مبانى فقهى حكومت اسلامى جلد 5

مشخصات كتاب

سرشناسه : منتظری، حسینعلی، 1301 - 1388.

عنوان قراردادی : دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه. فارسی

عنوان و نام پديدآور : مبانی فقهی حکومت اسلامی/ منتظری؛ ترجمه و تقریر محمود صلواتی.

مشخصات نشر : تهران : کیهان ،1367 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : انتشارات کیهان؛66. معارف اسلامی ؛7.

شابک : 12000ریال(ج.1) ؛ 3200 ریال( ج.2،چاپ دوم) ؛ 3700 ریال ( ج.4)

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: 1371).

يادداشت : ج.4( چاپ اول: 1371).

يادداشت : جلد دوم و چهارم ترجمه ابوالفضل شکوری و توسط نشر تفکر منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : ج.1. دولت و حکومت .-- ج. 2. امامت و رهبری.-- ج. 4 احکام و آداب زندانها و استخبارات.-

موضوع : ولایت فقیه

موضوع : اسلام و دولت

شناسه افزوده : صلواتی، محمود، 1332 -، مترجم

شناسه افزوده : شکوری، ابوالفضل، 1334 - ، مترجم

شناسه افزوده : سازمان انتشارات کیهان

رده بندی کنگره : BP223/8 /م78د4041 1367

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : م 68-376

اجازه نامه مؤلف محترم دامت بركاته، براى چاپ:

باسمه تعالى محضر مبارك استاد بزرگوار فقيه عاليقدر آية اللّه العظمى منتظر دام عزه

پس از سلام و آرزوى توفيق و عمر پربركت براى حضرتعالى.

كتاب پرارزش و ماندگار «دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه» كه توسط حضرتعالى نگارش يافته و تدريس شده است و از مدتى پيش با اجازه و زير نظر حضرتعالى ترجمه آن آغاز گرديده بود، اكنون تحت عنوان «مبانى فقهى حكومت اسلامى» آماده چاپ و نشر گرديده كه مستدعى است در صورت صلاحديد اجازه چاپ و نشر آن را صادر فرمائيد.

در تنظيم اين مجموعه همواره تلاش بر اين بوده كه با توجه به فنى بودن مباحث، مطالب كتاب روان و قابل استفاده براى عموم، ترجمه و تقرير

شود و براى حصول اطمينان بيشتر از چند نفر فضلا، درخواست شد مجددا متن آن را با متن عربى مورد تطبيق قرار دهند، و نيز طبق راهنمائى حضرتعالى، مطالب افاضه شده در جلسات درس كه در متن عربى كتاب نيامده و توضيح برخى اصطلاحات، و يادآورى برخى نكات در پاورقى درج گرديده تا ضمن جامعيت كتاب از متن متمايز باشد.

ادام اللّه ظلكم الوارف

ابو الفضل شكورى- محمود صلواتى

بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحيم حجج اسلام آقايان صلواتى و شكورى دامت افاضاتهما ضمن تقدير از خدمات علمى و فرهنگى شما انتشار و ترجمه كتاب مانعى ندارد. خداوند به من و شما توفيق خدمت به اسلام و مسلمين عنايت فرمايد. و السلام عليكم و رحمة اللّه.

28/ 9/ 1367 حسين على منتظرى نجف آبادى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 11

يادداشت مترجم

ماهيت واقعى هر حكومت را ميزان وفادارى و پايدارى رهبران و كارگزاران آن بر اصول و آرمانهاى اعلام شده و كيفيت عناصرى كه از آنها براى ادارۀ نظام استفاده مى گردد مشخص مى كند؛ در حقيقت براى ادارۀ نظام داشتن ايدئولوژى و برنامۀ روشن و قوانين مدوّن كافى نيست بلكه اين تنها مقدمه و راهنما براى پيشرفت و پيمودن راه است؛ آنچه شعارها و قوانين را از نوشته و گفتار به مرحله عمل در مى آورد و اثر آن را براى همه عينى و ملموس مى سازد چگونگى برخورد عملى رهبران و كارگزاران بر اساس آن نوشته و گفتارها است، كه طبعا قضاوت مردم و در نهايت قضاوت تاريخ را به دنبال خواهد داشت.

مشكل كار و مبدأ انحراف نيز دقيقا در همين مرحله نهفته است، زيرا عامل اصلى پيدايش و تداوم دولتها

و حكومتها انسانها هستند و در عمق جان و ضمير ناپيداى انسان از «خدا خواهى» تا «خودخواهى»- با اينكه در دو قطب متضاد هستند- فاصله چندانى نيست و نفس امّاره و عطش قدرت همواره كارهاى ناشايست را در نظر انسان زيبا جلوه مى دهد و در آوردگاه «عقل» و «هوى» در بسيارى موارد- الّا ما رحم اللّه- عقل مغلوب هوى مى گردد و اين كج منشى در كردار و رفتار و برخوردهاى برونى بروز و ظهور پيدا كرده و در جامعه گسترش مى يابد و با توسّل به امكانات مالى و تبليغاتى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 12

و نظامى هر صداى نصيحتگر و مخالفى خاموش و محو مى شود، و بدين سان پس از مدتى در جامعه معروفها منكر و منكرات معروف جلوه مى كند و فساد و تباهى در حكومت و مردم راه مى يابد.

به عنوان نمونه در صدر اسلام بين حكومت معاويه در شام و حكومت امير المؤمنين على (ع) در كوفه از نظر ايدئولوژى و مكتب ظاهرا هيچ گونه تفاوتى وجود ندارد؛ هر دو خود را خليفۀ رسول خدا مى دانند، هر دو براى كارهاى خود به قرآن تمسك مى كنند، هر دو نماز جماعت و جمعه برگزار مى كنند و براى شركت در مراسم حج نماينده مى فرستند و حتى در شعار و تبليغات، حكومت معاويه از حكومت على (ع) هم پيشى مى گيرد، امّا نقطه اختلاف اين دو حكومت دقيقا در شخص على (ع) و معاويه و اهداف درونى و عملكرد اين دو نهفته است؛ اين يك حكومت را مسئوليت و امانت خدا و مردم مى داند و آن ديگرى به عنوان يك طعمه به آن مى نگرد و با دسيسه هاى مختلف

زمينه چينى مى كند تا بدان دست يابد. اين يك به منظور برابرى با تهيدستان جامعه- با اينكه دسترسى به بهترين امكانات دارد- به ساده ترين خوراك و پوشاك قناعت مى كند، آن يك به بهانۀ اينكه مركز حكومتش نزديك بلاد كفر است كاخ سبز مى سازد. اين يك برادرش عقيل را بخاطر اينكه بيش از حق خود از بيت المال طلب كرده با آهن گداخته متوجه حق خويش مى سازد، آن يك پست هاى مهم و كليدى حكومت و امكانات بيت المال را به حزب اموى اختصاص مى دهد و براى خوش بين كردن افراد به خود، رقم هاى كلان از بيت المال مى بخشد. اين يك اگر در دورترين نقاط حكومت وى بر كسى ستمى رود خود را مسئول مى داند، آن يك در پيش روى و با آگاهى او بدترين جنايتها صورت مى گيرد و سكوت مى كند. اين يك متملقين و چاپلوسان را از خود مى راند و آزادگى و سربلندى را براى ملّتش مى خواهد، آن يك به متملقين و چاپلوسان مقام و مسئوليت مى دهد تا راه و رسم بردگى و بندگى را پيش پاى ديگران بگذارد. اين يك حكومت را براى خدمت به مردم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 13

و يارى رساندن به ستمديدگان مى پذيرد، آن يك مردم را در خدمت مقام و موقعيّت خويش و براى پيشبرد اهداف شيطانى خود مى خواهد و ...

ملاحظه مى فرمائيد كه پايبندى و يا پشت پا زدن عملى زمامداران و گردانندگان حكومت به قوانين و آرمانها و شعارها و ارزشهاى اعلام شده در چگونگى حكومتها تا چه اندازه مؤثر و تعيين كننده است. بويژه اينكه در طول تاريخ همواره از بهترين شعارها و آرمانها و از مقدس ترين كلمات بيشترين

سوء استفاده ها شده است. روشن است كه اگر بهترين قوانين و برنامه براى اجرا بدست افراد نالايق و فاسد سپرده شود نتيجه نخواهد بخشيد و برعكس اگر در مقطعى از تاريخ فردى آگاه و متعهد، يا جمعى پاك و خدمتگذار حكومتى را تشكيل داده اند و يا در درون حكومت مسئوليتى به آنان واگذار شده است، بيشترين خدمت را به جامعه كرده و درخشان ترين صفحات تاريخ را با فداكاريهاى خود رقم زده اند، و دلهاى مردم قدرشناس همواره در گرو محبت آنهاست.

بر اساس اين ضرورت و در پى پاسخگويى به اين نياز بوده است كه استاد بزرگوار در مجموعه مباحث حكومتى اسلام بخش مستقلى را به اين موضوع اختصاص داده و با گردآورى آيات و روايات بسيار جالب و هشدار دهنده، سيره و رفتار حاكم اسلام و ساير كارگزاران حكومت اسلامى و چگونگى معاشرت آنان با ساير مردم و مسائلى نظير نوع زندگى و خوراك و پوشاك آنها را يادآور شده اند، چنانچه هم ايشان در فصل يازدهم از بخش ششم كتاب نيز «وظايف رهبر و ساير كارگزاران حكومت اسلامى در برابر بيت المال» و در فصل دوازدهم «وجوب رسيدگى به امور بينوايان و از كار افتادگان» و در فصل پانزدهم «حقوق متقابل امام و امت» را به تفصيل مورد پژوهش قرار داده اند كه در جايگاه خود از اهميّت ويژه اى برخوردار است و بدون آن بى ترديد اين مجموعه- مبانى فقهى حكومت اسلامى، كه اكنون پنجمين مجلّد ترجمه فارسى آن در اختيار شماست- ناقص مى نمود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 14

علاوه بر مباحث فوق در اين مجلّد مباحث مهمّ و قابل توجه ديگرى، يعنى موضوع «چگونگى ثبوت هلال

با حكم حاكم» مبحث مهم و مورد ابتلاء «احتكار و قيمت گذارى» موضوع «سياست خارجى حكومت اسلامى و روش برخورد آن با اقليّتهاى غير مسلمان» و نيز مبحث «نيروهاى نظامى و انتظامى در اسلام» مورد پژوهش و كنكاش فقهى قرار گرفته كه به تفصيل از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد. با اين مجلد ترجمۀ جلد دوّم عربى كتاب پايان مى پذيرد و ان شاء اللّه ترجمه ساير مجلدات كه پيرامون منابع مالى حكومت اسلامى است در آينده اى نه چندان دور در اختيار پژوهشگران و علاقه مندان قرار خواهد گرفت.

و من اللّه التوفيق و عليه التكلان

مهر ماه 1372 مطابق با ربيع الثانى 1414

حوزه علميه قم- محمود صلواتى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 15

[تتمۀ بخش ششم]

فصل نهم چگونگى ثبوت هلال با حكم والى

اشاره

* ديدگاههاى مختلف فقها دربارۀ ثبوت هلال* سيره پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) و خلفا در اعلان هلال* چند فرع در مسأله

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 17

چگونگى ثبوت هلال با حكم والى

آيا هلال با حكم والى ثابت مى گردد؟

در ديدگاه ما [شيعه اماميه] هلال [اول ماه] با ديدن هلال، و شياع مفيد علم يا اطمينان- و بلكه «علم» از هر طريقى كه حاصل شده باشد- و با شهادت دو نفر عادل اجمالا- و لو اينكه شهادتشان نزد حاكم نباشد- و با گذشتن سى روز از ماه گذشته و نيز با حكم امام معصوم (ع)، بدون ترديد ثابت مى گردد.

اما در اينكه آيا هلال با حكم حاكم شرعى غير معصوم، بطور مطلق ثابت مى شود، يا بطور مطلق ثابت نمى شود؟ يا بين آنجا كه هلال بوسيله شهادت دو شاهد براى حاكم ثابت شده باشد يا خود آن را ديده يا از راههاى ديگر براى وى علم حاصل شده باشد، فرق گذاشته شود؛ و بر فرض ثبوت آيا فقط امام و رهبر مى تواند به اول ماه بودن حكم بدهد؛ يا اينكه ساير فقها كه براى قضاوت يا كار ديگرى از سوى او منصوب شده اند نيز مى توانند چنين حكمى را صادر نمايند، يا اينكه هر فقيهى صلاحيت ابراز چنين نظرى را دارد اگر چه از سوى حكومت متصدى قضاوت يا مسئوليتى نباشد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 18

در اين مسأله ديدگاههاى مختلفى است كه يادآور مى شويم «1»

[ديدگاههاى مختلف فقها دربارۀ ثبوت هلال]

در كتاب حدايق به اختصار اينگونه آمده است:

«برخى از اصحاب از آن جمله علامه و ديگران فرموده اند كه در ثبوت هلال براى روزه [در اول رمضان] و افطار [اول ماه شوال] در صورت شهادت دو نفر، ديگر حكم حاكم ضرورتى ندارد، بلكه اگر دو نفر عادل هلال را مشاهده نمايند و نزد حاكم هم شهادت ندهند، بر هر كس كه شهادت آنان را بشنود و آنان را به عدالت

قبول داشته باشد واجب است كه آن روز را روزه بگيرد و يا افطار نمايد ...

و ظاهرا در اين نظريه هيچ گونه شك و اشكالى وجود ندارد. اما اشكال در اين است كه اگر براى حاكم شرعى هلال ثابت گرديد و به اول ماه بودن حكم كرد آيا بر مردم واجب است كه از حكم او اطاعت كنند يا اينكه خود بايد از دو نفر شاهد عادل رؤيت هلال را بشنوند؟

ظاهر نظريه اصحاب [فقهاء اماميه] نظر اول است و بلكه برخى- چنانچه بعدا خواهيم گفت- صرف ثبوت هلال براى خود حاكم شرعى بوسيله رؤيت خودش را كافى دانسته اند.

و از سخنان برخى از فضلاى نزديك به زمان حاضر استفاده مى گردد كه در چنين

______________________________

(1) استاد در اين مبحث مانند ساير مباحث كتاب به تناسب موضوع بحث كه مسائل مربوط به حكومت اسلامى است موضوع بحث هلال را تنها از آن جهت كه به حاكم اسلامى مربوط مى گردد مطرح فرموده اند و ساير مباحث مربوط به هلال بطور ضمنى مطرح شده است.

البته پژوهش گسترده در اين زمينه مى تواند خود موضوع كتابى مستقل در اين موضوع باشد چنانچه بزرگانى تدوين كتابهائى نظير «رؤية الهلال» و «المغرب و الهلال» و ... را به اين موضوع اختصاص داده اند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 19

مواردى عمل به آنچه نزد حاكم شرعى ثابت شده بر مكلف واجب نيست، بلكه اگر براى هر مكلّفى نسبت به ثبوت هلال يقين حاصل شد، موظف به رعايت آنست و الا خير. و ظاهر كلام ايشان اينست كه اين مسأله منحصر به مسأله هلال نيست بلكه در ساير مسائل هم همين گونه است زيرا فرموده اند: اگر مثلا

نزد حاكم غصب بودن آبى ثابت گرديد دليلى وجود ندارد كه اين آب براى ديگرى هم غصب باشد و بر او واجب شود كه از آن آب اجتناب كند. و همين گونه است اگر حاكم حكم كند كه در زمانى معين وقت داخل شده است و ...» «1»

اينكه ايشان نظريه اول را به اصحاب نسبت داده اند، ظاهر آن اينست كه اين نظريه بين آنان مشهور است ولى خود ايشان- قدس سرّه- پس از يادآورى ادله مسأله و رد و ايراد آن در نهايت مى فرمايند:

«مسأله نزد من مورد توقف و اشكال است».

فاضل نراقى نيز اين مسأله را در «مستند» يادآور شده و همان نظريه صاحب «حدايق» را پيروى نموده و نظريه عدم وجوب اطاعت از حكم حاكم را در اين زمينه تقويت فرموده اند. «2»

شهيد در [كتاب صوم] دروس مى فرمايد:

آيا حكم حاكم بتنهائى در ثبوت هلال كافى است؟ به نظر مى رسد بلى، كافى است. «3»

از ظاهر كلام ايشان استفاده مى شود كه در نظر ايشان مستند حكم حاكم هر چه باشد فرقى نمى كند چه حاكم خودش هلال را رؤيت كند يا از هر طريق

______________________________

(1) حدايق الناضرة، 13/ 258.

(2) مستند الشيعة، 2/ 132.

(3) الدّروس/ 77.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 20

ديگرى براى وى علم حاصل شود.

در مدارك آمده است:

«آيا گفتار حاكم شرعى به تنهائى در ثبوت هلال كافى است؟ در آن دو نظر است:

يكى اينكه كافى است، و اين نظر مورد پذيرش صاحب «دروس» است، با استناد به عموم ادله اى كه مى گويد: حاكم مى تواند طبق علم خود حكم نمايد و ادله اى كه مى گويد: اگر نزد حاكم بيّنه اى اقامه گرديد و حاكم طبق آن حكم نمود نظير ساير

احكام، واجب است به حكم او مراجعه نمود و علم [شخص حاكم] قوى تر از بينه است. و بدين دليل كه مرجع اصلى در اكتفا به شهادت عدلين و تحقق عملى شهادت آنان، همانا قول و حكم حاكم است پس در همه موارد حكم حاكم پذيرفته است. [هر چند مستند به شهادت دو عادل نباشد]

نظريه ديگر اينكه [حكم حاكم در صورتى كه مستند بشهادت دو عادل نباشد] پذيرفته نيست: طبق اطلاق فرمايش معصوم (ع) كه مى فرمايد: «در رؤيت هلال چيزى جز شهادت دو مرد عادل را مكفى نمى دانيم». «1»

ظاهر كلام ايشان اينست كه ايشان ثبوت هلال با حكم حاكم كه مستند به شهادت عدلين باشد را مفروغ عنه گرفته اند.

در كفايه سبزوارى آمده است:

«در قبول قول حاكم شرعى به تنهايى در ثبوت هلال دو وجه است: يكى آنكه پذيرفته است و آن نظر «دروس» است و صحت اين نظر بعيد نيست.» «2»

در كشف الغطاء آمده است:

«ششم [از راههاى ثبوت هلال] حكم فقيه مجتهد امين است نسبت به مقلدهاى

______________________________

(1) مدارك الاحكام،/ 370.

(2) كفاية الاحكام،/ 52.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 21

وى، چه مستند حكم او رؤيت خود او باشد يا شهادت بينه و چه راههاى ديگر. «1»

در جواهر آمده است:

«... همانطور كه ظاهرا هلال ماه با حكم حاكم كه مستند به علم خودش باشد ثابت مى گردد بخاطر اطلاق ادله اى كه بر نفوذ حكم حاكم دلالت دارد و نيز بخاطر آنچه روايت شده كه: انكار نظر آنان انكار نظر معصومين (ع) است بدون اينكه فرقى بين موضوعات مخاصمات و غير آن نظير عدالت، فسق، اجتهاد، نسب و مانند آن وجود داشته باشد». «2»

در كتاب عروة الوثقى در

بيان راههاى ثبوت هلال ماه رمضان و شوال آمده است:

«ششم: حكم حاكم كه انسان نسبت به اشتباه بودن نظر و نيز مستند نظريه وى آگاهى نداشته باشد.» «3»

ايشان در اينجا بين اينكه مستند حكم او بينه يا رؤيت شخص وى، يا چيز ديگر باشد فرقى ذكر نفرموده اند.

در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة آمده است:

«در ثبوت هلال و وجوب روزه به مقتضاى آن بر مردم، حكم حاكم شرط نيست، ولى اگر حاكم به هر طريق در مذهب خودش به ثبوت هلال حكم كرد، بر عموم مسلمانان واجب است كه آن روز [اول رمضان] را روزه بگيرند اگر چه مخالف مذهب برخى از آنان باشد، زيرا حكم حاكم اختلاف را از ميان برمى دارد، و اين متفق عليه است مگر نزد شافعيه.»

______________________________

(1) كشف الغطاء،/ 325.

(2)- جواهر الكلام، 16/ 359.

(3) عروة الوثقى، كتاب صوم، فصل راههاى ثبوت هلال رمضان و شوال.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 22

و در پاورقى آورده است:

«شافعيه مى گويند: در ثبوت هلال و وجوب روزه به مقتضاى آن بر مردم، شرط است كه حاكم حكم نمايد، و اگر حاكم حكم نمود روزه بر مردم واجب است گرچه حكم او بر اساس شهادت يك نفر عادل باشد.» «1»

از ظاهر قسمت اول كلام ايشان در ابتدا به نظر مى رسد كه شافعيه با اصل حكم يعنى حجيت حكم حاكم مخالف هستند و ثبوت ماه را با حكم حاكم ثابت نمى دانند ولى با ملاحظه پاورقى مشخص مى شود كه اين استثناء به قسمت اول كلام ايشان مربوط است، يعنى به عدم اشتراط حكم حاكم در شهادت و مانند آن از امارات. بر اين اساس حجيت حكم حاكم نزد آنان

متفق عليه است. [چه نزد شافعيه و چه نزد ساير مذاهب سنت.]

اين نمونه اى از كلمات متأخرين فقها در اين زمينه بود و لكن پس از مراجعه به پاره اى از كتب فقهى شيعه و سنت در باب «روزه» مشاهده مى كنيم كه مسأله حجيت حكم حاكم و وجوب عمل به حكم حاكم در مورد هلال بطور كلى در كتابهاى آنان عنوان نشده است با اينكه مسأله در باب روزه و عيد فطر و حج در همۀ اعصار همواره مورد ابتلاء و نياز بوده ولى در عرض ساير امارات هم مطرح نشده و مورد بحث و بررسى قرار نگرفته است. «2»

______________________________

(1) الفقه على المذاهب الاربعة،/ 551.

(2) تا آنجا كه من بررسى كردم اين مسأله در مبسوط شيخ، تذكره علامه، قواعد علامه، شرايع، منتهى، رياض و كتابهائى از اين قبيل نيامده است، شايد علت آن اين باشد كه اين بزرگان بحث در اين زمينه را مربوط به كتاب الولايه و كتاب القضاء مى دانسته اند، چنانچه، ما هم در مباحث مربوط به حكومت اسلامى اين مسأله را يادآور شده ايم. (الف- م، جلسه 162 درس)

لازم به يادآورى است كه استاد بزرگوار اين بحث و مبحث احتكار و قيمت گذارى و نيز مبحث سياست خارجى حكومت اسلامى را پيش از مباحث امر به معروف و نهى از منكر و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 23

بلى آنچه از فحواى كلمات آنان در باب «ما يثبت به الهلال» بدست مى آيد اينست كه حجيت آن گويا مفروغ عنه قلمداد شده است زيرا اين مسأله را يادآور شده اند كه: بينه و يا يك شاهد عادل- در صورتى كه اعتبار آن را پذيرفته باشند- آيا شهادت هر يك

از آنها براى همۀ افراد حجيت دارد يا اينكه اعتبار آن بر حكم حاكم متوقف است؟ در اين مورد اصحاب ما و اكثر علماى سنت بينه را براى همۀ افراد حجت دانسته اند و گفته اند براى كسى كه رؤيت هلال با بينه براى وى ثابت گرديده حكم حاكم ضرورتى ندارد. و تنها از شافعى [چنانچه گذشت] نقل شده كه در اين مورد نيز حكم حاكم را لازم مى داند.

و ليكن در اين مورد مناسب بود بزرگان اصل مسأله را نيز يادآور مى شدند ولى گويا علت ترك بحث در اين زمينه بدين جهت بوده كه آنان حكم حاكم را در عرض ساير امارات نمى دانسته اند بلكه آن را در طول آنها و مبتنى بر يكى از آنها مى دانسته اند، يا اينكه محل بحث در اختيارات حاكم و حجيت حكم وى و موارد نفوذ آن را در كتاب اماره يا كتاب قضا مى دانسته اند، به همين جهت در كتاب صوم (روزه) بحثى از آن بميان نياورده اند.

ولى من گمان نمى كنم اين دو عذر توجيهى براى عنوان نكردن اين مسأله در باب صوم كتابهاى فقهى باشد.

در هر صورت، آيا حكم حاكم در مورد هلال نافذ است يا نه؟ در اين ارتباط نظرات متفاوتى را ابراز فرموده اند كه سومين آن اينست كه تفصيل قائل شويم بين آنجا كه حاكم در حكم خود به بينه استناد نمايد و آنجا كه مبناى حكم وى رؤيت و علم شخصى خود باشد كه پيش از اين به نقل از مدارك يادآور شديم.

______________________________

- حسبه و تعزيرات و امور زندانها و اطلاعات كه در جلد سوم و چهارم فارسى آمده، تدريس فرموده اند. بهمين جهت شماره نوارهاى جلسات درس با زنجيره شمار

نوارهاى پيشين متفاوت است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 24

[دلائل قائلين به عدم حجيت حكم حاكم]

كسانى كه بر عدم حجيت حكم حاكم قائل شده اند، چنانچه در «مستند» «1» آمده به دلايل زير استدلال نموده اند:

[1] به اصل [اصل عدم حجيت حكم حاكم].

[2] به اخبار و روايات بسيار زيادى كه روزه گرفتن و افطار را بر رؤيت هلال و شهادت دو شاهد، يا گذشت سى روز معلق نموده است [نظير: صم للرؤية و افطر للرؤية] كه اينگونه روايات ظهور در حصر دارد.

[3] و نيز به رواياتى كه از پيروى شك و ظن در امر هلال نهى فرموده است و روشن است كه حكم حاكم چيزى فراتر از ظن نيست.

اما دلايل فوق بشكل زير قابل مناقشه است:

[اولا]: «اصل» در مقابل دليل [روايات] بر فرض ثبوت آن نمى تواند مقاومت كند.

[ثانيا]: اينكه اخبار، ظهور در حصر داشته باشد درست نيست و مفهوم آن از قبيل مفهوم لقب «2» است. و آن انحصارى كه در گفتار امام صادق (ع) ظهور دارد كه مى فرمايد: «على (ع) مى فرمود: در هلال چيزى جز شهادت دو مرد عادل را نمى پذيرم» «3» حصر اضافى و نسبى است براى بيان اينكه شهادت زنان و شهادت يك مرد به تنهايى پذيرفته نيست. [نه اينكه حصر حقيقى باشد و بخواهد بفرمايد تنها راه ثبوت هلال، شهادت دو مرد عادل است.] چنانچه روشن است.

______________________________

(1) مستند الشيعة 2/ 132.

(2) فقها در علم اصول مى فرمايند مفهوم لقب حجت نيست يعنى اگر ما گفتيم عيسى رسول الله است معنى آن اين نيست كه حضرت محمد (ص) رسول الله نيست. (الف- م، جلسه 163 درس)

(3) انّ عليّا كان يقول: لا اجيز فى الهلال الا شهادة رجلين عدلين.

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 25

[ثالثا]: در صورت اقامه دليل بر اعتبار حكم حاكم، حجيت آن نظير ساير امارات معتبره قطعى مى گردد، و دلايل نهى از پيروى گمان شامل آن نمى گردد.

و شايد اينگونه روايات كه متعرض آن نشده اند بدين دليل بوده كه حكم حاكم شرعى، در طول ساير امارات بوده و در واقع مستند به آنها مى باشد.

پس آنچه در اين مورد و موارد همانند آن عمده و اساسى است، اقامۀ دليل بر اعتبار و صحت آن است.

[دلايل كسانى كه حكم حاكم را حجت مى دانند]

و اما كسانى كه حكم حاكم را حجت مى دانند به چند دليل استدلال كرده اند:

[1-] به اطلاق رواياتى كه بر وجوب مراجعه به فقها (كه فقهشان مستند به احاديث اهل بيت (ع) مى باشد) و بر لزوم پذيرفتن حكم آنان تأكيد نموده است.

رواياتى نظير مقبولۀ عمر بن حنظله كه در آن آمده بود:

«پس اگر بر اساس حكم ما حكم كرد و از او پذيرفته نشد، بى ترديد حكم خدا سبك شمرده شده است و ردّ بر ما نموده، و رد بر ما رد بر خداوند است.» «1»

و آنچه در توقيع شريف امام زمان (عج) آمده است كه فرمود:

«و اما در مشكلات نو پديد (حوادث واقعه) به راويان احاديث ما مراجعه كنيد.

زيرا آنان حجت خداوند بر شما هستند و من حجت خداوندم بر آنان.» «2»

______________________________

(1)- فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما استخف بحكم اللّه و علينا رد، و الراد علينا الراد على اللّه.

(وسائل 18/ 99، ابواب صفات قاضى، باب 11 حديث 1)

(2) و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة حديثنا، فانّهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه عليهم.

(وسائل 18/ 101، ابواب صفات قاضى، حديث 9. و كمال الدين/ 484.

در وسائل لفظ «عليهم» نيامده است)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 26

و مسأله هلال از بارزترين مصاديق حوادث واقعه و مشكلات عمومى جامعه است كه در همه اعصار و زمانها مورد ابتلاء مسلمانان است.

و نيز روايات ديگرى كه بر وجوب مراجعه به جانشينان ائمه (ع) دلالت دارد.

[2] به صحيحه محمد بن قيس از امام محمد باقر (ع) كه فرمود:

«اگر دو شاهد نزد امام شهادت دادند كه پس از سى روز، از ماه قبل، هلال را ديده اند امام دستور به افطار روزه آن روز مى دهد، اگر پيش از ظهر باشد. و اگر بعد از ظهر شهادت دادند دستور به افطار آن روز مى دهد ولى نماز عيد فطر را به روز بعد مى افكند و با ايشان نماز مى خواند.» «1»

مرحوم صاحب حدايق پس از اينكه اين دو دليل را يادآور مى شود مى فرمايد:

«و شما ملاحظه مى فرماييد كه در اين دو دليل امكان مناقشه هست، زيرا آن مفهومى كه در مقبوله و نظاير آن، به ذهن پيشى مى گيرد همان مراجعه به آنان در مسائل مربوط به قضاوت و دعاوى يا فتوى در احكام شرعيه است.

و اما صحيحه محمد بن قيس، لفظ امام در آن، در امام اصل يا مفهومى اعم از وى و ائمه جور و خلفاء مسلمانان كه عهده دار امور عمومى مسلمانان بوده اند، ظهور دارد. بلى، ممكن است كسى بگويد اگر چنين حقى براى امام اصل ثابت گردد براى جانشينان وى نيز بر اساس حق نيابت ثابت است، گرچه اين استدلال نيز خالى از اشكال نيست، زيرا ما به چنين كلّيتى دست نيافتيم، و ما به موارد زيادى برخورد مى كنيم كه وظايف و اختياراتى براى امام ثابت است

ولى براى جانشينان وى ثابت نيست.

در هر صورت مسأله نزد من مورد توقف و اشكال است زيرا در وجوب عمل به

______________________________

(1) اذا شهد عند الامام شاهدان انّهما رأيا الهلال منذ ثلاثين يوما امر الامام بافطار ذلك اليوم اذا كانا شهدا قبل زوال الشمس، و ان شهدا بعد زوال الشمس امر الامام بافطار ذلك اليوم و اخّر الصلاة الي الغد فصلّى بهم. (وسائل 7/ 199، ابواب احكام ماه رمضان، باب 6 حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 27

حكم حاكم به گونه اى كه مسأله هلال را هم شامل بشود، دليل روشنى نداريم.

و شما در مورد آنچه بطور عموم بدان استناد نموده اند، ملاحظه مى فرمائيد كه اگر نزد حاكم با بيّنه، نجاست آب يا حرمت گوشتى ثابت شود ولى اين نجاست و حرمت براى مكلف ثابت نگردد چون خود مثلا از بينه نشنيده است، [واجب است اخذ بحكم حاكم نمايد] در اين صورت وجوب اخذ به حكم حاكم با اخبارى كه دلالت دارد بر اينكه «همه چيز براى تو پاك است تا بدانى كه نجس است» «1» و نيز «هر چيزى كه در آن حلال و حرام است آن براى تو حلال است تا حرام را بعينه بدانى و از آن اجتناب كنى» «2» منافات دارد، زيرا هيچ يك از فقها در دو قاعده مذكوره حكم حاكم را يكى از راههاى علم به نجاست يا حرمت قرار نداده اند بلكه آنچه را بر شمرده اند گفتن صاحب مال و شهادت دو شاهد است، و روايات نيز بر همين معنى دلالت دارد.» «3»

آنچه ايشان در قسمت آخر كلامشان فرمودند و رؤيت هلال را با نجاست آب يا حرمت گوشت

بخصوص و نظير آن از موضوعات جزئيه نقض كردند، مطلب صحيحى نيست، زيرا مسئله اى نظير امر هلال كه مسائلى نظير روزه و عيد و حج مسلمانان بر آن متوقف است، از امور مهمه و عمومى همه مسلمانان است و آن را يك امر جزئى شخصى نمى توان بحساب آورد؛ اين مسئله اى است كه در زمانهاى مختلف مسلمانها بدان نيازمندند، و پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) و حكّام و قضات مسلمانان در همه اعصار به آن اهتمام مى ورزيده و تحقيق و اثبات آن از وظايف آنان محسوب مى شده است. و هيچ گاه بناى مسلمانان بر اين نبوده است كه هر كس براى خود به تنهايى روزه بگيرد و هر روز كه خواست افطار كند و در

______________________________

(1)- كل شى ء فيه لك طاهر حتى تعلم انّه قذر.

(2) كل شى ء فيه حلال و حرام فهو لك حلال حتى تعلم الحرام بعينه.

(3) حدايق الناضرة 13/ 259.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 28

هر زمان كه خواست در عرفات وقوف كند و يا از آن خارج شود، بلكه آنان در اين مسائل همواره به واليان امر از حكّام و نمايندگان آنان مراجعه مى كرده اند، چنانچه سيره مستمره باقيه از صدر اسلام تا كنون و روايات بسيار زياد در اين زمينه- كه برخى از آنها را در آينده يادآور مى شويم- گواه بر همين معنى است.

از باب مثال: امور حج كه از سوى خلفا به امير الحاج واگذار مى شده و در برخى موارد خود خلفا هدايت آن را به عهده داشته اند و مسلمانان از آنان پيروى مى كرده اند در هيچ جا سابقه ندارد كه مسلمانى در ارتباط با وقوف به عرفات با آنان مخالفت

كرده باشد يا مسلمانى از مستند حكم حاكم پرسيده باشد كه آيا وى بر اساس بيّنه اين روز را عرفه يا عيد اعلام كرده يا بر اساس علم شخصى. و در جاى خود روشن گرديده كه حاكم [واجد شرايط] مى تواند طبق علم شخصى خود حكم نمايد.

پس اگر امام صادق (ع) در مقبوله از رجوع به قضات جور چون كه طاغوت هستند نهى مى فرمايد و فقيهى از شيعيان خود را براى رفع نيازمنديهاى شيعيان بجاى وى مى گمارد و همه وظايف قضات را در اختيار وى قرار مى دهد، در مورد امر هلال هم بايد گفت كه اثبات و اعلام آن را در اختيار وى قرار داده است. چنانچه در زمانهاى ما هم همين گونه است، و هنگامى كه امام عصر (عج) شيعيان خويش را در حوادث واقعه به روات احاديث آنان ارجاع داده باشند پس چه حادثه و واقعه اى از امر هلال كه همه مسلمانان در يك روز به آن نيازمندند مهم تر است؟!

مگر اينكه گفته شود: مورد پرسش در مقبوله مسائلى نظير منازعات در دين و ميراث است و مسائلى نظير هلال را در بر نمى گيرد. علاوه بر آن امام فرمود:

«اگر او به حكم ما حكم كرد و از او پذيرفته نشد» و در اينكه حكم حاكم در مورد هلال از احكام ائمه (ع) باشد تازه اول كلام است و با اين روايت نمى توان آن را اثبات نمود، زيرا حكم، موضوع خود را ثابت نمى كند. و در اينجا نكته اى است

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 29

شايان تأمل. «1»

همانگونه كه معلوم نيست در توقيع شريف از حوادث واقعه، عموم اراده شده باشد بويژه اينكه پاسخ در جواب

پرسشى است كه در روايت نيامده و شايد در آن از حوادث بخصوصى پرسش شده است. از سوى ديگر پاسخ نيز مجمل است بگونه اى كه مشخص نيست كه آيا ارجاع امام (عج) براى اخذ «حكم حوادث» است كه بر حجيت فتوى دلالت داشته باشد يا در «حل و فصل دعوى و مرافعات» است كه بر نفوذ قضاوت وى دلالت كند، يا اينكه مورد ارجاع، رفع اجمال و شك در حوادث است كه در نتيجه حكم، مورد رؤيت هلال را هم شامل مى گردد.

از سوى ديگر، ممكن است گفته شود: اين روايت به خصوص حوادث مهمه اى كه راه گريزى از آن مگر با حكم حاكم نيست انصراف دارد، و مسأله هلال از آن موارد محسوب نمى شود، زيرا كشف آن با ديدن، يا شهادت دو نفر و نظاير آن امكان پذير است.

و اما آنچه در حدايق بنحو احتمال آمده كه لفظ امام در صحيحه [محمد بن سنان] را بر امام اصل حمل نموده، جدا خلاف ظاهر است و براى كسى كه موارد استعمال اين لفظ در ابواب مختلف فقه و احاديث را بررسى كرده باشد اين معنى روشن مى گردد، چنانچه نمونه هاى بسيارى از آن در بخش سوم همين كتاب [جلد اول فارسى] گذشت و ما در آنجا يادآور شديم كه: انس اصحاب ما با امامت ائمه دوازده گانه (ع) باعث شده است كه اين گمان بوجود بيايد كه لفظ «امام» براى آنان وضع شده و يا منصرف به آنان است، با اينكه لفظ امام بر هر پيشوايى صدق

______________________________

(1) اشكال حضرت استاد مد ظلّه در مورد حكم حاكم در دين و ميراث هم جريان دارد زيرا در اين گونه موارد

نيز علاوه بر احتمال خطاء حاكم در موضوع مورد نزاع، يقين به مطابقت حكم او با حكم واقعى كه نظر ائمه (ع) است بدست نمى آيد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 30

مى كند چه وى امام در نماز باشد يا جهاد يا حج يا كارهاى عمومى و اجتماعى، چه به حق باشد يا باطل.

ملاحظه كنيد امام صادق (ع) لفظ «امام» را بر امير الحاج «اسماعيل بن على» اطلاق مى فرمايد، آنجا كه آن حضرت به هنگام ترك عرفات از استر خود به روى زمين افتاد و «اسماعيل» به احترام آن حضرت توقف كرد، حضرت به وى فرمود:

«سر فإنّ الامام لا يقف- حركت كن كه امام توقف نمى كند.» «1»

و در رسالۀ الحقوق على بن الحسين (ع) آمده است:

«و كلّ سائس امام- هر سياست گذارى امام است.» «2»

خلاصه كلام اينكه پيشواى هر كار عمومى، يا رهبر اجتماعى و عمومى مردم اصطلاحا امام است، و مراد از امام در اينگونه روايات همان حاكم عادل است اگر چه معصوم نباشد، چنانچه اطلاق لفظ، اين را اقتضا دارد، اگر چه ائمه دوازده گانه (ع) به هنگام ظهور، سزاوارترين افراد نزد ما براى اين منصب شريف هستند.

و پيش از اين بتفصيل مورد بحث قرار گرفت كه امامت و شئون آن در بافت نظام اسلام و احكام آن تنيده شده است و در هيچ يك از زمانها تعطيل بردار نيست، و تحقيق و بررسى در وضعيت هلال و اثبات آن و تعيين تكليف مسلمانان در روزه و عيد و وقوفشان از مهم ترين وظايف عامه مسلمانان است.

[سيره پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) و خلفا در اعلان هلال]

پيامبر اكرم (ص) و نيز امير المؤمنين (ع) و همه خلفاء در زمان خويش به عنوان

______________________________

(1) وسائل 8/ 290،

ابواب آداب سفر، باب 26.

(2) خصال صدوق/ 565، [جزء 2] ابواب خمسين، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 31

حاكم مسلمانان امر هلال را به عهده گرفته و تكليف مسلمانان را روشن مى نموده اند كه نمونه هائى از آن را يادآور مى شويم:

1- در سنن ابى داود به سند خويش از عكرمه، از ابن عباس آمده است كه گفت:

«عرب باديه نشينى نزد پيامبر اكرم (ص) آمد و گفت: من هلال را ديدم- حسن در روايت خود مى گويد: يعنى هلال رمضان را- پيامبر فرمود: آيا شهادت مى دهى كه خدائى جز خداوند وجود ندارد؟ گفت: بلى، فرمود: آيا شهادت مى دهى كه پيامبر رسول خداست؟ گفت: بلى، فرمود (ص): اى بلال، در ميان مردم اعلان كن كه فردا را روزه بگيرند.» «1»

2- از عكرمه نقل شده است:

«مردم يك بار در هلال رمضان شك كردند تصميم گرفتند كه برنخيزند و روزه نگيرند پس يك عربى از حرّه [سنگلاخها و ارتفاعات اطراف مدينه] آمد و شهادت داد كه ماه را ديده است، او را نزد پيامبر (ص) آوردند، فرمود (ص): آيا گواهى مى دهى كه خدائى جز خدا وجود ندارد و من پيامبر خدا هستم؟ گفت:

بلى، و شهادت داد كه ماه را ديده است، پيامبر بلال را فرمان داد: كه در ميان مردم اعلان كند كه [سحر] برخيزند و فردا را روزه بگيرند.» «2»

بنظر ميرسد اين دو روايت يك ماجرا را بازگو مى كند و شايد ابن عباس از زنجيره سند دوم افتاده است.

3- از فرزند عمر روايت شده است كه گفت:

______________________________

(1) أ تشهد ان لا اله الا اللّه؟ قال نعم. قال: استشهد انّ محمدا رسول اللّه؟ قال نعم. قال (ص): يا بلال، اذّن فى

الناس فليصوموا غدا. (سنن ابى داود 1/ 547، كتاب الهلال، باب شهادت يك نفر بر رؤيت هلال رمضان)

(2) سنن ابى داود 547، كتاب صيام، باب شهادت يك نفر بر رؤيت هلال رمضان.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 32

«مردم در آسمان هلال را جستجو مى كردند من به پيامبر خدا (ص) گفتم: من ماه را مشاهده كردم، آن حضرت روزه گرفت و مردم را فرمان داد كه روزه بگيرند.» «1»

شايد شهادت آن عرب باديه نشين و يا فرزند عمر با قرائن خارجيه اى همراه بوده است كه موجب وثوق و اطمينان پيامبر (ص) مى شده، علاوه بر اينكه پيامبر اكرم (ص) داراى علم ويژه بوده و احاطه به مسائل داشته است. پس اينگونه روايات با رواياتى كه بر اعتبار تعدد در شاهد دلالت دارد منافات ندارد.

و اينكه برخى از فقهاى سنت بين هلال ماه رمضان و هلال ماه شوال فرق گذاشته اند و گفته اند در اول، يك شاهد كافى است ولى در دوم، به دو شاهد عادل نياز است، نزد مشهور فقهاى شيعه نظر درستى نيست. كه در جاى خود مورد بحث واقع شده است. «2»

4- از فردى از اصحاب پيامبر (ص) روايت شده كه گفت:

«در آخر ماه رمضان دربارۀ عيد فطر مردم اختلاف نظر داشتند، پس دو نفر باديه نشين نزد پيامبر (ص) آمدند و به خدا سوگند ياد كردند كه در شب گذشته ماه را ديده اند، پيامبر (ص) دستور فرمود كه مردم روزه خود را افطار كنند و فردا براى اقامه نماز در مصلى حاضر شوند.» «3»

5- در محلّى ابن حزم آمده است:

«از طريق ابى عثمان نهدى «4» براى ما روايت شده كه گفت: دو نفر باديه نشين

______________________________

(1) سنن

ابى داود 1/ 547، كتاب صيام، باب شهادت يك نفر بر رؤيت هلال رمضان.

(2) مشهور فقهاء شيعه گفته اند براى ثبوت هلال در هر صورت دو نفر بايد شهادت بدهند. فقط سلار [سالار بن عبد العزيز] گفته است شهادت يك نفر كافى است. (الف- م، جلسه 164 درس)

(3) سنن ابى داود 1/ 547، كتاب صيام، باب شهادت يك نفر بر رؤيت هلال رمضان.

(4) ابو عثمان نهدى از اصحاب پيامبر اكرم (ص) بوده است و احتمال مى دهيم كه راوى روايت قبلى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 33

خدمت پيامبر (ص) رسيدند پيامبر به آنان فرمود: آيا شما مسلمان هستيد؟

گفتند: بلى، پس پيامبر (ص) فرمان داد كه مردم افطار كنند، يا روزه بگيرند.» «1»

6- ابن ماجه به سند خويش از ابى عمير بن انس بن مالك روايت نموده كه گفت:

«عموهاى من از انصار، از اصحاب رسول خدا (ص) براى من نقل كردند كه گفتند: هلال ماه شوال بر ما پوشيده ماند و در نتيجه ما روزه گرفتيم، در اواخر روز سوارانى خدمت رسول خدا (ص) رسيده و شهادت دادند كه در شب گذشته هلال را مشاهده كرده اند، پيامبر (ص) به مسلمانان دستور فرمود: كه روزه خود را افطار كنند و فردا براى نماز عيد حاضر شوند.» «2»

عين همين روايت با كمى تغيير عبارت، در كتاب المصنف نيز آمده است «3»

7- در كتاب جواهر از پيامبر (ص) نقل شده است:

مردم در حالت شك شب را به صبح آوردند. آنگاه شخص باديه نشينى نزد آن حضرت (ص) آمد و شهادت داد كه هلال را ديده است، پس پيامبر اكرم (ص) فرمان داد تا منادى در ميان مردم اعلام كند تا آنان

كه چيزى نخورده اند روزه بگيرند و آنان كه چيزى خورده اند امساك نمايند.» «4»

من اين روايت را به اين شكل در كتب سنت نيافتم ولى در صحيح مسلم آمده است:

______________________________

- هم همين ابو عثمان نهدى باشد. (الف- م، جلسه 164 درس)

(1) محلى ابن حزم 3/ 23، (جزء ششم) مسأله 757).

(2) سنن ابن ماجه 1/ 529، كتاب صيام، باب 6، حديث 1653. ابن ابى عمير راوى اين روايت پسر انس بن مالك دربان و خادم پيغمبر (ص) بوده است. (الف- م، جلسه 164)

(3) المصنف، عبد الرزاق 4/ 165، كتاب صيام، حديث 7339.

(4) من لم يأكل فليصم، و من اكل فليمسك. (جواهر 16/ 197).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 34

«پيامبر خدا (ص) از طايفه اسلم مردى را فرستاد تا روز عاشورا «1» در ميان مردم اعلام كند تا آنان كه روزه نگرفته اند روزه بگيرند و آنان كه چيزى خورده اند تا شب امساك نمايند.» «2»

8- در وسائل از حماد بن عيسى از عبد الله بن سنان، از مردى روايت نموده كه گفت:

«على (ع) در كوفه در ماه رمضان بيست و هشت روز روزه گرفت، آنگاه هلال مشاهده شد، پس آن حضرت به منادى فرمان داد تا در ميان مردم اعلام كند كه يك روز روزه قضا بگيرند زيرا ماه بيست و نه روز است.» «3»

9- در ام شافعى به سند خويش از فاطمه دختر امام حسين (ع) آمده است:

«مردى نزد على (ع) بر رويت هلال رمضان گواهى داد، آن حضرت روزه گرفت- و گمان مى كنم كه گفت: فرمان داد كه مردم نيز روزه بگيرند.» «4»

______________________________

(1) بنابر آنچه در تاريخ آمده اولين زمان تشريع روزه در اسلام روز عاشورا-

دهم محرم- بوده است كه بعدا در ماه رمضان قرار داده شد. (مقرر)

(2) صحيح مسلم 2/ 798، كتاب صيام، باب اصبح الناس صياما و قد رئى الهلال، حديث 7339.

(3) صام على (ع) بالكوفه ثمانية و عشرين يوما شهر رمضان فرأوا الهلال فامر مناديا ينادى: اقضوا يوما فان الشهر تسعة و عشرون يوما. (وسائل 7/ 214، ابواب احكام شهر رمضان، باب 14، حديث 1)

البته در صورت صحت اين روايت بايد گفت ائمه (ع) مأمور به ظاهر بوده اند، مى گويند در زمان مرحوم آية اللّه آقا سيد محمد باقر شفتى در اصفهان يك سال روز اول ماه مبارك رمضان يوم الشك بوده است و مردم روزه نمى گيرند پس از 28 روز نيز ماه رؤيت مى شود و ايشان اعلام مى كند كه مردم روزه خود را افطار كنند، مى گويند در آن زمان كريم شيره اى در خيابان و بازار به مردم مى گفته براى سلامتى و طول عمر آقا دعا كنيد كه اگر چهارده سال ديگر حيات داشته باشند تمام زحمت رمضان را از شما بر مى دارند! (الف- م، جلسه 164 درس)

(4) الامّ شافعى 2/ 80.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 35

از اين روايات استفاده مى شود كه پيامبر خدا (ص) و امير المؤمنين (ع) امر هلال و روزه مسلمانان و عيد آنان را به عهده گرفته و پس از ثابت شدن هلال نزد آنان، آن را براى مردم اعلام مى فرموده اند. و احتمال اينكه اين اختيار از ويژگيهاى پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) باشد واضح البطلان است بويژه پس از آنكه روشن گرديد كه امامت و شئون آن در عصر غيبت تعطيل بردار نيست و شارع مقدس اين امر خطير و مهم

كه در همۀ زمانها مورد نياز و ابتلاى جامعه بوده است را معطل نگذاشته است. و اعمال پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) در غير موارد اختصاصى آنان، الگوى سايرين مى باشد و پيروى از آنان واجب است.

10- در صحيحه محمد بن قيس كه اندكى پيش نقل شد از امام محمد باقر (ع) آمده است كه فرمود:

«اگر دو گواه نزد امام گواهى دادند كه پس از گذشت سى روز هلال را ديده اند، امام به افطار آن روز فرمان مى دهد.» «1»

11- در روايت رفاعه از مردى از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:

«در شهر حيره بر ابى العباس [سفاح، يكى از خلفاى عباسى] وارد شدم، وى گفت: دربارۀ روزه امروز چه مى گويى اى ابا عبد الله؟ گفتم: اين با امام است، اگر روزه بگيرى روزه مى گيريم و اگر افطار كنى افطار مى كنيم. پس به غلام خود گفت تا خوردنى بياورد، وى خوردنى آورد و من با وى خوردم، و بخدا سوگند من مى دانستم كه آن روز از ماه رمضان است، ولى خوردن يك روز و گرفتن قضاى آن بر من آسانتر است از اينكه وى گردنم را بزند بدون اينكه عبادت خدا را

______________________________

(1) اذا شهد عند الامام شاهدان انهما رأيا الهلال منذ ثلاثين يوما امر الامام بافطار ذلك اليوم. (وسائل 7/ 199، ابواب احكام ماه رمضان، باب 6 حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 36

انجام داده باشم.» «1»

و اينكه امام (ع) در شرايط تقيه بوده است موجب نمى گردد كه اين فرمايش امام كه فرمود: «اين با امام است» را حمل بر تقيه نمائيم زيرا اين يك كبراى كلى است كه اگر حق

نبود ضرورتى در بيان آن نبود، و ضرورتها تا اندازه اى است كه به آن نياز است. و بجاى آوردن قضاى روزه توسط امام (ع) منافاتى با صحت عبادتى كه از روى تقيه انجام گرفته ندارد، زيرا ترك روزه يك عمل وجودى نيست كه جاى روزه واجب را بگيرد.» «2»

12- در روايت ديگرى همين مضمون بدين شكل آمده است:

«من نزديك شده و از آن غذا خوردم و گفتم: روزه با تو است و افطار با تو است.» «3»

13- و در روايت سومى آمده است:

«روزه من با روزه تو و افطار من با افطار تو است.» «4»

______________________________

(1) دخلت علي ابى العباس بالحيره فقال: يا با عبد الله ما تقول فى الصيام اليوم؟ فقلت: ذاك الى الامام ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا، فقال: يا غلام، على بالمائده فاكلت معه و انا اعلم و اللّه انه يوم من شهر رمضان، فكان افطارى يوما و قضاؤه ايسر على من ان يضرب عنقى و لا يعبد اللّه. (وسائل 7/ 95، ابواب ما يمسك عنه الصائم، باب 57، حديث 5)

(2) همانگونه كه در باب حج اگر كسى از باب تقيه بجاى روز نهم، روز هشتم وقوف به عرفات كرد حجش صحيح است اما اگر بخاطر تقيه بطور كلى وقوف بعرفات نكرد حجش باطل است، انجام دادن عملى از روى تقيه مجزى است ولى ترك عملى از روى تقيه قضا دارد. (الف- م، جلسه 164 درس)

(3) فدنوت فاكلت، و قلت: الصوم معك و الفطر معك. (وسائل 7/ 95، ابواب ما يمسك عنه الصائم، باب، باب 57، حديث 4).

(4) ما صومى الّا بصومك و لا افطارى الا بافطارك. (وسائل 7/ 95، ابو

باب ما يمسك عنه الصائم، باب 57 حديث 6)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 37

14- و از صدوق به اسناد خويش از عيسى بن ابى منصور آمده است كه او گفت:

«در روز شك [روزى كه مشخص نبود از رمضان است يا نه] نزد امام صادق (ع) بودم، آن حضرت به غلام خود فرمود: برو ببين سلطان روزه گرفته است يا نه؟

غلام رفت و بازگشت و گفت: نه، حضرت صبحانه طلبيد و با يكديگر صبحانه خورديم.» «1»

سند اين روايت از صدوق تا ابن ابى منصور صحيح است و او نيز ثقه و مورد اطمينان است، و دلالت اين همه روايات بر اينكه امر هلال بدست حاكم اسلامى است و از شئون حكومت است واضح است. و مردم همواره در روزه و فطر و حج تابع حكومت بوده اند، و براى مردم همواره يك رمضان و يك عيد و يك موقف بوده است و براى پيشگيرى از هرج و مرج و اختلاف، اختيار آن بدست حاكم بوده است. «2»

در جواهر آمده است:

______________________________

(1) كنت عند ابى عبد اللّه (ع) فى اليوم الذي يشك فيه، فقال (ع): يا غلام، اذهب فانظر اصام السلطان ام لا، فذهب ثم عاد فقال: لا، فدعا بالغداء فتغدينا معه. (وسائل 7/ 94، ابواب ما يمسك عنه الصائم، باب 57، حديث 1)

(2) البته اين در شرايطى است كه حكومتها بخاطر مصالح سياسى خود سعى در عقب و جلو انداختن اعلان ماه نداشته باشند و الا اگر بخاطر اغراض سياسى عيد فطر يا قربان را در غير روز واقعى اعلام نمايند در اين صورت اعتماد ملت از آنها سلب شده و در اينگونه مسائل هم، به

آنان اعتماد نمى كنند و اعلان هلال توسط آنان در چنين شرايطى از نظر حجيت نه طريقيت دارد و نه موضوعيت. از سوى ديگر حضرت استاد مد ظلّه وحدت افق را شرط مى دانند و اين با اعلان كلى حاكم اسلام براى همه جا منافات دارد مگر اينكه درجه اختلاف افق را در اعلان حكم منظور نمائيم و يا اينكه وحدت افق را به طور كلى شرط ندانيم. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 38

«بى ترديد احتمال عدم مراجعه به حاكم، با اطلاق ادله منافات دارد و بعلاوه چنين احتمالى بمنزله شك كردن در مسئله اى است كه امكان بدست آوردن اجماع فقها بر آن وجود دارد خصوصا در مثل اين موضوعات عمومى كه در آنها به حكام مراجعه مى نمايند، چنانچه اين معنى بر كسى كه آگاهى به شرع و سياستهاى آن و آشنائى به كلمات اصحاب در جايگاههاى مختلف داشته باشد مخفى نيست.» «1»

15- در روايت ابى الجارود آمده است كه گفت: ما در يكى از اين سالها در عيد قربان شك كرديم، پس به هنگام ورود بر امام باقر (ع) در شرايطى كه برخى از اصحاب ما آن روز را عيد گرفته بودند، اين مسأله را از آن حضرت (ع) پرسش كردم، حضرت فرمود:

«روز فطر روزى است كه آن را مردم افطار كنند و قربان روزى است كه مردم قربانى كنند و روز اول ماه رمضان روزى است كه مردم آن را روزه بگيرند.» «2»

16- در كنز العمال از ترمذى به نقل از عايشه آمده است:

«فطر روزى است كه مردم افطار كنند و قربان روزى است كه مردم قربانى كنند.» «3»

17- ترمذى به سند خويش از

ابو هريره روايت كرده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:

______________________________

(1) جواهر الكلام 16/ 360.

(2) الفطر يوم يفطر الناس و الاضحى يوم يضحى الناس، و الصوم يوم يصوم الناس. (وسائل 7/ 95، ابواب ما يمسك عنه الصائم، باب 57، حديث 7)

(3) الفطر يوم يفطر الناس و الاضحى يوم يضحى الناس. (كنز العمال 8/ 489، قسم اقوال، كتاب صوم، باب 1، حديث 23763).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 39

«روزه روزى است كه شما روزه مى گيريد و فطر روزى است كه شما افطار مى كنيد و قربان روزى است كه شما قربان مى كنيد.» «1»

ترمذى در اين ارتباط مى نويسد: «برخى از اهل علم اين حديث را تفسير كرده و گفته اند معنى آن اينست كه تعيين روز اول رمضان و فطر با جماعت و اكثريت مردم است.»

اين روايات اگر چه اكثر آن از جهت سند ضعيف است و لكن وثوق و اطمينان به صدور برخى بعلاوه صحت برخى ديگر، براى اثبات اين معنى كه امر هلال يك امر فردى نيست بلكه يك امر عمومى و اجتماعى است كه سررشته آن بدست حاكم اسلامى مى باشد، كافى است.

و سيره مستمره نيز گواه بر همين معنى است كه حاكم در همه زمانها در روزه و فطر، مرجع مردم بوده و هميشه امير الحاجى كه از سوى حاكم جامعه منصوب مى شده دستور وقوف به عرفات و حركت از آن را صادر مى كرده و مردم نيز از او متابعت مى كرده اند.

ماوردى پنج تكليف را براى امير الحاج يادآور شده و مى نويسد:

«يكى از آنها: آگاه كردن مردم است به وقت احرام و خروجشان از مشاعر، تا در اين موارد از وى پيروى نموده و به او اقتدا

كنند. أبو يعلى نيز نظير همين مطلب را آورده است.» «2»

و ائمه معصومين ما- عليهم السلام- و اصحاب آنان در مدت زمان بيش از

______________________________

(1) الصوم يوم تصومون و الفطر يوم تفطرون و الاضحى يوم تضحون. (سنن ترمذى 2/ 102، ابواب صوم، باب 11، حديث 693) در اين چند روايت احتمال مى رود شياع و شهرت ملاك قرار گرفته باشد، ولى از مجموع آن استفاده مى شود كه مسأله هلال يك مسأله اجتماعى است نه يك مسأله فردى.

(الف- م، جلسه 165 درس)

(2) احكام سلطانيه/ 110، باب ولاية حج. و احكام سلطانيه از ابى يعلى/ 112، فصل ولاية حج.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 40

دويست سال همواره همراه با مردم حج بجاى مى آورده اند و سابقه نداشته و شنيده نشده كه در وقوف [به عرفات] و خروج [براى مشعر و منى] و عيد قربان و ديگر اعمال، مخالفتى با سايرين كرده باشند كه اگر بود آشكار مى شد و مورخين و اصحاب آن را نقل مى كردند.

و احتمال اينكه آنان شخصا با مردم و با امير الحاج در رؤيت هلال در همۀ اين سالها وحدت نظر مى داشته اند بسيار بعيد است.

و از همين جا آشكار مى شود كه عمل به حكم حاكم اهل سنت مجزى است بويژه در صورت عدم علم به خلاف. و ما پيش از اين يادآور شديم كه مراسم حج، بدون امير الحاجى كه براى اين مقام منصوب و مورد پيروى بوده است، نبوده و مسعودى در آخر مروج الذهب براى كسانى كه از سال هشتم تا سيصد و سى و پنج هجرى امير الحاج بر مردم بوده اند بابى را گشوده كه مى توان بدان مراجعه نمود. «1»

چند فرع در مسأله:

فرع اول: [حكم به ثبوت هلال وظيفه كيست؟]

پوشيده نماند

كه اگر دليل بر حجيت حكم حاكم در باب هلال، مقبوله يا توقيع شريف و نظاير آنها از عمومات باشد، موضوع در آنها فقيه شيعه است كه فقهش بر كتاب و سنت و احاديث ائمه (ع) مبتنى است، پس هر فقيه واجد شرايطى را چه بالفعل متصدى امامت و يا قضاوت باشد يا نباشد، شامل مى شود.

اما اگر دليل همان اخبار بخصوص كه پيش از اين يادآور شديم باشد، موضوع

______________________________

(1) مروج الذهب 2/ 566.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 41

در آن امام و رهبر جامعه است و ظاهر آنها اينست كه اين اختيار براى كسى است كه فعلا رهبرى و زعامت مسلمين را به عهده دارد. كه در اين صورت شمول اين حكم براى كارگزاران وى در شهرها و قضات منصوب از سوى او محل اشكال است.

و مشكلتر از آن اثبات آن براى فقيهى است كه از مسئوليت قضاوت و ولايت فعلا بر كنار است اگر چه صلاحيت آن را نيز دارا باشد. مگر اينكه ولايت بالفعل براى هر فقيه ثابت شود و قائل شويم كه به مقتضاى ادله ولايت فقيه هر چه براى ائمه (ع) است براى همه فقها ثابت است، و ليكن ما پيش از اين اينگونه استدلال را مورد خدشه قرار داديم.

لكن ممكن است گفته شود: ما مى دانيم كه ابلاغ حكم خليفه و رهبر به ساير شهرها و كشورها در آن زمانها عادتا ميسر نبوده، پس اگر ما از اين روايات و از سيره مستمره تا امروز استنباط كرديم كه بناى شرع در امر هلال بر وحدت كلمه مسلمانان است و در روزه و عيد و مواقف حج وحدت عمل آنان

را خواسته است در اين صورت واجب است كه در هر شهر، قضات و كارگزارانى كه از سوى او نيابت دارند اعلان آن را به عهده بگيرند، چنانچه امروز در زمان ما در بسيارى از كشورهاى اسلامى همين شيوه متعارف است، و قاضى القضات در هر شهرى متصدى امر هلال نيز هست؛ بويژه اگر قائل شويم كه با اختلاف افق، هر شهر و كشورى حكم خودش را دارد چنانچه مشهور و اقوى در مسأله نيز همين است. «1»

______________________________

(1) در صورت اعتبار افق كه بسيارى از فقها از جمله استاد بزرگوار بر آن نظر دارند. اگر امام و حاكم يك كشور روز خاصى را به عنوان عيد فطر- از باب مثال- اعلان كند، در صورتى كه در بعضى از شهرها و بلاد بخاطر اختلاف زياد افق، عيد فطر روز قبل و يا روز بعد از آن بايد باشد، اين معنى با وحدت نظر و عمل مسلمانان كه استاد در متن بر آن تأكيد داشتند ظاهرا منافات دارد مگر اينكه ما بطور

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 42

در باب حج نيز مناسب اين است كه امير الحاج اين منصب را به عهده بگيرد، اگر چه شخص امام امير الحاج نباشد. پس جايز و بلكه واجب است كه اين دو [امير الحاج و قاضى] اين مسئوليت را بعهده بگيرند بويژه اگر امام با صراحت اين كار را به آنان واگذار نمايد.

بلى نسبت به قضات نكته اى در ذهن باقى مى ماند و آن اينكه: ماوردى و أبو يعلى اين را از اختيارات قاضى بحساب نياورده اند، و اگر در آن زمانها امر هلال به قضات مربوط مى شد مناسب اين بود

كه در باب ولايت حج متعرض اين مسأله مى شدند چنانچه سخن آنان از نظر خوانندگان گرامى [جلد سوم فارسى، مبحث قوه قضائيه] گذشت.

ممكن است گفته شود: در صورتى كه هلال براى مردم واضح و روشن نباشد و مردم در آن اختلاف نمايند بر فقيه واجب است بنحو واجب كفائى و از باب امور حسبيه- كه اهمال در آنها جايز نيست- مسئوليت اعلان آن را به عهده بگيرد،

______________________________

- كلّى وحدت افق را شرط ندانيم چنانچه بعضى از بزرگان به آن نظر دارند. كه البته اين از نظر علمى كاملا پذيرفته نيست، چون كره ماه براى همه مردم كره زمين در يك زمان و يك روز قابل رويّت نيست و اگر ما روايات رؤيت را ملاك قرار دهيم- صم للرؤية و افطر للرؤية- با اختلاف افق، براى بعضى از نقاط زمين رؤيت حاصل نمى گردد و در واقع ماه جديد هنوز حلول نكرده و اگر به صرف فرمان حاكم آنها موظف به افطار باشند، مثل خواندن نماز قبل از وقت است و اين صحيح به نظر نمى رسد.

مگر اينكه بگوئيم اختلاف افق به وحدت ضرر نمى زند، چون شهرهاى هم افق كه عيد و روزه آنها يكى است، و حاجى ها در مكه هم براى اعمال حج و عيد قربان طبق افق عربستان عمل مى كنند ساير شهرها و كشورها نيز بر اساس درجه اختلاف افق- كه از نظر علمى قابل محاسبه است- بر پايه حكم حاكم روز عيد خود را مشخص مى كنند و اين واقعى ترين و معقول ترين شكل وحدت است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 43

زيرا اين باعث جلوگيرى از هرج و مرج و يك نوع امر بمعروف و

نهى از منكر است. بر مردم نيز واجب است كه در اين ارتباط به فقها مراجعه كنند زيرا اين از حوادث واقعه است كه مردم مأمور به مراجعه در آن به روات احاديث ائمه معصومين (ع) مى باشند.

ولى بايد گفت: مقتضاى اين سخن [كه تصدى فقيه نسبت به موضوع هلال از باب امور حسبيه است] اينست كه در صورت نبودن فقيه، عدول مؤمنين هم بتوانند اين مسئوليت را بعهده بگيرند و حكمشان نافذ باشد، و ظاهرا هيچ كس قائل به چنين نظريه اى نشده است، و اين نكته اى است شايان دقت.

فرع دوم: [معنى و مفهوم حكم]

«حكم» عبارت از انشاى الزام به چيزى يا ثبوت امرى است و متعين نيست كه الزاما با لفظ «حكمت حكم مى كنم» يا غير آن از مشتقات اين ماده و آنچه هم معناى آن است باشد، بلكه همين اندازه كافى است كه حاكم اسلامى بگويد: «امروز از رمضان يا شوال است»، يا بگويد: «روزه امروز يا افطار امروز بر شما واجب است» و جملات و كلماتى نظير اينها كه با حمل شايع [بيان مصداق وجودى و خارجى] حكم باشد، پس آنچه لازم است واقع حكم است نه الفاظ و مفاهيم آن. و اگر بگويد: «ثبت عندي نزد من ثابت شده» در كفايت آن اشكال است زيرا ظاهر اين جمله خبر است نه انشا، چنانچه پوشيده نيست.

فرع سوم: [آيا حكم حاكم طريقيّت دارد يا موضوعيّت]

حكم حاكم در مورد هلال و در ساير موضوعات در صورت قائل شدن به آن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 44

بصورت سببيّت در عرض واقع و يا تغيير دهنده واقع نيست، بلكه حكم حاكم طريق شرعى و حجت بر واقع است نظير ساير امارات و طرق، پس در صورت علم به واقع- اعم از اينكه درست باشد يا اشتباه- ديگر مجالى براى حكم حاكم باقى نمى ماند. بلى در باب مرافعات و منازعات بر طرفين واجب است براى رفع اختلاف و نزاع به حكم حاكم و قاضى- و لو اينكه بنظر هر يك از آنها مطابق با واقع نباشد- تسليم شوند چنانچه روشن است.

و نيز مجالى براى عمل به آن نيست در صورتى كه فردى بداند كه حاكم در مقدمات حكم كوتاهى نموده و قهرا اشتباه كرده است زيرا در اين صورت بخاطر تقصير از اهليت حكم ساقط مى گردد.

و بر اساس فرمايش امام صادق (ع) در مقبوله كه فرمود: «اذا حكم بحكمنا» بايد عنوان «حكمنا» بر حكم حاكم صدق كند و البته مراد اين نيست كه بداند اين حكم حكم آنان است- و الا وجوب قبول از اين جهت بود، نه از اينرو كه حكم حاكم است- بلكه مراد اينست كه حكم وى بر اساس حكم ائمه و موازين آنان باشد بدين گونه كه مستند بر كتاب و سنت صحيحه باشد، در مقابل كسى كه به قياس و استحسانهاى ظنى استناد مى كند، و اين عنوان بر كسى كه در مبادى حكم خويش كوتاهى نموده و حتى كسى كه از آنها غفلت كرده- اگر چه از روى قصور باشد- صدق نمى كند. و اين نكته اى است در خور توجه.

فرع چهارم: [نفوذ حكم نسبت به ساير مجتهدين]

فتواى مجتهد در حق وى و مقلدين وى حجت است اما نسبت به ساير مجتهدين حجت نيست اما حكم مجتهد در مورد هلال و نظير آن بر فرض حجيت، منحصر به مقلدين وى نيست بلكه ساير مجتهدين كه به اجتهاد و جامعيت وى بر شرايط حكم، و عدم تقصير وى در مبادى آن، اعتراف دارند را نيز

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 45

در برمى گيرد و نيز حكم وى در مرافعات [مورد قبول همه واقع مى شود] اگر چه شبهه، شبهه حكميه مورد اختلاف بين فقها باشد، چنانچه مثلا در منجّزات مريض [كه مورد اختلاف فقها است] كه آيا از اصل مال پرداخت مى شود يا از ثلث. اگر به وى مراجعه نمودند و او حكم كرد كه از اصل مال برداشت مى شود، در اين صورت حكم وى و لو براى كسى كه به نظر وى از

ثلث بايد برداشت شود حجت است، زيرا مقتضاى از بين رفتن نزاع و حل اختلاف وجوب اخذ بحكم حاكم است اگر چه نظر هر يك از آن دو چه اجتهادا و چه تقليدا با آن مخالف باشد.

از اينرو پس حكم حاكم [جامع شرايط] حتى نسبت به ساير مجتهدين نافذ است زيرا امام (ع) در توقيع شريف بر حجت بودن آنان حكم فرموده و واضح است كه براى كسى جايز نيست با حجت امام (ع) به مخالفت برخيزد.

و نيز بر اساس دلالت مقبوله بر وجوب قبول حكم وى و حرمت رد آن و اينكه رد بر وى رد بر ائمه (ع) است، و اطلاق آن مجتهد را هم شامل مى گردد. و مورد مقبولۀ شبهۀ حكميه يا مفهومى اعم از آن است چنانچه بر مراجعه كنندگان به آن مخفى نيست. و اين معنى با فتوى تفاوت اصولى دارد، زيرا فتوى انشاء حكم نيست بلكه خبر دادن فقيه از چيزى است كه از كتاب و سنت فهميده پس براى كسى كه خود قدرت بر استنباط احكام را دارد حجت نيست.

علاوه بر همه اينها اگر امام مسلمانان و يا منصوب از سوى او، براى وحدت كلمه مسلمانان و حفظ نظامشان به چيزى حكم كرد چنانچه در مسأله هلال هم امر اينگونه است براى كسى جايز نيست كه جماعت آنان را متفرق نموده و با امام و والى مسلمانان و لو در حد محدودى به مخالفت برخيزد مجتهد باشد يا مقلد. چنانچه در عصر پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) اينگونه بود، و الا اختلال نظام و هرج و مرج بوجود مى آيد، و تفصيل مسأله بايد در جاى خود مورد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 46

بحث و بررسى قرار گيرد. «1»

______________________________

(1) چون كه چند روز تعطيل است و آقايان فراغتى دارند، مطلبى را تذكر بدهم و آن اينكه اين چند روز كه درس تعطيل است آقايان فكر نكنند كه مطالعه و پيشرفت هم تعطيل است، من نوعا از تعطيلى ها بيشتر از زمان تحصيل استفاده مى كرده ام، در اين چند روز مى توانيد به تبليغ برويد يا در زمينه هاى مختلف مطالعه كنيد، در بعضى مسائل مى توانيد جزوه هائى بنويسيد، هيچ وقت كتاب را از خودتان دور نكنيد و تا جوان هستيد و فراغت داريد از جوانيتان منتهاى استفاده را ببريد، من واقعا الان رنج مى برم كه مى بينم مى خواهم كتابهائى را مطالعه كنم ولى وقتش را ندارم، شما در يك تعطيلى كوتاه ممكن است يك كتاب را مطالعه كنيد و مطالب مفيدش را يادداشت كنيد و اگر خلاصه پنجاه كتاب را در يك دفترچه يادداشت كنيد مثل اينست كه پنجاه كتاب را هميشه همراه خود داريد.

مرحوم آية الله بروجردى مى فرمود: من در 25 سالگى در اصفهان يك درس خارج رياض و خارج قوانين شروع كردم و نظرات خودم را يادداشت مى كردم، الان كه به آن يادداشتها مراجعه مى كنم از آنها استفاده مى كنم، براى اينكه انسان تا جوان است قواى او درست كار مى كند اما هنگامى كه از چهل گذشت از گردنه سرازير مى شود.

بنابراين نگوئيد كه بعدا به اين مسائل مى پردازيم، در هر زمان فرصت را غنيمت بشمريد، مطالعه كنيد و از مطالعات خود يادداشت برداريد اين باعث مى شود كه هم ذهن شما منظم شود و هم نتيجه معلومات و مطالعاتتان براى خود شما و ديگران باقى بماند.

و صلى الله

على محمد و آله الطاهرين (الف- م، جلسه 165 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 47

فصل دهم احتكار و قيمت گذارى

اشاره

* احتكار و انحصار تجارى مشكل تمدن روز* مفهوم احتكار در كلمات فقها* گروه بندى روايات احتكار* آيا احتكار منحصر در اشياء بخصوص است؟

* قيمت گذارى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 49

احتكار و قيمت گذارى چون مسأله احتكار متاع و كالاهاى ضرورى و قيمت گذارى آن از مهم ترين مشكلات عصر ما گرديده و حكومت هاى دنيا به آن و به آثار و تبعات آن مبتلا هستند، بگونه اى كه بسا بخاطر آن تا پاى تزلزل و سقوط كشيده مى شوند. و حتى جنبه سياسى آن اكنون بر جنبه اقتصادى آن غلبه دارد، بجاست كه در مبحث حكومت اسلامى اين مسأله را نيز مورد پژوهش و بررسى قرار دهيم، گرچه محل بحث آن احكام تجارت كتابهاى فقهى است. «1»

اين موضوع در چند محور مورد بررسى قرار مى گيرد:

1- احتكار و انحصار تجارى مشكل تمدن روز:

روشن است كه احتكار مسأله نوپديدى نيست كه در جوامع گذشته ناشناخته

______________________________

(1) اين بحث از مباحث كتاب توسط آية الله محمدى گيلانى ترجمه و تقرير شده و در جزوه اى تحت عنوان «احتكار و قيمت گذارى» توسط انتشارات كيهان در پائيز 1367 بچاپ رسيده است.

ولى در اينجا جهت هماهنگى سبك ترجمه و يكسان بودن مجموعه اين مباحث ضمن مد نظر قرار دادن ترجمه ايشان مجددا به ترجمه آن همت گماشته شد كه بدين وسيله از زحمات ايشان نيز تقدير و تشكر بعمل مى آيد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 50

باشد، بلكه يكى از مشكلات بسيار بزرگ اجتماعى است كه در زمانهاى گذشته بويژه به هنگام جنگهاى گسترده رخ مى نموده است، اين مشكل زاييده حرص و طمع غريزى بشر است كه نوع انسانها به آن مبتلا هستند. البته حكمت در آميخته شدن انسان با غريزه

حرص [زياده طلبى] اينست كه انسانها در كسب علوم و تحصيل فضايل و كمالات نفسانى و اعمال صالح و اعتلاء مادى و معنوى خويش درنگ نكنند و درجا نزنند، ليكن گاهى غرايز اصيل كه در ذات خود مقدس هستند [بخاطر سوء اختيار انسان] از مسير و اهداف اصلى خود منحرف شده و انسان را به سقوط در پرتگاههاى ماديات مى كشانند. [و مشكل احتكار يكى از عوارض انحراف از اين مسير طبيعى است].

تاريخ احتكار متاع و كالا، به نخستين دورۀ حيات اجتماعى انسان برمى گردد، به زمانى كه انسانها در مبادلات و معامله هاى تجارى، همواره بدنبال سود بيشتر بودند، و به هر اندازه كه دامنه مبادله هاى تجارى گسترش مى يافت و فنون و شيوه هاى آن تكامل پيدا مى كرد احتكار و انحصارهاى تجارى گسترده تر و پيچيده تر مى شد و همه مايحتاج انسان از خوراك و صنعت و توليد را در بر مى گرفت، و هر روز پليدى و ضرر و زيان آن فراگيرتر مى گشت.

و اكنون در زمان ما دامنۀ آن تا آنجا گسترش يافته كه به يكى از بزرگترين ابزارهاى استعمارى تبديل شده و دولت هاى بزرگ استعمارگر آن را عليه دولتها و ملتهاى مستضعف بكار مى گيرند و از اين راه بر آنان فشار وارد كرده و بوسيله آن بر شئون سياسى، فرهنگى و اقتصادى آنان تسلط پيدا مى كنند.

پس بر افراد خردمند و متعهّد جهان سوم است كه براى حل اين مشكل كه دولتها و ملتهايشان به آن گرفتار آمده اند چاره اى بينديشند.

و من اجمالا يادآور مى شوم كه تنها راه براى مقابله با آن، چنگ زدن به اسلام و دستورات آسمانى آن و وحدت كلمه در زير پرچم اسلام، و قطع روابط با

دولتهاى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 51

بزرگ تجاوزكار است مگر در حد ضرورت، كه بحث گسترده در اين زمينه به جاى خود واگذار مى گردد.

2- مفهوم احتكار در لغت:

ابن اثير در نهايه مى نويسد:

در حديث آمده است: «من احتكر طعاما فهو كذا» منظور كسى است كه طعامى را بخرد و آن را نگهدارد تا در بازار كم شود و قيمت آن گران گردد و «حكر» و «حكرة» اسم مصدر از احتكار است، و از همين مورد است حديث «انه نهى عن الحكره- پيامبر اكرم (ص) از احتكار نهى فرمودند» و از همين مورد است حديث عثمان كه: «انه كان يشترى العير حكرة يعنى او قافله را «يكجا» و يا بصورت «تخمين» مى خريد». و اصل «حكر» جمع و امساك است ... و حكر بمعنى آب كمى است كه در يكجا جمع شده و نيز به معنى غذا و شير اندك است. «1»

در لسان العرب آمده است:

حكر: اندوختن طعام است براى انتظار كمبود و گران شدن. و صاحب آن را محتكر مى نامند. ابن سيده گويد: احتكار جمع نمودن طعام و مانند آن از مأكولات و حبس آنها است به انتظار وقت گرانى ... و در حديث آمده «من احتكر طعاما فهو كذا» منظور كسى است كه طعامى را بخرد و حبس كند تا كمياب شود و قيمت آن گران گردد.

و «حكر» و «حكره» اسم مصدر است و «حكره يحكره حكرا» يعنى بر او ستم روا داشت و تحقيرش كرد و با وى بدرفتارى نمود.

«ازهرى» گفته است: «حكر» به معنى ظلم و تحقير و بدرفتارى است.

______________________________

(1) نهاية 1/ 417.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 52

و گفته مى شود فلانى نسبت به

فلانى «حكر» انجام مى دهد، يعنى دشوارى و زيان در معاشرت و معيشت او وارد مى سازد ... و نيز «حكر» بمعناى لجاجت است.» «1»

در قاموس آمده است:

«حكر، به معنى ستم و بد معاشرتى است فعل آن بر وزن «ضرب» است و حكر، با فتح كاف به معنى چيزى است كه حبس مى شود بمنظور نايابى و گرانى و به معنى: لجاجت و استبداد و آب جمع شده نيز مى باشد.» «2»

در صحاح اينچنين آمده است:

«احتكار طعام، جمع و حبس آن است به انتظار گرانى قيمت و اين عمل حكره، با ضم حاء است.» «3»

المنجد مى نويسد:

«حكره، يعنى با وى بد معاشرتى كرد و در معيشت او دشوارى و زيان وارد نمود، و به او ظلم كرد و او را خوار نمود. حكر حكرا: لجاجت كرد ... حكر بالامر:

استبداد به آن ورزيد و آن را به خود اختصاص داد و از همين قبيل است استبداد در نگهدارى مال التجاره براى فروش به قيمت زياد.

تحكر و احتكر الشي ء، يعنى چيزى را نگهدارى و حبس نمود تا به بهاى بيشتر بفروشد.» «4»

با توجه به آنچه از كلمات اهل لغت يادآور شديم مى توان گفت مفاد اين كلمه به حسب اصل و وضع، نگهدارى چيزى است كه مردم به آن نيازمندند،

______________________________

(1) لسان العرب 4/ 208.

(2) قاموس المحيط/ 239.

(3) صحاح 2/ 635.

(4) المنجد/ 146.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 53

و آن را به انحصار خود درآوردن و مخفى نگاه داشتن و مردم را از دسترسى به آن دور نمودن است و مفاهيم لجاجت و ظلم و سوء معاشرت از لوازم آن محسوب مى گردد.

و شايد اصل در مفهوم احتكار، ظلم و بدرفتارى باشد، آنگاه در

حبس و نگهدارى آنچه مردم بدان نيازمندند بكار برده شده است، زيرا اين از بارزترين مصاديق ظلم است.

در هر صورت، احتكار به حسب مفهوم، شامل هر چيزى است كه مردم بدان نيازمندند و نگاهدارى آن موجب ظلم و كمبود مى گردد. پس منحصر به طعام نيست، و اينكه در كلمات [اهل لغت] احتكار طعام آمده از باب مثال است زيرا طعام، از بارزترين چيزهايى است كه مردم بدان نيازمندند.

3- مفهوم احتكار در كلمات فقهاء:

آنچه در مورد احتكار در كلمات فقها آمده غالبا همان احتكار طعام يا خوردنيهاى مورد نياز مردم، يا چيزهاى بخصوص است. نمونه اى از سخنان آنان را از نظر مى گذرانيم:

در مقنعه آمده است:

«احتكار: نگهدارى خوراكيها است در شرايطى كه اهل شهر بدان نيازمندند و در ارتباط با آن دچار كمبود و تنگنا هستند و اين كار مكروه است.» «1»

در نهايه آمده است:

«احتكار: دست نگاهداشتن از فروش گندم، جو، خرما، كشمش و روغن به جامعه است.» «2»

______________________________

(1) مقنعه/ 96.

(2) نهاية شيخ طوسى/ 374.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 54

در مختصر النافع- در شمار معاملات مكروه- آمده است:

«... و احتكار كه نگهدارى قوت مردم است، و برخى گفته اند: حرام است. «1»

در دروس- در شمار كارهاى مورد نهى- آمده است:

«و از آن موارد است احتكار، و آن نگهدارى غلات چهارگانه [گندم، جو، خرما، كشمش] و روغن و بنابر نظر قومى روغن زيتون و نمك است به اميد گران شدن، و در صورت حاجت مردم به اين اشياء اظهر حرمت آن است.» «2»

در قواعد آمده است:

«طبق نظرى، احتكار حرام است، و احتكار نگاهدارى و انباشتن گندم و جو و خرما و كشمش و روغن و نمك است، به دو شرط: يكى

اينكه براى گران شدن قيمت نگهدارى كند، دوّم اينكه ديگرى عرضه كننده آن نباشد.» «3»

و كلمات ديگرى از فقها كه بشكل تعريف و بيان معناى احتكار وجود دارد.

و لكن ظاهرا فقها (رضوان الله عليهم) درصدد تعريف لفظ به حسب وضع و مفهوم آن نبوده اند، بلكه درصدد بوده اند آنچه را كه حرمت يا كراهت آن بوسيله روايات وارده ثابت گرديده بيان دارند، كه در بسيارى از آن روايات،- چنانچه در آينده از نظر شما خواهد گذشت فقط اشياء بخصوص، يعنى غلات چهارگانه و روغن و روغن زيتون آمده است.

خلاصه كلام اينكه: لفظ احتكار بر اساس ريشۀ لغت منحصر به اشياء بخصوص نيست، و احتمال اينكه اين اشياء از مفهوم لغت گرفته شده باشد بسيار بعيد بنظر مى رسد. و نيز بسيار بعيد است كه اين اشياء بخصوص يك حقيقت شرعيه يا متشرعه باشد [كه شارع مقدس يا مسلمانان احتكار را فقط براى

______________________________

(1) مختصر النافع/ 1209.

(2) دروس/ 332، كتاب مكاسب.

(3) قواعد 1/ 122.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 55

نگهدارى اين اشياء بخصوص بكار برده باشند]. بلكه احتكار بحسب مفهوم، عام است [و نگهدارى هر چيز مورد نياز مردم را شامل مى گردد] اگر چه فرض كنيم كه احتكار حرام منحصر به همان شش چيز يا هفت چيز است كه در مباحث آينده به پژوهش و بررسى آن خواهيم پرداخت. «1»

4- آيا احتكار حرام است يا مكروه؟

برخى از كلمات فقها در اين زمينه: «2»

______________________________

(1) در اين قسمت بى مناسبت نيست نظر ابن خلدون را هم در ارتباط با احتكار يادآور شويم، ايشان در باب پنجم فصل يازدهم كتاب خويش- مقدمه ابن خلدون- مى نويسد: احتكار محصولات زراعتى براى فروختن در اوقات گرانى عملى مشئوم و بدفرجام

است. زيرا مردم به علت نيازى كه به ارزاق دارند اموال خود را براى خريدارى آن مى پردازند با اينكه به هيچ وجه به پرداخت اين بهاى گزاف رضايت ندارند و شايد اين سرّ همان است كه شارع از آن به عنوان اخذ مال بباطل تعبير كرده است، اينگونه اموال اگر چه مفت نيست و ليكن نفوس به آن متعلق است، زيرا مردم قيمت آن را از روى ناچارى مى پردازند و اينچنين معامله به منزله معامله از روى اكراه و اجبار است مناسب است در اين مقام حكايت شيرينى را يادآور شوم به قاضى فاس فقيه ابو الحسن مليلى گفتند براى مقررى (حقوق) خود، از انواع اموال خراج كدام را مى پسندى؟ گفت: از «باج شراب» حاضران در شگفت شدند و حكمت آن را پرسيدند. گفت چون اموال خراج عموما حرام باشد من نوعى را برمى گزينم كه دلها به دنبال آن نباشد! و اين در اموال گرد آمده از احتكار ملاحظه غريبى است. (مقرر)

(2) در اين قسمت ممكن است برخى عبارات تكرار شده باشد ولى فقه همين است بايد گشت يكى، يكى روايات و اقوال فقها و رجال و كتابهاى لغت را ديد و حلاجى كرد و مطلبى از آن استفاده نمود اين شيوه خسته كننده هست ولى براى احاطه به مسائل لازم است، بفرمايش آية الله بروجردى (ره) فقه زير لحافى كه انسان سرش را زير لحاف كند و به منابع و مدارك مراجعه نكند فقه نيست. (الف- م، جلسه 175 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 56

علامه در مختلف مى فرمايد:

«علماى ما در احتكار اختلاف نظر دارند كه آيا حرام است يا مكروه، صدوق در مقنعه

مى فرمايد: آن حرام است. نظر ابن براج و ظاهر كلام ابن ادريس نيز همين است. شيخ در مبسوط و مفيد مى فرمايند: مكروه است و نظر ابو الصلاح در مكاسب كتاب كافى نيز همين است. ولى ايشان در فصل بيع به حرمت احتكار قائل شده اند.

و اقرب نزد من كراهت است. دليل ما: اصل عدم تحريم و روايت حلبى است.» «1»

در مفتاح الكرامه [كه شرح قواعد است] آمده:

«احتكار منهى عنه است اجماعا چنانچه در نهاية الاحكام «2» به اين معنى تصريح شده است. و مراد ايشان- به قرينه ما بعد آن- چيزى اعم از كراهت است، و مصنف [علامه در قواعد] به حرمت احتكار حكم فرموده اند و اين نظر ايشان موافق است با نظر مقنع و ظاهر كتاب من لا يحضره الفقيه و هدايه صدوق- چنانچه به آن نسبت داده شده- و نيز استبصار و سراير و تحرير و تذكره و دروس و جامعه المقاصد و مسالك و روضه و اين نظر قوى است چنانچه در تنقيح و ميسيه نيز قوى شناخته شده، و منقول از قاضى و حلبى در يكى از دو قول وى و منتهى نيز همين قول به حرمت است ... ولى قول به كراهت نظريه برگزيدۀ مقنعه و نهايه و مبسوط و مراسم و شرايع و نافع و ارشاد و مختلف و ايضاح النافع است. و نيز نظر ديگر از تقى [ابو الصلاح حلبى] است كه

______________________________

(1) مختلف/ 345.

(2) منتهاى علامه را با غلطهاى بسيار چاپ كرده اند ولى گويا نهاية الاحكام او هنوز چاپ نشده است جواهر و مفتاح الكرامه از نهاية الاحكام زياد مطلب نقل كرده اند، پيداست كتاب جامع و مفصلى بوده

است و اگر در دسترس است بچاپ برسد خوب است. (الف- م، جلسه 175 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 57

از وى نقل شده.» «1»

البته ما كلامى در اين باب از مرحوم صدوق در هدايه و نيز تصريحى دال بر كراهت در كتاب نهايه نيافتيم.

بله در نهايه آمده است:

«فروشندگى طعام كراهت دارد، زيرا از احتكار در امان نيست.» «2»

ولى اين بيان حكم احتكار نيست.

البته توهم نشود كه مورد «قول به حرمت» در زمان نياز مردم به طعام، و در شرايط ضرورت، و مورد «قول به كراهت» در صورت فراوانى متاع و نبودن ضرورت است. بلكه ظاهرا مصبّ هر دو قول همان صورت نياز مردم به كالا و شرايطى است كه نگهدارى طعام از سوى اين شخص موجب گرفتارى و دشوارى بر مردم مى گردد. اما در صورت فراوانى كالا و در دشوارى قرار نگرفتن مردم از ناحيه نگهدارى اين شخص، اين مورد از موضوع احتكار خارج است. اگر چه قائل شويم كه اين كار از جهت ديگر ناپسند و مكروه است، چنانچه از ظاهر برخى كلمات اصحاب استفاده مى شود، عنوان احتكار در چنين شرايطى بر كالاى نگهدارى شده صادق نيست، و در حقيقت در نظر آنان در مفهوم احتكار كمبود و تنگنا اخذ شده است. و پيش از اين دانسته شد كه از كلمات اهل لغت نيز همين معنى مستفاد مى گردد.

در مقنع صدوق آمده است:

«اگر كسى طعامى را بخرد و آن را نفروشد به اميد اينكه گران شود اما در شهر از آن نوع طعام وجود داشته باشد، اشكالى ندارد. ولى اگر در شهر [بازار] طعام ديگرى غير از آن وجود نداشته باشد، نگهدارى آن

جايز نيست و موظف است

______________________________

(1) مفتاح الكرامة، ج 4، كتاب متاجر/ 107.

(2) نهايه شيخ طوسى/ 368.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 58

آن را بفروشد و در صورت نگهدارى محتكر است.» «1»

در نهايه شيخ آمده:

«احتكار در شرايطى است كه مردم نياز شديد به چيزى داشته باشند و در شهر غير آن يافت نگردد، اما با وجود نظاير آن در شهر، اشكالى ندارد كه صاحب آن به اميد گران شدن آن را نگهدارد.» «2»

در مبحث بيع كتاب كافى ابو الصلاح آمده است:

«جايز نيست كسى چيزى از قوت مردم را در صورتى كه نياز آشكار به آن وجود دارد نگهدارى نمايد.» «3»

در مهذب ابن برّاج- در شمار كسب هاى حرام- آمده است:

«... و احتكار انواع غله ها به هنگامى كه در دسترس جامعه نيست و مردم شديدا بدان نيازمندند.» «4»

در غنيه آمده است:

«احتكار قوت و غذاى مردم در صورت نياز آشكار به آن، جايز نيست.» «5»

در سراير آمده است:

«احتكار نهى شده در شرايطى است كه مردم نياز شديد به چيزى از غلات چهارگانه [گندم، جو، خرما، كشمش] و روغن داشته باشند، و جز نزد آن شخص در شهر يافت نگردد.» «6»

______________________________

(1) جوامع الفقهيه/ 31.

(2) نهايه/ 374.

(3) الكافى 360.

(4) المهذّب 1/ 346.

(5) جوامع الفقهيه/ 528.

(6) سرائر/ 212.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 59

پيش از اين از دروس آمده بود:

«اظهر، تحريم آنست در صورت نياز مردم به آن.» «1»

و به نقل از قواعد آمده بود:

«به دو شرط: نگهدارى براى گران شدن و نبودن آن كالا نزد ديگران.» «2»

اينها نمونه هائى از كلماتى بود كه از ظاهر آن حرمت استفاده مى گرديد.

از سوى ديگر در مقنعه آمده است:

«احتكار نگهدارى طعام است در

صورت نياز اهل شهر به آن و در تنگنا قرار گرفتن مردم از نبود آن. و اين عمل مكروه و ناپسند است.» «3»

و در مبسوط آمده است:

«اما احتكار در قوت و غذاى مردم در صورتى كه مسلمانان از آن ناحيه زيان ببينند و جز نزد اين شخص نزد افراد ديگرى يافت نگردد، مكروه است.» «4»

همانگونه كه ملاحظه گرديد مصب هر دو نظر [حرمت و كراحت احتكار] نزد اصحاب همان صورت در تنگنا قرار گرفتن جامعه و نياز شديد مردم است. كه با مراجعه و پژوهش در كلمات اصحاب اين معنى روشنتر مى گردد.

و در شرح كبير كه ذيل مغنى ابن قدامه حنبلى به چاپ رسيده آمده است:

«و احتكار حرام است بر اساس آنچه ابو امامه روايت نموده ... و احتكار حرام آن است كه سه شرط را دارا باشد:

يكى اينكه: آن را خريده باشد. پس اگر جنسى را كسب كرده يا اينكه از

______________________________

(1) دروس 332، كتاب مكاسب.

(2) قواعد 1/ 122.

(3) مقنعه/ 96.

(4) مبسوط 2/ 195.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 60

محصولات خود اوست و آن را نگهدارى نموده، احتكار محسوب نمى شود. اين فتوى از حسن [بصرى] و مالك [ابن انس] نقل شده است.

دوم اينكه: قوت مردم محسوب شود اما انواع خورش ها و عسل و زيتون و علوفه چهار پايان احتكار آنها حرام نيست ...

سوم اينكه: با خريدارى وى تنگنا و كمبود در شهر ايجاد شده باشد، و اين جز با دو امر حاصل نمى گردد:

يكى اينكه: اين نگهدارى در شهرى باشد كه بر مردم آن اثر مى گذارد، نظير حرمين شريفين [مكه و مدينه] و شهرهاى مرزى- اين را احمد حنبل گفته است- و ظاهر آن

اين است كه احتكار در شهرهاى بزرگ و گسترده نظير بغداد و بصره و مصر و همانند آنها حرام نيست زيرا غالبا نگهدارى طعام توسط يك نفر مردم را در كمبود و تنگنا قرار نمى دهد.

دوم اينكه: در شرايط كمبود و قحطى باشد، بدين گونه كه قافله اى وارد شهر مى گردد و پولدارها و ثروتمندان تمام آن قافله را خريدارى مى كنند و بدين وسيله مردم را در تنگنا قرار مى دهند اما اگر آن را در حال فراوانى و شرايطى كه فشارى بر كسى وارد نمى شود خريدارى و نگهدارى نمايند، حرام نيست و اشكالى ندارد.» «1»

روشن است كه گفته ايشان درباره عدم تاثير احتكار در شهرهاى بزرگ، ناظر به اعصارى است كه شركتهاى گستردۀ چند مليتى و انحصارهاى اقتصادى كلان [به صورت كارتلها و تراستها] وجود نداشته اند كه با ايادى و چنگالهاى پليد خود همۀ منابع اقتصادى يك منطقه پهناور و بازارهاى پولى و مالى كشورهاى بسيارى را در قبضه خود بگيرند و هر گونه كه بخواهند بازار و قيمتها را بسود خود بچرخانند و عوامل اقتصادى را بعنوان يك ابزار فشار سياسى عليه ملتها و دولتها بكار گيرند.

______________________________

(1) المغنى 4/ 46، كتاب البيع.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 61

[چنانچه در زمان ما اينگونه است]

در كتاب بدايع الصنايع «1» كه در فقه حنفيه است، در تفسير احتكار آمده است:

«احتكار آنست كه در شهرى طعامى خريدارى شود و از فروش آن ممانعت بعمل آيد و اين به حال مردم زيانمند باشد و نيز اگر طعامى را از اطراف و حومۀ شهر كوچكى خريدارى كند كه معمولا آن طعام به شهر مزبور حمل مى شده، و اين عمل زيانمند باشد

او نيز محتكر است. و اما اگر شهر به گونه اى بزرگ باشد كه چنين عملى به اهل آن زيان نمى رساند محتكر نيست.» «2»

در موسوعه الفقه الاسلامى از «رملى شافعى» و نيز در شرح نووى شافعى بر صحيح مسلم آمده:

«احتكار آن است كه قوت و غذاى مردم را هنگام كمبود و گرانى خريدارى كرده و نگهدارى كند تا با ايجاد تنگنا براى مردم، آن را به قيمت زيادترى بفروش برساند.» «3»

شما ملاحظه مى فرمائيد كه عناوين زيان رساندن و ايجاد تنگنا در مفهوم احتكار حرام، در كلمات فقهاى سنت نيز اخذ شده است.

5- دلايل حرمت و يا كراهت احتكار:

كسانى كه به كراهت احتكار و عدم حرمت قائل شده اند به دلايل زير استدلال نموده اند:

______________________________

(1) بدايع الصنايع تأليف ابو بكر كاشانى است كه در قرن ششم هجرى مى زيسته است الف- م، جلسه 176 درس

(2) بدايع الصنايع 5/ 129.

(3) موسوعة الفقه الاسلامى 3/ 195.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 62

[الف:] اصل [اصل عدم حرمت]

[ب:] قاعده سلطنت مردم بر اموال خويش [الناس مسلطون على اموالهم] «1» كه اين قاعده با روايات «آزادى تجارت» «خوب زندگى كردن» و «حزم و تدبير در معامله» تقويت مى شود، چنانچه در جواهر آمده است.

[ج:] واژۀ «كراهت» كه در صحيحه حلبى- كه پس از اين خواهيم خواند- آمده است.

البته بنظر ما اصل و قاعده نمى توانند با روايات آينده كه متذكر مى گرديم مقابله كنند. و در جايگاه خود به پاسخ صحيحه حلبى نيز خواهيم پرداخت.

و اما كسانى كه قائل به حرمت شده اند، به دلايل زير استدلال نموده اند:

[الف:] روايات بسيار زيادى كه از طرق فريقين روايت شده و ظهور در حرمت دارد و بلكه بر شدت حرمت تأكيد نموده و احتكار را موجب

ورود در آتش دانسته و در عرض ساير گناهان كبيره نظير شرب خمر و قوادى و رباخوارى و نظاير آن قرار داده است.

[ج:] رواياتى كه بر اجبار محتكر بر فروش كالاى احتكار شده وارد شده و محتكر را مستحق مجازات و عقوبت دانسته است.

بنظر ما ديدگاه صحيح تر در چارچوبه اى كه براى احتكار گفته شد همين ديدگاه دوم است يعنى آنجا كه احتكار موجب تضييق و زيان بر مردم باشد، بلكه- چنانچه يادآور شديم- حقيقت احتكار همين است و لفظ احتكار بر غير آن جز به مجاز اطلاق نمى گردد.

______________________________

(1) برخى گفته اند الناس مسلطون على اموالهم كه بعنوان يك قاعده فقهى [اصل] از آن ياد مى شود روايت [دليل لفظى] است، كتاب عوالى اللآلى آن را بعنوان يك روايت از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده است. (الف- م، جلسه 176 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 63

6- گروه بندى اخبار و روايات احتكار:

اشاره

اخبار و روايات احتكار را به پنج گروه مى توان تقسيم كرد- اگر چه برخى از آنها در برخى ديگر تداخل دارند- كه در اين قسمت آنها را از نظر مى گذرانيم:

گروه اول: رواياتى كه بر ممنوعيت احتكار بطور مطلق دلالت مى كند.

گروه دوم: رواياتى كه در خصوص طعام بطور مطلق دلالت دارد.

گروه سوم: رواياتى كه بر ممنوعيت احتكار بيش از سه روز در زمان سختى و قحطى و بيش از چهل روز در زمان فراوانى دلالت دارد.

گروه چهارم: رواياتى كه بين صورت انحصار طعام در شهر به طعامهاى احتكار شده و كمبود آن در بازار، و بين غير آن صورت فرق قائل شده و ممنوعيت را فقط در مورد اول مى داند.

گروه پنجم: رواياتى كه بر ممنوعيت احتكار در اشياى بخصوص دلالت دارد.

گروه نخست: رواياتى كه بر ممنوعيت مطلق احتكار دلالت دارد:

1- روايت ابن قدّاح [عبد اللّه ميمون] از امام صادق (ع) كه مى فرمايد:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: و واردكننده كالا (پيشه ور) بهره ور است و محتكر ملعون.» «1»

در سند اين روايت سهل ابن زياد آمده ولى چنانچه گفته اند «امر در مورد

______________________________

(1) قال رسول اللّه (ص): الجالب مرزوق، و المحتكر ملعون. (وسائل 12/ 313، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 3.)

در سند اين روايت جعفر بن محمد اشعرى نيز آمده كه برخى او را «ثقه» مى دانند و برخى «ممدوح» و چون روايت بسيار نقل كرده او را توثيق كرده اند در مجموع، روايت از جهت سند بد نيست. الف- م، جلسه 176 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 64

سهل، سهل است» مى توان به وى اعتماد كرد.

2- «ورّام بن ابى فراس» در كتاب خويش از پيامبر (ص) از جبرئيل روايت نموده كه فرمود:

«به آتش جهنم نظر افكندم صحرائى

در جهنم ديدم كه مى جوشيد، گفتم اى مالك اين براى كيست؟ گفت براى سه دسته: محتكران، شراب خواران، و قوادان.» «1»

3- در من لا يحضره الفقيه آمده است:

«و امير المؤمنين (ع) از احتكار در شهرها نهى فرمود.» «2»

اينكه مرحوم صدوق در من لا يحضر اين روايت را بطور قطع و جزم به امير المؤمنين (ع) نسبت داده است، دليل بر اين است كه ايشان اين روايت را صحيح مى دانسته، زيرا اينگونه تعبير با اينكه مثلا بگويد «از امير المؤمنين (ع) روايت شده» فرق دارد. و نهى چه از نظر ماده و چه از نظر صيغه ظهور در حرمت دارد.

[مگر اينكه دليلى بر ترخيص داشته باشيم].

4- در نهج البلاغة در نامۀ آن حضرت (ع) به مالك اشتر در ارتباط با وظايف تجار آمده است:

«با اين همه در بسيارى از آنان طبيعت سخت گيرى و خوى ناپسند بخل و احتكار منافع و انحصارگرى در معامله وجود دارد و اين وسيله زيان رساندن به مردم و براى زمامداران عيب و ننگ است، پس از احتكار جلوگيرى نما، همانا

______________________________

(1) اطلعت فى النار فرايت واديا فى جهنم يغلى، فقلت يا مالك لمن هذا؟ فقال لثلاثة: المحتكرين و المدمنين الخمر، و القوادين. (وسائل 12/ 314. ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 11)

قواد در روايت كسى است كه زن و مرد نامحرم را از راه حرام به يكديگر مى رساند.

(2) و نهى امير المؤمنين (ع) عن الحكره فى الامصار. (وسائل 12/ 314، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 9)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 65

پيامبر خدا (ص) از آن جلوگيرى نمود. و بايد دادوستد به آسانى، طبق موازين عدل و با قيمت هائى

كه بر طرفين از خريدار و فروشنده اجحاف نباشد صورت گيرد. و هر كس پس از نهى تو باز مرتكب احتكار گردد، او را كيفر ده و به مجازات عادلانه اش برسان.» «1»

تقريب استدلال در اين قسمت از كلام امام (ع) به اينگونه است: كه فرمان آن حضرت به مالك بر مجازات و مؤاخذه محتكر، دليل روشنى است بر حرمت احتكار، زيرا مجوزى بر عقاب و مجازات انجام دهندۀ مكروه نداريم.

اگر گفته شود: ظاهر روايت اينست كه ممنوعيت احتكار بخاطر خود احتكار و از سوى خداوند تبارك و تعالى نيست تا اينكه حرمت آن حرمت فقهى باشد، بلكه نهى از احتكار از سوى والى و از شئون حكومت است، آن حضرت (ع) به مالك دستور مى دهد كه از احتكار جلوگيرى نمايد بخاطر ولايتى كه بر جامعه دارد چنانچه پيامبر اكرم (ص) نيز به همين دليل از احتكار نهى فرمود.

بنابراين هنگامى كه والى احتكار را ممنوع كرد، احتكار بر اساس يك امر ولائى و دستور حكومتى حرام مى شود نه بر اساس يك مبناى فقهى، به همين جهت فرمود: كسى كه بعد از نهى تو مرتكب آن گردد وى را مجازات كن. اين بيان در روايت گذشته و آينده نيز صدق مى كند.

در پاسخ بايد گفت: حكم ولائى و حكومتى كه از پيامبر (ص) و ائمه (ع) صادر مى گردد ظاهرا همه امت را در بر مى گيرد بخاطر اينكه ولايت آنان بر عموم مردم

______________________________

(1) و اعلم مع ذلك ان فى كثير منهم ضيقا فاحشا و شما قبيحا و احتكارا للمنافع و تحكما فى البياعات، و ذلك باب مضرة للعامة و عيب على الولاة، فامنع من الاحتكار فانّ رسول اللّه

(ص) منع منه، و ليكن البيع بيعا سمحا بموازين عدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع، فمن قارف حكرة بعد نهيك ايّاه فنكّل به و عاقبه فى غير اسراف. (نهج البلاغه، فيض 1017، لح/ 438، نامه/ 53)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 66

جريان دارد، مگر اينكه در يك مورد قرينه اى بر اين باشد كه اين دستور منحصر به همان زمان است. آيا ملاحظه نمى فرمائيد كه امير المؤمنين (ع) در نهى خويش از احتكار، به نهى پيامبر اكرم (ص) استناد فرمود؟

از سوى ديگر كسى كه روايات را مورد تتبع و بررسى قرار دهد، مشاهده مى كند كه ائمه عليهم السلام در مسائل مختلف به احكام حكومتى كه از پيامبر اكرم (ص) صادر شده بود استدلال مى فرموده اند، پس ولايت پيامبر اكرم (ع) بر مؤمنين در آيه شريفه [النبى اولى بالمؤمنين] منحصر به مؤمنين زمان آن حضرت (ص) نبوده است و آيه شريفه: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا- «1» آنچه پيامبر اكرم (ص) شما را بدان امر نمود انجام دهيد و از آنچه نهيتان فرمود اجتناب كنيد» همۀ امر و نهى هاى حكومتى آن حضرت را نيز شامل مى گردد، چنانچه حكم امام صادق (ع) به حكومت فقيه «2» در مقبوله عمر بن حنظله «3» با اينكه يك حكم حكومتى است ولى منحصر به زمان آن حضرت نبوده و در همه زمانها به آن استدلال مى شود «4» و در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

______________________________

(1) حشر (59)/ 7.

(2) بنابر قول به نصب در مسأله ولايت فقيه.

(3) وسائل 18/ 99، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 1.

(4) احكام حكومتى پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين

(ع) را مى توان به دو دسته تقسيم نمود 1- احكام حكومتى كه به عنوان يك قاعده و قانون كلى و يك ضرورت اجتماعى و نياز عمومى جوامع صادر شده و در همه زمانها به شكلى داراى استفاده و قابل استناد است كه در اين زمينه به قول و فعل و تقرير معصوم به عنوان يك قانون و قاعده كلى در زمانهاى مختلف استناد مى شود و يك ملاك و مبناى فقهى قلمداد مى گردد. نظير اصل نهى از احتكار كه يك ضرورت اجتماعى است.

2- احكام حكومتى كه بخاطر مصالح مقطعى و مسائل ويژه اى كه در آن زمانها بوده صادر شده و ويژگى زمان و مكان در صدور آن نقش داشته است، نظير بيان حرمت احتكار در اشياء بخصوص كه در زمان پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) ما يحتاج زندگى و قوت اغلب مردم آن زمان بوده

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 67

5- در كتاب دعائم الاسلام از امير المؤمنين (ع) منقول است كه آن حضرت به رفاعه نوشت:

«احتكار را ممنوع كن، و هر كه مخالفت نمود او را تعزير نما سپس با عرضه اجناس به مردم او را تنبيه كن.» «1»

چنانچه نوشته اند رفاعه در آن زمان از سوى امير المؤمنين (ع) قاضى اهواز «2» بوده است.

6- باز در همان كتاب آمده است:

«محتكر گنهكار سركش است». «3»

7- باز در آن كتاب از امام جعفر صادق (ع) آمده است:

هر احتكارى كه زيان به مردم رساند و قيمتها را افزايش دهد، خيرى در آن نيست.» «4»

8- در غرر و درر آمدى از امير المؤمنين (ع) آمده است:

«احتكار پستى است.» «5»

______________________________

- است پس در مكانها و زمانهاى ديگر

با القاء خصوصيت و تنقيح مناط مى توان گفت كه احتكار اشياء ديگر مورد نياز جامعه نيز جايز نيست- (مقرر)

(1) انه عن الحكرة، فمن ركب النهى فاوجعه ثم عاقبه باظهار ما احتكر. (دعائم الاسلام 2/ 36، كتاب البيوع، فصل 6، حديث 80)

(2) طبق نوشته كتاب «موارد السجن فى النصوص و الفتاوى اهواز در آن زمان منطقه وسيعى بوده كه اهواز كنونى جزئى از آن محسوب مى شده است. (مقرر)

(3) المحتكر آثم عاص. (دعائم الاسلام 2/ 35، كتاب البيوع، فصل 6، حديث 77)

(4) و كل حكرة تضر بالناس و تغلى السعر عليهم فلا خير فيها. (دعائم الاسلام 2/ 35، كتاب البيوع، فصل 6، حديث 78)

(5) الاحتكار رذيله، (غرر و درر 1/ 39، حديث 111)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 68

9- باز در آن كتاب از آن حضرت (ع) آمده است:

«احتكار ناكامى و محروميت مى آورد». «1»

10- باز در آن كتاب از آن حضرت (ع) آمده است:

«احتكار خوى تبهكاران است.» «2»

11- باز در آن كتاب از آن حضرت (ع) آمده است:

«محتكر از نعمت خودش محروم است.» «3»

12- باز در آن كتاب از آن حضرت (ع) آمده است:

«مقتدر باش و محتكر مباش.» «4»

13- باز در آن كتاب از آن حضرت (ع) آمده است:

«از خصلت هاى افراد بى تجربه است كه انسانها را در سختى احتكار گرفتار مى كنند.» «5»

14- در مستدرك الوسائل از آمدى از امير المؤمنين (ع) آمده است:

«محتكر بخيل براى كسى مال اندوزى مى كند كه از وى سپاسگزارى نمى كند و بر كسى وارد مى شود كه عذرش را نمى پذيرد.» «6»

15- در صحيح مسلم به سند خويش از معمر [ابن عبد اللّه] آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

______________________________

(1) الاحتكار داعية الحرمان. (غرر

و درر 1/ 66، حديث 255)

(2) الاحتكار شيمة الفجّار. (غرر و درر 1/ 160، حديث 606)

(3) المحتكر محروم من نعمته. (غرر و درر 1/ 127، حديث 465)

(4) كن مقتدرا و لا تكن محتكرا. (غرر و درر 4/ 601، حديث 7139)

(5) من طبايع الاغمار اتعاب النفوس فى الاحتكار. (غرر و درر 6/ 28، حديث 9349)

(6) المحتكر البخيل جامع لمن لا يشكره و قادم على من لا يعذره. (مستدرك الوسائل 2/ 468، ابواب آداب تجارت، باب 21، حديث 10)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 69

«كسى كه احتكار كند خطاكار است.» «1»

و در روايت ديگرى از معمر از آن حضرت (ص) آمده است:

«كسى جز خطاكار احتكار نمى كند.» «2»

ترمذى نيز همين روايت را به همين شكل روايت كرده و مى نويسد:

«در اين باب از عمر و على و ابى امامه و ابن عمر روايت رسيده است و حديث معمر، حديث خوب و صحيحى است و بر طبق آن اهل علم عمل نموده اند، و احتكار را حرام شمرده اند، و برخى احتكار را در غير طعام جايز دانسته اند.» «3»

ابن ماجه نيز اين روايت را با همين لفظ آورده است، و حاشيه نويس كتاب در ذيل آن مى نويسد:

«خاطى به معنى تبهكار است و معنى آن اينست كه بر ارتكاب اين عمل ناپسند كسى جرأت نمى كند، مگر كسى كه به گناه عادت كرده است، و اين روايت بر اين دلالت دارد كه احتكار يك گناه بسيار بزرگى است كه از همان ابتدا انسان مرتكب آن نمى گردد، بلكه با تكرار گناه، بتدريج به آن آلوده مى شود.» «4»

16- در مستدرك حاكم نيشابورى به سند خويش از آن حضرت (ص) آمده است:

«كسى كه احتكار كند و

با آن كار بخواهد عليه مسلمانان قيمت ها را بالا ببرد خطاكار است و در امان خداوند نيست» «5»

______________________________

(1) من احتكر فهو خاطى. (صحيح مسلم 3/ 1227، كتاب مساقات، باب تحريم احتكار در اقوات، حديث 1605)

(2) لا يحتكر الا خاطى. (صحيح مسلم 3/ 1228، كتاب مساقات، باب تحريم احتكار در اقوات)

(3) سنن ترمذى 2/ 369، كتاب البيوع، باب ما جاء فى الاحتكار، حديث 1285)

(4) سنن ابن ماجه 2/ 728، كتاب تجارت، باب احتكار، حديث 2154)

(5) من احتكر يريد ان يتغالى بها على المسلمين فهو خاطى و قد برى منه ذمة الله. (مستدرك حاكم 2/

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 70

17- باز در آن كتاب به سند خويش از آن حضرت (ص) آمده است:

«محتكر ملعون است.» «1»

18- باز در آن كتاب به سند خويش از يسع بن مغيره آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) در بازار بر مردى گذشت كه طعام را به قيمتى ارزانتر از قيمت بازار مى فروخت، حضرت فرمود: در بازار ما به قيمتى كمتر از قيمت ما مى فروشى؟ گفت بلى. فرمود: به جهت كسب ثواب و قربة الى الله؟ گفت بلى. فرمود: بشارت بر تو باد، همانا واردكننده طعام در بازار ما، همانند مجاهد فى سبيل الله است، و محتكر در بازار ما همانند انكار افكننده در كتاب خداوند است.» «2»

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 5، ص: 70

اگر چه مورد اين روايت طعام است ولى بيان رسول خدا (ص) گسترش دارد، و شامل طعام و غير طعام

مى گردد.

19- باز در آن كتاب بسند خود از «معقل بن يسار» آمده است:

«كسى كه در نرخهاى مسلمانان دخالت كند تا آنها را به ضرر مسلمانان افزايش دهد، بر خداوند رواست كه وى را با سر در هولناك ترين جاى جهنم در افكند.» «3»

______________________________

- 12، كتاب البيوع)

(1) المحتكر ملعون. (مستدرك حاكم 2/ 11، كتاب البيوع)

(2) مر رسول اللّه (ص) برجل بالسوق يبيع طعاما بسعر هو ارخص من سعر السوق، فقال: تبيع فى سوقنا بسعر هو ارخص من سعرنا؟ قال: نعم. قال: صبرا و احتسابا؟ قال: نعم. قال: ابشر، فان الجالب الى سوقنا كالمجاهد فى سبيل الله و المحتكر فى سوقنا كالملحد فى كتاب الله. (مستدرك حاكم 2/ 12، كتاب البيوع)

(3) من دخل فى شي ء من اسعار المسلمين ليغلى عليهم كان حقا على اللّه ان يقذفه فى معظم جهنم رأسه اسفله. (مستدرك حاكم 2/ 12، كتاب البيوع)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 71

20- در كنز العمال از معاذ آمده است:

«بدترين بنده، انسان احتكاركننده است، اگر خداوند متعال قيمت اجناس را پايين بياورد ناراحت و محزون مى شود و اگر بالا ببرد خوش حال مى گردد!» «1»

21- باز در همان كتاب از فرزند عمر منقول است:

«كسى كه يك شب، گرانى قيمت را بر امت من طلب كند، خداوند اعمال چهل سال او را نابود مى كند.» «2»

22- باز در آن كتاب از على (ع) روايت شده است:

«از احتكار در شهر نهى شده است.» «3»

23- باز در آن كتاب از صفوان بن سليم آمده است:

«جز خيانتكاران كسى مرتكب احتكار نمى گردد.» «4»

24- باز در آن كتاب از ابو هريره آمده است:

«احتكار كنندگان و قاتل ها در جهنم در يك درجه اند.» «5»

______________________________

(1) بئس العبد المحتكر: ان

ارخص اللّه- تعالى- الاسعار حزن، و ان اغلاها اللّه فرح. (كنز العمال 4/ 97، كتاب بيوع، باب 3، حديث 9715)

(2) من تمنّى على امتى الغلاء ليلة واحدة احبط اللّه عمله اربعين سنة. (كنز العمال 4/ 98، كتاب البيوع، باب 3، حديث 9721)

(3) نهى عن الحكرة بالبلد. (كنز العمال 4/ 98، كتاب البيوع، باب 3، حديث 9724)

(4) لا يحتكر الا الخوانون. (كنز العمال 4/ 101، كتاب البيوع، باب 3، حديث 9738)

(5) يحشر الحكارون و قتلة الانفس الى جهنم فى درجة. (كنز العمال 4/ 101، كتاب البيوع، باب 3، حديث 9739)

سرّ اين روايت در اينست كه احتكاركننده عامل قتل تدريجى بسيارى از مردم مى گردد، نتيجه كار احتكار كنندگان است كه در افريقا اينهمه مردم از گرسنگى تلف مى شوند. (الف- م، جلسه 177 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 72

25- باز در آن كتاب آمده است:

«اى مردم مراقب باشيد! احتكار نكنيد، بازار گرمى ننمائيد و با فروشندگان پيش از آمدن جنس در بازار بند و بست نكنيد.» «1»

26- باز در آن كتاب از ابن مسعود آمده است:

«در روز قيامت محتكر برانگيخته مى شود در حالى كه بين ديدگانش نوشته است: اى كافر، جايگاه خويش را از آتش آماده ساز.» «2»

ظهور اين روايات بسيار، در حرمت آشكار است و بلكه بيشتر آن، دلالت بر حرمت مؤكّد اين عمل ناپسند دارد و تشكيك در اين مسأله تشكيك در يك مسأله روشنى است.

گروه دوم: روايات منع احتكار بطور مطلق در خصوص طعام:

1- شيخ الطائفه به سند خود از «اسماعيل بن ابى زياد» از امام صادق (ع) و ايشان از پدر بزرگوارشان امام باقر (ع) نقل مى كند كه فرمود:

«جز فرد خطاكار كسى طعام را احتكار نمى كند.» «3»

اسماعيل بن ابى زياد

همان سكونى است و سند روايت ظاهرا بى اشكال است.

2- صدوق روايت نموده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

______________________________

(1) أيها الناس، احفظوا: لا تحتكروا و لا تناجشوا و لا تلقوا السلعة ... (كنز العمال 4/ 178، كتاب بيوع، باب 2، حديث 10056)

(2) و يقوم المحتكر مكتوب بين عينيه: يا كافر، تبوا مقعدك من النّار. (كنز العمال 16/ 65، كتاب مواعظ و حكم، باب 2، حديث 43958)

(3) لا يحتكر الطعام الا خاطى. (وسائل 12/ 315، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 12)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 73

«جز فرد خطاكار كسى طعام را احتكار نمى كند.» «1»

مضمون اين روايت بدون لفظ طعام پيش از اين از مسلم و ترمذى و ابن ماجه نقل شد، و اينكه صدوق روايت را بصورت جزم به رسول خدا (ص) نسبت داده دلالت بر اين دارد كه نزد ايشان اين روايت صحيحه است [گرچه بصورت مرسل نقل شده است].

3- در مستدرك الوسائل از دعائم الاسلام، از پيامبر خدا (ص) روايت شده است كه آن حضرت از احتكار نهى نمود و مى فرمود:

«جز فرد خطاكار كسى طعام را احتكار نمى كند.» «2»

4- در مستدرك حاكم به سند خويش از ابى امامه آمده است:

«پيامبر خدا (ص) از احتكار طعام نهى فرمود.» «3»

5- در مستدرك الوسائل از طب النبى، از آن حضرت (ص) آمده است:

«كسى كه عليه مسلمانان طعامى را احتكار كند، خداوند خوره [جذام] و ورشكستگى را گريبانگير او مى گرداند.» «4»

6- در بحار به سند خود از سكونى از امام صادق (ع) از پدرش از پدرانش (ع) وارد شده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«شبى عذاب الهى بر طايفه اى از بنى اسرائيل نازل گرديد، آنگاه صبح كردند در

حالى كه چهار صنف از آنان در كام عذاب ناپديد شده بودند: مطربان طبل نواز،

______________________________

(1) لا يحتكر الطعام الا خاطى. (وسائل 12/ 314، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 8)

(2) لا يحتكر الطعام الا خاطى. (مستدرك الوسائل 2/ 468. ابواب آداب تجارت، باب 21، حديث 4)

(3) نهى رسول اللّه (ص) ان يحتكر الطعام. (مستدرك حاكم 2/ 11، كتاب البيوع)

(4) من احتكر على المسلمين طعاما ضربه الله بالجذام و الافلاس. (مستدرك الوسائل 2/ 468، ابواب آداب تجارت، باب 21، حديث 9)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 74

آوازخوانان به لهو و لعب، محتكران طعام و صرّافهاى رباخوار.» «1»

اين روايت را مستدرك از بحار و جعفريات نيز نقل كرده است. «2»

7- باز در آن كتاب از خصال به سند خود از ثمالى نقل مى كند كه گفت امام صادق (ع) فرمود:

«خداوند متعال بر بندگانش بر آفرينش دانه ها منت نهاد و بر اين دانه ها آفت را مسلط ساخت چه اگر چنين نمى كرد، پادشاهان مال اندوز، آنها را ذخيره مى كردند، همانگونه كه طلا و نقره را ذخيره مى كنند.» «3»

8- ابن حزم در محلى به سند خود از ابى الحكم روايت كرده است:

«على بن ابى طالب طعام احتكارشده اى را كه معادل يكصد هزار (دينار يا درهم) ارزش داشت آتش زد.» «4»

9- باز در همان كتاب از حبيش آمده است:

«على بن ابى طالب (ع) خرمنهاى متعددى را كه من ميان نخلها و درختان كوفه احتكار كرده بودم به آتش كشيد كه اگر چنين نمى كرد، من معادل عايدات كوفه از آن سود مى بردم.» «5»

______________________________

(1) طرق طائفة من بنى اسرائيل ليلا عذاب فاصبحوا و قد فقدوا اربعة اصناف: الطبالين، و المغنين، و المحتكرين للطعام، و الصيارفة

آكلة الربا منهم. (بحار الانوار 100/ 89، (چاپ ايران 103/ 89) كتاب عقود و ايقاعات، باب احتكار، حديث 12)

(2) مستدرك الوسائل 2/ 468، ابواب آداب تجارت، باب 21، حديث 2.

(3) ان الله عز و جل تطول على عباده بالحبة فسلط عليها القمله، و لو لا ذلك لخزنتها الملوك كما يخزنون الذهب و الفضه. (بحار الانوار 100/ 87، (چاپ ايران 103/ 87) كتاب عقود و ايقاعات، باب احتكار، حديث 3)

(4) ان على بن ابى طالب احرق طعاما احتكر بمائة الف. (محلى 6/ 65، (جزء 9) مسأله 1567)

(5) احرق على بن ابى طالب (ع) بيادر بالسواد كنت احتكرتها لو تركها لربحت فيها مثل عطاء الكوفه.

(محلى (جزء 9) مسأله 1567) در اين روايت و روايت قبلى مشخص نيست كه آيا معنى حقيقى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 75

10- در كنز العمال از ابى امامه آمده است:

«شهروندان در شهرها زندانى راه خدايند، طعام را بر آنها احتكار نكنيد و قيمت اجناس را گران ننماييد.» «1»

ظهور اين روايات در حرمت نيز واضح و آشكار است.

نكته اى كه در اينجا قابل توجه است اينست كه آيا اين گروه از روايات با روايات گروه اول در تضاد و تعارض است تا روايات گروه اول را بر اين گروه از روايات بصورت حمل مطلق بر مقيد حمل نماييم؟ يا اينكه ذكر طعام در اين روايات از باب غلبه است، از آن جهت كه طعام از بارزترين مصاديق چيزهايى است كه مردم به آن نيازمندند و از روشن ترين مواردى است كه احتكار در آن شيوع دارد و نگهدارى آن موجب كمبود و تنگنا- كه در مفهوم احتكار اخذ شده بود- مى گردد؟

به تعبير ديگر: آيا

مفهوم اين دسته از روايات از قبيل مفهوم لقب است كه حجيّتى براى آن نيست يا از قبيل مفاهيمى است كه حجت است؟

در اين ارتباط دو ديدگاه مى تواند وجود داشته باشد كه بنظر مى رسد ديدگاه دوم صحيح باشد. [از باب غلبه و مفهوم لقب است و حجيّتى براى آن نيست]

و حمل مطلق بر مقيد در صورت «احراز وحدت حكم» است چنانچه در مسأله طلاق همسر بصورت «ظهار» گفته مى شود «ان ظاهرت فاعتق رقبة اگر ظهار كردى يك بنده آزاد نما» و گفته مى شود «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة اگر ظهار كردى يك بنده مؤمن آزاد نما» كه در اينجا بخاطر وحدت سبب [كه همان

______________________________

- آتش زدن مراد است يا معنى مجازى و كنائى آن يعنى اينها را از چنگ محتكر بيرون آورد و در اختيار نيازمندان گذاشت. (مقرر)

(1) اهل المدائن لحبساء فى سبيل اللّه، فلا تحتكروا عليهم الطعام و لا تغلوا عليهم الاسعار. (كنز العمال 4/ 100، كتاب بيوع، باب 3، حديث 9734)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 76

ظهار باشد] وحدت حكم بدست مى آيد. ولى مسأله مورد بررسى ما اينگونه نيست زيرا احتمال دارد كه احتكار بصورت مطلق حرام باشد و در طعام حرمت بيشترى داشته باشد چون كه نياز به آن شديدتر و آشكارتر است.

اين مسأله با قطع نظر از ساير رواياتى است كه دلالت بر نهى از احتكار دارد كه پس از اين از آن گفتگو خواهيم كرد.

نكته ديگر اينكه آيا مراد به طعام هر چيزى است كه بعنوان خوراك و براى تغذيه مورد استفاده قرار مى گيرد- كه در اين صورت چيزهايى نظير برنج و ذرت را هم شامل مى شود- يا اينكه

مراد از طعام فقط گندم است، چنانچه در لغت يكى از معانى طعام گندم است و در برخى از روايات نيز فقط به گندم اطلاق شده است؟ در اين ارتباط دو نظريه است.

ابن اثير در نهايه مى نويسد:

«مفهوم طعام عام است و هر چيزى كه بعنوان خوراك از آن استفاده مى گردد از قبيل گندم، جو، خرما و ... را شامل مى گردد، و در حديث ابى سعيد آمده است:

ما براى زكاة فطره يك صاع از طعام يا صاعى از جو پرداخت مى كرديم. كه گفته شده مراد از طعام در اين روايت فقط گندم است ...

خليل گويد: در كلام فصيح عرب مراد از طعام فقط گندم است.» «1»

ولى واژه طعام در آيه شريفه «وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ» «2»- و طعام اهل كتاب براى شما حلال است- در روايات ما [شيعه اماميه] به حبوبات، سبزيها، عدس، نخود و غير آن تفسير شده است كه در اين ارتباط مى توان به روايات وسائل مراجعه نمود. «3»

______________________________

(1) نهايه 3/ 126.

(2) مائده (5)/ 5.

(3) وسائل 16/ 380- 382، كتاب اطعمه و اشربه، باب 51.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 77

گروه سوم: رواياتى كه بر ممنوعيت احتكار بيش از سه روز يا چهل روز دلالت دارند:

1- سكونى از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«احتكار در زمان فراوانى چهل روز و در زمان نايابى و بلا سه روز است پس اگر در زمان فراوانى چهل روز در زمان شدت از سه روز تجاوز كرد مرتكب آن ملعون است.» «1»

در سند اين روايت اشكالى نيست «2» و ظاهر اين حديث جواز احتكار در كمتر از چهل روز و سه روز است پس اين دو عدد در احتكار موضوعيت دارد و بظاهر همين روايت شيخ طوسى

در نهايه فتوى داده است.

ايشان در نهايه مى فرمايد:

«حد احتكار در شرايط قحطى و كمبود طعام سه روز است و در شرايط فراوانى و توسعه چهل روز.» «3»

و در كتاب مختلف آمده است:

«شيخ مى فرمايد: حد احتكار در شرايط كمبود طعام سه روز است و در شرايط

______________________________

(1) الحكرة فى الخصب اربعون يوما، و فى الشدة و البلاء ثلاثة ايام فما زاد على الاربعين يوما فى الخصب فصاحبه ملعون، و مازاد على ثلاثة ايام فى العسرة فصاحبه ملعون. (وسائل 16/ 312، ابواب آداب تجارت، حديث 1)

(2) از اين نوع سلسله سند ما در كافى زياد داريم و به رواياتى با اين سلسله سند عمل شده است و اينكه بعضى راجع به سكونى ايراد مى گيرند كه در دستگاه عامه قضاوت مى كرده است، قابل اعتنا نيست، با توجه به اينكه شيخ در عده (اصول فقه) مى گويد فقها در عمل به روايت سكونى اجماع دارند، در فقه هم به روايات سكونى عمل شده. (الف- م، جلسه 178 درس)

(3) نهايه شيخ/ 374.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 78

فراوانى چهل روز و در اين نظريه ابن براج او را پيروى نموده است.» «1»

ولى التزام به اينكه چهل روز و سه روز شرعا در حرمت احتكار موضوعيت داشته باشد و لو بصورت اماره شرعيه كه از جانب شارع براى احتكار قرار داده شده باشد مشكل است بلكه ظاهرا محدود كردن احتكار به گذشت اين مدت، به عنوان اعم اغلب [تدوين قانون بر اساس عمل اغلب و اكثر مردم] مى باشد. زيرا انسان و لو اينكه در شرايط سخت باشد غالبا مى تواند قوت سه روز خود را تهيه نمايد، پس احتكار مضر جز پس

از گذشتن اين مدت صدق نمى كند همانگونه كه اگر مايحتاج عمومى در شرايط فراوانى چهل روز در اختيار مردم قرار داده نشود فشار و گرانى ببار مى آورد. پس ملاك در احتكار حرام، همان قرار گرفتن مردم بوسيله آن، در تنگنا و سختى است.

شهيد در شرح لمعه مى فرمايد:

«احتكار مقيد به سه روز در سختى و چهل روز در فراوانى نيست، و آنچه بعنوان حد احتكار روايت شده معمولا بر حصول نياز و حاجت در چنين ايامى حمل شده است.» «2»

از كسانى كه به اين روايت و نظاير آن براى نفى حرمت احتكار تمسك نموده اند مى توان بدين گونه پاسخ گفت:

زايد بر چهل روز در شرايط فراوانى قطعا حرام نيست چون كه كمبود و تنگنائى حاصل نمى گردد و مع ذلك محتكر ملعون شناخته شده، پس دانسته مى شود كه لعن با كراهت هم سازگار است و لعن براى بيش از سه روز هم دليل بر حرمت احتكار نيست. [در صورتى كه گفتيم اين گونه روايات خلاف مقصود اينان را ميفهماند زيرا مدلول روايات اينست كه چون در شرائط فراوانى معمولا تا چهل روز

______________________________

(1) مختلف/ 346.

(2) الروضة الإلهية 3/ 299.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 79

و در شرايط سختى تا سه روز تنگنا و سختى بر مردم ظاهر نمى شود قهرا در اين مدت عنوان احتكار صدق نمى كند و بعد از اين مدت چون نوعا تنگنا و سختى ظاهر ميشود مشمول لعن و احتكار خواهد بود]

2- ابراهيم بن عبد الحميد از موسى بن جعفر (ع) از پيامبر (ص) روايت نموده است كه فرمود:

«و اما گندم فروش [فرزندت را به گندم فروشى مگمار] وى طعام را بر امت من احتكار مى كند. و اگر

خداوند بنده اى را در حال دزدى مشاهده كند بهتر است نزد من از اينكه وى را در حالى كه چهل روز طعام را احتكار كرده مشاهده نمايد.» «1»

3- ابى مريم از امام باقر (ع) روايت نموده كه فرمود:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: كسى كه طعامى را خريدارى نموده و چهل روز آن را نگهدارى نمايد بدين اميد كه گرانى در جامعه بوجود بياورد آنگاه آن را بفروشد و تمام بهاى آن را صدقه بدهد باز كفاره عمل ناپسند او نخواهد شد.» «2»

4- در بحار از كتاب «الاعمال المانعة من الجنة» به سند خود نقل مى كند كه رسول خدا (ص) فرمودند:

«كسى كه بيش از چهل روز احتكار طعام كند، از استشمام بوى بهشت- كه از پانصد سال راه بوى آن استشمام مى شود- محروم است.» «3»

______________________________

(1) و اما الحناط فانه يحتكر الطعام على امتى. و لان يلقى الله العبد سارقا احب الى من ان يلقاه قد احتكر الطعام اربعين يوما. (وسائل 12/ 98، ابواب ما يكتسب به، باب 21، حديث 4)

(2) قال رسول الله (ص) ايّما رجل اشترى طعاما فحبسه اربعين صباحا يريد به غلاء المسلمين ثم باعه فتصدق بثمنه لم يكن كفارة لما صنع. (وسائل 12/ 314، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 6)

(3) من احتكر فوق اربعين يوما فان الجنة توجد ريحها من مسيرة خمسمائة عام و انه الحرام عليه.

(بحار الانوار 100/ 89، (چاپ ايران 103/ 89) كتاب عقود و ايقاعات، باب احتكار، حديث 11)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 80

5- در مستدرك الوسائل از طب النبى از آن حضرت (ص) روايت نموده كه فرمود:

«كسى كه طعامى را نگهدارى مى كند و چهل روز در انتظار

كمبود در بازار صبر مى كند از خدا بيزار است و خدا هم از او بيزار است.» «1»

6- در مستدرك حاكم نيشابورى به سند خود از فرزند عمر از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود:

«كسى كه چهل شب طعامى را احتكار كند از خدا بيزار است و خدا نيز از او بيزار است، و اهل هر منطقه و محله اى كه در ميان آنان يك نفر گرسنه شب را به صبح آورد پيمان الهى از آنان سلب شده است.» «2»

7- در كنز العمال از معاذ نقل شده است:

«كسى كه طعامى را چهل روز بر امت من احتكار كند آنگاه آن را صدقه بدهد از وى پذيرفته نمى شود.» «3»

نظير اين روايت از انس نيز نقل شده است. «4»

ما پيش از اين جهت تقييد به چهل روز [و سه روز] را يادآور شديم و گفتيم آن بر اساس اغلبيت است. ظهور اين روايات نيز در حرمت احتكار، واضح است، و اينكه اين روايات به صورت مستفيض آمده [مضمون آنها از بيش از سه طريق از معصوم روايت شده] موجب اطمينان مى گردد كه برخى از آنها از معصوم

______________________________

(1) من حبس طعاما يتربّص به الغلاء اربعين يوما فقد برى من الله و برى منه، (مستدرك الوسائل 2/ 468، ابواب آداب تجارت، باب 21، حديث 9)

(2) من احتكر طعاما اربعين ليلة فقد برى من الله و برى الله منه. و ايما اهل عرصة اصبح فيهم امرؤ جائعا فقد برئت منهم ذمة الله. (مستدرك حاكم 12/ 11، كتاب البيوع)

(3) من احتكر طعاما على امتى اربعين يوما و تصدق به لم تقبل منه. (كنز العمال 4/ 97، كتاب البيوع، باب 3، حديث 9720)

(4)

كنز العمال 4/ 99- 100، كتاب البيوع، باب 3، حديث 9733، و 9735.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 81

صادر شده است، علاوه بر اينكه روايت سكونى در بين آنها است كه نزد ما معتبر است.

گروه چهارم: روايات تفصيل بين بودن و ناياب شدن طعام در شهر:
اشاره

1- در صحيحه سالم حناط آمده است كه گفت:

«امام صادق (ع) به من فرمود: شغل تو چيست؟ عرض كردم گندم فروش هستم و چون گاهى با فراوانى روبرو مى شوم و گاهى با كمبود، گندم را نگهدارى مى كنم. فرمود: مردم درباره اين عمل تو چه مى گويند؟ عرض كردم مى گويند محتكر، حضرت فرمود: آيا كسى به غير از تو گندم مى فروشد؟ عرض كردم من از هزار قسمت يك قسمت را مى فروشم. فرمود: اشكالى ندارد، فردى از قريش نام او حكيم بن حزام بود، چون طعامى در مدينه وارد مى شد، تمام آن را يكجا مى خريد، پس پيامبر (ص) بر او گذشت و فرمود: اى حكيم بن حزام، مبادا آن را احتكار كنى!» «1»

سند اين روايت صحيحه «2» است و اينكه امام (ع) فرمود: مبادا احتكار كنى-

______________________________

(1) قال لى ابو عبد الله (ع): ما عملك؟ قلت حناط، و ربما قدمت على نفاق، و ربما قدمت على كساد فحبست. قال: فما يقول من قبلك فيه؟ قلت: يقولون: محتكر. فقال (ع): يبيعه احد غيرك؟ قلت: ما ابيع انا من الف جزء جزء. قال: لا بأس، انما كان ذالك رجل من قريش يقال له حكيم بن حزام، و كان اذا دخل الطعام المدينه اشتراه كله، فمر عليه النبى (ص) فقال: يا حكيم بن حزام، اياك ان تحتكر.

(وسائل 12/ 316، ابواب آداب تجارت، باب 28، حديث 3)

(2) اين روايت صحيحه است چون در سند اين روايت ابى على

اشعرى آمده است و ابى على كنيه احمد بن عيساى قمى است، و محمد بن عبد الجبار صهبان. كه ابى الصهبان هم به او گفته مى شود، از «صفوان» كه همان صفوان بن يحيى است روايت را نقل كرده كه طبقه آنها هم محفوظ است،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 82

اياك ان تحتكر- ظهور در تحذير به وجه شديد دارد، كه ملازم حرمت است. و مجرد وجود اينگونه تعبيرها در مكروه هاى مؤكّد، مجوز دست برداشتن از ظاهر اين روايت و حمل آن بر كراهت نمى گردد، نظير آنچه در باب اوامر و نواهى گفته شده كه: امرها و نهى ها بايد بر وجوب و حرمت حمل شوند اگر چه در مستحب و كراهت هم فراوان بكار برده شوند.

و اينكه امام (ع) فرمود: آيا كسى جز تو آن را مى فروشد؟ مراد آن حضرت اين نبوده كه يك نفر ديگر هم مى فروخته و لو به اندازه كفايت نباشد، بلكه مراد اين بوده كه آيا ديگران هم آن را به حد كفايت مى فروشند بگونه اى كه حبس و نگهدارى آن موجب كمبود و تنگنا نگردد.

و اينكه فرمود: اشكالى ندارد، ظاهر آن اين است كه حتى كراهت هم ندارد. و روشن است كه نفى كراهت در اينجا از باب احتكار است و الا از نظر ديگر مى توان گفت كه گندم فروشى فى نفسه از مكروهات شمرده شده چون در آن مظنه احتكار است. [يا اينكه چون به مقتضاى تجارت هميشه اميدوار است كه قوت مردم را به قيمت گرانتر به آنان بفروشد كراهت آن از اين باب باشد] كه مى توان به روايات آن مراجعه نمود. «1»

از سوى ديگر از اين صحيحه استفاده مى شود

كه احتكار مضر كه از آن نهى شده احتكارى است كه از سوى سرمايه داران بزرگ و شركت هاى تجارى كه اقتصاد را در انحصار خود قرار مى دهند صورت مى پذيرد به گونه اى كه عمده كالاهاى بازار را در اختيار خود مى گيرند و با آن هر گونه كه بخواهند رفتار

______________________________

- ابن على طبقه هشت است، محمد بن عبد الجبار طبقه هفت است، صفوان بن يحيى طبقه شش است، سالم حناط- كه برخى سلمه حناط هم گفته اند- طبقه پنج است و همه اينها توثيق شده اند. (الف- م، جلسه 178 درس)

(1) ر، ك، وسائل 12/ 97، ابواب ما يكتسب به، روايات باب 21.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 83

مى كنند چنانچه امروز در زمان ما در كشورهاى سرمايه دارى متداول است، و الا فروشندگان جزء كه نگهدارى آنها تاثير چندانى در بازار نمى گذارد و تنگنا بوجود نمى آورد، اينچنين افرادى را نمى توان محتكر ناميد.

2- كلينى به سند خود از حذيفة بن منصور، از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمودند:

«در زمان رسول خدا (ص) طعام ناياب شد، مسلمانان نزد آن حضرت آمده و گفتند يا رسول الله از طعام چيزى باقى نمانده مگر نزد فلانى، وى را به فروش آن دستور فرما. امام صادق (ع) فرمودند: رسول خدا (ص) پس از حمد و ثناى پروردگار فرمودند: يا فلان، مسلمانان يادآور شدند كه طعام ناياب شده مگر آنچه نزد تو باقى مانده است. آن را بيرون بياور و به هر گونه كه مى خواهى بفروش برسان و آن را حبس و نگهدارى نكن.» «1»

شيخ الطائفه نيز اين روايت را نقل كرده با اين تفاوت كه در نقل وى بجاى كلمه «نفد- تمام شد»

در سه جاى روايت كلمه «فقد- ناياب شد» آمده است.

در زنجيره سند اين روايت سخنى نيست مگر در حذيفه و محمد بن سنان، و ظاهرا در مورد اين دو نيز امر آسان باشد زيرا تا آن حد ضعيف نيستند كه موجب گردد روايت بطور كلى كنار گذاشته شود.

و شايد آن شخصى كه با تعبير «فلان» در روايت از وى ياد شده همان حكيم بن حزام باشد كه در روايت پيشين آمده بود.

و اينكه آن حضرت (ص) به وى دستور فرمود: طعام هايش را بيرون بياورد و

______________________________

(1) نقد الطعام على عهد رسول الله (ص) فاتاه المسلمون فقالوا: يا رسول الله، قد نفد الطعام و لم يبق منه شي ء الا عند فلان، فمره ببيعه. قال: فحمد الله و اثنى عليه، ثم قال: يا فلان، انّ المسلمين ذكروا انّ الطعام قد نفد الا شي ء عندك، فاخرجه و بعه كيف شئت و لا تحبسه. (وسائل 12/ 316، ابواب آداب تجارت، باب 29، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 84

بفروشد، و نگهدارى نكند. احتمال دارد كه دستور آن حضرت در اين مورد يك دستور الهى فقهى و امر و نهى آن حضرت ارشادى باشد، يا اينكه حكم حكومتى باشد كه بصورت مولوى از آن حضرت بعنوان اينكه والى مسلمانان است صادر شده باشد. كه در هر دو صورت ظاهر امر، وجوب است، و بر امت واجب است به دستور آن حضرت (ص) عمل كنند. و حتى بنابر احتمال دوم باز منحصر به زمان آن حضرت نيست زيرا آن حضرت (ص) ولى همه مؤمنان و اولى بر انفس آنان است تا روز قيامت.

و مقتضاى وجوب فروش، حرمت نگهدارى و

احتكار آن است بويژه اينكه در اين روايت به آن تصريح شده است.

3- كلينى به سند صحيح از حلبى، از امام صادق (ع) روايت كرده كه مى گويد:

«از آن حضرت پرسيدم مردى طعام را احتكار مى كند و در انتظار گرانى آن است. آيا اين عمل، شايسته و جايز است؟ فرمودند: اگر طعام فراوان و مردم در گشايش اند، مانعى ندارد و اگر كم است و كفاف مردم را نمى دهد احتكار آن و مردم را بدون طعام رها كردن كار زشت و مكروه است.» «1»

اين روايت را شيخ نيز از حلبى روايت كرده است.

واژه «كراهت» [كه در اين روايت آمده] به حسب لغت و اصطلاح كتاب و سنت، مفهومى اعم از حرمت و كراهتى دارد كه نزد فقها مصطلح است. بلكه ظهور آن در حرمت اقوى است، چنانچه اگر كسى موارد استعمال آن را در كتاب و سنت بررسى كند به آن پى خواهد برد، نظير فرمايش خداوند متعال كه

______________________________

(1) سألته عن الرجل يحتكر الطعام و يتربص به، هل يصلح ذاك؟ قال (ع): ان كان الطعام كثيرا يسع الناس فلا باس به، و ان كان الطعام قليلا لا يسع الناس فانه يكره ان يحتكر الطعام و يترك الناس ليس لهم طعام. (وسائل 12/ 313، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 2)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 85

مى فرمايد: «و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان «1»- خداوند، كفر و فسق:

گنهكارى و معصيت را براى شما مكروه مى شمارد.»

و نيز گفتار بارى تعالى در سوره اسراء پس از نهى نمودن از گناهانى نظير زنا و قتل فرزند و خوردن مال يتيم و ... مى فرمايد: «كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ

سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً «2»- همه اينها نزد پروردگارت ناپسند و مكروه است. و ساير موارد مشابه آن.

بر اين پايه اگر دليلى بر اينكه نزد شارع مقدس عملى مكروه است دلالت داشت، ارتكاب آن جايز نيست، مگر اينكه دليلى بر جواز انجام آن داشته باشيم.

نظير آنچه در باب نهى، فرموده اند [كه نهى دلالت بر حرمت مى كند مگر دليلى بر ترخيص داشته باشيم] و چون كه در جمله اول روايت فوق [اگر در شهر طعام فراوان باشد] حضرت فرمودند «اشكالى ندارد» و جمله دوم نيز بيان مفهوم جمله اول است [در صورت كمبود طعام] در اين صورت جمله «كراهت دارد» به منزله اين است كه فرموده باشند «اشكال دارد» و ظاهر اين كلام نيز حرمت است و اين مطلبى است شايان تأمل.

علاوه بر آن «بى غذا گذاشتن مردم» از امورى است كه خرد هر انسان، بر زشتى آن حكم مى كند و حكم به جواز آن از مذاق شرع مقدس بسيار بعيد است.

پس امام (ع) اين جمله را در بيان همان امر ارتكازى عقلا فرموده است.

در هر صورت اين روايت هيچ گونه ظهورى در كراهت اصطلاحى فقهى ندارد تا بتوان از روايات فراوانى كه ظهور در حرمت شديد احتكار دارند و در گذشته ذكر كرديم، صرف نظر نمود.

4- صدوق به سند خويش از حلبى از امام صادق (ع) روايت نموده كه گفت: از

______________________________

(1) حجرات (49)/ 7.

(2) اسراء (17)/ 38.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 86

آن حضرت (ع) درباره احتكار پرسش شد، حضرت فرمود:

«احتكار آنست كه طعامى را خريدارى نمائى كه در شهر غير از آن وجود ندارد و آن را احتكار نمائى. ولى اگر در شهر طعام يا متاع

ديگر [يا فروشنده ديگرى، طبق نقل كافى] وجود داشته باشد مانعى ندارد كه متاع خود را براى فروش به قيمت مناسبتر نگهدارى نمائى.» «1»

نظير همين روايت را مرحوم كلينى در كافى آورده است و در آن اضافه دارد:

«و گفت: از آن حضرت (ع) از كشمش پرسش كردم، فرمود: اگر فروشنده ديگرى آن را داشته باشد اشكالى ندارد كه آن را نگهدارى نمائى»

اين روايت را شيخ الطائفه نيز با همين قسمت اضافى نقل كرده است. «2»

سند اين روايت صحيحه است و ترديدى در آن نيست. و بنظر مى رسد كه اين روايت با روايت صحيحه پيشين يكى است كه با كمى تقديم و تاخير نقل به معنى شده است. چنانچه يكى بودن راوى و مروىّ عنه [امامى كه اين روايت از وى نقل شده] و مضمون، گواه بر همين معنى است. «3»

5- در مستدرك از دعائم الاسلام از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«احتكار آن است كه طعامى را كه در شهر غير از آن يافت نمى شود خريدارى

______________________________

(1) انما الحكرة ان تشترى طعاما ليس فى المصر غيره فتحتكره. فان كان فى المصر طعام او متاع (او بياع- كا) غيره فلا بأس ان تلتمس بسلعتك الفضل. (وسائل 12/ 315، ابواب آداب تجارت، باب 28، حديث 1)

(2) وسائل 12/ 315، ابواب آداب تجارت، باب 28، حديث 2. و كافى 5/ 165، كتاب المعيشة، باب الحكرة، حديث 3)

(3) نقل به معنى در روايات بسيار شايع بوده است. يك وقت ما در حوزه ممتحن بوديم به برخى از شاگردان آية الله بروجردى مثلا مى گفتيم خلاصه درس روز چهار شنبه ايشان را بنويسيد. هر كس به يك شكل مى نوشت

كه كاملا با هم تفاوت داشت. (الف- م، جلسه 179 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 87

نموده و نگهدارى نمائى، ولى اگر در شهر طعام يا متاع ديگرى يافت مى شود، يا فراوان است بگونه اى كه مردم آنچه را نياز دارند در دسترس آنان قرار دارد، در اين صورت نگهدارى آن مانعى ندارد. ولى اگر موجود نيست، احتكار آن مكروه و زشت است. و همانا رسول خدا (ص) احتكار را زمانى نهى فرمود كه مردى از قريش بنام «حكيم بن حزام» هر طعامى كه داخل مدينه مى شد همه آن را خريدارى مى كرد، پيامبر اكرم (ص) بر وى گذشت و فرمود: اى حكيم، بر حذر باش از اينكه احتكار نمائى.» «1»

در اين روايت از اينكه بلافاصله پس از ذكر كراهت احتكار مى فرمايد: و همانا پيامبر (ص) از احتكار مردى از قريش نهى نمود، مى توان استشهاد نمود كه آن حضرت از كراهت حرمت را اراده فرموده است. چنانچه پوشيده نيست.

تا اينجا چهار گروه از روايات را يادآور شديم، و برخى از آنها اگر چه از جهت سند يا دلالت نارسا بودند ولى در بين آنها رواياتى كه از هر نظر كامل و رسا بودند وجود داشت. علاوه بر اينكه از گستردگى اين روايات براى انسان «علم اجمالى» حاصل مى شود كه برخى از آنها از معصوم صادر شده است. و در دلالت اكثر و بلكه تمام آنها بر حرمت احتكار حرفى نيست.

چگونگى جمع بين گروههاى چهارگانه روايات:

آنچه از گروه چهارم روايات باب استفاده مى شود اينست كه احتكارى كه از

______________________________

(1) انما الحكرة ان يشترى طعاما ليس فى المصر غيره فيحتكره، فان كان فى المصر طعام او متاع غيره، او كان كثيرا يجد

الناس ما يشترون فلا باس به، و ان لم يوجد فانه يكره ان يحتكر. و انما النهى من رسول الله (ص) عن الحكرة ان رجلا من قريش يقال له حكيم بن حزام كان اذا دخل المدينه طعام، اشتراه كله فمر عليه النبى (ص) فقال له: يا حكيم، اياك و ان تحتكر. (مستدرك الوسائل 2/ 468، ابواب تجارت، باب 22، حديث 2، منقول از دعائم 2/ 35)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 88

آن نهى شده احتكار در زمانى است كه در شهر به قدر كفايت طعام و متاع نباشد بگونه اى كه نگهدارى آن موجب بدون طعام ماندن مردم گردد. بلكه ظاهر برخى از اين روايات اين است كه بطور كلى جز بر اين صورت احتكار صدق نمى كند. و گواه بر همين است آنچه پيش از اين بدان اشاره شد كه اصل در ريشه و كلمه حكر و احتكار، زيان و ظلم و كمبود و سوء معاشرت با ديگران و نظاير آنست.

اكنون با اين گروه از روايات كه به صراحت مسأله را تشريح و تفسير نموده مى توان روايات گروههاى سه گانۀ باب را اگر چه بصورت مطلق آمده اند تفسير و تبيين نمود.

شيخ در استبصار پس از نقل روايات عامه باب مى نويسد:

«به هر حال اين روايات بطور عموم دلالت بر نهى از احتكار دارند ولى از سوى ديگر روايت شده كه احتكار حرام در شرايطى است كه در شهر، طعام ديگرى غير از آنچه نزد محتكر است وجود نداشته باشد و او يك نفر [و يا يك مؤسسه و شركت] باشد كه در اين صورت حاكم او را ملزم به بيرون آوردن طعام و فروش آن به قيمتى

كه خدا روزيش دهد [زيان نكند- قيمت طبيعى] مى كند، چنانچه پيامبر (ص) اينگونه انجام داد. و سزاوار است كه آن روايات مطلقه را بر اين دسته از روايات مقيده حمل نمائيم.»

آنگاه ايشان روايت صحيحه حلبى و صحيحه حنّاط [كه از گروه چهارم ميباشد] را يادآور مى شوند. «1»

و پيش از اين نيز ما يادآور شديم كه محل نزاع دو نظريه حرمت و كراهت نيز متوجه همين صورت از مسأله است. [يعنى صورتى كه احتكار موجب شدت و سختى بر مردم گردد]

______________________________

(1) استبصار 3/ 115، باب نهى از احتكار.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 89

و نيز يادآور شديم كه ظاهر روايات، حرمت و بلكه شدت حرمت احتكار است و در بسيارى از آنها آن را موجب دخول در آتش دانسته و در عرض گناهان كبيره اى نظير شرب خمر و قوادى و نظير اينها، برشمرده است.

علاوه بر اينكه اگر احتكار حرام نبود وجهى براى عقوبت و مجازات محتكر و اجبار وى بر فروش اجناس احتكار شده از سوى حاكم اسلامى وجود نداشت، آيا امكان دارد عملى كه براى جامعه مضر است و موجب كمبود و فشار بر عموم مى گردد بگوئيم كه شارع مقدس به انجام آن رضايت داده است؟! پس مناسبت حكم و موضوع نيز اقتضا دارد كه قائل به حرمت احتكار شويم.

كلام صاحب جواهر در اين زمينه:

و لكن صاحب جواهر مطابق با نظريه محقق در شرايع بر كراهت احتكار فتوى داده است. ايشان روايات احتكار را مطرح فرموده و آنها را حمل بر كراهت نموده است كه خلاصه اى از كلام ايشان را يادآور مى شويم:

«اين روايات تقريبا صريح در كراهت است، زيرا لسان آنها لسان كراهت و چگونگى بيان آنها

بيان كراهت است و بهمين جهت در صحيحه حلبى بر كراهت احتكار تصريح شده است. و بسا اينكه احتكار به شهرها مقيد شده اشعار بر همين معنى داشته باشد. زيرا اگر حرام بود فرقى بين شهر و غير شهر نداشت. و شهر و غير شهر تنها در شدت و ضعف كراهت متفاوت است. و نيز مؤيد همين معنى است تفصيل مدت احتكار، بين چهل روز و سه روز، و غير اين دلايل كه همه اينها شواهد و قرائن اينست كه اين عمل مكروه است نه حرام.

و موضوع بحث نگهدارى طعام براى بالا رفتن قيمت آن نسبت به ساير اجناس تجارى، بدون قصد زيان رساندن به مسلمانان است و نه بقصد اضرار و لو

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 90

با خريدارى همه طعامهاى شهر و قيمت گذارى آن بصورت دلخواه؛ يا خريدارى طعام براى ايجاد قحطى و ضرر رساندن به مردم يا همدست شدن تجار با يكديگر براى احتكار به گونه اى كه سبب كمبود در جامعه شود و مصالح عمومى جامعه را به خطر اندازد، يا مقاصد پليد ديگرى كه ارتباطى با قضيه احتكار ندارد، اينگونه مسائل حرمت آن بخاطر عناوين ديگرى است و ارتباطى با عنوان احتكار ندارد.» «1»

براى من روشن نيست رواياتى كه دلالت مى كند بر اينكه محتكران و شراب خواران و قوادين در صحراى جوشانى از جهنم هستند، و آنچه دلالت مى كند بر اينكه: بوى بهشت بر محتكر حرام است، و رواياتى كه بر لعنت محتكر و امر به مجازات و عقوبت وى و اجبار او به فروختن كالاهاى احتكار شده وارد شده و آنچه در آن آمده است كه محتكر از سارق

نزد خداوند مبغوض تر است و ...

چگونه لسان آنها لسان كراهت و بلكه صريح در كراهت است؟! صحيحه حلبى نيز كه در آن لفظ كراهت آمده پاسخ آن پيش از اين روشن گرديد.

و گويا مرحوم صاحب جواهر ضمن تفسير روايات باب و حمل آن بر بعضى ديگر جايگاه بحث را عوض كرده و آن را در غير مورد بحث فقها برده اند.

ما پيش از اين گفتيم كه جايگاه بحث فقها در مسأله و مورد تنازع دو نظريه تنها صورتى بود كه احتكار موجب زيان و ايجاد كمبود و تنگنا در جامعه مى گرديد، و حتى گفتيم كه لفظ احتكار چنانچه از لغت استفاده كرديم بجز بر اين مورد صدق نمى كند، و مستفاد از روايات نيز پس از جمع آنها و حمل برخى بر برخى ديگر، حرمت همين صورت از مسأله بود، چنانچه روشن گرديد.

و بيان محدوده سه روز و چهل روز براى احتكار هم از باب اعم اغلب بود و اين كه شدت و ضيق تنها پس از گذشت اين مدت براى مردم ايجاد مى شود. و ذكر

______________________________

(1) جواهر 22/ 480.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 91

قيد «شهرها» نيز براى بيان همين ويژگى بود، كه فقدان مايحتاج و كمبود خوراكى و قحطى معمولا در شهرها بوجود مى آيد [پس سبب چيست كه ايشان موضوع احتكار را در جائى برده كه موجب زيان و ضيق و شدت نگردد، و در نتيجه آن را مكروه دانسته اند؟!]

البته كسى مى تواند بگويد كه اختلاف بين ما و صاحب جواهر يك اختلاف لفظى است زيرا همان صورتى را كه ما قائل به حرمت آن هستيم ايشان هم قائل به حرمت آنست لكن ما از

باب احتكار و ايشان بعنوان ظلم و اضرار بغير و نظاير آن، نه از باب احتكار، و اين نكته اى است در خور توجه.

انواع حبس متاع:

حبس و نگهدارى متاع را به چند نوع مى توان تقسيم نمود:

اول: اينكه حبس اين شخص يا حبس وى و كسانى نظير او موجب ناياب شدن كالا و كمى آن در بازار گردد، بگونه اى كه بخاطر آن مردم در گرفتارى و تنگنا قرار گيرند. و اين قدر متيقن از احتكار است كه در صحيحه حلبى و صحيحه حناط و ساير روايات مورد نهى قرار گرفته بود. و ظاهرا به مقتضاى روايات و بلكه به حكم عقل چنين احتكارى حرام است، چه بقصد ايجاد ضرر و تنگنا صورت گرفته باشد يا بدون آن، در واقع ملاك، وجود كمبود و تنگنا در جامعه است.

و شايد تشخيص آن نيز به عهده حاكم صالح جامعه باشد، زيرا حاكم و اداره كننده جامعه است كه به اوضاع شهر و احتياجات مردم آگاه است و لذا امير المؤمنين (ع) مالك اشتر (استاندار مصر) و رفاعه (قاضى منطقه اهواز) را به جلوگيرى از احتكار و نهى از آن امر فرمود و به آنان دستور داد كه محتكرين را مؤاخذه و مجازات نمايند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 92

دوم: اينكه بخاطر نگهدارى طعام قيمت ها بالا رود ولى نه بگونه اى كه مردم در مضيقه و تنگنا قرار بگيرند، زيرا در شهر كسان ديگرى هستند كه به اندازه نياز كالا عرضه مى كنند، و ترقى قيمت اجناس نيز بگونه اى است كه براى مردم قابل تحمل است.

در اين صورت بايد گفت ادله نهى از احتكار، شامل اين مورد نمى گردد، بويژه اگر ما قيمت گذارى اجناس تجار

را براى حاكم جايز ندانيم، بلكه از اطلاق دو صحيحه [صحيحه حناط و حلبى] و نظاير آنها نيز عدم حرمت اينگونه نگهدارى استفاده مى گردد.

بلى ممكن است گفته شود كه ادلّه لعن پس از چهل روز در شرايط فراوانى شامل اين مورد مى گردد و دلالت بر مطلق نگهدارى كالا بيش از چهل روز دارد، ولى فتوى دادن بر مضمون اين اطلاق مشكل است زيرا گفتيم احتمال قوى دارد كه ذكر سه روز و چهل روز بلحاظ اعم و اغلب باشد. [ملاك همان ضيق و شدت است و اين معنى عموما و غالبا با گذشت سه روز يا چهل روز آشكار مى گردد] چنانچه بحث آن گذشت.

سوم: اينكه نگهدارى كالا براى بازاريابى و رواج آن باشد. زيرا به هنگام برداشت و بدست آمدن محصول و ورود كالا از هر سو به بازار، بسا بازار را با كساد مواجه كند و قيمتها به شدت سقوط كند، در چنين شرايطى برخى افراد براى مواجه نشدن با كساد، كالاى خود را نگهدارى مى كنند، و بازرگانان همانگونه كه در ارائه جنس خود قيمت شهرها و نواحى مختلف را در نظر مى گيرند و در مكانى كه مناسب تر مى خرند جنس خود را مى فروشند، زمانها را هم مورد توجه قرار مى دهند و در زمانى كه قيمت جنس مناسب تر است و مردم به آن متاع و كالا نياز بيشترى دارند آن را به معرض فروش در آورده و با قيمت عادلانۀ آن زمان بفروش مى رسانند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 93

و روشن است كه اين همان تجارت سودآور است كه شرع مقدس نسبت به آن تشويق فرموده و آن را براى جامعه مفيد دانسته است،

و به اين نوع نگهدارى بطور كلى مفهوم احتكار صدق نمى كند. «1»

چهارم: اينكه نگهدارى طعام براى ذخيره قوت ساليانه خود و خانواده اش باشد، نه براى فروش و تجارت. و اين يك اقدام متعارف و معمولى است كه بسيارى از خانواده ها [بويژه خانواده هاى روستائى] انجام مى دهند. و اين عمل در صورتى كه در سطح جامعه گسترش يابد، اگر چه قهرا [در مقطعى از سال] موجب رواج متاع و ترقى قيمتها مى گردد، ولى از مواردى است كه اشكالى در آن نيست، بلكه از برخى روايات استحباب آن استفاده مى گردد كه نمونه هائى از آن را يادآور مى شويم:

[استحباب نگاهدارى قوت يك سال خانواده]

در روايت ابن بكير از ابى الحسن (ع) از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرمود:

«آنگاه كه انسان غذايش را ذخيره مى كند آرامش مى يابد.» «2»

و در روايت معمر بن خلاد آمده است كه وى از ابو الحسن رضا (ع) در مورد نگهدارى غذاى يك سال پرسش كرد، آن حضرت فرمود:

______________________________

(1) بر اساس آيه شريفۀ: لٰا تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ إِلّٰا أَنْ تَكُونَ تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ، تجارت بر اساس رضايت و توافق طرفين يك ضرورت اجتماعى است و متاع در ازمنه و امكنه مختلف به قيمت متعادل در اختيار مردم قرار مى گيرد و به همين جهت اكل مال بباطل نيست، يعنى تاجر بدون اينكه توليدى داشته باشد مالك چيزى مى شود و شارع تملك او را بخاطر اين خدمت مجاز دانسته و اگر اين گونه نباشد اكل مال بباطل مى شود كه احتكار يكى از مصاديق آن است. (الف- م، جلسه 180 درس)

(2) ان النفس اذا احرزت قوتها استقرت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 94

«من اين كار را انجام مى دهم» يعنى قوت سال

خويش را ذخيره مى كنم. «1»

و در روايت ديگرى از امام رضا (ع) وارد شده كه از آن حضرت شنيدند كه مى فرمود:

«ابو جعفر و ابو عبد الله [امام باقر و امام صادق عليهما السّلام] پيش از آنكه طعام سال خود را تهيه كنند ملكى را نمى خريدند و مى فرمودند: انسان آنگاه كه طعام سال خويش را در منزل مى آورد سبكبار و راحت مى شود.» «2»

و روايات ديگرى از اين قبيل كه مى توان به آن مراجعه نمود. «3»

گروه پنجم: روايات منع احتكار در اجناس ويژه:
[اقوال در مسأله]

1- مشايخ سه گانه [كلينى، صدوق و شيخ طوسى] از «غياث» از امام صادق (ع) روايت نموده اند كه فرمود:

«احتكار جز در گندم و جو و خرما و كشمش و روغن نيست.» «4»

اين روايت را صدوق با سند خود از غياث بن ابراهيم، از جعفر بن محمد از پدرش روايت نموده الا اينكه در آن «روغن زيتون» هم آمده است. «5»

زنجيره سند اين روايت از كلينى و شيخ تا غياث صحيح است، و غياث بن ابراهيم را هم نجاشى توثيق كرده است. «6» البته برخى ديگر از علماى رجال در

______________________________

(1) معمر بن خلاد، انه سال ابا الحسن الرضا (ع) عن حبس الطعام سنة فقال: انا افعله.

(2) كان ابو جعفر و ابو عبد الله (ع) لا يشتريان عقدة حتى يدخلا طعام السنة، و قالا: ان الانسان اذا ادخل طعام سنة خف ظهره و استراح.

(3) وسائل 12/ 320، ابواب آداب تجارت، باب 31.

(4) ليس الحكرة الا فى الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب و السمن.

(5) وسائل 12/ 313، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 4.

(6)- (2) رجال نجاشى/ 215 (چاپ ديگر/ 305).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 95

مذهب وى اختلاف دارند و

اكثرا مى گويند كه او «بترى» مذهب [يكى از فرقه هاى زيديه] بوده است. «1»

2- خصال به سند خويش از سكونى از امام صادق (ع) از پدران خويش (ع) از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود:

«احتكار در شش چيز است: در گندم و جو و خرما و روغن زيتون و روغن و كشمش.» «2»

سند اين روايت اينگونه است: «حمزه بن محمد علوى، از على بن ابراهيم، از پدرش، از نوفلى، از سكونى.» در اين ميان، حمزة بن محمد اگر چه در كتابهاى رجال توثيق نشده است ولى چون صدوق (ره) در روايات زيادى با جمله «رضى الله عنه» از وى ياد مى كند ممكن است گفته شود كه بر مدح وى نظر داشته است. و بقيه سند اشكالى در آن نيست.

3- حميرى در قرب الاسناد از سندى بن محمد، از ابى البخترى، از امام صادق (ع) از پدرش (ع) از امام على (ع) روايت نموده كه آن حضرت از احتكار در شهرها نهى مى كرد و مى فرمود:

احتكار نيست مگر در گندم، جو، خرما، كشمش و روغن. «3»

ابو البخترى همان «وهب بن وهب» است كه در حق وى گفته شده:

او ضعيف، سنّى مذهب و دروغگو است. «4»

4- در مستدرك الوسائل از دعائم الاسلام از على (ع) آمده است:

______________________________

(1) تنقيح المقال 2/ 366

(2) الحكرة فى ستة اشياء: فى الحنطة و الشعير و التمر و الزيت و السمن و الزبيب. (وسائل 12/ 314، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 10)

(3) ليس الحكرة الا فى الحنطة و الشعير و التمر و الزبيب و السمن. (وسائل 12/ 314، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 7)

(4) ر، ك، تنقيح المقال 3/ 281.

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 5، ص: 96

احتكار مگر در گندم، جو، كشمش، روغن زيتون و خرما نيست. «1»

5- باز در آن كتاب از طب النبى (ص) آمده است كه آن حضرت (ص) فرمود:

احتكار در ده چيز است و محتكر ملعون است: در گندم، جو، خرما، كشمش، ذرت، روغن، عسل، پنير، گردو و روغن زيتون. «2»

اين رواياتى است كه احتكار حرام را در اشياء بخصوصى محصور و محدود نموده است.

اما در اين روايات پنج گانه روايت صحيح اعلائى [كه مجموع راويان آن امامى مذهب و عدالتشان مورد تأييد باشد] بطور كلى وجود ندارد، و در كتب اربعه نيز بجز يكى از آنها نيامده است. پس آن كسانى كه حجيت روايت را منحصر به روايت صحيح اعلائى مى دانند- نظير صاحب معالم و صاحب مدارك- مشكل است بتوانند به اين روايات تمسك كنند. و نيز كسى كه حجيت آن را منحصر به كتب اربعه مى داند، جز خبر غياث ساير روايات را مشكل بتواند مورد استدلال قرار دهد.

فتاواى فقها بر اساس روايات محصوركننده:

در هر صورت پس از اخذ به رواياتى كه احتكار را در اجناس ويژه محصور مى نمود صناعت فقهى اقتضا مى كند كه اين روايات بر روايات گذشته حكومت «3»

______________________________

(1) ليس الحكرة الى فى الحنطة و الشعير و الزبيب و الزيت و التمر. (مستدرك الوسائل 2/ 468، ابواب تجارت، باب 21، حديث 5)

(2) الاحتكار فى عشرة، و المحتكر ملعون: البر و الشعير و التمر و الزبيب و الذرة و السمن و العسل و الجبن و الجوز و الزيت. (مستدرك الوسائل 2/ 468، ابواب آداب تجارت، باب 21، حديث 8)

(3) حكومت يك اصطلاح است در علم اصول فقه و آن در موردى است كه مضمون يك دليل،

موضوع دليل ديگر را مشخص كند كه در اين صورت با وجود چنين دليلى نوبت عمل به دليل ديگر نمى رسد و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 97

داده شود و آن روايات مطلق بر اين روايات كه مقيد است حمل گردد.

و آنچه محور فتواى اكثر فقهاى ما قرار گرفته نيز همين است كه احتكار منحصر به اشيايى ويژه يا طعام و غذا مى باشد. و بسيارى از آنان تصريح فرموده اند كه جز در اين موارد احتكار وجود ندارد. كه نمونه اى از سخنان آنان را از نظر مى گذرانيم

در نهايه آمده است:

«احتكار بازداشتن گندم، جو، خرما، كشمش و روغن از فروش آنهاست و در غير اين اجناس در چيز ديگرى احتكار نيست.» «1»

در مبسوط آمده است:

«احتكار در قوت و غذاها در صورتى كه به مسلمانان زيان وارد آورد، مكروه است .. و طعامهاى مورد احتكار: گندم و جو و خرما و كشمش و نمك و روغن است.» «2»

در وسيله ابن حمزه آمده است:

«احتكار در شش چيز وارد مى شود: گندم، جو، خرما، كشمش، روغن و نمك. و در صورتى كه مردم به اينها نيازمند نباشند احتكار نيست.» «3»

در سرائر آمده است:

«و از احتكار نهى شده است. و احتكار نزد فقهاء شيعه: نگهدارى و حبس گندم، جو، خرما، كشمش و روغن از فروش است. و احتكار حرام در چيزى

______________________________

- اصطلاحا گفته مى شود اين دليل بر دليل ديگر حكومت دارد (مقرر)

(1) نهايه شيخ/ 374،

(2) مبسوط شيخ 2/ 195.

(3) جوامع الفقهية/ 745.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 98

غير از اين اجناس نيست.» «1»

در شرايع آمده است:

«احتكار در گندم و جو و خرما و كشمش و روغن است. برخى گفته اند

در نمك نيز احتكار هست.» «2»

نظير اين مطلب در مختصر النافع نيز آمده است. «3»

در قواعد آمده است:

«احتكار: نگهدارى گندم، جو، خرما، كشمش، روغن و نمك است.» «4»

نظير همين مطلب در منتهى آمده. مگر اينكه در آنجا فرموده: و برخى نمك را هم اضافه كرده اند. «5»

در تذكره نيز نظير قواعد نظر داده سپس مى فرمايد:

«و تحريم احتكار منحصر به مواد غذايى است، و از آن جمله است خرما و كشمش، ولى همه خوراكيها را شامل نمى شود، اين را شافعى نيز گفته است.» «6»

در دروس آمده است:

«احتكار: نگهدارى غلات چهارگانه است و روغن و از آن جمله است روغن زيتون و نمك على الاقرب.» «7»

در لمعه آمده است:

______________________________

(1) سرائر/ 212.

(2) شرايع 2/ 21.

(3) مختصر النافع/ 120.

(4) قواعد 1/ 122.

(5) منتهى 2/ 1007.

(6) تذكرة 1/ 585.

(7) دروس/ 332، كتاب مكاسب.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 99

«در هفت چيز بايد احتكار را ترك نمود: در گندم، جو، خرما، كشمش، روغن زيتون و نمك.» «1»

در مقنعه آمده است:

«احتكار: نگهدارى و حبس طعام است در صورت نياز شهروندان به آن و سخت شدن كار در اين مورد بر آنان.» «2»

در كافى ابو الصلاح است:

«براى هيچ كس جايز نيست كه چيزى از مواد خوراكى مردم را در صورتى كه آشكارا بدان نيازمند باشند احتكار نمايد.» «3»

در غنيه آمده است:

«احتكار مواد خوراكى مردم در صورتى كه نياز آشكار بدان باشد، جايز نيست.» «4»

در مقنع صدوق آمده است:

«در صورتى كه در شهر طعام ديگرى وجود نداشته باشد بر وى جايز نيست كه آن را نگهدارد و موظف به فروش آن است و او محتكر است.» «5»

و سخنان ديگرى از فقهاى بزرگوار ما كه

در اين مسأله نگاشته شده است.

اكنون شما ملاحظه فرموديد كه اين مواد خوراكى ويژه اى كه در كلمات اصحاب آمده دقيقا بر گرفته شده از روايات است به غير از «نمك» كه در روايات نيامده بود و لكن شيخ طوسى (ره) در مبسوط آن را آورده آنگاه ديگران از ايشان

______________________________

(1) لمعه دمشقية 3/ 298.

(2) مقنعة/ 96.

(3) كافى/ 360.

(4) جوامع الفقهية/ 528.

(5) جوامع الفقهية/ 31.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 100

پيروى نموده اند. و شايد علت آن اين بوده است كه نمك همواره مورد نياز مردم بوده است.

خلاصه كلام اينكه: احتكار منهىّ عنه نزد اصحاب ما چنانچه روشن شد، منحصر است در طعام يا مواد خوراكى يا اجناس پنج گانه يا شش گانه يا هفت گانه كه ذكر آن گذشت. و مستند آنان نيز روايات مذكوره پس از حمل مطلقات آن بر مقيدات بود كه به تفصيل مورد پژوهش قرار گرفت.

نظريه فقهاى سنت در باب احتكار:

و اما نظريه فقهاى سنت بدين گونه است:

از «رملى» كه يكى از فقهاى شافعيه است و نيز از «نووى» [يحيى بن شرف نووى صاحب منهاج] در شرح وى بر صحيح مسلم در تعريف احتكار آمده است:

«احتكار، خريدارى نمودن مواد غذائى در زمان كمبود آن است تا آن را نگهدارى نمايد و در زمان بعد به زيادتر از قيمت معمول خود به مردم بفروشد و انگيزه آن از اين عمل در تنگنا قرار دادن مردم باشد.» «1»

علامه حلى در تذكره نيز همين مضمون را از شافعى نقل كرده كه پيش از اين يادآور شديم.

و نيز عبارت شرح كبير در فقه حنابله از نظر شما گذشت كه وى در احتكار حرام سه شرط را لازم مى شمرد كه دومين آن اينگونه

بود:

«دوم اينكه: آذوقه و قوت باشد. اما احتكار خورش ها و عسل و زيتون و علوفه چارپايان حرام نيست.» «2»

پس نزد شافعى و احمد، احتكار اختصاص به غذاى انسان دارد.

______________________________

(1) موسوعة الفقه الاسلامى 3/ 195، در باب احتكار.

(2) مغنى 4/ 47، كتاب البيع.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 101

بلى در سنن ابى داود آمده است:

«از احمد پرسيدم احتكار چيست؟ گفت: هر چيز كه زندگى مردم بدان بستگى دارد.» «1»

و شايد مراد او در اين عبارت چيزى اعم از آذوقه و ساير مايحتاج انسان باشد.

در كتاب بدايع الصنايع كاشانى كه در فقه حنفيه است آمده:

«احتكار نزد «أبو يوسف» در هر چيز كه به زيان عموم مردم است جريان مى يابد، چه خوراكى باشد و چه غير آن و نزد «محمد» احتكار جز در غذاى انسان و علوفه چارپايان جريان نمى يابد، چيزهايى نظير گندم، جو، كاه و يونجه.» «2»

و در مدونة الكبرى كه در فقه مالكى است آمده است:

«و از مالك شنيدم كه مى گفت: احتكار در هر چيزى است كه در بازار وجود دارد از طعام و كتاب و روغن زيتون و همۀ چيزها و پشم و هر چه كه به بازار لطمه بزند. و گفتم: آيا در روغن و عسل و رنگ صباغى و همه چيزها جريان دارد؟

مالك گفت: اگر كسى اينها را احتكار كند از آن جلوگيرى مى شود چنانچه اگر حبوبات را احتكار مى كرد. گفتم: اگر احتكار وى زيانى به بازار وارد نياورد؟

گفت: چنين عملى مانعى ندارد، در صورتى كه به بازار زيانى وارد نياورد.» «3»

______________________________

(1) سنن ابى داود 2/ 243، كتاب اجاره، باب نهى از احتكار.

(2) بدايع الصنايع 5/ 129. ابو حنيفه دو تا شاگرد

معروف داشت يكى قاضى ابو يوسف است و ديگرى محمد بن حسن شيبانى كه نوعا فقه حنفيه را از اين دو نفر نقل كرده اند. (الف- م، جلسه 181 درس)

(3) المدونة الكبرى 3/ 290، باب ما جاء فى الحكرة. اين مطالب را عبد الرحمن بن قاسم كه شاگرد مالك بوده از وى نقل مى كند و مالك در آن زمان فقيه حجاز بوده است و ابو حنيفه فقيه عراق و اتفاقا هر دو در زمان امام صادق (ع) زندگى مى كرده اند، و هر دوى اينها در باب احتكار قائل به تعميم بوده اند و روايات حصركننده در همين زمان صادر شده است، و در مقابل آنان است كه امام (ع) مى فرمايد: ليس الحكرة الا ... (الف- م، جلسه 181 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 102

اين بود ديدگاههاى فقهاى سنت و اجمالى از آراى آنان.

7- آيا احتكار منحصر در اشياء بخصوص است؟

تا كنون روشن گرديد كه ظاهر كلمات اصحاب ما (فقهاى اماميه) اين بود كه احتكار حرام، در قوت و آذوقه انسان يا اجناس ويژه اى كه در روايات آمده، منحصر است. و روايات نيز در نگاه اوليه پس از جمع و حمل برخى از آنها بر برخى ديگر همين مضمون را اقتضا داشتند. و همين نظريه نيز به شافعى و احمد حنبل منسوب بود، ولى نزد حنفيه و مالكيه موضوع احتكار گسترده تر از اين محدوده بود و همه چيزهايى كه انسان در زندگى و معيشت خود به آن نيازمند است را در بر مى گرفت.

حال بايد ديد حق در مسأله چيست، و نظريه درست تر كدام است؟

بنظر ما حرمت و يا كراهت احتكار يك امر تعبدى بدون ملاك [كه از سوى شارع ملاك آن براى ما

بيان نشده باشد] يا با ملاك غيبى كه نوع انسانها از آن سر در نياورند نيست. بلكه ملاك آن چنانچه از روايات باب هم استفاده مى گردد همان نياز مردم به كالايى و قرار گرفتن آنان در تنگنا و زيان بخاطر فقدان آن است.

از باب نمونه در صحيحه حلبى آمده بود:

«اگر طعام بگونه اى است كه همه مردم مى توانند بدان دسترسى داشته باشند اشكالى در نگهدارى آن نيست، ولى اگر مقدار آن كم است و كفاف نيازمنديهاى مردم را نمى دهد ناپسند است كه طعام احتكار شود و مردم بدون طعام بمانند.» «1»

از اين صحيحه علت و ملاك حكم مشخص مى گردد، و روشن مى شود كه نظر شارع حكيم در تشريع اين حكم اينست كه مردم در آسايش باشند و بدون

______________________________

(1) ان كان الطعام كثيرا يسع الناس فلا باس به، و ان كان قليلا لا يسع الناس فانه يكره ان يحتكر الطعام و يترك الناس ليس لهم طعام. (وسائل 12/ 313، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 2)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 103

غذا، كه حياتشان به آن توقف دارد، نمانند.

در ذيل صحيحه ديگرى طبق نقل كلينى آمده است:

«و از آن حضرت از كشمش پرسش كردم، فرمود: اگر ديگرى آن را عرضه مى كند اشكالى ندارد كه آن را نگهدارى نمايى.» «1»

از سوى ديگر در همه روايات، «زبيب كشمش» بعنوان يك كالا كه احتكار آن حرام است آمده با اينكه بسيارى از مواد غذايى هست كه نياز مردم به آن به مراتب از كشمش بيشتر است.

و نيز در برخى از روايات حصركننده، روغن زيتون آمده و فقها به حرمت احتكار آن فتوى داده اند با اينكه روشن است كه

روغن زيتون چيزى نيست كه عموم مردم به آن نيازمند باشند، بلكه در برخى مناطق نظير شامات از آن بعنوان خورش استفاده مى شود.

از طرف ديگر بسيارى از شهرها وجود دارد كه قوت و غذاى اصلى آنها برنج و يا ذرت است، و احتكار اينگونه كالاها در آن شهرها موجب بدون طعام ماندن مردم آن شهرها مى گردد. در اين صورت آيا جايز است اينگونه كالاها را در آن شهرها احتكار نمود ولى مثلا بگوئيم احتكار كشمش و روغن زيتون در آنها جايز نيست؟! آيا نياز آنان به برنج يا ذرت كمتر از نياز آنان به كشمش است؟!

بلكه چه بسا در شرايط و زمان و شهر خاصى نياز مردم به برخى از كالاهاى غير خوراكى به مراتب زيادتر از مواد خوراكى اى نظير روغن زيتون و كشمش باشد چنانچه اگر در منطقه اى مرضى شيوع پيدا كند و مردم به داروى بخصوصى نياز شديد پيدا كنند بگونه اى كه حفظ حيات و سلامت آنان به آن دارو وابسته باشد

______________________________

(1) و سألته عن الزبيب فقال: اذا كان عند غيرك فلا باس بامساكه. (وسائل 12/ 315، ابواب آداب تجارت، باب 28، حديث 2. و كافى 5/ 165، كتاب المعيشة، باب احتكار، حديث 3)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 104

و در اين شرايط بعضى از داروخانه ها آن دارو را احتكار كنند، آيا مى توان گفت عمل آنان احتكار نيست و جايز است؟

و يا اگر در شرائط خاصّى در همه لباسهاى تابستانى و زمستانى و مواد اوليه آنها، يا در مثل سوخت و آبها و اراضى و مانند آنها احتكار صورت گيرد و مردم از اين جهت در تنگنا و مضيقه واقع شوند

در اين صورت چه بايد كرد؟

بنظر مى رسد امير المؤمنين (ع) در نامۀ خود به مالك اشتر- كه پيش از اين نيز خوانده شد- ملاك كلى منع از احتكار را مشخص فرموده است آنجا كه درباره تجار مى فرمايد:

«با آن همه سفارش كه درباره تجّار كردم، اى مالك بدان كه در بسيارى از آنان طبعى سخت گير و رذيله بخل و احتكار و انحصار منافع و اجحاف در معامله وجود دارد كه موجب زيان رساندن به مردم و ننگ براى زمامداران است، پس از احتكار جلوگيرى نما.» «1»

در اينجا امام (ع) با اينكه در مقام بيان مسأله احتكار بوده ولى نه ذكرى از اجناس ويژه بميان آورده و نه اشاره اى به قوت و غير قوت دارد.

خلاصه كلام اينكه: احكام شريعت اسلام، گزاف و بدون ملاك نيست، بلكه بر پايه مصالح و مفاسد تشريع شده است، و نيز شريعت اسلام براى زمان خاص يا مكان خاصى نيست، بلكه براى همه مردم در همه كشورها تا روز قيامت تشريع شده است. و اطلاقات روايات بسيار زيادى كه از مطلق احتكار نهى مى كند همه را شامل مى شود. و همين مناسبت حكم و موضوع، و ملاحظه ملاك نيز اقتضاى اخذ به اطلاق دارد. در خود اخبار حصركننده نيز اختلاف است، ملاحظه

______________________________

(1) و اعلم- مع ذلك- ان فى كثير منهم ضيقا فاحشا و شحّا قبيحا و احتكارا للمنافع، و تحكما فى البياعات، و ذلك باب مضرة للعامة و عيب على الولاة، فامنع من الاحتكار. (نهج البلاغة، فيض/ 1017، لح/ 438، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 105

مى فرماييد كه مثلا احتكار روغن زيتون در روايتى كه از پيامبر اكرم (ص) روايت

شده آمده، ولى در روايتى كه از امير المؤمنين (ع) نقل شده نيامده است و يا نمك در كلام شيخ و فقهاى پس از آن آمده ولى در كلام فقهاى متقدم و يا روايات نيامده است. كه از همه اينها انسان حدس مى زند كه احتكار حرام، در اجناس بخصوصى منحصر نيست.

8- روايات حصركننده را چگونه بايد تفسير نمود؟

اشاره

اگر گفته شود: با اين برداشت پس روايات حصركننده را چگونه بايد تفسير نمود؟

در پاسخ بايد گفت: در آن چند وجه محتمل است.

اول: اينكه قضيه، قضيه خارجيه باشد نه حقيقيه «1»، بدين بيان كه عمده مايحتاج مردم در زمان صدور خبر و در آن شرايط همين اجناس بخصوص بوده و به همين جهت همينها حبس و نگهدارى مى شده است و ساير اجناس و متاعها يا بسيار فراوان بوده كه كسى نسبت به احتكار آنها رغبتى نشان نمى داده و يا مصرف آنها آن قدر كم بوده كه با احتكار آنها گرفتارى اى براى عموم مردم بوجود نمى آمده و زيانى به آنها نمى رسيده است. به همين جهت روغن زيتون در كلام پيامبر (ص) آمده ولى در روايت منقول از امير المؤمنين (ع) نيامده است.

دوم: بسا به ذهن انسان خطور مى كند كه فتواى ابو حنيفه و مالك كه يكى فقيه عراق و ديگرى فقيه حجاز بوده اند در آن زمان مبناى عمل خلفا و كارگزاران

______________________________

(1) قضيه سه قسم است: ذهنيّه- خارجيّه- حقيقيّه. در قضيّه ذهنيّه محمول بر افراد موجود در ذهن حمل مى شود. در خارجيّه بر افراد موجود در خارج و در حقيقيّه بر حقيقت و نفس الامر بدون ملاحظه ذهن و خارج به تعبير ديگر: آنچه متصور است، آنچه هست و آنچه بايد باشد.

(مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 5، ص: 106

آنان در كشورهاى اسلامى بوده است و آن زمان كه عصر امام صادق (ع) بوده عمال حكومت به اسم منع از احتكار متعرض اموال مردم مى شده اند با اينكه به غير از آن اشياء بخصوص چيزهاى ديگر در آن زمان مورد نياز شديد مردم نبوده كه عنوان احتكار بر آن صادق باشد و مجوز دخالت حكومت گردد. چنانچه ما امروز هم در زمان خودمان در برخى محكمه هاى افراطى برخى از حركتهاى تند را مشاهده مى كنيم، و امام صادق (ع) خواسته است با بيان اينكه اعمال آنان خلاف موازين است آنان را از آن اعمال بازدارد.

و روشن است كه لحن روايات حصركننده بر اين معنى اشعار دارد كه در آن زمانها كسانى بوده اند كه بر عموميت احتكار و گسترش آن به ساير اشياء اصرار داشته اند و امام صادق (ع) با نقل فرمايش پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) خواسته است آنان را به محدود نگاهداشتن دامنه آن ملزم كند، و در حقيقت اين بيان ديگرى است بر اينكه اين قضيه يك قضيه خارجيه بوده [متناسب با شرايط و اوضاع آن زمان] نه يك قضيه حقيقيه [كه براى همه زمانها حكم احتكار فقط منحصر به همان اشياء باشد].

نقش والى در تعيين موضوع احتكار:

سوم: اينكه حصر در روايات حصركننده يك حكم فقهى كلى براى همه شرايط و زمانها نيست، بلكه يك حكم ولائى و براى زمان و مكان بخصوصى است. پس تعيين موضوع آن از شئون حاكم است و او در محدوده حكومت خود بر اساس نيازها و احتياجات جامعه، كالاهاى مورد نياز كه احتكار در آن ممنوع است را مشخص مى كند.

و آنچه با شريعت آسان و با گذشت

اسلام كه براى همه اعصار و كشورها تشريع شده تناسب دارد اينست كه در آن كلياتى كه با هر زمان و مكان قابل انطباق

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 107

است تشريع شود و تعيين موضوعات جزئى را به حكام و واليهاى بحق هر زمان واگذار نمايد.

نظير آنچه ما در باب زكاة احتمال داديم كه شارع مقدس در كتاب كريم خود قرآن، اصل زكات و اينكه بايد از اموال مردم صدقات دريافت گردد را تشريع فرموده ولى تعيين موضوع آن را به واليها و حاكمان هر زمان بر حسب تشخيص آنان و متناسب با ثروتهاى عمومى جامعه واگذار كرده است. و اينكه پيامبر اكرم (ص) موضوعات نه گانه را براى اخذ زكات مشخص فرموده يك حكم حكومتى بوده كه بعنوان والى مسلمانان در زمان خود صادر فرموده زيرا عمده ثروت عرب در آن زمان همان نه چيز [گاو، شتر، گوسفند، طلا، نقره، گندم، جو، خرما، كشمش] بوده است چنانچه تعبيرات وارده در روايات مشعر به همين مطلب است، نظير اين كلام امام صادق (ع) كه مى فرمايد:

رسول خدا (ص) زكات را بر نه چيز وضع كرد و ساير چيزها را مورد گذشت قرار داد. «1»

خلاصه كلام اينكه: تشخيص موارد احتكار در هر زمان از شئون والى است، و تعيين آن در اخبار حصركننده از همين قبيل است، پس نمى توان آن را به همه اعصار تعميم داد.

و گواه بر همين معنى است فرمان امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر و رفاعه، مبنى بر جلوگيرى از احتكار و مجازات مرتكبين آن و فرمان پيامبر اكرم (ص) به اخراج كالاهاى احتكار شده و فروش آن در خبر حذيفه، و

اين نكته ايست شايان توجه.

اگر گفته شود: شما پيش از اين گفتيد كه احكام حكومتى صادره از پيامبر

______________________________

(1) وضع رسول الله (ص) الزكاة على تسعة اشياء و عفا عما سوى ذلك. (وسائل 6/ 32، ابواب ما تجب فيه الزكاة، باب 8)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 108

اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) نيز همانند احكام خداوند متعال براى همه مسلمانان و تا روز قيامت است.

در پاسخ مى گوئيم: بلى، ولى در صورتى كه قرينه بر اختصاص نداشته باشيم، نظير نهى آن حضرت (ص) از احتكار و نيز نظير حكم «لا ضرر و لا ضرار» كه براى همۀ زمانها است، اما انحصار احتكار در اشياء بخصوص- با دقت در ملاك حكم- مشخص مى شود كه به زمان آن حضرت (ص) اختصاص داشته است.

9- ديدگاه برخى از فقها در تعميم احتكار:

صاحب جواهر پس از فتوى دادن كراهت احتكار، و به حرمت آن به قصد زيان رساندن به ديگران و در صورت پديد آمدن گرانى و زيان مردم به عمل وى يا با تبانى ديگران- مى فرمايد:

«بلكه احتكار حرام است نسبت به نگهدارى هر چيزى كه مردم به آن محتاجند و نياز ضرورى به آن دارند و راه و چاره اى غير از بدست آوردن آن ندارند. چه خوردنى باشد چه نوشيدنى باشد چه پوشيدنى و چه غير از آن، بدون آنكه مقيد به زمان خاصّ و يا اجناس ويژه اى باشد و در صورت حصول اضطرار، حرمت نگهدارى آنها محدود به هيچ حد و مقيد به هيچ نوع انتقال و دادوستدى نيست، بلكه ظاهرا در چنين شرايطى اگر قيمت از حد متعارف بالا رود لازم است آن كالا به قيمتى كه مقدور مردم باشد قيمت گذارى شود

و در اختيار آنان قرار گيرد، بلكه بعيد نيست كه [احتكار به] قصد زيان رسانى يا پديد آوردن گرانى هم حرام باشد اگر چه مردم به آن كالا محتاج نباشند و در بازار به وفور يافت شود. و حتى ممكن است گفته شود كه قصد اضرار هم لازم نيست همين كه در نگهدارى قصد پديد آوردن گرانى در جامعه را داشته باشد براى حرمت عمل وى كافى است. البته ممكن است قول به حرمت احتكار را بر

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 109

برخى از اين موارد فرود آوريم.» «1»

ايشان در ادامه اين مطالب مى فرمايند:

«اگر در ايام كمبود و قحطى مردم به طعام جديدى عادت كنند بنابر علت ذكر شده حكم احتكار در مورد اين طعام هم جارى مى شود. و در روايات تعبيراتى آمده كه به روشنى اعلام مى دارد كه ملاك در حرمت احتكار همان احتياج است و همين مؤيد اين نظريه است كه كالاهاى ذكر شده در روايات بعنوان مثال و نمونه است نه انحصار، گرچه اين تنزيل خالى از مناقشه نيست.» «2»

بنابراين صاحب جواهر «قدس سرّه» نيز قائل به تعميم هستند ولى به ملاك حاجت و اضطرار و نه بعنوان احتكار.

از فقهاى متأخرين نيز يكى از كسانى كه به «تعميم» فتوى داده آية الله اصفهانى [آقا سيد ابو الحسن]- طاب ثراه- مى باشد، ايشان در كتاب وسيلة النجاة خويش مى فرمايند:

«احتكار حبس و نگهدارى طعام است به اميد ايجاد كمبود و قحطى و اين عمل در صورت نياز مسلمانان و نبودن كسى كه به اندازه كفايت آنان طعام در اختيارشان گذارد حرام است ... احتكار با حبس و نگهدارى گندم، جو، خرما، كشمش، روغن و نيز

روغن زيتون و نمك بنابر احتياط اگر نگوئيم اقوى، تحقق مى پذيرد. بلكه بعيد نيست بگوئيم در هر چيزى از مواد خوراكى كه اهالى شهرى به آن نيازمندند احتكار تحقق مى يابد، نظير برنج و ذرت نسبت به برخى از مناطق و نواحى.» «3»

در كلام ايشان برنج و ذرت آمده كه در روايات حصركننده نيامده بود. بنابراين

______________________________

(1) جواهر 22/ 481.

(2) جواهر 22/ 483.

(3) وسيلة النجاة 2/ 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 110

از اين دو نمونه مشخص مى شود كه ايشان- طاب ثراه- كالاهاى ذكر شده در روايات را به عنوان نمونه و مثال كه بيانگر نيازمنديهاى ضرورى انسان است گرفته اند، بر اين پايه مى توان گفت برنج و ذرت هم خصوصيت ندارند. مگر اينكه گفته شود:

آنچه از روايات و كلمات فقها استفاده مى شود اينست كه موضوع احتكار فقط مربوط به مواد اساسى غذائى است و نمى توان آن را به كالاهاى ديگر گسترش داد، و اين مطلبى است در خور تحقيق.

مرحوم محقق حائرى- طاب ثراه- در كتاب «ابتغاء الفضيلة» در شرح «وسيله» مى فرمايد:

«اگر فرض شود در شرايطى مردم به غير طعام، به چيزهاى ضرورى ديگرى مانند دارو، يا مواد سوختى در زمستان نياز پيدا كنند، بگونه اى كه در اثر احتكار آنها، حرج و ضرر بر مسلمانان وارد شود، مقتضاى دليل حرج و ضرر حرمت آنست، اگر چه لغت احتكار بر آن صدق نكند.

و مى توان در اين مقام به ذيل روايت معتبر حلبى كه به حسب ظاهر در مقام تعليل است و پيش از اين [روايت سوم از گروه چهارم روايات] گذشت، تمسك نمود زيرا اگر تعليل بر اساس يك امر ارتكازى و فطرى باشد، پس قيد طعام

الغاء مى شود و هر جا حفظ نفس توقف بر چيزى داشته باشد، احتكار آن حرام است، اگر دارو هم اين ملاك را داشته باشد بدون ترديد عرفا حكم آن را دارد، و اين موجب مى شود كه، الغاء خصوصيت شود.» «1»

استدلال ايشان براى تعميم به ذيل صحيحه حلبى، استدلال بسيار خوبى است. ولى اينكه فرموده لغت احتكار بر آن صدق نمى كند، سخن بى پايه اى است، زيرا ما يادآور شديم كه به حسب لغت در مفهوم احتكار عناوين و اشياء بخصوصى قيد نشده است و اين قيود و عناوين را فقها به حسب فهم خود از ادله،

______________________________

(1) ابتغاء الوسيلة 1/ 197.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 111

به هنگام تعريف احتكار و بيان حدود آن از جهت حرمت و كراهت يادآور شده اند.

استاد بزرگوار امام خمينى- مد ظله- [قدس سرّه] در كتاب تحرير الوسيله تعميم را جايز ندانسته اند. ايشان مى فرمايند:

«اقوى اينست كه احتكار جز در غلات چهارگانه و روغن و روغن زيتون، تحقق نمى پذيرد، البته در هر چيزى كه مورد نياز مردم است، حبس و نگهدارى آن نفرت انگيز است ولى احكام احتكار جز در همان كالاهاى فوق الذكر ثابت نمى گردد.» «1»

10- آيا خريدن كالا در احتكار شرط است؟

علامه در منتهى مى فرمايد:

______________________________

(1) تحرير الوسيلة 1/ 502، مسأله 23 از مكاسب محرمه.

البته امام خمينى (قدس سرّه) در اينجا احتكار را بطور مطلق يك عمل نفرت انگيز قلمداد فرموده اند، اما جاى ديگر براى حاكم جامع شرايط، اين حق را قائل شده اند كه در بسيارى از مسائل و مشكلات جامعه از جمله در احتكار كالا و قيمت گذارى اعمال نظر كند و آنچه را به مصلحت جامعه تشخيص مى دهد عمل نمايد. ايشان در تحرير الوسيله مى نويسد:

براى امام (ع) و والى مسلمين

جايز و بلكه از شئون اوست كه آنچه را به مصلحت مسلمين است عمل نمايد، از قبيل ثابت نگهداشتن نرخ كالا يا ثبات بخشيدن به نوعى صنعت يا مقابله با حصر تجارى يا غير اينها از امورى كه در نظام و صلاح جامعه دخيل است. (تحرير الوسيله 2/ 626) با اين حال هنگام بحث از عوارض احتكار در دور دوّم مجلس شوراى اسلامى و طرح مشكلات ناشى از انحصار آن در فقط شش چيز طبق فتواى معظم له. ايشان مجلس را به فتواى آية الله العظمى منتظرى كه قائل به تعميم حرمت احتكار هستند ارجاع داده و فرموده بودند: «مجلس شوراى اسلامى در مسأله احتكار بنظر حضرت آقاى منتظرى عمل نمايد.»- بنقل از آية اللّه محمدى گيلانى- (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 112

«مالك و اوزاعى گفته اند احتكار ثابت مى شود به شرط آنكه متاع را خريدارى كرده باشد، پس اگر چيزى را به غير خريدارى جمع كند، يا غله ملكش باشد و ذخيره سازد محتكر نيست.» «1»

ظاهر فرمايش ايشان اينست كه ايشان [علامه] نيز اين نظر را پذيرفته است.

در مفتاح الكرامه در شرايط احتكار آمده است:

«علّامه در نهاية الاحكام اين قيد را اضافه نموده كه بايد آن كالا را خريدارى نموده باشد. پس اگر وارد كرده باشد يا غله خود را ذخيره نموده باشد، نگهدارى آن مانعى ندارد، و همين نظريه از ظاهر كتاب منتهى حكايت شده و جامع المقاصد نيز به همين رأى متمايل و بلكه قائل است.» «2»

پيش از اين به نقل از شرح كبير ابن قدامه آورديم كه در شروط احتكار گفته:

«يكى: اينكه خريدارى كرده باشد، پس اگر چيزى را وارد

كرده يا از غله خود بدست آورده و آن را ذخيره نموده محتكر نيست، اين نظريه از حسن و مالك نيز نقل شده است.» «3»

در بدايع الصنايع در تفسير احتكار آمده:

«احتكار اينست كه طعامى را در شهر خريدارى و از فروش آن خوددارى شود و اين به زيان مردم باشد و نيز اگر آن را از حوالى شهر خريدارى نموده و بمنظور نگاه داشتن به شهر حمل نموده باشد.» «4»

در موسوعه الفقه الاسلامى از شافعيه نقل مى كند:

«احتكار خريدارى نمودن قوت مردم هنگام برداشت محصولات است تا آن را

______________________________

(1) منتهى 2/ 1007.

(2) مفتاح الكرامة 4/ 108، كتاب متاجر.

(3) مغنى 4/ 46.

(4) بدايع الصنايع 5/ 129.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 113

نگهدارى نموده سپس به زيادتر از قيمت آن به فروش برساند. و انگيزه وى ايجاد تنگنا بر مردم باشد.» «1»

و لكن بيشتر كلمات اصحاب ما اماميه بويژه متقدمين آنها مطلق است و صورت خريدن كالا و غير آن را شامل مى شود. چنانچه بيشتر روايات باب هم مطلق است. بله، در يكى از دو صحيحه حلبى از امام صادق (ع) آمده بود:

احتكار تنها آن مورد است كه طعامى در شهر خريدارى نملئى درحالى كه غير از آن در شهر وجود نداشته باشد و نگهدارى كنى. «2»

و ظاهر كلمه «تنها انّما» حصر است، چنانچه مفهوم «خريدارى» در صحيحه حنّاط نيز آمده بود: «حكيم بن حزام هرگاه به مدينه طعام وارد مى شد همه آن را خريدارى مى كرد ...» «3» و موضوع در خبر ابى مريم نيز «خريدارى طعام» بود. «4»

البته به نظر ما حصر در صحيحه حلبى در مقابل فقره دوم روايت است كه مى گويد: پس اگر در

شهر طعام يا متاع ديگرى وجود داشته باشد اشكالى ندارد كه كالاى خود را براى سود بيشتر نگهدارى نمائى. و در مقام بيان اينكه ملكيت وى از راه خريدارى باشد نيست. پس در روايت ذكر «خريدارى» براى مثال و غلبه است زيرا غالبا طعام از راه خريدارى جمع مى شده. و گواه بر همين مطلب است اينكه در صحيحه ديگر حلبى عنوان «خريدارى» «5» نيامده است با اينكه ما گفتيم ظاهرا اين دو روايت بخاطر «وحدت راوى» و «وحدت مروىّ عنه» و «وحدت مضمون» يكى است.

______________________________

(1) موسوعة الفقه الاسلامى 3/ 195، در احتكار.

(2) وسائل 12/ 315، ابواب آداب تجارت، باب 28، حديث 1.

(3) وسائل 12/ 316، ابواب آداب تجارت، باب 28، حديث 3.

(4) وسائل 12/ 314، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 6.

(5) وسائل 12/ 313، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 114

و اينكه مورد در صحيحه حنّاط و خبر ابى مريم در خصوص خريدارى است، دلالت بر اين ندارد كه احتكار منحصر به مورد خريدارى است و در غير آن احتكار نيست. [زيرا مورد روايت هيچ گاه موجب اختصاص حكم بهمان مورد نمى باشد]

علاوه بر آن، نهى از احتكار براى رفع تنگنا و نياز مردم است چنانچه در صحيحه بدان اشاره شده بود كه: «و مردم بدون طعام بمانند» پس خصوص «خريدارى» دخالتى در موضوع احتكار ندارد.

مرحوم شيخ اعظم- قدس سرّه- در مكاسب پس از استدلال بر اين مطلب كه خريدن دخالتى در حكم ندارد مى فرمايند:

«بر اين اساس پس فرقى نمى كند كه اين طعام از مزرعه او باشد يا به ارث به او رسيده باشد، يا كسى به او بخشيده

باشد، يا براى نيازى آن را خريده باشد آنگاه آن نياز برطرف شده باشد و آن طعام هنوز نزد او باقى باشد و آن را به اميد گران شدن نگهدارى نمايد.» «1»

11- شرطيت قصد افزايش قيمت در احتكار:

ظاهرا مورد بحث احتكار در صورتى است كه نگهدارى به انگيزه زياد شدن قيمت باشد، و الا اگر آن را براى نياز خود و عائله و يا «بذر» نگهدارى كند محتكر نيست و عمل او حرام محسوب نمى شود، مگر در برخى از فروض مسأله. «2»

در وسيله ابن حمزه آمده است:

«اگر براى غذاى خود و خانواده اش نگهدارى نمايد، اين احتكار نيست.» «3»

______________________________

(1) مكاسب/ 213.

(2) مثلا در شرايطى كه حفظ جان فردى بستگى به گندمهاى اين فرد داشته باشد كه بعنوان ديگرى غير از احتكار بر او واجب است در حد رفع نياز در اختيار وى قرار دهد. (الف- م، جلسه 183)

(3) جوامع الفقهية/ 745.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 115

در شرايع آمده است:

«بشرط آنكه طعام را براى افزايش قيمت نگهدارى كند.» «1»

در جواهر در شرح عبارت شرايع آمده است:

«از جهت نص و فتوى هيچ اشكالى و هيچ خلافى نيست در اينكه احتكار مكروه يا حرام است به شرط آنكه براى افزايش قيمت آن را نگهدارى كند، پس اگر براى نيازى مانند بذر يا نظير آن نگهدارى كند اشكالى ندارد، بلكه ظاهرا اين گونه نگهدارى احتكار نيست چنانچه نص [روايات] و فتوى [فتواى فقها] بر آن دلالت دارد.» «2»

در مختصر النافع آمده است:

«كراهت متحقق مى شود اگر آن را براى افزايش قيمت نگهدارى نمايد و بذل كننده [يا فروشنده- خ- ل] ديگرى وجود نداشته باشد.» «3»

در قواعد آمده است:

«تحقق احتكار به دو شرط است: نگهدارى براى

افزايش قيمت و عرضه نشدن اين نوع كالا از سوى فردى ديگر.» «4»

و سخنان ديگرى از اين قبيل كه دلالت مى كند بر اينكه مورد بحث صورتى است كه اراده افزايش قيمت و گرانى شده باشد.

در روايت ابى مريم نيز آمده بود:

و با احتكار، گرانى [جنس بر] مسلمانان را در نظر داشته باشد. «5»

______________________________

(1) شرايع 2/ 21.

(2) جواهر 22/ 483.

(3) مختصر النافع/ 120.

(4) قواعد 1/ 122.

(5) يريد به غلاء المسلمين. (وسائل 12/ 314، ابواب آداب تجارت، باب 27، حديث 6)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 116

و در صحيحه حلبى آمده بود:

اشكالى ندارد كه براى كالاى خود افزايش قيمت طلب كنى [اگر فروشنده ديگرى وجود داشته باشد] «1»

و در روايت حاكم نيشابورى از پيامبر اكرم (ص) آمده بود:

كسى كه احتكار كند و بخواهد با آن گرانى بر مسلمانان ايجاد كند، خطاكار است. «2»

و روايات ديگرى از اين قبيل. در هر صورت ظاهرا مسأله روشن است و اشكالى در آن نيست.

بله مستحب است در شرايط گرانى و قحطى [در صورتى كه طعامى را براى غير افزايش قيمت در اختيار دارد] با مردم همراهى و برابرى كند، و لو با فروختن طعامهاى مرغوب خود در شرايطى كه مردم جز بر تهيه جنس نامرغوب قدرت ندارند:

1- در خبر حماد آمده است كه گفت:

زمانى در مدينه قحطى بوجود آمد تا جائى كه افراد توانمند نيز گندم را با جو مخلوط مى كردند و مى خوردند و قسمتى ديگر از طعام [يعنى گندم را] مى فروختند. در آن سال نزد امام صادق (ع) گندم مرغوبى بود كه در اول سال براى برخى از مواليان و غلامان خود خريدارى كرده بود حضرت فرمود:

براى ما مقدارى

جو بخر و با اين گندم مخلوط كن يا گندم را بفروش (و از نوع نامرغوب خريدارى كن) زيرا ما دوست نداريم كه طعام مرغوب بخوريم و

______________________________

(1) فلا باس ان تلتمس بسلعتك الفضل. (وسائل 12/ 315، ابواب آداب تجارت، باب 28، حديث 1)

(2) من احتكر يريد ان يتغالى بها على المسلمين فهو خاطى. (مستدرك حاكم 2/ 12، كتاب بيوع)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 117

مردم نامرغوب. «1»

2- در خبر معتّب آمده است كه گفت:

- در مدينه قيمت [خوراكى] رو بافزايش بود- امام صادق (ع) به من فرمود: چه اندازه آذوقه داريم؟ گفتم بقدر كفايت چند ماه، فرمودند: بيرون بياور و بفروش، به آن حضرت عرض كردم در مدينه خوراكى نيست، فرمود: آنها را بفروش، آنگاه كه آنها را فروختم فرمود: همراه با مردم روز به روز غذا تهيه كن. و فرمود:

اى معتب، قوت عيال مرا نيمى جو و نيمى گندم قرار بده، بى ترديد خدا مى داند كه من مى توانم به بهترين طعام، آنان را اطعام كنم ولى دوست دارم كه خداوند متعال مرا ببيند كه تقدير معيشت را نيكو انجام مى دهم. «2»

______________________________

(1) اشتر لنا شعيرا فاخلطه بهذا الطعام، او بعه. فانّا نكره ان ناكل جيّدا و يأكل الناس رديا. (وسائل 12/ 321، ابواب آداب تجارت، باب 32، حديث 1)

(2) قال ابو عبد الله (ع)- و يزيد السعر بالمدينه- كم عندنا من طعام؟ قال: قلت: عندنا ما يكفينا اشهرا كثيرة. قال: اخرجه و بعه. قال: قلت له: و ليس بالمدينة طعام. قال: بعه. فلما بعته قال: اشتر مع الناس يوما بيوم. و قال: يا معتّب، اجعل قوت عيالى نصفا شعيرا و نصفا حنطة، فان الله

يعلم انى واجد ان اطعمهم الحنطة على وجهها، و لكنى احببت ان يرانى الله قد احسنت تقدير المعيشة. (وسائل 12/ 321، ابواب آداب تجارت، باب 32، حديث 2)

شما يادتان نمى آيد آن زمان كه متفقين به ايران آمده بودند، با اينكه بيشتر از سه ساعت رضا خان، با آنها جنگ نكرد، نان در ايران كمياب شد، گاهى اوقات براى گرفتن يك قرص نان انسان بايد چند ساعت در دكان معطل مى شد، آن هم نان سياهى كه معلوم نبود آرد را با چه چيزهائى مخلوط كرده بودند الان الحمد لله با وجود چند سال جنگ تحميلى [جنگ ايران و عراق] نعمت فراوان است ولى من سفارش مى كنم كه در اين شرايط كه برخى مشكلات براى مردم هست، بخصوص روحانيون و رهبران بايد زندگى خود را با زندگى مردم هماهنگ كنند- انّ اللّه فرض على ائمة العدل ان يقدّروا انفسهم بضعفة الناس كى لا يتبيّغ بالفقير فقره- وقتى كه مردم تنگدست باشند بخصوص رهبران و پيشوايان جامعه بايد رعايت اين جهت را بكنند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 118

12- وادار نمودن محتكر بر فروش كالاى احتكار شده:

1- شيخ مفيد در مقنعه مى فرمايد:

«سلطان مى تواند محتكر را وادار كند كه غله احتكار شده اش را بيرون كشيده و در بازارهاى مسلمانان بفروش برساند، در صورتى كه مردم به آن نياز مبرم دارند.» «1»

2- شيخ الطائفه در نهايه مى فرمايد:

«هنگامى كه مردم از لحاظ طعام در تنگنا واقع شدند و طعامى جز نزد محتكر وجود ندارد، سلطان موظف است كه وى را بر فروش وادار نمايد.» «2»

3- در مبسوط آمده است:

«پس اگر احتكار كند و شرائط بگونه ايست كه توصيف نموديم، سلطان او را بر فروش مجبور مى كند بدون

اينكه قيمت براى او معين كند.» «3»

4- در كافى ابو الصلاح آمده است:

«و اگر احتكار كرد، به وى اخطار مى شود كه كالا را بيرون آورده و به بازار عرضه كند و اگر امتناع كرد بر اين كار مجبور مى شود.» «4»

5- در وسيله ابن حمزه آمده است:

______________________________

- هيچ وقت من و شما به زندگى بالاترها نگاه نكنيم، زندگى ساده پيامبر (ص) و ائمه (ع) را مورد توجه قرار دهيم. در روايت آمده كه پيامبر اكرم (ص) هيچ وقت نان گندم سير نخورد، حضرت مى فرمايد خير، نان جو هم سير نخوردند. (الف- م، جلسه 183 درس)

(1) مقنعة/ 96.

(2) نهاية/ 374.

(3) مبسوط 2/ 195.

(4) كافى/ 360.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 119

«هنگامى كه كالاى مورد نياز مردم را نگهدارى كند و آن را بفروش نرساند، بر فروش آن مجبور مى شود ولى قيمت براى آن معين نمى شود.» «1»

6- در سراير آمده است:

«اگر شرايط بر مردم سخت شود و طعام مگر نزد محتكر يافت نشود سلطان يا كسانى كه از سوى او ولايت دارند او را مجبور به فروش مى كنند.» «2»

7- در شرايع آمده است:

«محتكر را بر فروش مجبور مى كنند.» «3»

نظير اين جمله در مختصر نيز آمده است. «4»

8- در قواعد آمده:

«بر فروش وادار مى شود ولى بر قيمت گذارى نه، طبق نظر برخى از فقها.» «5»

9- در دروس آمده:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 5، ص: 119

«در اين شرايط بر فروش وادار مى شود.» «6»

و جملات ديگرى از اين قبيل كه در كلمات اصحاب آمده است.

10-

در حدائق آمده:

«در بين اصحاب اختلافى نيست كه امام، محتكر را بر فروش مجبور مى كند، و همه روايات كه پيش از اين يادآور شديم بر اين مضمون دلالت مى كند.» «7»

______________________________

(1) جوامع الفقهية/ 745.

(2) سرائر/ 212.

(3) شرايع 2/ 21.

(4) مختصر النافع/ 120.

(5) قواعد 1/ 122.

(6) دروس/ 332، كتاب المكاسب.

(7) حدائق 18/ 64.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 120

11- در جواهر آمده است:

«در هر صورت گفته شده: اختلافى بين اصحاب نيست كه امام و كسى كه از سوى او ولايت دارد و لو عدول مسلمانان، محتكر را بر فروش مجبور مى كنند، بلكه از جماعتى نقل شده كه طبق هر دو قول [قائلين به كراهت و حرمت] اين مسأله اجماعى است.» «1»

12- در مكاسب شيخ اعظم آمده است:

«ظاهرا چنانچه گفته شده هيچ اختلافى در اجبار محتكر بر فروش نيست حتى بنابر نظريه قائلين به كراهت، بلكه در «مهذب البارع» ادعاى اجماع بر اين مسأله شده است، و حدائق از تنقيح نقل نموده كه: اختلافى در اين مسأله نيست.

و همين دليل اجماع است كه اين مورد را از قاعده: «جز در واجب اجبارى نيست» خارج مى كند، و بهمين جهت ما يادآور شديم كه ظاهر ادله اجبار دلالت بر اين دارد كه احتكار حرام است زيرا الزام بر غير لازم خلاف قاعده است.» «2»

در اين ارتباط بايد گفت: علاوه بر وضوح مسأله و ادعاى اجماع و عدم خلافى كه در مسأله شده ادله زير بر اين مسأله دلالت دارد.

[الف:] امر پيامبر اكرم (ص) به فروش و منع از احتكار در خبر حذيفه كه پيش از اين گذشت.

[ب:] دستور به بردن اجناس احتكار شده به بازارهاى مسلمانان و فروش آن،

در روايت «ضمرة» كه از نظر شما خواهد گذشت. [اخبار مربوط به قيمت گذارى روايت دوم محور چهاردهم]

______________________________

(1) جواهر 22/ 485.

(2) مكاسب/ 213.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 121

[ج:] فرمان امير المؤمنين (ع) به مالك و رفاعه مبنى بر جلوگيرى از احتكار و مجازات مرتكبين آن، كه پيش از اين از نظر شما گذشت.

در جواهر نيز آمده است:

«اگر اجبار هم امكان پذير نبود، حاكم به جاى او اجناس را بفروش مى رساند، بلكه ظاهر كلمات برخى از فقها اينست كه در صورت عدم امكان اجبار هم امام مى تواند اجناس را بفروش برساند، اگر چه ممكن است مناقشه شود كه در روايات چنين مجوزى داده نشده است.» «1»

13- قيمت گذارى:

كلمات فقها در اين زمينه:

آيا كالاى احتكار شده را مى توان قيمت گذارى كرد يا خير؟ در اين زمينه نظرهاى متفاوتى ابراز شده، ولى بيشتر فقها قائل به منع هستند، بلكه در مفتاح الكرامه آمده است:

«كالاى احتكار شده را نمى توان قيمت گذارى كرد چنانچه در سراير آمده «بر اساس اجماع و روايات متواتره»، و در مبسوط آمده، «بدون هيچ اختلافى» و در تذكره ادعا شده، «و به نظر ما اماميه» «2»

اكنون اجمال آراى فقها در اين زمينه را يادآور مى شويم:

1- در نهايه شيخ آمده است:

«حاكم نمى تواند محتكر را بر فروش كالاى احتكار شده به قيمت بخصوصى

______________________________

(1) جواهر 22/ 485.

بنظر مى رسد حق هم همين است زيرا «الضرورات تتقدر بقدرها»، اول بايد تذكر داد، در مرحله بعد بايد مجبورش كرد و در مرحله بعد حاكم دخالت مى كند. (الف- م، جلسه 183 درس)

(2) مفتاح الكرامة 4/ 109، كتاب المتاجر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 122

وادار كند، بلكه آن را به آنچه خدا روزيش كرده به فروش مى رساند، ولى

بايد بيش از اين به وى فرصت ندهد كه كالا را نگهدارى نمايد.» «1»

2- در مبسوط آمده است:

«فصل- در حكم قيمت گذارى: بر امام و يا نايب او جايز نيست كه در بازار بر كالاها اعم از طعام و غير طعام قيمت گذارى كند، چه در حال گرانى باشد و چه در حال ارزانى، بدون هيچ خلافى در اين زمينه، و از پيامبر (ص) روايت شده كه شخصى نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: براى دارندگان طعام نرخ معين فرما، حضرت فرمود: آن را بخدا واگذار ميكنم آنگاه فرد ديگرى آمد و گفت: يا رسول الله بر فروشندگان طعام نرخ مقرر فرما. حضرت فرمود: «اين خداوند متعال است كه نرخ كالاها را بالا و پائين مى برد و من اميدوارم خدا را ملاقات كنم و براى احدى بر من مظلمه اى نباشد». در صورتى كه چنين مسئله اى ثابت باشد، پس اگر فردى از اهل بازار قيمت را بالا برد يا پائين آورد اعتراضى بر وى نيست.» «2»

3- باز در همين كتاب آمده:

«پس اگر احتكار كند و شرائط بگونه ايست كه توصيف نموديم سلطان او را بر فروش مجبور مى كند، بدون اينكه قيمت براى او مشخص كند.» «3»

4- در غنيه آمده است:

«جايز نيست مردم را بر فروش به قيمت بخصوصى مجبور كرد.» «4»

5- در شرايع آمده است:

______________________________

(1) نهاية/ 374.

(2) مبسوط 2/ 195.

(3) مبسوط 2/ 195.

(4) جوامع الفقهية/ 528،.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 123

«و بر كالاى وى نرخ معين نمى شود، و برخى گفته اند نرخ معين مى شود ولى اظهر نظر اول است.» «1»

6- در مختصر آمده است:

«و آيا بر محتكر نرخ تعيين مى شود؟ نظريه صحيح تر اين است كه، خير.»

«2»

7- در قواعد آمده است:

«بنابر نظر بعضى بر فروش مجبور مى شود، ولى بر قيمت گذارى نه.» «3»

8- ولى شيخ مفيد در مقنعه مى فرمايد:

«براى وى [حاكم] جايز است به آنگونه كه مصلحت مى بيند بر كالاها نرخ گذارى كند، ولى بگونه اى نباشد كه باعث خسارت صاحبان آنها شود.» «4»

9- در وسيلۀ ابن حمزه آمده است:

«محتكر بر فروش متاع مجبور مى شود نه بر فروش به نرخ معين، مگر آنكه سختگير باشد و اگر فردى از بازاريان در كم و زيادى نرخ كالا تخلف كند مورد اعتراض قرار نمى گيرد.» «5»

10- در دروس آمده است:

«قيمت تعيين نميشود مگر به هنگام سخت گيرى بر مردم.» «6»

شايد مراد ايشان از سخت گيرى همان اجحاف است كه در كلام ديگران نيز آمده است.

______________________________

(1) شرايع 2/ 21.

(2) مختصر النافع/ 120.

(3) قواعد 1/ 122.

(4) مقنعه/ 96.

(5) جوامع الفقهية/ 745.

(6) دروس/ 332 كتاب مكاسب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 124

11- در مفتاح الكرامه آمده است:

«در وسيله و مختلف و ايضاح و دروس و لمعه و مقتصر و تنقيح آمده است كه اگر در قيمت اجحاف كرد، بر كالاى وى نرخ معين مى شود. زيرا اين زيان رساندن به مشترى است و در اسلام زيان رساندن نفى شده است.» «1»

اينها نمونه اى از كلمات فقهاى ما شيعه اماميه در اين زمينه بود.

اما ديدگاههاى فقهاى سنت:

12- علامه در منتهى مى فرمايد:

«بر امام است كه محتكران را بر فروش وادار كند، و جايز نيست آنان را بر فروش به قيمت مشخص وادار كند، بلكه آنان را رها مى گذارد كه هرگونه خواستند به فروش برسانند. اكثر علماى ما قائل به اين نظريه مى باشند، و مذهب شافعى نيز همين گونه است، ولى مفيد و سلار (ره) مى فرمايند:

امام مى تواند بر

پايه نرخ شهر بر آنان نرخ مشخص كند، و نظر مالك نيز اينگونه است.» «2»

13- در موسوعه الفقه الاسلامى آمده است:

«مالكيه بر اين نظريه مى باشند و بر آن تصريح دارند كه اگر كسى طعامى را از بازار بخرد و احتكار كند و زيان به مردم رساند، همه مردم در آن طعام به قيمت خريدارى شده يكسان هستند» [به همان قيمتى كه خريده بايد به مردم بفروشد]. «3»

14- باز در همان كتاب آمده است:

«حنابله تصريح دارند بر اينكه ولى امر، اين حق را دارد كه به هنگام نياز مردم

______________________________

(1) مفتاح الكرامة 4/ 109، كتاب المتاجر.

(2) منتهى 2/ 1007.

(3) موسوعة الفقه الاسلامى 3/ 198، موضوع احتكار.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 125

محتكران را بر فروش اجناس احتكار شده به قيمة المثل [قيمت مشابه جنس در بازار]، وادار كند مانند كسى كه در زمان قحطى طعامى را نگهدارى مى كند، زيرا كسى كه گرسنگى او را مضطر به طعام ديگرى كرده مى تواند بدون اختيار و ميل صاحبش به قيمة المثل از آن مال استفاده كند. و اگر محتكر بر فروش كالا جز به زيادتر از قيمت معمولى رضايت ندهد، ولى امر اجناس را از او به قيمت المثل مى گيرد ... از اينرو است كه بسيارى از فقها معتقدند كه حق امام و بلكه از وظايف امام است كه اجناس را نرخ گذارى كند و مردم را از فروش و خريد جز به قيمت متعادل در بازار ممنوع نمايد و هيچ يك از علماء در اين مسأله ترديدى ندارند.» «1»

با توجه به آرائى كه از فقها نقل كرديم روشن شد كه مسأله نرخ گذارى مسئله اى است مورد اختلاف بين علماى شيعه

و سنى، ولى اكثر فقهاى ما آن را صحيح ندانسته اند مگر در صورت اجحاف صاحب كالا.

مرحوم علامه حلى در كتاب منتهى بر منع نرخ گذارى به دلايل زير استدلال فرموده است:

«الف: رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در اين باب رسيده- كه در مبحث آينده به آن مى پردازيم-.

ب: اصل «حرمت انتقال و تصرف در مال غير بدون اجازه صاحب آن.

ج: در هر صورت اين مال، مال اوست و نمى توان صاحب آن را به فروش جز به تراضى طرفين وادار كرد.

د: نرخ گذارى داراى مفسده است زيرا واردكننده كالا آن را مى شنود و اقدام به ورود كالا نمى كند، و صاحبان كالا آن را مى شنوند و مال خود را مخفى مى كنند و در نتيجه هم به خريدار و هم به فروشنده زيان وارد مى شود، زيان به مالك

______________________________

(1) موسوعة الفقه الاسلامى 3/ 198.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 126

مى خورد چون از فروش كالاى وى جلوگيرى بعمل آمده و زيان به مردم مى خورد چون كالا بدست آنان نرسيده است.» «1»

14- روايات نرخ گذارى:

1- كلينى به سند خود از حذيفة بن منصور از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

در زمان رسول خدا (ص) طعام تمام شد، مسلمانان نزد آن حضرت (ص) آمده و گفتند: اى رسول خدا، طعام تمام شده و چيزى جز نزد فلانى باقى نمانده، او را امر به فروش نما.- امام صادق مى فرمايد- آن حضرت حمد و ثناى خداوند بجاى آورد و فرمود: اى فلانى مسلمانان مى گويند طعام جز آنچه نزد تو بوده تمام شده آن را بيرون بياور و هر گونه كه مى خواهى بفروش و آن را حبس نكن. «2»

اين روايت را شيخ طوسى نيز به

سند خود روايت كرده، مگر اينكه ايشان بجاى كلمه «نفد- تمام شد» «فقد ناياب شد» در سه مورد آورده.

ما قبلا اين حديث را يادآور شديم و گفتيم كه در زنجيره سند آن اشكالى نيست مگر در «حذيفه» و «محمد بن سنان» كه ظاهرا در اين دو نفر نيز امر آسان است.

طبق اين روايت پيامبر خدا (ص) نگهدارنده طعام را در قيمت فروش طعام خود آزاد گذاشته و نرخ بخصوصى را براى وى معين نفرمود.

2- شيخ طوسى به سند خود از حسين بن عبيد الله بن حمزه، از پدرش، از

______________________________

(1) منتهى 2/ 1007.

(2) نفد الطعام على عهد رسول الله (ص) فاتاه المسلمون فقالوا: يا رسول الله، قد نفد الطعام و لم يبق منه شي ء الا عند فلان فمره ببيعه. قال: فحمد الله و اثنى عليه، ثم قال: يا فلان، ان المسلمين ذكروا ان الطعام قد نفد الا شي ء عندك، فاخرجه و بعه كيف شئت و لا تحبسه. (وسائل 12/ 316، ابواب آداب تجارت، باب 29، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 127

جدش، از على بن ابى طالب (ع) روايت نموده كه آن حضرت فرمود: از پيامبر خدا (ص) نقل شده كه آن حضرت بر محتكران گذشت و فرمود اجناس احتكار شده خود را به بازارها و جائى كه جلو ديد مردم است بياورند. به آن حضرت (ص) گفته شد: كاش براى آنان نرخ معين مى فرموديد، آن حضرت ناراحت شد تا جائى كه غضب در چهرۀ مباركش نمودار گشت و فرمود:

من براى آنان نرخ معين كنم؟! نرخها بدست خداست هر زمان خواهد بالا مى برد و هر زمان خواهد پائين مى آورد. «1»

اين روايت را صدوق

نيز در من لا يحضره الفقيه بصورت مرسل [با حذف سند] و در توحيد با سند «موثق» آورده است. «2»

3- صدوق در «الفقيه» بدين مضمون روايت كرده است:

به رسول خدا (ص) عرض شد: كاش براى ما نرخ كالاها را تعيين مى فرموديد، زيرا نرخها در نوسان است و بالا و پائين مى رود. حضرت فرمودند: من آن كس نيستم كه خداى را ملاقات كنم با بدعت و چيز نوظهورى كه درباره آن سخنى از طرف خداوند به من نرسيده است. پس بندگان خدا را بحال خودشان بگذاريد تا گروهى از ناحيه گروه ديگر نان بخورند، و اگر در صدد خيرخواهى هستيد، افراد را نصيحت كنيد [كه اجحاف نكنند]. «3»

همين روايت را ايشان در كتاب توحيد نيز تا پايان جملۀ «گروهى از گروه ديگر

______________________________

(1) انا اقوم عليهم؟! انما السعر الى الله؛ يرفعه اذا شاء و يحفظه اذا شاء. (وسائل 12/ 317، ابواب آداب تجارت، باب 30، حديث 1)

(2) الفقيه 3/ 265، حديث 3955. توحيد/ 388، باب قضا و قدر، حديث 33.

(3) قيل للنبى (ص) لو سعرت لنا سعرا، فان الاسعار تزيد و تنقص. فقال (ص): ما كنت لالقى الله ببدعة لم يحدث الى فيها شيئا فدعوا عباد الله يأكل بعضهم من بعض، و اذا استنصحتم فانصحوا.

(وسائل 12/ 318، ابواب آداب تجارت، باب 30، حديث 2)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 128

نان بخورند» آورده است.

4- هم ايشان با سند خود از ابى حمزه ثمالى از على بن حسين امام سجاد (ع) آورده است كه فرمودند:

خداوند عز و جل فرشته اى را بر نرخ كالاها موكل فرموده كه به فرمان او تدبير امور مى كند. «1»

اين روايت را ايشان در

توحيد نيز به سند صحيح آورده است.

5- بازهم ايشان از ابو حمزه ثمالى نقل مى كند كه گفت: نزد على بن حسين (ع) سخن از گرانى نرخ ها بميان آمد، آن حضرت فرمودند:

گرانى آن بر عهده من نيست، اگر گران شود بر عهده «خداوند» است و اگر ارزان شود نيز به عهدۀ خداوند است. «2»

اين روايت نيز در كتاب توحيد آمده است:

6- كلينى به سند خود از «محمد بن اسلم» از ديگرى- كه نام او را ذكر كرده- از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمودند:

______________________________

(1) ان الله عز و جل و كلّ بالسعر ملكا يدبره بامره. (وسائل 12/ 318، ابواب آداب تجارت، باب 30، حديث 3)

فرشتگان وسايط فيض هستند و همانگونه كه قواى كليه، قواى جزئيه، قواى عاليه، و قواى نازله داريم، فرشتگان نيز داراى درجات و مراتب و قدرت تصرف مختلف هستند، طبق برخى روايات يك قطره باران هم كه به زمين مى آيد فرشته اى او را همراهى ميكند، اراده خداوند در جهان توسط فرشتگان اعمال مى گردد. اينكه در قرآن كريم مى بينيم كه در برخى موارد افعال خداوند بصورت متكلم مع الغير آمده بيانگر اينست كه خداوند مى فرمايد ما اين كار را خود با نيروها و جنود خودمان انجام داده ايم، اينگونه نيست كه در همه موارد متكلم مع الغير براى تجليل باشد. (الف- م، جلسه 184 درس)

(2) و ما علىّ من غلائه، ان غلا فهو عليه، و ان رخص فهو عليه. (وسائل 12/ 318، ابواب آداب تجارت، باب 30، حديث 4)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 129

خداوند عز و جل فرشته اى را بر نرخ كالا موكل ساخته است، هيچ گاه كالا از كمى گران و از

زيادى ارزان نمى شود. «1»

7- و نيز به سند خود از «يعقوب بن يزيد» از ديگرى- كه نام او را آورده- از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود:

خداوند فرشته اى را بر نرخها موكل فرموده كه آن را تدبير مى كند. «2»

8- در سنن ابى داود به سند خود از ابو هريره روايت نموده كه گفت:

مردى حضور پيامبر آمد، عرض كرد يا رسول الله، نرخها را تعيين فرمائيد.

حضرت فرمودند: براى گشايش امور دعا مى كنم. سپس مرد ديگرى آمد، عرض كرد يا رسول الله نرخها را معين كنيد. آن حضرت فرمودند: خداوند متعال است كه نرخها را بالا و پائين مى برد و من اميدوارم خدا را ديدار نمايم در حالى كه احدى نزد من حقى نداشته و بر كسى ستمى نكرده باشم. «3»

9- باز در همين كتاب به سند خود از «انس بن مالك» نقل كرده كه گفت:

مردم عرض كردند يا رسول الله، نرخها بالا رفته، حدود آن را تعيين فرمائيد.

رسول خدا (ص) فرمودند: فقط خداوند متعال، تعيين كننده نرخهاست و گشادگى و تنگى روزى فقط در دست اوست، و من اميدوارم خداوند را در حالى ملاقات كنم كه هيچ يك از شما مظلمه اى در خون و مال از من مطالبه نكند. «4»

______________________________

(1) ان الله عز و جل و كلّ بالسعر ملكا فلن يغلو من قلّة و لن يرخص من كثرة. (وسائل 12/ 318، ابواب آداب تجارت، باب 30، حديث 5)

(2) ان الله و كلّ بالاسعار ملكا يدبرها. (وسائل 12/ 318، ابواب آداب تجارت، باب 30، حديث 6)

(3) عن ابى هريرة، ان رجلا جاء فقال: يا رسول الله، سعر. فقال: بل ادعو، ثم جاء رجل فقال:

يا رسول الله سعّر.

فقال: بل الله يخفض و يرفع، و انّى لارجو ان القى الله و ليس لاحد عندي مظلمة.

(سنن ابى داود 2/ 244، كتاب اجاره، باب تسعير)

(4) قال الناس: يا رسول الله، غلا السعر فسعّر لنا، فقال رسول الله (ص): ان الله هو المسعّر القابض

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 130

اين روايت را ابن ماجه در سنن «1» و احمد در مسند «2» از آن حضرت (ص) روايت كرده اند. مانند آن را نيز «عبد الرزاق» در المصنف از حسن نقل كرده و در آن آمده است: نرخها در مدينه بالا رفت، مردم حضور پيامبر رسيدند و ... «3»

10- ابن ماجه به سند خود از «ابى سعيد» روايت كرده كه گفت:

نرخها در عهد رسول الله (ص) بالا رفت، مردم عرض كردند يا رسول الله كاش قيمت اجناس را معين مى فرموديد. حضرت فرمودند: اميدوارم در حالى از شما مفارقت كنم كه هيچ يك از شما مظلمه اى كه به وى ستم نموده باشم از من مطالبه نكند. «4»

11- عبد الرزاق در المصنف به سند خود از سالم بن ابى الجعد روايت كرده كه گفت:

به نبى اكرم (ص) عرض شد نرخ طعام را براى ما معين فرما. فرمودند: گرانى و ارزانى نرخ بدست خداوند است و من مى خواهم خدا را در حالى ديدار كنم كه احدى مظلمه اى از خون و مال بر عهده من نداشته باشد. «5»

______________________________

- الباسط الرازق. و انى لأرجو ان القى اللّه و ليس احد منكم يطالبنى بمظلمة فى دم و لا مال. (سنن ابى داود 2/ 244، كتاب اجاره، باب قيمت گذارى)

(1) سنن ابن ماجه 2/ 741، كتاب تجارت، باب 27، حديث 2200.

(2) مسند احمد 3/ 156.

(3)

المصنف 8/ 205، باب: هل يسعر؟ حديث 14897.

(4) غلا السعر على عهد رسول الله (ص) فقالوا: لو قوّمت يا رسول الله، قال: انى لارجو ان افارقكم و لا يطلبنى احد منكم بمظلمة ظلمته. (سنن ابن ماجه 2/ 742، كتاب تجارت، باب 27، حديث 2201)

(5) قيل للنبى (ص) سعّر لنا الطعام، فقال: ان غلاء السعر و رخصه بيد الله، و انى اريد ان القى الله لا يطلبنى احد بمظلمة ظلمتها اياه فى مال و لا دم. (المصنف 8/ 205، باب: هل يسعر؟

حديث 14899)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 131

و روايات ديگر اين باب كه برخى از آنها را ابو يوسف در كتاب الخراج آورده است كه مى توان مراجعه نمود. «1»

15- تعيين نرخ در چه زمانى جايز است؟

اشاره

قيمت طبيعى كالا، دائر مدار جريان طبيعى و شرايط عادى از قبيل: زيادى و كمى كالا، افزونى تقاضا و كاهش آن، هزينه هاى توليد و توزيع، اجرت حمل و نقل و نگهدارى و بالاخره ويژگيها و مخارج طبيعى كالا، مى باشد.

به عبارت ديگر نرخ متعارف، معلول عرضه و تقاضا و شرايط زمانى مكانى و اجتماعى است كه زمام اينگونه امور همواره بدست خداوند متعال و تحت اراده و مشيت او كه حاكم بر نظام هستى و گرداننده جهان است مى باشد.

و ظاهرا فرمايش پيامبر اكرم (ص) كه مى فرمايد: نرخها بدست خداوند است هر زمان خواهد آن را بالا مى برد و هر زمان خواهد پائين مى آورد. و آنچه از ائمه معصومين- عليهم السلام- در اين ارتباط رسيده ناظر به همين نرخ طبيعى عادى متعارف كالا است نه آن نرخهايى كه از روى اجحاف و ظلم بر اساس انحصار تجارى و اقتصادى در جامعه ايجاد مى شود.

و گويا مردم در آن

زمان از پيامبر اكرم (ص) مى خواسته اند كه ايشان در اين امر طبيعى دخالت كند و بر خلاف متعارف قيمتها را پائين بياورند كه آن حضرت از اين برخورد آنان ناراحت شده و قيمت طبيعى كالاها را به جريان عادى عرضه و تقاضا و قوانين طبيعى ويژه اى كه بر آن حكم فرما است واگذار مى فرمايند.

اما در صورتى كه بوسيله افراد سودجو انحصار اقتصادى در جامعه بوجود بيايد [و با اينكه كالا به اندازه كافى وجود دارد آن را از دسترس مردم دور نگهدارند]

______________________________

(1) ر، ك، كتاب الخراج از ابو يوسف/ 49.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 132

در اين شرايط بناچار نياز است كه به اندازه ضرورت دولت دخالت كند و فروشندگان را بفروش كالاهاى احتكار شده به قيمت متعادل وادار نمايد. و طبيعى است كه در چنين شرايطى نيز از حد متعادل نبايد تجاوز كند، زيرا حرمت مال مؤمن نظير حرمت خون اوست و مردم به حكم عقل و شرع بر اموال خود تسلط دارند و در مال ديگران بدون اجازه آنان يا به خريدوفروش بر اساس تراضى طرفين نمى توان تصرف كرد.

پس اجبار نيز به بيش از ضرورت اجتماعى كه رعايت آن را عقل و شرع لازم مى شمارد جايز نيست، گاهى ضرورت به همين اندازه كه طعام از احتكار خارج شده و به مردم عرضه شود برطرف مى شود و گاهى حكومت با اجحاف صاحبان كالا روبرو مى شود كه به قيمت طبيعى حاضر نيستند جنس خود را بدست مردم برسانند و تحمل آن بر جامعه دشوار است. در چنين شرايطى حكومت دخالت مى كند و مالك را از اجحاف و زيان رساندن به ديگران بازمى دارد. و گاهى

مشكل جز با قيمت گذارى و كنترل دولت حل نمى شود و گاهى حاكم با سركشى و عصيان و سرپيچى مالك روبرو مى شود كه در چنين شرايطى حاكم خود مستقيما دخالت مى كند و كالاهاى احتكار شده را به قيمت متعادل [قيمت المثل] به فروش مى رساند.

خلاصه كلام اينكه: روايات منع از قيمت گذارى- با همه زيادى آن- ناظر بر موارد غالب است كه نوبت به دخالت و قيمت گذارى حاكم نمى رسد بلكه با عرضه كالا و فراوانى آن در بازار مشكل حل مى شود.

مرحوم صدوق در كتاب توحيد مى فرمايد:

«گرانى و ارزانى قيمت كه از كمبود و فراوانى كالا متأثر مى شود، اين بدست خداوند متعال است و بايد به آن تن داد و تسليم آن بود. اما آن گرانى و ارزانى كه مردم گرفتار آن شده اند و مربوط به كمى يا زيادى اجناس نيست و ناخواسته

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 133

بر آنان تحميل شده است، نظير اينكه يك نفر از مردم همه طعام يك شهر را خريدارى نموده و بخاطر آن قيمت ها بالا رفته، در چنين شرايطى قيمت به دست اين قيمت گذار محتكر است كه با خريد طعام يك شهر آنان را به ستوه آورده، چنانچه در زمان پيامبر (ص) حكيم بن حزام مرتكب اين كار مى شد، و چون كالا به مدينه وارد مى شد همۀ آن را خريدارى مى كرد و پيامبر اكرم (ص) بر وى گذشت و فرمود: اى حكيم بن حزام، بر حذر باش از اينكه احتكار كنى.» «1»

مرحوم شهيد ثانى در مسالك پس از آنكه سخن مصنف [محقق در شرايع] مبنى بر جايز نبودن قيمت گذارى را نقل مى كند مى فرمايد:

«مگر در صورت اجحاف زيرا اگر قيمت گذارى نكند فايده

اجبار به فروش از بين مى رود، زيرا به محتكر اين اجازه را مى دهد كه از خريدار مالى طلب كند كه وى قدرت پرداخت آن را ندارد، و با اين فروش غير عادلانه به مردم زيان رساند، با اينكه هدف از جلوگيرى از احتكار دفع ضرر است.» «2»

باز شهيد ثانى در روضه مى فرمايد:

«در شرايط فراوانى و نبود نياز، قيمت گذارى قطعا جايز نيست و اقوى اين است كه در صورت اجحاف هم قيمت براى كالا مشخص نشود، بلكه مالك را وادار كنند كه خود قيمت كالاى خود را كاهش دهد، اگر چه اين خود يك نوع قيمت گذارى است ولى قيمت بخصوص از سوى حاكم براى كالا مشخص نشده است.» «3»

در جواهر آمده است:

«بلى بعيد نيست در صورتى كه محتكر در قيمت اجحاف كند حاكم بتواند او را

______________________________

(1) توحيد/ 389.

(2) مسالك 1/ 177.

(3) روضة البهية 3/ 299.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 134

به كاهش قيمت وادار كند، چنانچه از ابن ابى حمزه و فاضل در مختلف و شهيد ثانى و ديگران نقل شده زيرا ضرر و اضرار در اسلام نفى شده است.

علاوه بر آن اگر جلوگيرى از اجحاف وى ننمايد، فايده اى بر اجبار بر فروش مترتب نيست زيرا محتكر مى تواند قيمتى را از مشترى طلب كند كه پرداخت آن در توان او نيست و موجب ضرر بحال مردم شود. و چون غرض دفع ضرر بوده است و جلوگيرى از اجحاف قيمت گذارى نيست از اينرو اكثر فقها متعرض اين مسأله نشده اند.

و اما كسانى كه جلوگيرى از اجحاف را جايز ندانسته اند به اين دلايل استناد نموده اند:

[الف:] اطلاق روايات. [سخنى از منع اجحاف در روايات به ميان نيامده است].

[ب:]

صحيحه ابن سنان از امام صادق (ع) كه در مورد جمعى از بازرگانان كه متفق شده بودند كالاى خود را بآنچه مايل هستند بفروشند فرمود:

اشكالى ندارد.

[ج:] و نيز خبر حذيفه كه در آن آمده بود: هر گونه كه مى خواهى به فروش برسان.

ولى همه اين دلايل ضعف آن آشكار است زيرا اطلاق روايات چنانچه دانسته شد با روايات قوى تر تقييد خورده است. و صحيحه ابن سنان نيز از مورد بحث ما خارج است [زيرا صحبتى از اجحاف در قيمت بميان نيامده]. و آنجا كه فرمود:

هر گونه كه مى خواهى به فروش برسان، بر مورد غالب حمل مى شود كه محتكر، نرخى بيرون از حد اعتدال و غير منصفانه پيشنهاد نمى كند.» «1»

از دلايلى كه دلالت مى كند بر اينكه جلوگيرى از اجحاف و گران فروشى از وظايف حاكم اسلامى است، علاوه بر وضوح آن، فرمايش امير المؤمنين (ع) در

______________________________

(1) جواهر 22/ 486.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 135

عهدنامه مالك اشتر است كه مى فرمايد:

از احتكار جلوگيرى نما، زيرا رسول خدا (ص) از آن جلوگيرى فرمود: و بايد خريدوفروش بدون سخت گيرى و با موازين عدل و نرخهائى كه بر هيچ يك از خريدار و فروشنده اجحاف نباشد صورت پذيرد. «1»

اين عهدنامه را پيش از سيد رضى- قدس سرّه- حسن بن على بن شعبه در تحف العقول با كمى تفاوت با آنچه در نهج البلاغه است آورده و نيز همين مضامين در دعائم الاسلام، با تفاوت بسيار زياد آمده است.

ولى نص كلام اجمالا بر صحت خود گواه است، علاوه بر اينكه عهدنامه نزد اصحاب مشهور است و نجاشى و شيخ در فهرست خود در شرح حال اصبغ بن نباته زنجيره سند آن

را به وى رسانده اند و سند آن هم اجمالا بد نيست.

كلام آخر:

صحيح عبد الله سنان كه در كلام صاحب جواهر آمده بود اگر چه بر جواز هم پيمانى بازرگانان و صاحبان كالا بر يك قيمت واحد براى بردن سود بيشتر دلالت مى كند ولى اين در صورتى است كه اين پيمان مشترك موجب اجحاف بر مردم نگردد و الا نزد عقل و شرع مرجوح و مردود است.

پس بطور خلاصه بايد گفت: هم پيمانى بر قيمت واحد بدون اشكال است و بسا در برخى موارد براى پيش گيرى از پايين آمدن ارزش كالا و زيانمند شدن صاحبان آن ضرورى بنظر مى رسد. «2» ولى لازمه آن مراعات انصاف و اجحاف

______________________________

(1) فامنع من الاحتكار، فان رسول الله (ص) منع منه. و ليكن البيع سمحا بموازين العدل و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع.

(2) نظير توافق كشورهاى صادركننده نفت در تشكيلاتى بنام «اوپك» براى كنترل بازار نفت و جلوگيرى از سقوط قيمت آن توسط كارتلها و شركتهاى چند مليتى غربى. و يا تعاونى هاى توليدى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 136

نكردن در قيمت گذارى است.

كلينى به سند خود از ابى جعفر فزارى روايت نموده كه گفت:

امام صادق (ع) يكى از غلامان خود بنام مصادف را بحضور طلبيد و هزار دينار در اختيار وى گذاشت و فرمودند: آماده شو كه جهت تجارت به مصر مسافرت كنى چه آنكه مخارج سنگين عائله ام زياد شده است. غلام خود را مهيا كرد و با كالائى به همراه تجار بسوى مصر حركت نمود. چون به مصر نزديك شدند با كاروانى كه از آنجا خارج شده بود روبرو شدند و از آنها درباره كالائى كه به همراه

داشتند و چگونگى قيمت آن در شهر پرسش كردند- و اين كالائى بود كه مورد نياز عموم مردم بود- آنها پاسخ گفتند: از اين كالا در اينجا هيچ موجود نيست، آنان هم سوگند شدند و قرار گذاشتند كه از هر دينار يك دينار سود ببرند [صددرصد سود ببرند] و به همين گونه عمل كردند و پس از جمع اموال به مدينه بازگشتند.

مصادف، در حالى كه با خود دو كيسه كه در هر يك هزار دينار بود خدمت امام صادق (ع) رسيد. عرض كرد: فدايت گردم اين يك، سرمايه است و آن ديگرى سود. آن حضرت فرمود: اين سود بسيار زياد است. بگو چگونه تجارت كرديد؟! مصادف ماجرا و چگونگى هم پيمانى كاروان را بازگفت، حضرت فرمود: سبحان الله! هم سوگند شديد كه به مسلمانان كالا نفروشيد مگر با سود دينار به دينار؟!

آنگاه امام (ع) يكى از دو كيسه را برداشتند و فرمودند: اين سرمايه من است و نيازى به آن سود ندارم. آنگاه فرمودند: اى مصادف، كارزار با شمشير آسانتر

______________________________

- كه براى توليد مناسب كالا و فروش آن به قيمت مناسب در بازار و جلوگيرى از ورشكست شدن توليدكنندگان جزء تشكيل مى گردد. كه چنين توافقهائى را نمى توان بر خلاف مصالح جامعه دانست و بسا برخى موارد ضرورى نيز مى باشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 137

است از طلب حلال. «1»

ملاحظه مى فرمائيد امام (ع) در اين روايت اصل هم پيمانى بر يك قيمت واحد را تخطئه نفرمودند، بلكه سود يك دينار به يك دينار [آن هم بر مسلمانان] را مورد تخطئه قرار دادند، و اين نكته ايست شايان توجه.

______________________________

(1) عن ابى جعفر الفزارى، قال: دعا ابو عبد

الله (ع) مولى يقال له: مصادف، فاعطاه الف دينار، و قال له:

تجهز حتى تخرج الى مصر. فان عيالى قد كثروا. قال: فتجهز بمتاع و خرج مع التجار الى مصر، فلما دنوا من مصر استقبلهم قافلة خارجة من مصر فسألوهم عن المتاع الذي معهم ما حاله فى المدينة- و كان متاع العامه- فاخبروهم انه ليس بمصر منه شي ء فتحالفوا و تعاقدوا على ان لا ينقصوا متاعهم من ربح الدينار دينارا، فلما قبضوا اموالهم انصرفوا الى المدينه، فدخل مصادف على ابى عبد الله (ع) و معه كيسان، كل واحد الف دينار، فقال: جعلت فداك هذا رأس المال، و هذا الآخر ربح. فقال: ان هذا الربح كثير، و لكن ما صنعتم فى المتاع؟ فحدثه كيف صنعوا و كيف تحالفوا، فقال: سبحان الله، تحلفون على قوم من مسلمين ان لا تبيعوهم الا بربح الدينار دينارا؟! ثم اخذ احد الكيسين و قال: هذا رأس مالى، و لا حاجة لنا فى هذا الربح. ثم قال يا مصادف: مجالدة السيوف اهون من طلب الحلال.

(وسائل 12/ 311، ابواب آداب تجارت، باب 26، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 139

فصل يازدهم وظايف رهبر و كارگزاران حكومت اسلامى در برابر بيت المال

اشاره

* گزيده اى از روايات در مسأله

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 141

وظايف رهبر و كارگزاران حكومت اسلامى در برابر بيت المال در اين فصل وظايف رهبر و ساير كارگزاران حكومت اسلامى در برابر اموال و دارائيهاى عمومى مردم را يادآور مى شويم و ضمن آن چگونگى حراست و حفاظت از بيت المال و مصرف آن در مصارف مقرره، رعايت عدالت و برابرى در تقسيم آن، و رساندن حق به حقداران، و قطع ايادى غاصبان و متجاوزان به اموال عمومى و مصادره

اموال تصرف شده توسط آنان را [با طرح سى و سه روايت و يك خاتمه] از نظر مى گذرانيم. «1»

______________________________

(1) رواياتى كه اينجا خوانده مى شود بيانگر فقه حكومتى اسلام است و فرهنگ حكومت اسلامى را براى ما معرفى مى كند، حالا ممكن است اين مباحث به اين شكل در جواهر نيامده باشد، همه مسائل كه در جواهر نيامده است، حكومت با بيت المال سر و كار دارد و قدرت و پول انسان را وسوسه مى كند، يكى از كارهائى كه شيطان مى كند اينست كه مرتب انسان را وسوسه مى كند، و اگر چهار روز انسان غفلت كند شيطان غالب مى شود، و بسا كارهاى خلافى را براى انسان بصورت زيبائى توجيه مى كند، بنابراين ما زياد نياز داريم كه در اداره حكومت، سيرۀ ائمه معصومين بخصوص پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) را مورد توجه قرار دهيم و آن را هميشه پيش روى خودمان داشته باشيم و به آن عمل كنيم، و بايد توجه داشت كه اين روايات فقط براى رهبر و امام

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 142

روايات مسأله

1- در روضه كافى به سند صحيح از محمد بن مسلم، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

آنگاه كه على (ع) به حكومت برگزيده شد بر منبر تشريف برده و حمد و ثناى الهى بجاى آوردند آنگاه فرمودند: به خدا سوگند تا هنگامى كه يك درخت خرما براى من در مدينه باقى است از بيت المال شما درهمى مصرف نميكنم.

[آن حضرت در زمان خلافت خلفا براى تأمين زندگى خويش در مدينه باغهاى درخت خرما احداث فرموده بودند] نفس شما اين سخن را تصديق مى كند. آيا گمان مى كنيد كه من خودم را از بيت المال منع مى كنم ولى به ناروا آن را به شما مى پردازم؟!

امام صادق فرمود: در

آن ميان عقيل- كرم الله وجهه- از جاى برخاست و گفت:

بخدا سوگند آيا مرا با يك بردۀ سياهپوست در مدينه برابر قرار مى دهى؟! حضرت فرمود: بنشين آيا در اينجا جز تو كس ديگرى نبود سخن بگويد؟! مگر تو جز به سابقه در اسلام و تقوى بر او فضيلتى دارى؟! «1»

______________________________

- جامعه نيست بلكه همۀ كسانى كه اموال عمومى مسلمانان و بيت المال بدست آنان است را در بر مى گيرد. (الف- م، جلسه 278 درس)

(1) لما ولىّ على (ع) صعد المنبر فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: انىّ و الله لا ارزؤكم من فيئكم درهما ما قام لى عذق بيثرب، فليصدّقكم انفسكم، أ فتروني مانعا نفسى و معطيكم؟ قال: فقام اليه عقيل- كرم الله وجهه- فقال له: و الله لتجعلنى و اسود بالمدينة سواء؟ فقال: اجلس اما كان هاهنا احد يتكلم غيرك؟

و ما فضلك عليه الا بسابقة او بتقوى؟ كافى 8/ 182 (روضه) حديث 204،

اين روايت در وسائل 11/ 79، باب 39 از ابواب جهاد عدو، حديث 1 به نقل از كافى آمده است.

در متن عربى اين روايت واژۀ «لا ارزؤكم» بدين معنى است كه از حق شما نمى كاهم و مصرف

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 143

2- باز در روضه كافى آمده است:

امير المؤمنين (ع) خطبه خواند، پس حمد و ثناى الهى بجاى آورد، آنگاه فرمود:

اى مردم بى ترديد آدم (ع) هرگز برده و كنيز به دنيا نياورد، مردم همه آزادند، و لكن خدا سرپرستى برخى از شما را به برخى ديگر سپرده، پس هر كس گرفتار مشكلاتى بوده و در راه نيكيها مقاومت كرده با اين كار خويش بر خداوند- عز و جل- منت نگذارد. بدانيد كه چيزى از

بيت المال نزد ما گرد آمده و ما آن را بصورت مساوى بين سياه و سرخ و [سفيد] تقسيم مى كنيم.

- در آن هنگام مروان به طلحه و زبير گفت: امام (ع) در اين گفتار جز شما را اراده نكرده است- آنگاه آن حضرت به هر كس سه دينار عطا فرمود، به مردى از انصار سه دينار عطا كرد، آنگاه غلام سياه پوستى آمد به وى نيز سه دينار داد، مرد انصارى گفت: اى امير المؤمنين اين غلام من است كه ديروز او را آزاد كرده ام، مرا با وى برابر قرار مى دهى؟! حضرت فرمود: من در كتاب خدا دقت كردم ولى فضيلتى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نيافتم. «1»

______________________________

- نميكنم. و جمله «فليصدّقكم انفسكم» به معنى اينست كه نفس شما به شما راست بگويد و باورتان بيايد.

(1) أيها الناس، ان آدم لم يلد عبدا و لا امة و ان الناس كلهم احرار و لكنّ الله خوّل بعضكم بعضا، فمن كان له بلاء فصبر فى الخير فلا يمنّ به على الله- عزّ و جلّ- الا و قد حضر شي ء و نحن مسوّون فيه بين الاسود و الاحمر، فقال مروان لطلحة و الزبير: ما اراد بهذا غير كما، قال: فاعطى كل واحد ثلاثة دنانير، و اعطى رجلا من الانصار ثلاثة دنانير، و جاء بعد غلام اسود فاعطاه ثلاثة دنانير، فقال الانصارى: يا امير المؤمنين هذا غلام اعتقته بالامس تجعلنى و اياه سواء؟ فقال: انى نظرت فى كتاب الله فلم اجد لولد اسماعيل على ولد اسحاق فضلا. كافى 8/ 69، (روضه) حديث 26.

با توجه به واقعيتهاى موجود در جامعه در صدر اسلام برنامه هاى اسلام در ابتدا تربيت آنگاه

آزادسازى برده ها بوده و اينهمه راههائى كه اسلام در آن زمان براى آزادسازى برده ها

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 144

در اين روايت جمله «هر كس گرفتار مشكلات بوده و در راه نيكيها مقاومت كرده» شايد براى بيان اين معنى باشد كه هر كس در راه اسلام مشكلاتى را تحمل كرده پاداش او با خداست و خداوند بى ترديد پاداش او را مى دهد ولى نبايد به اين جهت توقع اين را داشته باشد كه از بيت المال عطاى بيشترى به او اختصاص داده شود، زيرا توزيع اموال عمومى بر اساس نيازهاست نه بر اساس فضايل.

چنانچه توضيح آن بعدا خواهد آمد.

3- در فروع كافى با حذف زنجيره سند [مرسل] از ابى مخنف ازدى روايت نموده كه گفت:

گروهى از شيعه نزد امير المؤمنين (ع) آمدند و عرض كردند: اى امير مؤمنان، چه نيك بود اين اموال را از بيت المال خارج نموده و بين رؤسا و اشراف تقسيم مى كرديد و آنان را بر ما برترى مى داديد تا آنگاه كه ريشه هاى حكومت شما محكم مى شد، به بهترين شيوه اى كه خداوند بتو تعليم داده كه همان تقسيم به تساوى و عدالت بين رعيت است بازمى گشتيد.

حضرت فرمود: واى بر شما آيا مرا امر مى كنيد كه پيروزى را با ستم بر زيردستان مسلمانم بدست آورم؟! بخدا سوگند تا شب و روز در پى هم مى آيد و ستاره اى در آسمان مى درخشد [هرگز] اين كار را نخواهم كرد، بخدا سوگند اگر اين اموال مال من بود بطور مساوى بين همۀ مسلمانان تقسيم مى كردم، چه رسد به اينكه اين اموال مال خود آنان است.

راوى گويد: آنگاه آن حضرت مدتى طولانى سكوت فرمود آنگاه سر برآورد و فرمود:

هر كس از شما مالى دارد از فساد بپرهيزد، زيرا بخشش مال در غير

جاى خود

______________________________

- قرار داده براى اين بوده است كه جامعه را به شكل صحيح بسوى نفى برده دارى سوق دهد.

(الف- م، جلسه 278 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 145

اسراف و تبذير است. و اين كار نام انجام دهندۀ آن را در ميان مردم بلند مى كند ولى نزد خداوند او را به زمين مى زند، و هرگز كسى مال خود را در غير حق خود مصرف نكرد و نزد غير اهل آن نگذاشت مگر اينكه خداوند وى را از سپاسگزارى آنان محروم نمود، و دوستى آنان متوجه ديگرى شد! و اگر در ميان آنان كسى ماند كه به وى ابراز سپاسگزارى مى كند و خير او را مى نماياند، بداند كه اين دروغگوئى و چاپلوسى است، اگر روزى پاى اين شخص بلغزد و به يارى و كمك آنان نياز پيدا كند، همينان پست ترين دوستان و بدترين خدمتگزارانند.

و هر كس مالش را در غير حق و نزد غير اهل آن قرار داد چيزى جز ستايش لئيمان و ثناخوانى نابخردان- تا زمانى كه بر آنان بخشش كند- و گفتار و افراد نادان كه مى گويند چقدر بخشنده است، با اينكه وى نزد خداوند بخيل است بهره اى نمى يابد و چه بهره اى حقيرتر و زيانبارتر از اين بهره است؟ و چه كار نيكى كم فايده تر از اين كار است؟!

پس هر يك از شما كه مال و ثروتى دارد به وسيله آن صله رحم كند، و ميهمانيهاى نيكو بدهد، و افراد گرفتار و اسير و در راه مانده را آزاد نموده و يارى رساند، زيرا دست يابى به اين خصال پسنديده، خوبيهاى دنيا و سربلندى آخرت را بدنبال خواهد داشت. «1»

______________________________

(1) اتى امير المؤمنين (ع)

رهط من الشيعة فقالوا: يا امير المؤمنين، لو اخرجت هذه الاموال ففرّقتها فى هؤلاء الرؤساء و الاشراف و فضّلتهم علينا حتى اذا استوسقت الامور عدت الى افضل ما عوّدك الله من القسم بالسوية و العدل فى الرعية. فقال امير المؤمنين (ع) أ تأمروني- و يحكم- ان اطلب النصر بالظلم و الجور فيمن وليت عليه من اهل الاسلام؟ لا و اللّه لا يكون ذلك ما سمر السمير و ما رأيت فى السماء نجما، و اللّه لو كانت اموالهم مالى لساويت بينهم فكيف و انما هى اموالهم؟

قال: ثم أزم ساكتا طويلا ثم رفع رأسه فقال:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 146

قسمت نخست اين روايت در وسائل الشيعة به نقل از كافى و سرائر آمده است. «1»

4- در كتاب غارات آمده است:

طايفه اى از اصحاب على (ع) نزد آن حضرت (ع) آمده و گفتند: اى امير مؤمنان اين اموال را بخشش كن و اين اشراف عرب و قريش و كسانى را كه خوف مخالفت و فرار آنان مى رود را بر ديگران از عجم و موالى، برترى ده- و اينان اين پيشنهاد را كردند بخاطر بذل و بخشش هائى كه معاويه به افرادى كه جذب او مى شدند مى كرد- حضرت على (ع) به آنان فرمود:

آيا از من مى خواهيد كه پيروزى را با ستم بدست آورم؟ «2»

______________________________

-- من كان فيكم له مال فإياه و الفساد، فان اعطائه فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع ذكر صاحبه فى الناس و يضعه عند الله و لم يضع امر و ماله فى غير حقه و عند غير اهله الا حرّمه الله شكرهم و كان لغيره ودّهم، فان بقى معه منهم بقية ممن يظهر الشكر له و

يريد النصح فانما ذلك ملق منه و كذب، فان زلت بصاحبهم النعل ثم احتاج الى معونتهم و مكافاتهم فالام خليل و شرّ خدين و لم يضع امرؤ ماله فى غير حقه و عند غير اهله الا لم يكن له من الحظ فيما اتى الا محمدة اللئام و ثناء الاشرار مادام عليه منعما مفضلا، و مقالة الجاهل ما اجوده و هو عند الله بخيل، فاى حظ ابور و اخسّ (اخسر خ. ل) من هذا الحظ؟ و اىّ فائدة معروف اقل من هذا المعروف، فمن كان منكم له مال فليصل به القرابة و ليحسن منه الضيافة و ليفك به العانى و الاسير و ابن السبيل، فان الفوز بهذه الخصال مكارم الدنيا و شرف الآخرة.» فروع كافى 4/ 31، (چاپ قديم 1/ 170) كتاب زكاة، باب وضع المعروف موضعه، حديث 3.

در متن عربى اين روايت «ازم عن الكلام» از باب ضرب به معنى سكوت كردن و سخن نگفتن است.

(1) وسائل 11/ 80، ابواب جهاد عدو، باب 39، حديث 2.

(2) انّ طائفة من اصحاب على (ع) مشوا اليه فقالوا: يا امير المؤمنين، اعط هذه الاموال و فضّل هؤلاء الاشراف من العرب و قريش على الموالى و العجم و من تخاف خلافه من الناس و فراره.، قال: و انما قالوا له ذلك للذى كان معاوية يصنع من اتاه، فقال لهم على (ع)، أ تأمروني ان اطلب النصر بالجور

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 147

آنگاه نظير آنچه در كافى آمده بود [روايت فوق] را نقل مى كند.

نظير اين روايت در وسايل به نقل از امالى ابن الشيخ (ره) و در مستدرك از امالى مفيد آمده است. «1»

5- در نهج البلاغة آمده است:

از كلمات آن حضرت

(ع) است آنگاه كه دربارۀ تساوى در تقسيم بيت المال مورد اعتراض واقع شد: آيا از من مى خواهيد كه با ستم بر كسانى كه ولايت بر آنان دارم پيروزى بدست آورم؟ بخدا سوگند تا هنگامى كه شب و روز در حركت است و ستاره اى پشت سر ستاره اى طلوع مى كند دست به چنين كارى نخواهم زد، اگر مال مال خودم بود به تساوى بين آنان تقسيم مى كردم، چه رسد به اينكه اين مال، مال خداوند است! آگاه باشيد كه بخشش مال در غير جاى خود تبذير و اسراف است. و انجام دهنده آن را در دنيا بالا مى برد ولى در آخرت فرو مى گذارد؛

______________________________

- الخ.» الغارات 1/ 75.

همواره در طول تاريخ افرادى بوده و هستند كه آگاهانه يا ناآگاهانه مى خواهند حق را به وسيله باطل يارى كنند، امير المؤمنين (ع) در اين كلام به طور كوبنده اين منطق را رد مى كنند و اين توجيه وسوسه گر و شيطانى را كه عامل همۀ انحرافهاى بعد است درهم مى شكنند. دولت حق و حكومت عدل را مى خواهند كه حق و عدالت را اجرا كند امّا با استفاده از روشها و ابزارها و امكانات باطل، جريان حق در همان قدم اول عقب نشينى كرده و شكست خورده و اثر ارزشى خود را از دست داده است!! و به حق چهرۀ تابناك امير المؤمنين على (ع) با رعايت همين مسائل است كه به عنوان ارزشى ترين الگوى حكومت اسلام بر تارك تاريخ جاودانه مى ماند. و مردم مسلمان و شيعيان حضرت على (ع) همواره اينگونه عدالت و پايدارى بر اينگونه ارزشها را از مسئولين حكومت اسلامى انتظار دارند. و البته اين كارى است بس مشكل. (مقرر)

(1)

وسائل 11/ 81، ابواب جهاد عدو، باب 39، حديث 6، و مستدرك 2/ 260، ابواب جهاد عدو، باب 35، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 148

در نزد مردم او را بزرگ جلوه مى دهد ولى نزد خداوند او را خوار مى نمايد.

و هرگز كسى مالش را در غير راه حق مصرف نكرد و نزد غير اهلش نگذاشت مگر اينكه خداوند وى را از سپاسگزارى آنان محروم نمود و دوستى آنان را براى ديگرى قرار داد، و اگر روزگارى پاى وى بلغزد و نياز به كمك آنان پيدا كند، همينان بدترين ياران و حق ناشناس ترين دوستان هستند. «1»

در شرح ابن ابى الحديد معتزلى در توضيح اين خطبه آمده است:

«اين يك مسأله فقهى است و نظر على (ع) و ابو بكر در مورد آن يكى است يعنى نظر آنان تساوى بين مسلمانان در تقسيم في ء و صدقات است، شافعى نيز همين نظر را برگزيده است. اما عمر هنگامى كه به خلافت رسيد، برخى از مردم را بر برخى ديگر برترى بخشيد: پيشگامان در اسلام را بر غير پيشگامان، مهاجرين قريش را بر قريشيان غير مهاجر، و بطور كلى مهاجرين را بر انصار، عرب را بر عجم، آزاد را بر بنده.

وى در زمان خلافت ابو بكر نيز همين نظريه را داشت و آن را به ابو بكر پيشنهاد كرد

______________________________

(1) أ تأمروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟ و الله ما اطور به ما سمر سمير و ما امّ نجم فى السماء نجما، لو كان المال لى لسويت بينهم، فكيف و انما المال مال الله؟ الا و ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف، و هو

يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الآخرة، و يكرمه فى الناس و يهينه عند الله. و لم يضع امرؤ ماله فى غير حقه و لا عند غير اهله الا حرّمه الله شكرهم و كان لغيره ودّهم، فان زلت به النعل يوما فاحتاج الى معونتهم فشر خدين و الام خليل.» نهج البلاغة، فيض/ 389، لح/ 183، خطبه 126.

در متن عربى اين روايت «اطور و طار به» بمعنى نزديك شدن و انجام دادن كارى است. «سمر» بمعنى شب يا داستانسرائى در شب است. «سمير» بمعنى روزگار است و ما سمر سمير بمعنى پى درآمدن شب و روز است و مقصود اينست كه من براى هميشه چنين كارى را انجام نمى دهم. «خدين» بمعنى دوست است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 149

ولى او نپذيرفت، و گفت: خداوند هيچ كس را بر ديگرى برترى نبخشيده و فرموده: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ- صدقات مال فقيران و تهيدستان است» و هيچ قومى را بر قوم ديگر ويژگى نبخشيده است. ولى آنگاه كه خلافت به عمر رسيد به آنچه از ابتدا مورد نظرش بود عمل كرد. و بسيارى از فقهاى مسلمانان نيز نظر او را پذيرفته اند، و بالاخره مسأله محل اجتهاد است، و امام و رهبر مى تواند طبق اجتهاد خود عمل كند، اگر چه نزد ما پيروى از نظر على (ع) صحيح تر است، بويژه اينكه نظريه ابو بكر نيز آن را تأييد مى كند. و اگر اين خبر صحيح باشد كه پيامبر اكرم (ص) نيز بطور مساوى بيت المال را تقسيم مى كرد، در اين صورت مسأله منصوص عليها و مورد تصريح پيامبر اكرم (ص) نيز هست زيرا عمل آن حضرت (ص)

نيز نظير گفتار اوست.» «1»

لازم به ذكر است كه جايگاه بحث «تساوى» يا «برترى» در مورد عطاهائى است كه از صدقات و في ء- در غير مؤلفة قلوبهم- بر اساس نياز افراد بطور مجانى در اختيار آنان گذاشته مى شود، و روشن است كه در چنين مواردى وجهى براى برترى سياه بر سرخ يا عرب بر عجم و نظاير آن نيست. بلكه سوابق حسنه و فضايل علمى و مقامات معنوى نيز دخالتى در اين گونه برتريهاى مالى كه صرفا ملاك در آنها رفع نيازمنديهاى زندگى است ندارد، بلكه چنانچه در خبر آمده فضيلتهاى آنان بين خودشان و خداوند تبارك و تعالى است و در چنين مواردى شدت نياز مالى و عائله مندى ملاك اختصاص بودجۀ بيشتر به آنان است. «2»

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 8/ 111.

(2) بهمين جهت من در شهرية طلبه ها معتقدم كه شهريه بايد بر اساس نياز طلبه ها به آنها داده شود.

نه در مقابل كار چون شهريه براى اداره زندگى آنان است، اينگونه نيست كه اگر كسى مثلا سطح مى خواند كمتر غذا مى خورد و اگر خارج مى خواند بيشتر، البته اگر كسى عيالوار باشد آن مسأله ديگرى است. (الف- م، جلسه 278 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 150

اما در مورد استخدام اشخاص و يا دعوت از آنان براى كار بخصوص، اين تابع ارزش كار آنان در جامعه است، و ارزش كار و تخصص افراد در زمانها و مكانهاى مختلف، متفاوت است. و در اين مورد لازم است حق هر صاحب حقى به وى پرداخت شود تا امور جامعه به سامان گرايد.

6- در وسائل از شيخ به سند خود از حفص بن غياث آمده است كه گفت:

از امام صادق (ع) شنيدم كه در مورد تقسيم بيت المال- كه

از وى پرسش شده بود- مى فرمود: اهل اسلام فرزندان اسلام هستند كه در سهميه همه را يكسان مى بينم و فضايل آنان بين آنان و خداوند است، من آنان را مانند فرزندان يك نفر قلمداد مى كنم كه هيچ يك از آنان بخاطر فضايل و صلاحيت ها بر ديگرى كه اين فضيلت ها را ندارد، در ميراث برترى ندارد. [به فرزندى كه باتقوا و يا عالم است از مال پدر ميراث بيشترى نمى دهند]. آنگاه فرمود: اين همان شيوه اى است كه پيامبر خدا (ص) از همان ابتداى كار اينگونه عمل فرمود، اما غير ما [خليفه دوم] مى گويد: من آنان را بخاطر فضيلت هائى كه خداوند براى آنان قائل شده نظير سابقه در اسلام، در صورتى كه بخاطر اسلام به فضائلى دست يافته باشند مقدم مى كنم و آنان را همانند طبقات ارث قرار مى دهم كه برخى از وارث هاى ميت كه به او نزديكترند- بجهت خويشاوندى- نصيب بيشترى از ميت مى برند [نظير فرزند ميت كه از پدر و مادر و عمو و عمه و خاله به ميت نزديكتر است و بهره بيشترى از ارث مى برد] و عمر اينچنين انجام مى داد. «1»

______________________________

(1) اهل الاسلام هم ابناء الاسلام اسوّى بينهم فى العطاء و فضائلهم بينهم و بين الله، اجعلهم كبنى رجل واحد، لا يفضل احد منهم لفضله و صلاحه فى الميراث على آخر ضعيف منقوص. قال: و هذا هو فعل رسول الله (ص) فى بدو امره. و قد قال غيرنا: اقدّمهم فى العطاء بما قد فضلهم الله بسوابقهم فى الاسلام اذا كان بالاسلام فقد اصابوا ذلك فانزلهم على مواريث ذوى الارحام بعضهم اقرب من بعض

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 151

7- در نهج البلاغة آمده است

كه عبد الله

بن زمعه كه يكى از شيعيان آن حضرت بود در زمان خلافت وى به خدمتش رسيد و مالى را از آن حضرت (ع) درخواست نمود، حضرت فرمود:

اين اموال نه مال من است نه مال تو اين از اموال بيت المال مسلمانان و حاصل شمشيرهاى آنان است اگر در جنگ با آنان شركت جسته اى نظير بهره آنان را دارى و الا حاصل دسترنج آنان براى غير دهانهاى آنان نيست. «1»

8- باز در نهج البلاغة در نامۀ آن حضرت به زياد بن أبيه

[كه جانشين نماينده آن حضرت در بصره و منطقه اهواز و فارس و كرمان، يعنى عبد الله بن عباس بود] آمده است:

من بخدا سوگند مى خورم سوگندى صادق كه اگر به من خبر رسد كه تو در اموال عمومى مسلمانان چيز كوچك يا بزرگى را خيانت كرده اى، آنچنان بر تو سخت بگيرم كه در جامعه تهيدست، گنه پيشه و كم آبرو معرفى شوى.

و السلام. «2»

______________________________

- و اوفر نصيبا لقربه من الميت، و انما ورثوا برحمهم، و كذلك كان عمر يفعله.» وسائل 11/ 81، ابواب جهاد عدو، باب 39، حديث 3.

(1) ان هذا المال ليس لى و لا لك، و انما هو في ء المسلمين و جلب اسيافهم، فان شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظهم، و الا فجناة ايديهم لا تكون لغير افواههم.» نهج البلاغة، فيض/ 728، لح/ 353.

بطور كلى في ء به معنى برگشتى است از ريشۀ فاء بمعنى رجع. مرحوم كلينى در كافى مى گويد:

خداوند همۀ اشياء را براى مؤمن خلق كرده و اموال هنگامى كه از كفار به مؤمنين برمى گردد گويا حق آنان به آنان بازگشت داده شده است بهمين جهت به آن في ء مى گويند. (الف- م، جلسه 278 درس)

(2) و انّى اقسم بالله قسما صادقا لئن بلغنى

انك خنت من في ء المسلمين شيئا صغيرا او كبيرا لاشدنّ عليك شدة تدعك قليل الوفر ثقيل الظهر ضئيل الامر، و السلام.» نهج البلاغ، فيض/ 870، لح/ 377، نامه 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 152

در اين روايت امام (ع) وى را به مصادره اموال و بازگرداندن آن به اهلش تهديد فرموده است.

9- باز در نهج البلاغة در نامه آن حضرت (ع) به مصقلة بن هبيره شيبانى

كه عامل آن حضرت بر «اردشيرخرّه» [فرّه اردشير- فيروزآباد فارس] بود، آمده است:

جريانى به من گزارش شده كه اگر مرتكب آن شده باشى خداى خويش را نافرمانى كرده و امام خويش را غضبناك نموده اى: تو اموال عمومى مسلمانان را كه نيزه ها و اسبهاى مسلمانان آن را به تصرف درآورده و خونها براى آن ريخته شده در ميان برگزيدگان اعراب قوم خودت تقسيم كرده اى، سوگند به آنكه دانه را شكافت و جوانه را از آن بيرون آورد اگر اين گزارش درست باشد، با اين كار خوارى را براى خود خريده و به اندازه بسيار زيادى از چشم ما افتاده اى، هرگز حق خدايت را كوچك مشمار، و دنيايت را با نابودى دينت آباد مگردان، كه در اين صورت از زيانكارترين ها محسوب مى شوى. همانا از مسلمانان كسانى كه نزد تو و نزد من مى باشند در تقسيم بيت المال برابرند، مردم نزد من از يك سو بر بيت المال وارد شده و از سوى ديگر خارج مى گردند [تفاوتى بين آنان نمى گذارم]. «1»

______________________________

- في ء مسلمانان غنايم يا خراج است كه در اختيار مسلمانان قرار مى گيرد، واژه «وفر» بمعنى مال فراوان، و ضئيل بمعنى ضعيف و لاغر است.

(1) بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت الهك، و اغضبت امامك: انك تقسم في ء المسلمين الذي حازته رماحهم و

خيولهم، و اريقت عليه دماؤهم، فيمن اعتامك من اعراب قومك، فو الذى فلق الحبة و برا النسمة، لئن كان ذلك حقا لتجدن بك علىّ هوانا، و لتخفّن عندي ميزانا، فلا تستهن بحق ربك، و لا تصلح دنياك بمحق دينك، فتكون من الاخسرين اعمالا. الا و ان حق من قبلك و قبلنا من المسلمين فى قسمة هذا الفي ء سواء، يردون عندي عليه، و يصدرون عنه.» نهج البلاغة، فيض/ 961، لح/ 415، نامه 43.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 153

10- باز در نهج البلاغة در نامه اى از آن حضرت (ع) به يكى از كارگزارانش آمده است:

اما بعد، به من گزارشى درباره تو رسيده كه اگر مرتكب آن كار شده باشى خدايت را به خشم آورده امامت را غضبناك كرده و در امانتت خيانت كرده اى.

به من گزارش رسيده كه تو زمين را درنورديده و آنچه در زير گامهايت بوده تصرف كرده و آنچه به دستت رسيده خورده اى، حسابت را به نزد من آور و بدان كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردم به مراتب سنگين تر است.

و السلام. «1»

شايد طرف خطاب در اين نامه ابن عباس باشد چنانچه بيان آن در نامه آينده خواهد آمد.

11- باز در نهج البلاغة در نامۀ آن حضرت به يكى از كارگزاران خويش آمده است:

اما بعد؛ من تو را شريك در امانتم (حكومت و زمامدارى) قرار دادم و تو را صاحب اسرار خود ساختم، من از ميان خانواده و خويشانم مطمئن تر از تو نيافتم، بخاطر مواسات، يارى و اداء امانتى كه در تو سراغ داشتم. اما تو همين كه ديدى زمان بر پسر عمت سخت گرفته؛ و دشمن در نبرد محكم ايستاده، و پيمان و عهد مردم خوار و بى مقدار شده و اين امت از حدود و موازين تجاوز نموده و از خير و صواب دورى جسته، عهد و پيمانت را نسبت به پسر عمت دگرگون ساختى و همراه ديگران مفارقت جستى، با كسانى كه دست از ياريش كشيدند همصدا شدى و

______________________________

(1) اما بعد، فقد بلغنى عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت ربك، و عصيت امامك، و اخزيت امانتك. بلغنى انك جردت الارض فاخذت ما تحت قدميك، و اكلت ما تحت يديك فارفع الىّ حسابك، و اعلم ان حساب الله اعظم من حساب الناس، و السلام.» نهج البلاغة، فيض/ 955، لح/ 412، نامه 40.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 154

هماهنگ با خائنان نسبت به او خيانت ورزيدى، نه پسر عمت را يارى كردى و نه امانت را ادا نمودى، گويا تو جهاد خود را بخاطر خدا انجام نداده اى، گويا حجت و بيّنه اى از طرف پروردگارت دريافت نداشته اى و گويا تو با اين امت براى تجاوز و غصب دنيايشان حيله و نيرنگ بكار مى بردى و مقصدت اين بود كه اينان را بفريبى و غنايمشان را در اختيار گيرى، پس آنگاه كه سختى امكان خيانت به امت را بتو داد شتابان حمله نمودى و با عجله به جان بيت المال آنها افتادى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان كه براى بيوه زنان و يتيمان امت نگهدارى مى شد ربودى! همانند گرگ گرسنه اى كه گوسفند زخمى و استخوان شكسته اى را بربايد! و با سينه اى گشاده و دل خوش به حجاز حمل نمودى! بى آنكه در اين كار احساس گناه كنى، گويا ميراث پدر و مادرت را بسرعت به خانۀ خود حمل مى كردى «سبحان الله» آيا به معاد ايمان ندارى؟ و از بررسى دقيق حساب روز قيامت نمى ترسى؟

اى كسى كه پيش ما از خردمندان بشمار مى آمدى! چگونه خوردنى و آشاميدنى را در دهان فرو مى برى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى، و حرام مى آشامى؟ چگونه با اموال ايتام و مساكين و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، كنيز مى خرى و زنان را به همسرى مى گيرى؟ در حالى كه مى دانى اين اموال را خداوند به آنان بازگرداند، و بوسيله آنان بلاد اسلام را حفظ و نگهدارى نمود؟!!

از خدا بترس و اموال اينان را بسويشان بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و خداوند به من امكان دهد وظيفه ام را در برابر خدا

دربارۀ تو انجام خواهم داد، و با اين شمشيرم كه هيچ كس را با آن نزدم مگر اينكه داخل دوزخ شد بر تو خواهم زد.

به خدا سوگند اگر حسن و حسين اين كار را كرده بودند هيچ پشتيبانى و هواخواهى از ناحيه من دريافت نمى كردند، و در ارادۀ من اثر نمى گذاردند، تا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 155

آنگاه كه حق را از آنها بستانم و ستمهاى ناروائى را كه انجام داده اند دور سازم، بخداوندى كه پروردگار جهانيان است سوگند اگر (فرضا) آنچه تو گرفته اى براى من حلال بود خوشايندم نبود كه آن را براى بازماندگانم به ارث گذارم.

بنابراين دست نگهدار و انديشه نما! فكر كن به مرحله آخر زندگى رسيده اى، در زير خاكها پنهان شده اى و اعمالت به تو عرضه شده، در جائى كه ستمگر با صداى بلند نداى حسرت سر مى دهد، و كسى كه عمر خود را ضايع ساخته درخواست بازگشت مى كند ولى راه فرار و چاره مسدود است!. «1»

______________________________

(1) اما بعد، فانى كنت اشركتك فى امانتى، و جعلتك شعارى و بطانتى، و لم يكن رجل من اهلى اوثق منك فى نفسى لمواساتى و موازرتى و اداء الامانة الى، فلما رايت الزمان على ابن عمك قد كلب، و العدو قد حرب، و امانة الناس قد خزيت، و هذه الامة قد فنكت و شغرت، قلبت لابن عمك ظهر المجنّ ففارقته مع المفارقين و خذلته من الخاذلين، و خنته مع الخائنين، فلا ابن عمك آسيت، و لا الامانة ادّيت، و كانك لم تكن الله تريد بجهادك، و كانك لم تكن على بيّنة من ربك، و كانك انما كنت تكيد هذه الامة عن دنياهم، و تنوى

غرتهم عن فيئهم، فلما امكنتك الشدة فى خيانة الامة اسرعت الكرة و عاجلت الوثبة، و اختطفت ما قدرت عليه من اموالهم المصونة لاراملهم و ايتامهم اختطاف الذئب الازلّ دامية المعزى الكسيرة، فحملته الى الحجاز رحيب الصدر بحمله غير متأثم من اخذه كانك- لا ابا لغيرك- صدرت الى اهلك تراثا من ابيك و امك. فسبحان الله! اما تؤمن بالمعاد؟ او ما تخاف نقاش الحساب؟

أيها المعدود- كان- عندنا من ذوى الالباب كيف تسيغ شرابا و طعاما و انت تعلم انك تأكل حراما و تشرب حراما؟ و تبتاع الاماء و تنكح النساء من مال اليتامى و المساكين و المؤمنين و المجاهدين الذين افاء الله عليهم هذه الاموال و احرز بهم هذه البلاد؟

فاتق الله و اردد الى هؤلاء القوم اموالهم، فانّك ان لم تفعل ثم امكننى الله منك لأعذرن الى الله فيك، و لاضربنك بسيفى الذي ما ضربت به احدا الا دخل النار!

و الله لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذي فعلت ما كانت لهما عندي هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازيل الباطل عن مظلمتهما. و اقسم بالله رب العالمين: ما يسرّنى ان ما اخذته

-- من اموالهم حلال لى اتركه ميراثا لمن بعدى، فضحّ رويدا فكأنك قد بلغت المدى، و دفنت تحت الثرى، و عرضت عليك اعمالك بالمحل الذي ينادى الظالم فيه بالحسرة، و يتمنى المضيّع فيه الرجعة، ولات حين مناص.» نهج البلاغة، فيض/ 956، لح/ 412، نامه 41.

در متن عربى اين كلام «اشركتك فى امانتى» مراد از آن شركت دادن وى در بيت المال يا امر ولايت است و در نامه اى كه به عامل خود اشعث بن قيس در همدان، نيز

مى نويسد: ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه فى عنقك امانة- آنچه بدست تو داده شده طعمۀ تو نيست بلكه امانتى است در گردن تو. «شعار» با فتح و كسر: لباس زيرين است. بطانة الرجل: اطرافيان و خواص او هستند.

كلب الرجل: سرسختى و پيله كردن است. حرب العدو: مبارزه طلبى و بالا رفتن غضب است.

خزيت امانة الناس: خوار شمردن. فنك: تجاوز و غلبه بناحق. شغرت الامة: تهى شدن خير، و بگفته برخى بمعنى پراكندگى. ظهر المجن: جنگ با دشمن و بازگرداندن آن بمعنى همكارى و تسليم و دشمن شدن. اسرعت الكرة: به اموال مردم هجوم بردن. ذئب الازل: گرگ ران باريك و چابك كه در جستن به سمت طعمه سريع تر مى جهد. دامية: مجروح خون آلود. تاثم: كناره گيرى از گناه. هواده:

مصالحه و سازش. فضحّ رويدا: دستور به آرامش و سكون، و برخى گفته اند اصل آن از اين باب است كه كسى به شتر خود مقدارى علف مى دهد و او را آماده مى كند كه بچابكى راه برود ولى او را سير نمى كند به چنين كسى گفته ميشود: شتر خود را با آرامش حركت ده.

طرف سخن عتاب آميز حضرت على (ع) در اين كلام هر كه باشد، نكات بسيار مهمّى در آن مورد تأكيد قرار گرفته كه بسيار هشدار دهنده و عبرت آموز است:

1- اهميت و حساسيت بيت المال و اموال عمومى كه متعلق به اقشار محروم يا يتيم و مسكين و مجاهدان واقعى در راه خداست و اينكه صاحبان اين اموال، اينان ميباشند و بايد در مسير منافع و مصالح آنان صرف شود نه ديگران.

2- اشاره به عاقبت و انجام كار كسانى كه روزگارى در صفوف مبارزين بوده اند ولى جهاد

و مبارزه آنان براى غير خدا بوده است و گويا براى تصاحب قدرت و سوء استفاده از آن، مبارزه و جهاد كرده اند. آن حضرت علت وضعيت كنونى نماينده خود را چنين فرموده اند: گويا تو در گذشته در جهادت، خدا را هدف قرار نداده بودى؟!

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 157

بنظر مى رسد طرف سخن در اين نامه و نامۀ پيشين يك شخص باشد ولى در اينكه او چه كسى است اختلاف است برخى گفته اند مراد «عبيد الله بن عباس» عامل آن حضرت (ع) بر يمن است همان كه در نهايت به معاويه ملحق شد. برخى گفته اند مراد «عبد الله بن عباس» [ابن عباس] است كه از طرف آن حضرت استاندار بصره و اهواز و فارس بود و در بيشتر مراحل مشكل و جنگها با آن حضرت همراه بود.

تعبيرهائى در اين نامه گواه نظريه دوم است نظير: من تو را شريك در امانتم قرار دادم. و تو را صاحب اسرار خود ساختم و در ميان خاندان و خويشانم مطمئن تر از تو نيافتم. و نيز اين جمله: عهد و پيمانت را نسبت به پسر عمت دگرگون ساختى. و نيز: نه پسر عمت را يارى كردى. و نيز: اى كسى كه نزد ما از

______________________________

-- 3- توجه بخطر توجيه گران كه سوء استفاده خود از قدرت سياسى و اقتصادى را با لطائف الحيل، توجيه ميكنند و گويا همه تلاشها و فداكاريهاى ديگران براى بقدرت رسيدن تعدادى افراد بوده است كه حكومت را ملك طلق خود تصوّر كنند.

4- نگرانى حضرت از ازدواجهاى مجدد افرادى كه بمراكز قدرت نزديكند و نيز تغيير زندگى عادى آنان و چرخش بسمت اشرافيت و

تجملات و خانه هاى آنچنانى و فرستادن پول به خارج و تدارك زندگى اشرافى در خارج از محدودۀ ولايت و حكومت.

5- اظهار نگرانى از بى وفائى و عهدشكنى دوستان نيمه راه كه براى نيل بقدرت و حاكميت با حضرت همصدا و همراه بودند ولى همين كه بقدرت رسيدند حضرت را رها كرده و به ارزشها و آرمانهاى گذشته پشت نمودند.

6- تأكيد حضرت بر لزوم اجراء حق و عدالت حتى نسبت به نزديكترين افراد به حاكم اسلامى آنگونه كه حضرت بشكل فرضى در مورد امام حسن (ع) و امام حسين (ع) اظهار داشته اند. و پرهيز از سياست ضعيف كشى كه در حكومتها رايج و معمول است.

و نكات برجسته ديگرى از اين قبيل كه از نظر آسيب شناسى در مباحث حكومتى اسلام قابل توجه است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 158

خردمندان بشمار مى آمدى. و جملات و تعبيرهاى ديگرى از اين قبيل كه در اين نامه آمده است.

كشى در رجال خود دربارۀ عبد الله بن عباس بسند خود از زهرى مى نويسد:

«از حارث شنيدم كه مى گفت: على (ع) عبد الله بن عباس را بر بصره حاكم نمود، ولى او اموال بيت المال را از بصره برداشت و به مكه گريخت و على (ع) را تنها گذاشت، و مبلغ آن اموال دو مليون درهم بود، پس چون اين خبر به گوش على (ع) رسيد به منبر تشريف بردند و گريه كردند و فرمودند:

در جائى كه اين پسر عموى رسول خدا (ص) با آن همه علم و منزلت اينگونه عمل كند پس چگونه از كسى كه پائين تر از اين حدّ است مى توان انتظار داشت، بار خدايا من از دست اينان خسته شدم، مرا از

اينان راحت كن و بدرگاه خودت بپذير، بدون اينكه ناتوان و از كار افتاده شوم.

كشى گويد: پيرمردى از اهل يمامه از معلى بن هلال، از شعبى نقل مى كند كه گفت: چون عبد الله بن عباس بيت المال بصره را برداشت و بسوى حجاز گريخت على بن ابى طالب (ع) به وى اينچنين نوشت: آنگاه نامه اى قريب به مضمون آنچه در نهج البلاغة آمده ذكر مى كند، آنگاه ادامه مى دهد:

آنگاه عبد الله بن عباس در پاسخ وى نوشت: اما بعد، نامه شما بدست من رسيد، شما تصرف اموال بيت المال بصره را بر من گران دانسته ايد، بجان خودم سوگند، من در بيت المال خدا بيشتر از آنچه برداشت كرده ام حق دارم! و السلام.

آنگاه على بن أبي طالب (ع) به وى نوشت:

اما بعد، بسيار جاى شگفتى است كه نفس تو براى تو آراسته كه چيزى بيش از آنچه از بيت المال گرفته و بيش از آنچه براى هر يك از مسلمانان است، در بيت المال خداوند حق دارى؛ اگر اين تمناى باطل و ادعاى بى اساس تو واقعا ترا از گناه نجات مى دهد و حرام هاى خدا را بر تو حلال مى كند در اين صورت تو

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 159

رستگار شده- و خدا عمرت را طولانى كند- به راه هدايت راه يافته اى!!! به من گزارش رسيده كه تو مكه را بعنوان وطن برگزيده اى و در آنجا سر طويله ايجاد كرده و چهارپايان مكه و طائف را خريدارى مى كنى و زير نظر خودت آنها را انتخاب مى كنى و از اموالى كه مال تو نيست بهاى آن را پرداخت مى كنى! و من خدا را گواه مى گيرم و به

او سوگند ياد مى كنم، خدائى كه پروردگار من و تو است، پروردگار بلندمرتبه و عزتمند، كه اين اموالى كه تو تصرف نموده اى اگر از راه حلال مال من بود من دوست نداشتم كه آن را براى وارثم به ارث بگذارم، پس هيچ فريبى بزرگتر از اين نيست كه خود را با خوردن اين اموال آهسته آهسته فريب دهى گويا اكنون به پايان كار رسيده اى و در پيشگاه پروردگار خود ايستاده اى و آرزوى بازگشت بدنيا را دارى و فرصت توبه را از دست داده اى ولى زمان، زمان گريز و چاره نيست. و السلام.

وى گفت: آنگاه عبد الله بن عباس در پاسخ آن حضرت نوشت:

اما بعد؛ تو موعظه را به من به نهايت رساندى، بخدا سوگند اگر خدا را با تمام آنچه روى زمين از طلا و جواهرات است ملاقات كنم، محبوب تر است نزد من از اينكه خدا را در حالى كه خون مسلمانى به گردنم است ملاقات نمايم.» «1»

نزديك به همين مضمون را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة خويش آورده است. «2»

البته اكنون جاى بررسى اين مسأله تاريخى و بيان درستى و نادرستى آن نيست، ولى بسا به ذهن بسيارى از افراد خطور مى كند كه چگونه ممكن است از شخصيت برجسته و دانشمند جهان اسلام و كسى كه روايت شده كه پيامبر اكرم (ص) براى فقاهت و حكمت و علم تأويل و تفسير او دعا فرموده و مراتب

______________________________

(1) اختيار معرفة الرجال/ 60- 62.

(2) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 16/ 170.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 160

وفادارى و اخلاص و محبت وى نسبت به امير المؤمنين (ع) و دفاع از آن حضرت

در مراحل خطير و حساس به اثبات رسيده چنين خيانتى سربزند؟!

انسان هر چه كتابهاى تاريخ و زندگينامه ها را ورق مى زند، در همه جا ابن عباس را در كنار امير المؤمنين (ع) مشاهده مى كند كه نيكيها و فضايل و مناقب آن حضرت را بازگو مى كند و همواره با معاويه حتى پس از شهادت آن حضرت (ع) دشمنى مى ورزد. و با اينكه معاويه اشخاص مختلف را به وسيله مال بخود متمايل و جذب مى كرد و حتى برادر ابن عباس يعنى عبيد الله بن عباس را به خود جذب نمود ولى در جائى شنيده نشده كه عبد الله بن عباس به وى متمايل شده باشد. و از مجموع اين مسائل، صداقت و پاكى ابن عباس و دروغ بودن اين داستان استفاده مى شود.

از سوى ديگر رواياتى كه ما برخى از آنها را از كشى نقل كرديم روايات ضعيفى است و بلكه عداوت و دشمنى برخى از راويان آن با اهل بيت (ع) محرز و آشكار است، و نمى توان به آنها اعتماد نمود. و لكن اين نامه كه مرحوم سيد رضى (ره) در نهج البلاغة آورده، نامه اى است كه در ساير كتابهاى روايتى نيز آمده و چنانچه در شرح ابن ابى الحديد است اكثر روات آن را نقل كرده اند. و با توجه به قراينى كه در آن است و به آن اشاره شد مشكل بتوان آن را بر عبيد الله بن عباس برادر ابن عباس حمل نمود.

ولى آنچه كار را آسان مى كند، اينست كه ابن عباس با همه جلالت و عظمتى كه دارد معصوم نيست و شايد پس از آنكه از دوام حكومت عادله حقه امير المؤمنين (ع) مأيوس شده

و اطمينان يافته كه در مدتى نه چندان دور اين حكومت بدست دشمنان مى افتد، و اخلاق و خو و خصلت بنى اميه را نيز مى دانسته كه آنها به هر حال روزى از بنى هاشم انتقام مى گيرند و آنان را از حقوقشان محروم مى كنند و كار را بر آنان مشكل مى گيرند به اين فكر افتاده كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 161

قسمتى از بيت المال را براى روز تنگنا و سختى ذخيره كند! و نفس اماره هميشه انسان را به بدى مى كشاند و راه توجيه و گريز را پيش پاى انسان مى گذارد، الّا ما رحم الله، تا آنجا كه برخى گفته اند: «و كفى المرء نبلا ان تعدّ معايبه- و خوبى مرد را اين بس كه بشمارند بديهايش».

آيا در هر زمان نمونه هائى مشاهده نشده كه بزرگان از علم و دين كه زمانى افراد مخلص و پايبند به موازين اسلامى بوده اند پس از آنكه دنيا به آنان روى آورده و اموال مردم در اختيار آنان قرار گرفته چگونه خود و يا اولاد و اطرافيان آنها با توسل به برخى توجيهات به اسراف و تبذير پرداخته و اموال عمومى را به خود اختصاص داده و روى هم انباشته اند؟ از وسوسه ها و توجيهات نفس همواره به خدا پناه مى بريم.

و لكن با همه اين احوال بسيار مشكل است كه بگوئيم طرف سخن در اين دو خطبه، عبد الله بن عباس است. «1» و اثر عملى و شرعى هم بر اين موضوع مترتب

______________________________

(1) البته همانگونه كه استاد حفظه الله در اينجا و پيش از اين اشاره فرمودند بسيار مشكل است كه شخصيت زيرك و بزرگوارى همانند ابن عباس را

بتوان به اختلاس از بيت المال و فرار از بصره و خوشگذرانى در مكه و طائف آن هم در آن سن و سال و در زمان خلافت و حكومت حضرت على (ع) متهم نمود، زندگانى درخشان ابن عباس را تا آنجا كه تفسيرهاى مختلف قرآن، خطبه هاى متعدد نهج البلاغة، كتابهاى تاريخى و شواهد و قرائن و بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى آن زمان براى ما مجسم مى كند، شخصيت آگاه و روشن ضميرى است كه سرد و گرم حوادث را چشيده و از كورانها و حوادثى هولناك كه بسيارى در آن غلطيده اند سربلند بيرون آمده است.

ابن عباس هنگامى كه مسلمانان در شعب ابى طالب سخت ترين دوران زندگى خود را مى گذراندند بدنيا مى آيد، پدرش عباس عموى پيامبر اكرم (ص) نام او را عبد الله مى گذارد، قنداقه او را كه دست مبارك پيامبر (ص) مى دهند، طبق نقل «اسد الغابة» آن حضرت به وى دعا مى كند و مى فرمايد: الهم علّمه الحكمة- خدايا حكمت را به او بياموز- پس از وفات پيامبر اكرم (ص) در كنار پدرش عباس،

- به على (ع) وفادار مى ماند و نزد آن حضرت علم فقه و تفسير و تأويل قرآن را مى آموزد، و خود جلسه درس تشكيل مى دهد، تا جائى كه طبق نقل استيعاب به هنگام تدريس از كثرت شاگردان راه عبور و مرور بسته مى شود. أبو وائل مى گويد: عبد الله بن عباس در موقع حج خطبه اى براى ما خواند و سوره نور را عنوان كرد و از اول تا آخر سوره را بگونه اى تفسير نمود كه با خود گفتم اگر مردم ترك و روم و فارس سخنان او را مى شنيدند، همه اسلام را قبول مى كردند.

ابن

اثير مى نويسد: «ابن عباس به ولايت و امامت امام على (ع) معتقد بود و آن حضرت را خليفه بلافصل پيامبر (ص) مى دانست و بارها در برخورد با سه خليفۀ ديگر از اين مسأله دفاع مى نمود، و پس از آنكه امام (ع) به خلافت ظاهرى رسيد و مردم با آن حضرت بيعت كردند، وى همواره در ركاب آن حضرت بود و در جنگ جمل شركت فعال داشت و امام او را براى اتمام حجت و مناظره پيش طلحة و زبير و عايشه فرستاد و او با بيان شيوا و اطلاعات وسيعى كه داشت، آنها را محكوم نمود.»

پس از شكست اصحاب جمل و متلاشى شدن لشكر بصره، امام (ع) وى را به عنوان استاندار آن سامان معين نمود كه نامۀ شمارۀ 18 و 76 نهج البلاغة مربوط به همين دوران مى باشد.

به هنگام جنگ صفين ابن عباس به همراه سپاه بصره به كمك امام (ع) مى شتابد و فرماندهى يك بخش عمده از سپاه امام را بعهده مى گيرد و بهنگام فتنه حكميت كه خوارج ابو موسى اشعرى را بعنوان طرف مذاكره با عمرو عاص مطرح مى كردند آن حضرت ابن عباس را به عنوان نماينده خود پيشنهاد مى كند و چنانچه در خطبه 238 نهج البلاغة آمده مى فرمايد: فادفعوا ما فى صدر عمر بن العاص بعبد الله ابن عباس- آنچه در سينه عمرو عاص مى گذرد را بوسيله ابن عباس دفع كنيد- كه اين خود بيانگر زيركى و درايت ابن عباس و عنايت امام (ع) به اوست.

در طول جنگ صفين چنانچه در كتاب «وقعة الصفين» آمده معاويه و عمرو عاص نامه هاى متعددى براى نرم كردن و فريب وى مى نويسند ولى هر بار

از وى جواب قاطع و دندان شكنى مى شنوند و مورد سرزنش وى قرار مى گيرند كه متن آن نامه ها در كتاب مزبور آمده است.

در ماجراى خوارج چنانچه در نامه 77 نهج البلاغة آمده امام ابن عباس را براى مذاكره و مباحثه با آنان مى فرستد كه وى بشايستگى از انجام اين مأموريت برمى آيد و شبهات آنان را پاسخ مى گويد.

پس از شهادت محمد ابن أبو بكر در مصر توسط ايادى معاويه و عمرو عاص، امام (ع) درد دل خود را

- طى نامه اى براى ابن عباس مى نويسد و نيز بهنگام مراسم حج به وى مأموريت مى دهد كه به نمايندگى از سوى آن حضرت در مراسم حج شركت كند و تبليغات ايادى معاويه را خنثى نمايد ...

ابن عباس تا هنگام شهادت على (ع) استاندار بصره بود و پس از شهادت آن حضرت نيز بر همين مسئوليت باقى ماند و در بيعت گرفتن از مردم براى امام حسن (ع) نقش بسزائى داشت.

پس از شهادت امام حسن (ع) نيز چنانچه در ناسخ التواريخ جلد مربوط به زندگى امام حسين (ع) آمده، در مدينه در كنار امام حسين (ع) زندگى مى كرد و مردم را در جهت بيعت نكردن با يزيد تشويق مى نمود، و به هنگام حركت امام حسين (ع) از مكه بطرف كربلا ابن عباس طبق دستور امام (ع) براى زير نظر گرفتن اوضاع مدينه بطرف مدينه حركت نمود. و در نهايت در زمان امام سجاد (ع) دار فانى را وداع گفت.

علاوه بر آنچه گفته شد بسيارى از بزرگان شيعه شخصيت ابن عباس را مورد تأييد و توثيق قرار داده اند كه نمونه هائى از كلمات آنان را به نقل از كتاب شخصيت بزرگ اسلامى «عبد

الله بن عباس» از نظر مى گذرانيم:

1- علامه حلى مى گويد: ابن عباس از اصحاب رسول اكرم و دوستداران امام (ع) و شاگرد آن حضرت بود. جلالت و قدر و اخلاص او به امير مؤمنان مشهورتر از آنست كه پوشيده بماند و «كشى» در قدح او اخبارى نقل كرده است كه ما جواب آنها را در رجال كبير داديم.

2- شهيد ثانى مى گويد: آنچه شيخ كشى در قدح ابن عباس آورده، 5 حديث مى باشد كه همۀ آنها ضعيف است.

3- صاحب معالم فرزند شهيد ثانى مى گويد: احاديثى كه بر قدح ابن عباس نقل شده ضعيف است و چون عبد الله بن عباس داراى فضايل فراوانى بوده است، مورد حسد قرار گرفته و نسبت هاى ناروا به او داده شده كه همه بهتان است.

4- مرحوم اردبيلى در جامع الروات و صاحب وسائل الشيعة در جزء بيستم وسائل ابن عباس را توثيق نموده و نظر علامه را اختيار كرده است.

5- در جلد دوم الاصابه صفحه 324 آمده است كه: ابن عباس از طرف على (ع) تا روز شهادت آن حضرت والى بصره بود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 164

نيست، و الله العالم بالامور.

12- باز در نهج البلاغة آمده است:

بخدا سوگند اگر شب را بر روى خارهاى «سعدان» بيدار بسر برم، و يا در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم برايم محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده، و چيزى از اموال آنان را غصب نموده باشم.

چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تاروپودش بسرعت به كهنگى مى گرايد و مدتها در ميان خاكها مى ماند؟!

بخدا سوگند «عقيل» برادرم را

ديدم كه به شدت فقير شده بود و از من مى خواست كه مقدار يك صاع از گندم هاى شما را به او ببخشم، كودكانش را

______________________________

- 6- ارشاد مفيد و كشف الغمه و مقاتل الطالبين و بحار الانوار مى نويسند: امام حسن (ع) پس از شهادت حضرت على (ع) ابن عباس را بر خلافت بصره باقى گذاشت.

خلاصه كلام اينكه، ابن عباس كسى است كه معاويه را براى مصرف بى رويه بيت المال مسلمين همواره مورد انتقاد قرار مى داد و پيوسته در طول زندگى مردم را به اطاعت از مولاى متقيان على (ع) دعوت مى نمود و اتهاماتى اينچنين به هيچ وجه بر شخصيت والاى او زيبنده نيست. و شايد جعل احاديث دروغ و طرح اتهاماتى از اين قبيل، براى شخصيت هاى با سابقه و افراد وفادارى نظير ابن عباس از سوى دستهاى مرموز و تبليغات چى هاى معاويه و عمرو عاص و بطور كلى حزب مرموز اموى صورت گرفته، تا هويت تاريخى و فرهنگى اينان را با انگها و برچسب هاى مختلف لكه دار كند و از چشم مردم بيندازد، چنانچه معاويه در ارتباط با شخص امير المؤمنين (ع) هم همين شيوه را در پيش گرفت و آن قدر تبليغات دروغ و جو مسموم عليه امام (ع) در شام بوجود آورد كه هنگامى كه مردم شام مى شنوند حضرت على (ع) بهنگام نماز در محراب عبادت ضربت خورده و در اثر آن بدرجه شهادت رسيد، با تعجب از يكديگر مى پرسند مگر على نماز هم مى خواند؟!

در هر صورت طرف سخن در اين دو خطبه بسيار بعيد است كه ابن عباس باشد، شايد مورد خطاب همان عبيد الله بن عباس و يا شخص ديگرى باشد، و الله

العالم، (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 165

ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود.

«عقيل» بازهم اصرار كرد و خواستۀ خود را چند بار تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد من دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم برمى دارم و از راه و رسم خويش دست مى كشم! اما من آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم، تا با حرارت آن عبرت گيرد، ناله اى همچون بيمارانى كه از شدت درد مى نالند سرداد و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: هان اى عقيل زنان سوگمند در سوك تو بگريند، از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى اما مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعلۀ خشم و غضبش آن را برافروخته است! تو از اين رنج مى نالى ولى من از آتش سوزان نالان نشوم؟!

از اين سرگذشت، شگفت آورتر داستان كسى است كه نيمه شب ظرفى سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و شيرين به درب خانۀ ما آورد، ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفر شدم، گويا آن را با آب دهان يا استفراغ مار خمير كرده بودند، به او گفتم: هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است! گفت: نه اين است و نه آن بلكه هديه است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند! آيا از طريق آئين خدا وارد شده اى كه مرا بفريبى؟

دستگاه

ادراكت بهم ريخته يا ديوانه شده اى! يا هذيان مى گويى؟ بخدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه با آنچه در زير آسمانى آنهاست را به من دهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد؛ و اين دنياى شما از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد، نزد من خوارتر و بى ارزشتر است.

على را با نعمتهاى فناپذير و لذتهاى نابود شدنى دنيا چه كار؟ از بخواب رفتن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 166

عقل و لغزشهاى قبيح بخدا پناه مى بريم و از او يارى مى جوئيم. «1»

ما همۀ خطبه را در اينجا يادآور شديم، زيرا در آن مطالبى آمده كه براى هر كسى كه رهبرى جامعه را بعهده مى گيرد و بر اموال عمومى و بيت المال مسلمانان

______________________________

(1) و الله لأن ابيت على حسك السعدان مسهّدا و اجرّ فى الاغلال مصفّدا، احب الىّ من ان القى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي ء من الحطام، و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها؟ و الله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من برّكم صاعا، و رايت صبيانه شعث الشعور غبر الالوان من فقرهم كانّما سوّدت وجوههم بالعظلم، و عاودنى مؤكدا و كرّر على القول مرددا، فاصغيت اليه سمعى فظن انى ابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقتى، فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها، فضجّ ضجيج ذى دنف من ألمها، و كاد ان يحترق من ميسمها، فقلت له: ثكلتك الثواكل يا عقيل، أ تئن من حديدة احماها انسانها للعبه، و تجرّنى الى نار سجرها جبارها لغضبه؟ أ

تئن من الأذى و لا أئن من لظى؟

و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى وعائها و معجونة شنئتها كانّما عجنت بريق حية أو قيئها، فقلت: أ صلة ام زكاة ام صدقة؟ فذلك محرم علينا اهل البيت، فقال: لا ذا و لا ذاك و لكنّها هدية، فقلت هبلتك الهبول، اعن دين الله أتيتني لتخدعنى؟ أ مختبط ام ذو جنة ام تهجر؟ و اللّه لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت (ما فعلته خ. ل) و انّ دنياكم عندي لاهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها، ما لعلىّ و لنعيم يفنى، و لذة لا تبقى؟ نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين.» نهج البلاغة، فيض/ 713، لح/ 346، خطبة 224.

لغت هاى مشكل اين خطبة: سعدان: بفتح سين، گياهى است خاردار كه به خارهاى آن حسك السعدان گفته مى شود و شبيه به سر پستان است. مسهّد: كم خواب، بيدار. مصفّد: كسى كه در بند است. قفول: بازگشت. استماحه: طلب بخشش. عظلم بر وزن زبرج: گياهى است كه بوسيله آن چيزهائى را به رنگ سياه رنگ آميزى مى كنند. سجرها: برافروخت آن را. و ظاهرا اينكه فرموده آن بر ما حرام است، مراد زكاة و صدقه باشد، و نيز گفتار اشعث كه گفت: لا ذا و لاذاك. در اين صورت پس مراد به هديه وصله يكى است. هبول: زنى كه معمولا فرزندان وى از دنيا مى روند. جلب الشعير با ضمه و يا كسره جيم: پوست جو.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 167

مسلط مى شود لازم است آن را مورد ملاحظه و مطالعه قرار داده و هميشه

فراروى خود قرار دهد و از آن عبرت گيرد.

ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه مى نويسد:

«و اما اينكه فرمود: «در ظرفى سرپوشيده» داستان اين است كه اشعث بن قيس نوعى از حلوا كه بسيار با سليقه آن را تهيه كرده بود به آن حضرت «ع» هديه كرد، ولى امام «ع» از اشعث ناخشنود بود، همانگونه كه اشعث از امام ناراضى بود، و گمان ميكرد كه با اين كار ميتواند به اهداف دنيائى خود برسد، و امام «ع» به اين هدف اشعث پى برده بود و به همين جهت هديه او را نپذيرفت، و اگر اينگونه نبود هديه او را مى پذيرفت. زيرا پيامبر اكرم «ص» هديه را مى پذيرفت و على «ع» نيز هديه گروهى از اصحاب خويش را پذيرفته بود. و يك روز يكى از اصحابى كه با آن حضرت مأنوس بود به مناسبت عيد نوروز آن حضرت را براى صرف حلوا دعوت نمود. حضرت از آن حلوا تناول كرد و فرمود: به چه مناسبت اين حلوا را تهيه نمودى؟ گفت: بخاطر روز نوروز.

آن حضرت خنديد و فرمود: نوروزا لنا فى كل يوم ان استطعتم. چه خوب بود اگر هر روز را بر ما نوروز مى كرديد. «1»

13- در شرح ابن ابى الحديد آمده است:

معاويه از عقيل داستان آهن گداخته را پرسيد، عقيل گريه كرد و گفت: من در ابتدا ماجراى ديگرى از آن حضرت براى تو مى گويم آنگاه پاسخ پرسشت را مى دهم: يك روز براى حسين فرزند آن حضرت مهمان آمد، حسين يك درهم قرض كرد و با آن نان خريد آنگاه به خورش احتياج داشت به قنبر خادمشان گفت، قنبر در يكى از ظرفهاى عسلى كه از يمن برايشان آورده بودند

را باز كرد و

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 11/ 247.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 168

مقدار يك پيمانه از آن برداشت چون آن حضرت «ع» خواست آنها را تقسيم كند فرمود: «اى قنبر، من گمان مى كنم دست به اين ظرف خورده است» قنبر ماجرا را نقل كرد، حضرت خشمگين شد و فرمود: «حسين را نزد من بياوريد» آنگاه تازيانه خود را بسوى او بلند كرد، ولى حسين گفت: «تو را به حق عمويم جعفر» [دست نگهدار] آن حضرت به احترام نام جعفر [جعفر طيار برادر امير المؤمنين «ع» كه در جنگ موته به شهادت رسيد] آرام گرفت و فرمود:

«چرا پيش از تقسيم از عسل برداشتى؟» گفت: ما هم در آن حقى داريم. آنگاه كه سهميه ما داده شود آن را بر مى گردانيم، فرمود: پدرت به قربانت، اگر چه تو، هم در آن حقى دارى ولى پيش از آنكه ديگران از آن استفاده كنند تو نبايد از آن استفاده كنى! اگر نديده بودم كه رسول خدا (ص) لبان تو را مى بوسيد با تازيانه تنبيهت مى كردم. آنگاه يك درهم كه در رداى خود داشت به قنبر داد تا از بهترين عسل خريدارى كند و بجاى عسل مصرف شده بريزد. عقيل گفت: گويا هم اكنون من دو دست على را مى بينم كه در ظرف را گرفته است و قنبر عسل را در آن مى ريزد، آنگاه آن حضرت در آن را محكم بست و فرمود: بار خدايا حسين را بيامرز زيرا او نمى دانست.

معاويه گفت: از كسى سخن گفتى كه فضيلت او را كسى منكر نيست خدا أبو الحسن را رحمت كند، از پيشينيان خود سبقت

گرفت و آيندگان را از رسيدن بخود ناتوان كرد. اكنون داستان آهن گداخته را بگو.

عقيل گفت: من فقير شدم، و در تنگناى شديدى گرفتار آمدم، از آن حضرت درخواست كردم ولى پاسخ مثبت نداد پس كودكانم را جمع كردم و نزد او بردم در حالى كه آثار سختى و گرسنگى در آنان آشكار بود، به من گفت: شب هنگام به نزد من بيا تا به تو چيزى بدهم، به هنگام شب در حالى كه يكى از فرزندانم مرا همراهى مى كرد نزد وى رفتم، به فرزندم گفت تا آنجا را ترك كند،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 169

آنگاه گفت: اكنون در پيش روى توست، من در حالى كه گمان مى كردم قطعه اى از طلاست با حرص و ولع دست خود را دراز كردم ولى ناگهان دستم به پاره آهنى گداخته اصابت كرد، نگرفته آن را رها كردم، و همانند گوسالۀ نرى در زير دست قصاب فرياد كشيدم! وى به من گفت: مادرت به عزايت بنشيند! آيا از اين پاره آهنى كه آتش دنيا آن را گداخته فرياد مى كشى، پس اگر من و تو فردا در زنجيره هاى آتشين دوزخ كشيده شويم چه خواهيم كرد؟ آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «اذ الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون» آنگاه فرمود: تو بيش از حقى كه خداوند براى تو قرار داده نزد من حقى ندارى، به نزد خانواده ات برگرد.

معاويه از اين داستان بسيار شگفت زده شد و گفت: هيهات، هيهات! زنان از زائيدن همچو او ناتوانند. «1»

نظير داستان امام حسين (ع) و عسل در كتاب مناقب «2» به نقل از «الفائق» در شأن حسن بن على (ع) آمده است.

شايد اين هر دو داستان يكى و مربوط به يكى از اين دو بزرگوار بوده كه در نگارش جابجا شده است. و همين روايت را نيز بحار از مناقب نقل نموده است. «3»

14- در مناقب به نقل از كتاب مختصر انساب الاشراف آمده است:

عقيل بر امير المؤمنين (ع) وارد شد، آن حضرت به فرزندش حسن فرمود: عموى خود را بپوشان. وى پيراهن و عبائى از خود به او داد، بهنگام شام بر سر سفره مقدارى نان و نمك آوردند، عقيل گفت: چيزى به غير از اين نيست؟ حضرت فرمود: آيا اين نعمت خدا نيست؟ براى همين بايد خداى را فراوان سپاس گفت.

عقيل گفت پولى به من بده تا قرضم را ادا كنم و توشه سفرم را آماده ساز تا از

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 11/ 253.

(2) مناقب ابن شهرآشوب 1/ 375.

(3) بحار الانوار 41/ 112، تاريخ امير المؤمنين (ع) باب 107 (باب جوامع مكارم اخلاقه) حديث 22.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 170

اينجا بروم، حضرت فرمود: قرض تو چقدر است اى ابو يزيد؟ گفت: يكصد هزار درهم. فرمود: بخدا سوگند من ندارم و چنين پولى نزد من نيست. ولى صبر كن تا حقوقم را بگيرم و مقدارى از آن را به تو بدهم، و اگر براى عيالم قسمتى از آن را احتياج نداشتم همۀ آن را به تو مى دادم. عقيل گفت: بيت المال بدست توست و تو مرا به حقوقت حواله مى دهى؟ و اصلا حقوقت چقدر است، و اگر همۀ آن را هم به من بدهى مگر چقدر مى شود؟ حضرت فرمود: من و تو در بيت المال همانند ديگر مسلمانان هستيم.

هنگامى كه اين دو با هم مشغول سخن گفتن بودند بالاى

دار الامارة بودند و صندوقهاى تجار بازار از آنجا پيدا بود- حضرت به وى فرمود: اگر آنچه را كه من پيشنهاد مى كنم نمى پذيرى اكنون به سراغ اين صندوقها برو و قفلهاى آنها را بشكن و آنچه در آنهاست براى خود بردار. گفت: در اين صندوقها چيست؟

فرمود: در آنها اموال بازرگانان است. گفت: از من مى خواهى كه صندوقهائى را بشكنم كه صاحبان آن توكل بر خدا كرده و اموال خود را در آن نهاده اند؟ امير المؤمنين (ع) فرمود: از من مى خواهى كه در بيت المال مسلمانان را بگشايم و اموال آنان را به تو بدهم با اينكه آنان توكل بر خدا كرده و درب آن را قفل نموده اند؟ باز اگر مى خواهى شمشيرت را بردار من هم شمشيرم را بر مى دارم و به اتفاق به «حيره» مى رويم در آنجا بازرگانان پولدار وجود دارد، به يكى از آنان شبيخون زده و اموال او را به چنگ مى آوريم. گفت: آيا مرا به دزدى دعوت مى كنى؟ فرمود: دزدى از يك شخص بهتر از دزدى از همۀ مسلمانان است.

عقيل گفت: پس به من اجازه مى دهى كه به نزد معاويه بروم؟ فرمود: به تو اجازه مى دهم. گفت: پس مرا بر اين سفر يارى ده. فرمود: حسن جان به عمويت چهارصد درهم بده. پس عقيل از نزد آن حضرت خارج شد در حالى كه اين شعر را مى خواند:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 171

سيغنينى الذي اغناك عنّى و يقضى ديننا رب قريب آنكه ترا از من نموده بى نياز ادا كند قرض مرا، اوست چاره ساز «1»

عمرو بن عاص (و طبق نقل بحار، عمرو بن علاء) مى نويسد: چون عقيل از امير المؤمنين (ع)

خواست كه از بيت المال به وى بپردازد حضرت به وى فرمود: تا روز جمعه درنگ كن. عقيل تا روز جمعه صبر كرد، امير المؤمنين (ع) چون نماز جمعه را بر مردم خواند به عقيل فرمود: نظر تو درباره كسى كه به همۀ اينان خيانت كند چيست؟ گفت: وى بسيار آدم بدى است. فرمود: تو از من مى خواهى كه به همۀ اينان خيانت كنم و اموال آنان را به تو ببخشم؟

اين روايت به نقل از آن حضرت (ع) در بحار نيز آمده است. «2»

______________________________

(1) ترجمه اى قريب به مضمون از مترجم.

(2) مناقب ابن شهرآشوب 1/ 376. و نيز بحار الانوار 41/ 113، تاريخ امير المؤمنين (ع) باب 107، حديث 23. در اين داستان، علاوه بر آموزشهاى ارزنده اى كه وجود دارد چند نكتۀ بسيار جالب به چشم مى خورد:

1- اينكه زندگى حضرت امير المؤمنين (ع) در زمان حكومت و فرمانروائى تا چه اندازه ساده و بى الايش بوده كه حتى عقيل كه از افراد فقير و مستضعف جامعه است تحمل آن را ندارد.

2- اينكه حضرت به عقيل فرمود: «صبر كن تا حقوقم را بگيرم و مقدارى از آن را به تو بدهم» بيانگر اين است كه حضرت با آنكه امام المسلمين بودند بيش از سهمى معين و محدود از بيت المال حقى نداشتند، آن هم به قدرى ناچيز بود كه عقيل در جواب گفت: اگر همۀ حقوقت را هم به من بدهى نياز مرا برطرف نمى كند.

3- اينكه حضرت فرمودند: «من و تو در استفاده از بيت المال مساوى و همانند ديگر مسلمانان هستيم» نشان مى دهد كه رهبران و مسئولين جامعه اسلامى از بيت المال نمى توانند بيش از ساير افراد

جامعه استفاده نمايند و مسائلى نظير لزوم حفظ شخصيّت و حيثيّت اجتماعى رهبر و مسئولين و موقعيت سياسى آنان در برابر دشمنان و ... نمى تواند مجوزى براى استفاده بيش از اندازۀ آنان از اموال دولتى و بيت المال گردد و دقيقا در صدر اسلام نقطۀ انحراف از همينجا آغاز شد كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 172

15- باز در همان كتاب آمده است:

و در ميان گفتگوها شنيدم كه شبى عمرو عاص بر امير المؤمنين (ع) در بيت المال وارد شد. آن حضرت چراغ را خاموش كرد و در نور ماه نشستند و فرمود: بدون استحقاق و نياز، استفاده از چراغ بيت المال جايز نيست. «1»

16- در تعليقات احقاق الحق به نقل از كتاب مناقب مرتضويّه آمده است:

امير المؤمنين على (ع) يك شب در بيت المال چگونگى تقسيم اموال را مى نوشت، طلحه و زبير بر وى وارد شدند آن حضرت چراغى را كه در پيش رو داشت خاموش كرد و دستور فرمود تا چراغ ديگرى از منزل آن حضرت آوردند از آن حضرت (ع) علت آن را پرسش كردند، فرمود: روغن آن از بيت المال است و سزاوار نيست كه در پرتو آن با يكديگر گفتگو كنيم. «2»

17- در مناقب نيز در فضايل امير المؤمنين (ع)

از تاريخ طبرى از ابن مردويه نقل مى كند كه:

______________________________

-- معاويه در شام به عنوان اينكه حكومت وى هم مرز با بلاد كفر است و بايد حيثيت حاكم اسلامى حفظ شود كاخ سبز براى خودش ساخت و با همين توجيه ها بود كه خلافت سادۀ اسلامى به اشرافيت و سلطنت- با حفظ نام خلافت- تبديل گرديد و اساسا ارزش و حيثيّت واقعى رهبر و مسئولين نظام اسلامى در همين مردمى بودن و زندگى سادۀ آنان است. البته بصورت واقعى نه در شعار و تبليغات. (مقرر)

(1) و سمعت مذاكرة انه دخل عليه عمرو بن العاص ليلة و هو فى بيت المال، فطفى السراج و جلس فى ضوء القمر، و لم يستحل ان يجلس فى الضوء من غير استحقاق.» مناقب ابن شهرآشوب 1/ 377.

(2) كان امير المؤمنين على (ع) دخل ليلة فى بيت المال يكتب قسمة الاموال فورد عليه طلحة و زبير فأطفأ السراج الذي بين يديه و امر باحضار سراج آخر من بيته فسالاه عن ذلك فقال: كان زيته من بيت المال لا ينبغى ان نصاحبكم فى ضوئه.» احقاق الحق 8/ 539.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 173

آنگاه كه آن حضرت از يمن بازمى گشت از بين

اصحاب خويش فردى را بر سپاهيان گماشت و خود زودتر به نزد پيامبر (ص) شتافت. آن فرد خودسرانه از پارچه هائى كه به همراه آن حضرت بود به هر يك از سپاهيان يك دست لباس پوشاند، چون سپاه به شهر نزديك شد و آن حضرت به استقبال آنان آمد مشاهده فرمود كه همه به يك شكل لباس مرتب پوشيده اند، حضرت به وى فرمود: اين لباسها چيست؟ گفت: به آنان پوشاندم كه به هنگام ملاقات با مردم زيبا و خوش منظر باشند. فرمود: واى بر تو پيش از آنكه آنها را نزد رسول خدا (ص) ببرم؟ آنگاه به آنها فرمود تا جامه ها را درآوردند و آنها را به جايگاه خود بازگرداند. و سپاهيان از اين قضيه ابراز نارضايتى مى كردند.

آنگاه از «خدرى» روايت نموده كه مى گفت: مردم از على (ع) شكوه مى كردند پيامبر (ص) بر منبر تشريف برده و فرمودند: از على شكوه نكنيد بخدا سوگند كه او در كارهاى مربوط به خداوند خشن است. «1»

18- باز در همان كتاب آمده است:

در روايتى از ابى الهيثم بن تيهان و عبد الله بن ابى رافع آمده است كه طلحه و زبير نزد امير المؤمنين (ع) آمده و گفتند: عمر اينگونه به ما سهميه نمى داد! حضرت فرمود: پيامبر خدا (ص) بشما چگونه سهميه مى داد؟ آن دو ساكت شدند.

فرمود: آيا پيامبر خدا (ص) بطور مساوى بين مسلمانان تقسيم نمى كرد؟ گفتند:

بلى. فرمود: پس سنت رسول خدا (ص) نزد شما به پيروى سزاوارتر است يا سنت عمر؟ گفتند سنت رسول خدا، ولى اى امير مؤمنان ما داراى سابقه در اسلام مى باشيم و در اين راه رنج ها برده ايم و با پيامبر خدا (ص) نيز خويشاونديم. حضرت فرمود: آيا سابقه

شما بيشتر است يا سابقه من؟ گفتند:

______________________________

(1) أيها الناس، لا تشكو عليّا، فو اللّه انّه لخشن فى ذات الله.» مناقب ابن شهرآشوب 1/ 377.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 174

سابقه تو. فرمود: آيا خويشاوندى شما نزديكتر است يا خويشاوندى من؟ گفتند:

خويشاوندى شما. فرمود: آيا شما بيشتر در اين راه رنج و سختى كشيده ايد يا من؟ گفتند: شما. فرمود: بخدا سوگند، من و اين خدمتگزارم در اين جهت همانند هم هستيم. و با دست به خادم خود اشاره فرمود. «1»

19- در تهذيب و وسايل آمده است:

در حديث است كه يكى از دختران امير المؤمنين (ع) [ام كلثوم] از خزانه دار بيت المال على بن ابى رافع يك گردنبند مرواريد بعنوان عاريه مضمونه گرفت، امير المؤمنين (ع) به وى فرمود: چگونه گردنبندى كه در بيت المال مسلمانان است را بدون اجازه من و رضايت مسلمانان به دخترم عاريه دادى؟ گفت: اى امير مؤمنان او دختر شما بود و از من خواست كه براى زينت گردنبند را به وى عاريه بدهم و من هم بعنوان عاريه در اختيار او گذاشتم و با اموال خودم آن را ضمانت كردم و به عهدۀ من است كه آن را سالم به جايگاه خودش بازگردانم. فرمود: همين امروز آن را بازگردان، و مبادا ديگر نظير اين قضيه تكرار شود كه ترا مجازات خواهم كرد، و واى به دختر من كه اگر گردنبند را بدون تضمين عاريه گرفته بود اول زن هاشميه بود كه دست او را بخاطر سرقت قطع مى كردم.

______________________________

(1) و فى رواية عن ابى الهيثم بن التيهان و عبد الله بن ابى رافع ان طلحة و الزبير جاءا الى امير المؤمنين (ع) و قالا: ليس كذلك

كان يعطينا عمر. قال: فما كان يعطيكما رسول الله (ص)؟ فسكتا.

قال: أ ليس كان رسول الله (ص) يقسم بالسوية بين المسلمين؟ قالا: نعم. قال: فسنة رسول الله (ص) اولى بالاتباع عندكم ام سنة عمر؟ قالا: سنة رسول الله. يا امير المؤمنين، لنا سابقة و عناء و قرابة.

قال: سابقتكما اقرب ام سابقتى؟ قالا: سابقتك. قال: فقرابتكما ام قرابتى؟ قالا: قرابتك. قال:

فعناؤكما اعظم من عنائى؟ قالا: عناؤك. قال: فوالله ما انا و اجيرى هذا الا بمنزلة واحدة. و أومأ بيده الى الاجير.» مناقب ابن شهرآشوب 1/ 378 در زندگى كدام رهبر اسلامى و غير اسلامى عدالت و مساوات تا اين حد رعايت ميشود؟- مقرر-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 175

گويد: اين سخن بگوش دختر آن حضرت رسيد، عرض كرد: اى امير مؤمنان، من دختر و پارۀ تن شما هستم، چه كسى سزاوارتر از من است كه از اين گردنبند استفاده كند؟ امير المؤمنين (ع) فرمود: اى دختر على بن أبي طالب، از حق منحرف مشو، آيا همۀ زنان مهاجرين در مثل اين عيد، خود را با چنين گردنبندى مى آرايند؟ على بن ابى رافع گويد: آنگاه آن را از وى گرفته و به جاى آن بازگرداندم. «1» «2»

20- در كنز العمال از على (ع) آمده است:

براى خليفۀ مسلمين بيش از دو كيلو آرد- دو قسمت- جايز نيست با يكى زندگى خود و اهل و عيالش را اداره كند و ديگرى را به ديگران بخوراند [براى ميهمانان و كسانى كه بر وى وارد مى شوند غذا تهيه كند، و به نيازمندان بخشش نمايد] «3»

21- باز در همان كتاب از على (ع) آمده است كه فرمود:

از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: براى خليفه از مال خدا جز دو قسمت جايز نيست، قسمتى را خرج خود و عيالش كند و قسمتى را در دست

______________________________

(1) يا بنت على بن ابى طالب، لا تذهبن بنفسك عن الحق، اكل نساء المهاجرين تتزيّن فى هذا العيد بمثل هذا؟.» تهذيب الاحكام 10/ 151. كتاب الحدود، باب زيادات، حديث 37، و وسائل 18/ 521، ابواب حد سرقت، باب 26، حديث 1. اين داستان درس بزرگى است براى زنان و دختران و تمام منسوبين و نزديكان به قدرت اسلامى كه حتى در عاريه گرفتن چيزى از اموال بيت المال با قيد ضمانت آنگاه مجازند كه امكان آن براى تمام افراد محروم جامعه نيز فراهم باشد، در غير اين صورت از قدرت و موقعيت خود سوء استفاده نموده اند حساب ميشود.- مقرر-

(2) ر، ك، مستدرك الوسائل 2/ 260، ابواب جهاد عدو باب 35، حديث 1.

(3) لا يحل للخليفة من مال اللّه الا قصعتان: قصعة يأكلها هو و اهله، و قصعة يطعمها.» كنز العمال 5/ 773. كتاب الخلافة مع الامارة، باب 2، حديث 14348.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 176

مردم قرار دهد. «1»

اين دو روايت را «ابن عساكر» نيز در تاريخ خود آورده است. «2»

22- در تاريخ ابن عساكر به سند خود از مجمع التيمى آمده است كه گفت:

على بن أبي طالب (ع) شمشير خود را به بازار آورد و فرمود: چه كسى از من اين شمشير را خريدارى مى كند؟ بخدا سوگند اگر چهار درهم داشتم كه با آن پيراهنى خريدارى كنم آن را نمى فروختم. «3»

23- باز در همان كتاب به سند خود از سفيان آمده است كه گفت:

على (ع) [براى زندگى خود] آجرى بر آجر، خشتى بر خشت و چوبى بر چوب نگذاشت، [اگر چه غله هاى آن حضرت را از مدينه با جوالهائى مى آوردند از مزرعه و باغهائى كه در زمان خانه نشينى با دست خود احداث فرموده بود] «4»

24- در كتاب جمل شيخ مفيد آمده است:

ابو مخنف لوط بن يحيى از رجال خود نقل كرده كه گفت: چون امير المؤمنين (ع) خواست به كوفه حركت كند. در ميان اجتماع مردم بصره بپاخاست و فرمود:

اى مردم بصره بر من چه اعتراضى داريد؟ آنگاه به پيراهن و رداى خود اشاره كرد و فرمود: بخدا سوگند اين دو از نخ هائى است كه خانواده ام رشته است،

______________________________

(1) سمعت رسول الله (ص) يقول: لا يحلّ للخليفة من مال الله الا قصعتان: قصعة يأكل منها هو و اهله، و قصعة يضعها بين يدى الناس» كنز العمال 5/ 773، كتاب الخلافه مع الامارة، باب 2، حديث 14349.

(2) ر، ك، تاريخ ابن عساكر، زندگى امام على بن أبي طالب (ع) 3/ 187.

(3) خرج على بن ابى طالب (ع) بسيفه الى السوق فقال: من يشترى منى سيفى هذا؟ فلو كان عندي اربعة دراهم اشترى بها ازارا ما بعته.» تاريخ ابن عساكر، زندگانى امام على بن أبي طالب (ع) 3/ 189.

(4) ما بنى على آجرة على آجرة و لا لبنة على لبنة و لا قصبة على قصبة، و ان كان ليؤتى بحبوبه من المدينه فى جراب.» تاريخ ابن عساكر، زندگانى امام على ابن أبي طالب (ع) 3/ 188.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 177

اى مردم بصره بر من چه اعتراضى داريد؟ و اشاره كرد به كيسۀ كوچكى كه در دست داشت و مخارج سفر وى در آن بود

و فرمود: بخدا سوگند اين جز از در آمد من در مدينه نيست، پس اگر من با بيشتر از آنچه مى بينيد از شهر شما خارج شوم نزد خداوند از خيانت كارانم. «1»

25- در كتاب الغارات به سند خود از بكر بن عيسى آمده است كه گفت:

على (ع) مى فرمود: اى مردم كوفه اگر من با چيزى علاوه بر وسيله سوارى، آذوقه سفر و غلامم، از نزد شما خارج شدم من خيانتكارم.- و مخارج آن حضرت از درآمد وى كه از «ينبع» مدينه براى آن حضرت مى آمد تأمين مى شد- آن حضرت به مردم نان و گوشت مى خورانيد ولى خود نان خشك آغشته با روغن زيتون ميل مى فرمود.

اين روايت را ابن ابى الحديد نيز در شرح خود آورده است. «2»

______________________________

(1) روى ابو مخنف لوط بن يحيى عن رجاله، قال: لما اراد امير المؤمنين (ع) التوجّه الى الكوفة قام فى اهل البصرة فقال: ما تنقمون على يا اهل البصرة؟ و اشار الى قميصه و ردائه فقال: و الله انّهما لمن غزل اهلى، ما تنقمون منى يا اهل البصرة؟ و اشار الى صرة فى يده فيها نفقته فقال: و الله ما هى الا من غلتى بالمدينة فان انا خرجت من عندكم باكثر مما ترون فانا عند الله من الخائنين.» كتاب الجمل/ 224. علاوه بر رهبر، تمام مسئولين در حكومت اسلامى بايد همچون حضرت امير (ع) روزهاى آخر حكومتشان در يك شهر يا منطقه با روزهاى اول آنان مساوى باشد نه اينكه روزهاى اول فاقد همه چيز باشند و پس از رسيدن به پست و مقامى كوچك يا بزرگ داراى اموال و ذخائر قابل توجهى گردند. اينان بايد اموال و دارائى خود را در پايان مسئوليت به مردم عرضه كنند تا شائبه هيچ نوع سوء

استفاده اى باقى نماند و مردم به حكومت و مسئولين خود دلگرم كردند و از صداقت و پاكى آنان الگو بگيرند. (مقرر)

(2) كان على (ع) يقول: يا اهل الكوفة، اذا انا خرجت من عندكم بغير رحلى و راحلتى و غلامى فانا خائن. و كانت نفقته تاتيه من غلته بالمدينة من ينبع. و كان يطعم الناس الخبز و اللحم و يأكل من الثريد بالزيت. الحديث.» و رواه ابن ابى الحديد فى الشرح الغارات 1/ 68 و شرح

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 178

26- باز در الغارات به سند خود از حبيب بن ابى ثابت آمده است:

عبد الله بن جعفر بن ابى طالب [همسر زينب] به على «ع» گفت: اى امير المؤمنين اگر مى شد فرمان مى دادى كه به من خرجى بدهند، به خدا سوگند چيزى نزد من نمانده مگر اينكه بعضى از علفخوارانم را به فروش برسانم، حضرت به وى فرمود: نه به خدا سوگند براى تو چيزى ندارم مگر اينكه از عمويت بخواهى كه دزدى كند و به تو چيزى بدهد. «1»

مرحوم مجلسى فرموده است: علوفه كه در متن روايت آمده يا شتر ماده است و يا گوسفندى كه به چراگاه نميفرستند.

اين روايت را ابن ابى الحديد نيز آورده است ولى در نقل ايشان بجاى «علوفتى علفخوارانم» «دابتى مركب سواريم» آمده است. «2»

27- باز در الغارات به سند خود از ابى اسحاق همدانى آمده است.

به هنگام تقسيم بيت المال دو زن نزد امير المؤمنين «ع» آمدند. يكى از آن دو عرب بود و ديگرى از موالى [كنيز آزاد شده] حضرت به هر يك بيست و پنج درهم و يك «بار» از طعام داد، زن عرب عرض كرد: اى امير مؤمنان من يك زن از عرب هستم و اين از عجم؟! على «ع» فرمود: «به خدا سوگند من در تقسيم اين مال برترى اى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نمى يابم». «3»

اين روايت در وسائل نيز به نقل از وى آمده است. ابن ابى الحديد نيز نظير

______________________________

- نهج البلاغة ابن ابى الحديد 2/ 200.

(1) قال عبد الله بن جعفر بن أبي طالب لعلى (ع) يا امير المؤمنين، لو امرت لى بمعونة او نفقة، فو الله ما عندي الا ان ابيع بعض علوفتى، قال له: لا و الله، ما اجد لك شيئا الا ان تأمر عمّك ان يسرق فيعطيك.» الغارات 1/ 66.

(2)

در حاشية الغارات 1/ 67.

(3) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 2/ 200.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 179

آن را آورده است. «1»

28- در شرح ابن الحديد آمده است:

محمد ابن ابى يوسف مدائنى از فضيل بن جعد نقل مى كند كه: مهم ترين عامل در كوتاه آمدن عرب از يارى امير المؤمنين «ع» مسأله مال بود، آن حضرت شريف را بر غير شريف و عرب را بر عجم ترجيح نمى داد، و با رؤسا و فرمانروايان قبايل آنگونه كه پادشاهان رفتار مى كردند رفتار نمى كرد. و هرگز در صدد جذب افراد به خود نبود. ولى معاويه درست بر خلاف آن حضرت بود. به همين جهت مردم على را رها كرده و به معاويه پيوستند. «2»

29- در نهج البلاغة در مورد بازگرداندن قطايع عثمان

[زمينهاى بيت المال كه عثمان قطعه قطعه مى كرد و به اطرافيان خود مى بخشيد] آمده است:

بخدا سوگند اگر موردى را بيابم كه با آن زنان به ازدواج درآمده و كنيزكان خريدارى شده اند، آن را هم بازمى گردانم. زيرا گشايش در عدالت است و كسى كه عدالت بر وى سنگين باشد ستم بر وى سنگين تر است. «3»

______________________________

(1) انّ امراتين اتتا عليا (ع) عند القسمة احداهما من العرب و الاخرى من الموالى، فاعطى كل واحدة خمسة و عشرين درهما و كرّا من الطعام، فقالت العربية: يا امير المؤمنين، انى امراة من العرب و هذه امراة من العجم؟ فقال على (ع): انّى و الله لا اجد لبنى اسماعيل فى هذا الفي ء فضلا على بنى اسحاق.» الغارات 1/ 69. وسائل 11/ 81، ابواب جهاد عدو، باب 39، حديث 4 و شرح ابن ابى الحديد 2/ 200.

(2) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 2/ 197.

معلوم مى شود ارزشها از همه چيز مهم تر است و الا امير المؤمنين (ع) مى دانست كه اگر پول بريزد و ريخت وپاش كند، مريدهاى معاويه و حتى خود معاوية را مى توانست بخود جلب كند، ولى از مال

كى و چگونه؟ (الف- م، جلسه 282 درس)

(3) و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته، فان فى العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.» نهج البلاغة، فيض/ 66، لح/ 57، خطبه 15.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 180

شايد مقصود اين كلام اينست كه در عدالت گشايش است هم براى امام و هم براى امت، زيرا امت زير پرچم عدل آرامش مى يابد و قهرا از حكومت عادله كه حقوق وى را حفاظت و رعايت مى نمايد اطاعت مى كند و به همين جهت حاكم نيز از نارضايتى ها و عوارض آن گشايش و راحتى مى يابد، و اما ستم حاكم در نهايت موجب نارضايتى و شورش مردم مى گردد و در نتيجه كار، هم بر امام و هم بر امت سخت مى گردد. و اين نكته اى است درخور توجه. در شرح ابن ابى الحديد معتزلى در توضيح اين خطبه آمده است:

قطايع: قطعه هاى از زمينهاى خراجى بيت المال است كه حاكم به افراد واگذار نمود، و خراج آن را نمى گيرد و در عوض ماليات بسيار كمى بر آنها قرار مى دهد.

و عثمان به بسيارى از بنى اميه و ساير دوستان و طرفدارانش از اينگونه اراضى واگذار كرده بود ...

و اين خطبه را كلبى به نقل از ابى صالح به صورت مرفوع [بدون ذكر زنجيره سند] به نقل از ابن عباس (رضى) بدين مضمون آورده است:

على (ع) در روز دوم از بيعت خويش در مدينه براى مردم خطبه خواند و فرمود:

هر قطعه زمينى كه عثمان در اختيار افراد گذاشته و هر مالى كه از مال خداوند بخشيده به بيت المال بازگردانده مى شود، زيرا حق قديمى

را هيچ چيز [حتى مرور زمان] باطل نمى كند، و اگر مالى را بيابم كه به كابين زنان درآمده و يا در شهرهاى مختلف پراكنده شده آن را به حال نخستين آن بازمى گردانم، زيرا در عدل گشايش است، و كسى كه حق بر وى گران آيد، ستم بر وى گران بارتر است ...

كلبى گويد: آنگاه آن حضرت (ع) فرمان داد تا همه سلاحهائى كه در منزل عثمان وجود داشت و با آن مسلمين تهديد مى شدند جمع آورى شود و نيز فرمان داد تا شتران اصيل از شتران زكاتهاى مردم كه در خانه او بود جمع آورى شود و شمشير و زره او را نيز تصرف كردند. ولى فرمان داد كه متعرض سلاحهائى كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 181

در مقابله با مسلمين از آن استفاده نشده نگردند و از مصادرۀ اموال او چه آنها كه در منزل وى بوده يا خارج از آن، نهى فرمود، و دستور فرمود كه همه اموالى كه عثمان به ديگران واگذار كرده بود بازگردانده شود هر جا كه مال يا صاحبان مال يافت شود.

چون اين خبر به عمرو بن عاص رسيد- او در آن هنگام در «ايله» يكى از توابع شام بود وى هنگام شورش مردم بر عليه عثمان به آنجا رفت و اقامت گزيد- به معاويه نوشت: هر كارى مى خواهى بكن، زيرا پسر ابو طالب تمام دارائى تو را از تو خواهد گرفت همانگونه كه پوستۀ عصا از آن جدا مى شود.» «1»

30- مسعودى در مروج الذهب مى نويسد:

«على (ع) املاكى را كه عثمان به اقطاع جماعتى از مسلمانان درآورده بود بازپس گرفت و آنچه در بيت المال بود را بين همه مسلمانان تقسيم مى كرد و كسى

را بر كسى برترى نمى داد.» «2»

31- در دعائم الاسلام آمده است:

«از على (ع) روايت شده كه چون مردم با وى بيعت كردند دستور فرمود آنچه از اموال و اسلحه كه در منزل عثمان است و آنچه از اموال مسلمانان كه در اختيار او بود همه را تصرف كنند، و آنچه مال شخصى عثمان بود براى ورثۀ وى باقى گذارند.» «3»

32- باز در همان كتاب آمده است:

«از آن حضرت (ع) براى ما روايت شده كه پس از بيعت مردم با وى آن حضرت براى مردم خطبه خواند و ضمن آن فرمود: آگاه باشيد كه همۀ زمينهائى كه عثمان به

______________________________

(1) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 1/ 269.

(2) مروج الذهب 2/ 4.

(3) دعائم الاسلام 1/ 396، كتاب الجهاد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 182

اقطاع درآورده و همه اموالى كه از مال خداوند بخشيده همه به مسلمانان و بيت المال آنان بازگردانده مى شود، زيرا حق بوسيله باطل از بين نمى رود، سوگند به آن كسى كه دانه را شكافت و جوانه را برون آورد، اگر بكابين زنان درآمده و يا در شهرها پراكنده گرديده آن را به صاحبانش بازمى گردانم، زيرا در حق و عدالت براى شما آسايش و گستردگى است و كسى كه عدالت بر وى گران آيد، ستم بر وى گران بارتر است.» «1»

از اين حديث شريف و ساير روايات مختلف و نزديك به هم استفاده مى شود كه يكى از تكاليف و وظايف مهم كه به عهدۀ حاكم اسلامى است اينست كه علاوه بر احقاق حقوق ناتوانايان از زورمندان، اموال غصب شده متعلق به جامعه را به بيت المال مسلمانان بازگرداند كه از اين عمل به «مصادره» تعبير مى شود. و مرور زمان و دست بدست شدن و پراكنده شدن آن در مكانها

و شهرهاى مختلف، موجب بطلان حق و عدم رجوع آن نمى گردد مگر اينكه در مورد ويژه اى امام جامعه تشخيص دهد كه اين اموال در دست كسى قرار گرفته كه از موارد مصرف شرعى آن اموال است و بحساب او مى گذارد و بازنمى گرداند. و در بيشتر موارد مشاهده مى شود كه مردم در اين مسأله دچار افراط و تفريط مى گردند. برخى مى پندارند كه آنچه گذشته، گذشته است و نبايد متعرض كسانى كه بيت المال را حيف و ميل كرده اند شد، و برخى مى پندارند كه فرد غاصب بايد به شديدترين وجه مورد مجازات قرار گيرد و همۀ اموال حتى اموال شخصى او مصادره گردد، و اين هر دو نظر، نظر نادرستى است. اموال بيت المال به هر صورت بايد به بيت المال بازگردانده شود و تصرف در اموال شخصى او كه از راه حلال بدست آمده بدون اجازه وى جايز نيست و اين مطلبى است شايان توجه.

33- محتمل است از همين قبيل باشد حكم امير المؤمنين (ع) در ارتباط با

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 5، ص: 182

______________________________

(1) دعائم الاسلام 1/ 396، كتاب الجهاد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 183

«منذر بن جارود» عامل خويش بر اصطخر فارس، آن حضرت به وى نوشت:

«اما بعد، همانا صلاحيت و فضايل پدرت مرا نسبت به تو فريفت و مشخص شد كه تو همواره از هواى نفست پيروى مى نمائى ... آنگاه كه نامۀ من بتو رسيد بسوى من حركت كن، و السلام.» «1»

پس از رسيدن نامه،

وى به خدمت آن حضرت (ع) رسيد؛ آن بزرگوار وى را بركنار كرد و به پرداخت سى هزار [درهم يا دينار؟] جريمه نمود. اين نامه با كمى تفاوت در نهج البلاغة آمده است.» «2»

و اگر كسى در اين زمينه كاوش كند شايد به نمونه هائى بيش از آنچه ما در اينجا يادآور شديم دست يابد.

پايان سخن:

در اينجا مناسب است بخشى از آنچه را ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغة خويش در ارتباط با اين موضوع از خليفۀ دوم آورده است [بويژه براى آگاهى برادران اهل سنت] در چند محور يادآور شويم:

«1- هيئت بلند پايه اى از افراد سرشناس از شهرهاى دور بر عمر وارد شدند عمر زيراندازى از عبا براى آنان گسترد و غذاى خشكى نزد آنان نهاد، دخترش

______________________________

(1) اما بعد، فان صلاح ابيك غرّنى منك فاذا انت لا تدع انقيادا لهواك ... فاقبل الىّ حين تنظر فى كتابى، و السلام.- فاقبل فعزله و اغرمه ثلاثين الفا-.» تاريخ يعقوبى 2/ 179.

احتمال دارد اين غرامت، غرامت اموالى باشد كه از بيت المال حيف و ميل كرده يا اينكه اين غرامت يك نوع تعزير مالى باشد بخاطر كارهاى ناشايستى كه انجام داده، كه در مبحث تعزير مالى مى توان به اين روايت استناد كرد، ولى ظاهر «اغرام» اينست كه در مقابل بدهكاريهاى او به بيت المال او را وادار به پرداخت غرامت فرموده. (الف- م، جلسه 283 درس)

(2) نهج البلاغه، فيض/ 1073، لح/ 461، نامه 71.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 184

حفصه امّ المؤمنين گفت: اينان شخصيت ها و بزرگان عرب هستند، به نيكى از آنان پذيرايى كن.

عمر گفت: اى حفصه، به من بگو نرم ترين فراشى كه

براى پيامبر خدا (ص) گستردى و بهترين غذائى كه آن حضرت نزد تو تناول نمود چه بود؟

گفت: در سال جنگ خيبر ما يك عباى وصله دار تهيه كرديم كه من آن را براى پيامبر اكرم (ص) مى گستردم و آن حضرت بر آن استراحت مى فرمود، يك شب در زير آن چيزى نهاده و آن را برافراشته تر كردم. چون صبح شد فرمود: امشب زيرانداز من چه بود؟ گفتم همان زيرانداز هر شب مگر اينكه امشب آن را برافراشته تر كردم تا براى استراحت نرمتر باشد. حضرت فرمود: آن را به حالت اول برگردان كه نرمى آن امشب مرا از نماز بازداشت.

يك روز نيز ما يك من آرد جو داشتيم من سبوس آن را گرفتم و نان تهيه كردم و از ظرف روغنى كه داشتيم آن را با روغن آغشته كردم، در همان حال كه حضرت تناول مى فرمود «ابو درداء» وارد شد و گفت: مى بينم كه روغن شما كم است، ما يك خيك روغن داريم، حضرت فرمود: آن را بياور، ابو درداء آن را آورد، حضرت از آن روغن بر نان ريخت و تناول فرمود، و اين بهترين طعامى بود كه آن حضرت (ص) نزد من تناول فرمود.

از چشمان عمر اشك سرازير شد و گفت: بخدا سوگند من چيزى فراتر از اين عبا و اين غذا براى آنان فراهم نمى كنم، و اين فراش رسول خدا (ص) و اين طعام اوست.» «1»

«2- چون عتبة بن فرقد [بعنوان حاكم] در آذربايجان وارد شد براى وى حلواى مخصوصى به نام «خبيص» آوردند، چون وى از آن حلوا خورد آن را بسيار شيرين و خوشمزه يافت، گفت: چه خوب بود از اين حلوا براى

امير المؤمنين عمل

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/ 34.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 185

مى آورديم! پس براى وى دو بار بزرگ از خبيص تدارك ديدند و بر دو شتر بار نموده به مدينه فرستادند، عمر گفت: اين چيست؟ گفتند: «خبيص» است. از آن چشيد، ديد بسيار شيرين است، به آورنده گفت: آيا همه مسلمانان كه در ديار شما هستند از اين نوع حلوا مى خورند؟ گفت: نه. گفت: اين دو شتر را با بارشان برگردان. آنگاه به عتبه نوشت:

اما بعد: اين خبيص كه تو فرستادى از دسترنج پدر و يا دسترنج مادرت نبود، مسلمانان را از آنچه خود مى خورى بخوران، و هرگز كسى را نور چشمى قرار نده زيرا نور چشمى داشتن و افرادى را بر ديگران ترجيح دادن كار بد و ناپسندى است، و السلام.» «1»

پيروان خليفه دوم كه خود را منسوب به وى مى دانند بايد به اين برخورد توجه نموده و از آن درس بگيرند، كسانى كه بعنوان رؤسا و شيوخ بر منابع ثروت و ذخاير مسلمانان چنگ افكنده و اموال عمومى مسلمانان را اسراف و تبذير نموده و در جهت اميال شخصى خود بكار مى گيرند. در بهترين نقاط امريكا و اروپا با قيمت هاى بسيار گران براى خود باغ و خانه و ويلا مى خرند و وسائل عيش و عشرت و فحشاء را براى خود فراهم مى آورند ولى مسلمانان در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى با انواع فقر مالى و بهداشتى و خبرى و فرهنگى دست و پنجه نرم مى كنند، بايد به اينان گفت اگر دين ندارند حد اقل در دنياى خود آزادمرد باشند.

«3- باز از عتبة بن فرقد روايت شده

كه گفت: براى عمر از بلاد فارس حلوائى در سبدهاى بزرگ فرستادم، گفت اين چيست؟ گفتم: غذايى نيكو كه براى شما آورده ام، گفت: واى بر تو! چرا فقط براى من؟ گفتم: تو فردى هستى كه نيازمندى هاى مردم را از همان ابتداى صبح پاسخگو مى باشى، من دوست

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/ 35.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 186

داشتم هنگامى كه به منزل برمى گردى غذاى نيكويى داشته باشى و با تناول آن براى انجام كارهاى مردم نيرو بگيرى آنگاه پوشش يكى از سبدها را كنار زدم وى از آن چشيد و گفت: غذاى نيكويى است ولى بايد هنگامى كه به محل مأموريت خود بازگشتى همه مسلمانان را از اين غذا بخورانى! گفتم: اى امير المؤمنين قسم بخدائى كه تو را به راه صلاح مى برد اگر من همه اموال «قيس» را هم به آن كار اختصاص دهم اين كار عملى نخواهد بود. گفت: پس در اين صورت من نيازى به اين غذا ندارم.» «1»

«4- عمر همواره كارگزاران خيانتكار را مورد مؤاخذه و بازخواست قرار مى داد، يك بار ابو موسى اشعرى را مورد بازخواست قرار داد- وى عامل او در بصره بود- به وى گفت: به من گزارش رسيده كه تو داراى دو كنيز هستى، و دو گونه به مردم غذا مى خورانى. آنگاه وى را پس از بازخواست به محل كار خود بازگرداند.» «2»

«5- وى ابو هريره را مورد مؤاخذه قرار داد و بسيار بر وى سخت گرفت- ابو هريره كارگزار او بر بحرين بود- به وى گفت: آيا نمى دانى كه من ترا به بحرين گماشتم در شرايطى كه تو پا برهنه بودى و

حتى كفش برپا نداشتى! اكنون به من گزارش رسيده كه تو اسبهايى به قيمت هزار و ششصد دينار فروخته اى! ابو هريره گفت: ما اسبهايى داشتيم كه زاد و ولد كردند و تعداد آنها زياد شد.

گفت: حساب مخارج و مؤونه سال تو معين است و اين يك چيز علاوه اى است. ابو هريره گفت: ولى مال شما نيست. گفت: بلى به خدا سوگند پشتت را به درد مى آورم! آنگاه برخاست و با تازيانه آن قدر به پشت او نواخت تا خون جارى شد، آنگاه گفت: آن دينارها را بياور، ابو هريره آنها را آورد و گفت: به زودى

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/ 35.

(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/ 42.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 187

نزد خدا محاسبه خواهم كرد! عمر گفت: در صورتى كه از راه حلال بدست آورده و با اختيار خود آن را مى بخشيدى، بخدا سوگند، «اميمه» [همسر ابو هريره] انتظار نداشت كه تو اينگونه اموال هجر و يمامه و دورترين نقاط بحرين را به خود اختصاص دهى نه بخدا و مسلمانان! وى درباره تو بيشتر از يك الاغ چران اميد نداشت. آنگاه وى را بركنار كرد.» «1»

«6- باز وى، حارث بن ابى وهب كه يكى از افراد بنى ليث از قبيله بكر بن كنانه بود را مورد بازخواست قرار داد و به وى گفت: جريان شتران و بندگانى كه به صد دينار فروخته اى چه بوده؟ گفت: درآمد خود را نگهدارى كرده و با آن تجارت كرده ام، گفت: بخدا سوگند تو را براى تجارت نفرستاده بوديم، آن را به ما بده.

گفت: بخدا سوگند از اين پس ديگر مسئوليتى از

سوى تو نمى پذيرم. عمر گفت: ما نيز ديگر ترا به كارى نمى گماريم. آنگاه به منبر رفت و گفت: اى امرا و فرمانروايان، اگر بدانيم كه اين مال- بيت المال- براى ما حلال است براى شما نيز آن را حلال مى شماريم، اما چون مى دانيم كه براى ما حلال نيست و خود را از آن بركنار مى دانيم شما نيز خود را از آن بركنار بداريد، بخدا سوگند من براى شما نمونه اى را نيافتم جز اين نمونه كه تشنه اى در ميان امواج خروشان آب به پيش مى رود ولى به گرداب توجه نمى كند و چون سيراب مى شود غرق مى گردد.» «2»

«7- و نيز عمر، به عمرو بن عاص كه كارگزار او در مصر بود نوشت:

اما بعد: به من گزارش رسيده كه اكنون صاحب شتر و گوسفند و غلام و خدمتگزار شده اى با اينكه پيش از اين مالى نداشتى و از حقوق تو هم اين اموال گرد نيامده است، اينها را از كجا آورده اى؟ همانا من كسانى از سابقه داران

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/ 42.

(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/ 42.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 188

و پيشتازان در اسلام را مى شناختم كه از تو بهتر بودند، ولى من تو را بر اين كار برگزيدم بخاطر بى نيازى تو، پس اگر حكومت تو به نفع خودت و عليه ما باشد، به چه دليل ترا بر خويش برگزينم؟ براى من بنويس كه اين اموال را از كجا آورده اى؟ و در اين كار عجله كن. و السلام.

آنگاه عمرو عاص در پاسخ وى نوشت: من نامۀ امير المؤمنين را خواندم، گفتار درست و شايسته اى بود، اما درباره اموالم،

من به شهرى وارد شدم كه اجناس در آن ارزان و اموال بدست آمده از جنگها فراوان بود، پس اضافه درآمدم را به آنچه امير المؤمنين اشاره فرمودند اختصاص دادم. اى امير المؤمنين بخدا سوگند اگر خيانت به تو بر ما روا بود ضمانت نمى كرديم زيرا مورد اعتماد تو قرار گرفته ايم، پس از ما نگران نباش كه، ما داراى حسب و طايفه اى هستيم كه اگر بدانان برگرديم ما را از كارگزارى شما بى نياز مى كند، و اما آنچه دربارۀ سابقه داران و پيشتازان نوشتيد پس چرا آنان را بكار نمى گماريد؟ بخدا سوگند من هرگز [براى گرفتن پست و مقام] در خانه شما را نزده ام.

عمر در پاسخ وى نوشت: اما بعد: نگارش و دسته بندى زيباى تو در كلام تأثيرى بر من ندارد شما جماعت فرمانروايان اموال را مى خوريد آنگاه به عذر و بهانه تراشى روى مى آورديد، شما آتش مى خوريد و عار و ننگ به ارث مى گذاريد، من «محمد بن مسلمه» را بسوى تو مى فرستم تا اموال ترا تقسيم كند. و السلام.»

چون محمد به نزد عمرو عاص رسيد، عمرو براى وى غذاى ويژه اى تهيه كرد و نزد وى آورد، اما محمد از خوردن آن امتناع كرد. گفت: چرا غذاى ما را نمى خورى؟ گفت: اين طعامى است كه براى زمينه سازى عمل ناپسندى براى من آورده اى، اگر طعام يك مهمان را براى من بياورى من مى خورم، طعامت را ببر و حساب اموالت را نزد من بياور، پس چون صبح شد و عمرو اموال خود را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 189

به وى ارائه داد، محمد نيمى از آن را گرفت و نيم ديگر را به وى واگذار كرد.

عمرو چون

نيمى از اموال را از دست رفته ديد گفت: اى محمد آيا مطلبى را بگويم؟ گفت: هر چه مى خواهى بگو. گفت: لعنت بر روزى كه در آن روز از سوى پسر خطاب والى باشم ...» «1»

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/ 43.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 191

فصل دوازدهم وجوب رسيدگى به امور محرومان

اشاره

* گزيده اى از روايات در مسأله

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 193

وجوب رسيدگى به امور محرومان وجوب رسيدگى به امور بينوايان، بيوه زنان، ايتام و از كارافتادگان توسط امام و كارگزاران وى از مباحثى است كه در اين فصل به آن پرداخته شده است.

[در اين زمينه به ذكر رواياتى اكتفا مى كنيم:]

[گزيده اى از روايات در مسأله]

1- در اصول كافى بسند خود از سفيان بن عيينه، از امام صادق (ع)

روايت شده است كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) فرمود: من نسبت به هر فرد مؤمن سزاوارترم و پس از من على (ع) نسبت به وى سزاوارترين است.

كسى به آن حضرت [امام صادق (ع)] عرض كرد: معناى اين سخن چيست؟

فرمود: معناى فرمايش پيامبر (ص) اينست كه: كسى كه بدهكارى و يا عائله اى را از خود بجاى گذاشته [و از دنيا رفته رسيدگى به آن] بر عهدۀ من است، و كسى كه مالى را از خود بجاى گذاشته از آن ورثه اوست، پس در صورتى كه كسى مالى ندارد بر نفس خود ولايتى ندارد و آنگاه كه براى عائله خويش مالى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 194

نگذاشته و نفقه اى به آنان نمى دهد، بر آنان امر و نهى اى ندارد، و پيامبر و امير المؤمنين- عليهما السلام- و [امام هاى] بعد از آنان را خداوند ملزم فرموده كه اين وظيفه را بعهده بگيرند، پس به همين جهت آنان نسبت به خود آنان سزاوارترين هستند، و چيزى جز همين گفتار پيامبر اكرم (ص) سبب اسلام عامه يهود نگرديد، زيرا آنان بر خويش و بر عائله خود اطمينان يافتند [كه حاكم اسلامى كمبودهاى آنان را جبران مى كند] «1».

2- در بحار از صدوق از معانى الاخبار بسند خود از حضرت رضا (ع) آمده است كه فرمود:

______________________________

(1) انّ النبى (ص) قال: انا اولى بكل مؤمن من نفسه، و علىّ اولى به من بعدى. فقيل له: ما معنى ذلك؟ فقال: قول النبى (ص): من ترك دينا او ضياعا فعلىّ، و من ترك مالا فلورثته، فالرجل ليست له على نفسه ولاية اذا لم يكن له مال، و ليس له على عياله امر و لا نهى اذا لم يجر عليهم النفقة، و النبى و امير المؤمنين- عليهما السلام- و من بعدهما الزمهم

هذا، فمن هناك صاروا اولى بهم من انفسهم.

و ما كان سبب اسلام عامة اليهود الا من بعد هذا القول من رسول الله (ص) و انّهم آمنوا على انفسهم و على عيالاتهم.» اصول كافى 1/ 406، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام، حديث 6.

در متن اين روايت، ضياع- با فتح- چنانچه در نهايه آمده به معنى عائله است و با- كسره- جمع ضايع است. و ضمير مستتر به جملۀ الزمهم هذا، چنانچه در مرآة العقول آمده، خداوند متعال بر مى گردد، و ضمير ظاهر به پيامبر اكرم (ص) و ائمه عليهم السلام و اشاره «هذا» به انفاق و اداء ديون است يعنى خداوند پيامبر و ائمه را به انفاق و اداء ديون ملزم فرموده است.

در قسمت آخر اين روايت نكته قابل توجهى است و آن نكته اينكه: يهودى ها كه از همان اول به فكر مسائل اقتصادى بوده اند وقتى براى آيندۀ خود و فرزندان خود تضمينى اقتصادى بدست آوردند ايمان آوردند. اين روايت در واقع يك نوع بيمه را براى افراد تهيدست و عائله مند يادآور مى شود.

(الف- م، جلسه 284 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 195

پيامبر اكرم (ص) بر منبر تشريف برده و فرمودند: كسى كه از خود بدهى يا عائله اى را بجاى نهاده تأمين آنها بر من است، و كسى كه مالى را بجاى نهاده مال ورثه اوست، پس بهمين جهت آن حضرت نسبت به آنان از پدران و مادران آنان اولى «سزاوارتر» است و نسبت به خود آنان نيز اولى است. و پس از وى همان چيزى كه براى پيامبر خدا (ص) جريان داشت براى امير المؤمنين (ع) نيز جارى است. «1»

3- در مسند احمد از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود:

من

به هر مؤمن از خود وى اولى هستم، پس كسى كه بدهى و يا عائله اى را نهاده مسئوليت آنها متوجّه من است و اگر مالى نهاده براى وارث است. «2»

اين مضمون بصورت مستفيض و بلكه متواتر در كتابهاى شيعه و سنت بويژه در كتب سنت آمده است.

4- در اصول كافى بسند خود از صباح بن سيّابه از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) فرمود:

هر مؤمن و يا مسلمانى كه از دنيا رفته و بدهى اى- بدون اينكه در فساد و اسراف باشد- از خود بجاى نهاده، بر امام است كه آن را بپردازد، و اگر آن را نپردازد گناه آن به گردن اوست. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ ...» و اين شخص از غارمين- بدهكاران- است و نزد امام سهميه اى

______________________________

(1) صعد النبى (ص) المنبر فقال: من ترك دينا او ضياعا فعلىّ و إلىّ، و من ترك مالا فلورثته. فصار بذلك اولى بهم من آبائهم و امهاتهم، و صار اولى بهم منهم بانفسهم. و كذلك امير المؤمنين (ع) بعده جرى ذلك له مثل ما جرى لرسول الله (ص).» بحار الانوار 27/ 242، كتاب الامامة، باب حق الامام على الرّعيّة، حديث 1.

(2) انا اولى بكل مؤمن من نفسه، فمن ترك دينا او ضياعا فالىّ، و من ترك مالا فللوارث.» مسند احمد 2/ 464.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 196

دارد، پس اگر ندهد گناه آن بر عهدۀ اوست. «1»

5- باز در همان كتاب بسند خود از على بن موسى الرضا (ع) آمده است:

بدهكار اگر قرض گرفت يا قرض خواست- براى مصارف حق- يك سال به وى مهلت داده مى شود اگر توان پرداخت يافت [كه مى پردازد] و الا امام از بيت المال قرض او را مى پردازد. «2»

6- در خبر موسى بن بكر، آمده است كه گفت:

ابو الحسن [امام رضا (ع)] فرمود:

كسى كه بدنبال روزى حلال رود تا با دست پر به سوى خانه و خانواده خود برگردد، همانند كسى است كه در راه خدا جهاد نموده است، ولى اگر سختى روزگار بر وى غلبه كرد، بعهدۀ خدا و رسول خدا به اندازۀ قوت عيال خود قرض كند پس اگر مرد و بدهى خود را نپرداخته، بر امام است كه بدهى او را بپردازد، و اگر نپردازد گناه آن بعهده اوست، همانا خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا» تا آنجا كه مى فرمايد: «وَ الْغٰارِمِينَ» بدهكاران، و اين شخص، فقير، مسكين و بدهكار است. «3»

______________________________

(1) ايّما مؤمن او مسلم مات و ترك دينا لم يكن فى فساد و لا اسراف فعلى الامام ان يقضيه، فان لم يقضه فعليه اثم ذلك. انّ الله- تبارك و تعالى- يقول: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ. الآية» فهو من الغارمين و له سهم عند الامام، فان حبسه فاثمه عليه.» اصول كافى 1/ 407، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام، حديث 7.

(2) المغرم اذا تديّن او استدان فى حق اجّل سنة، فان اتسع و الا قضى عنه الامام من بيت المال.» اصول كافى 1/ 407، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام، حديث 9.

(3) من طلب هذا الرزق من حله ليعود به على نفسه و عياله كان كالمجاهد فى سبيل الله، فان غلب عليه

فليستدن على الله و على رسوله (ص) ما يقوت به عياله. فان مات و لم يقضه كان على الامام قضاوه، فان لم يقضه كان عليه وزره. ان الله عز و جل يقول: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا» الى قوله: «وَ الْغٰارِمِينَ» فهو فقير مسكين مغرم.» وسائل 13/ 91، ابواب دين، باب 9، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 197

و روايات ديگرى بهمين مضمون كه در اين زمينه وارد شده و برخى از آنها در بخش سوم كتاب در فصل زكاة [جلد سوم فارسى] از نظر خوانندگان گرامى گذشت.

7- در نهج البلاغة در نامه آن حضرت (ع) به مالك اشتر

به هنگام اعزام وى به فرمانروايى مصر آمده است:

خدا را! خدا را! در مورد طبقۀ پائين جامعه، آنها كه راه چاره ندارند يعنى مستمندان و نيازمندان و تهيدستان و از كارافتادگان، در اين طبقه هم كسانى هستند كه دست سؤال دارند و هم افرادى كه بايد به آنها بدون پرسش بخشش شود، بنابراين به آنچه خداوند در مورد آنان بتو دستور داده عمل نما، قسمتى از بيت المال و قسمتى از درآمد خالصه جات اسلامى را در هر محل به آنها اختصاص ده و بدان آنها كه دورند به مقدار كسانى كه نزديكند سهم دارند و بايد حق همۀ آنها را مراعات كنى، بنابراين هرگز نبايد سرمستى زمامدارى تو را بخود مشغول سازد، چرا كه هرگز بخاطر كارهاى فراوان و مهمى كه انجام مى دهى از انجام نشدن كارهاى كوچك معذور نيستى! نبايد دل از آنها برگيرى و چهره بروى آنان درهم كشى، در امور آنها كه به تو دسترسى ندارند و مردم به ديدۀ تحقير به آنها مى نگرند بررسى كن، و براى اين

كار فرد مورد اطمينانى را كه خدا ترس و متواضع باشد برگزين تا وضع آنان را به تو گزارش دهد، سپس با آن گروه بطورى رفتار كن كه بهنگام ملاقات پروردگار عذرت پذيرفته باشد، چرا كه از ميان رعايا اين گروه از همه به محتاج ترند.

و بايد در اداى حق تمام افراد در پيشگاه خداوند عذر و دليل داشته باشى، درباره يتيمان و پيران از كارافتاده كه هيچ راه چاره اى ندارند و نمى توانند دست نياز خود را بسوى مردم دراز كنند، بررسى كن، البته اين كار بر زمامداران سنگين است ولى حق همه اش سنگين است! ولى خداوند آن را بر اقوامى سبك

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 198

مى سازد، اقوامى كه طالب عاقبت نيك اند، و خويش را به استقامت و بردبارى عادت داده و براستى وعده هاى خداوند اطمينان دارند.

براى مراجعان خود وقتى مقرر كن كه به نياز آنها شخصا رسيدگى كنى! و مجلس عمومى و همگانى براى آنها تشكيل ده و درهاى آن را بروى هيچ كس نبند و بخاطر خداوند كه ترا آفريده تواضع كن و لشكريان و محافظان و پاسبانان را از اين مجلس دور ساز! تا هر كس با صراحت و بدون ترس و لكنت سخنان خود را با تو بگويد؛ زيرا من بارها از رسول خدا (ص) اين سخن را شنيدم:

ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد، هرگز پاك و پاكيزه (رستگار) نمى شود و روى سعادت نمى بيند.

سپس خشونت و كندى آنها را در سخن گفتن تحمل كن، در مورد آنها هيچ گونه محدوديت و استكبار روا مدار، كه خداوند بواسطه اين كار، رحمت واسعش را بر تو گسترش خواهد داد

و موجب ثواب اطاعت او براى تو خواهد شد. آنچه مى بخشى بگونه اى ببخش كه گوارا باشد [بى منت] و خوددارى از بخشش را با لطف و معذرت خواهى همراه كن. «1»

______________________________

(1) ثم الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البوسى و الزمنى، فانّ فى هذه الطبقة قانعا و معترا، و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم، و اجعل لهم قسما من بيت المال و قسما من غلّات صوافى الاسلام فى كل بلد، فان للاقصى منهم مثل الذي للادنى. و كل قد استرعيت حقه فلا يشغلنك عنهم بطر، فإنك لا تعذر بتضييعك التافه لا حكامك الكثير المهم، فلا تشخص همّك عنهم، و لا تصعّر خدك لهم. و تفقد امور من لا يصل اليك منهم ممن تقتحمه العيون و تحقره الرجال، ففرّغ لأولئك ثقتك من اهل الخشية و التواضع، فليرفع اليك امورهم. ثم اعمل فيهم بالاعذار الى الله يوم تلقاه، فان هؤلاء من بين الرعيه احوج الى الانصاف من غيرهم، و كل فاعذر الى الله فى تادية حقه اليه. و تعهد اهل اليتم و ذوى الرقة فى السن ممن لا حيلة له، و لا ينصب للمسألة نفسه، و ذلك على الولاة ثقيل [و الحق كله ثقيل] و قد يخففه الله على اقوام طلبوا العاقبة فصبروا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 199

8- باز در نهج البلاغه در عهدنامه آن حضرت به يكى از كارگزاران وى

كه براى گردآورى صدقات و زكوات وى را اعزام مى فرمود آمده است:

او را به تقوى و ترس از خدا در امور پنهانى و اعمال مخفى فرمان مى دهم! در آنجا كه هيچ كس جز خدا شاهد و گواه، و احدى غير از او وكيل نمى باشد، و نيز به

او فرمان مى دهم عملى از اطاعتهاى خدا را آشكارا انجام ندهد كه در پنهانى خلاف آن را انجام مى دهد، آن كس كه پنهانى و آشكارش و كردار و گفتارش با هم مخالفت نداشته باشد، امانت الهى را ادا كرده، و عبادت را خالصانه انجام داده است.

و به او فرمان ميدهم كه با مردم با چهرۀ عبوس روبرو نشود! به آنها بهتان نزند، و با آنها به حساب برترى جوئى بخاطر اينكه رئيس است بى اعتنايى نكند، چه

______________________________

-- انفسهم و وثقوا بصدق موعود الله لهم.

و اجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك. و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك حتى يكلمك متكلمهم غير متتعتع، فانى سمعت رسول الله (ص) يقول فى غير موطن: لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع.

ثم احتمل الخرق منهم و العى، و نح عنهم الضيق و الانف، يبسط الله عليك بذلك اكناف رحمته، و يوجب لك ثواب طاعته، و اعط ما اعطيت هنيئا، و امنع فى اجمال و اعذار.» نهج البلاغة، فيض/ 1019، لح/ 438، نامه 53.

در متن عربى اين روايت لغت هاى مشكل بدين گونه است:

بوسى: شدت فقر. زمنى، جمع زمين: كسى كه زمانه او را به زمين زده، زمينگير. قانع: سؤال كننده از روى خوارى. المعتر: كسى كه بدون درخواست، كمكهائى ميدهد. صوافى، جمع صافيه: زمينى كه به غنيمت گرفته شده (خالصه جات). بطر: سركشى در اثر فراوانى نعمت. تافه: كم. صعّر خده:

قيافه گرفتن. تقتحمه العيون: به ديده حقارت نگريستن و ناديده انگاشتن. تعتعة فى الكلام: با ناتوانى و ترس سخن گفتن. خرق: زور

و فشار. عيّ: ناتوانى از گفتار. انف: كبر ورزيدن و سرباز زدن.

اكناف: كناره ها، بالها.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 200

اينكه آنها برادران دينى هستند و كمك كاران در استخراج حقوق.

بدان كه براى تو در اين زكات نصيب مشخص و معينى است و شريكانى از مستمندان و ضعيفان بينوا دارى، همانگونه كه ما حق تو را مى دهيم تو هم بايد نسبت به حقوق آنها وفادار باشى، اگر چنين نكنى از مردمى خواهى بود كه در رستاخيز بيش از همه دشمن و شكايت كننده دارى و بدا به حال آنكه در پيشگاه خداوند، فقيران و مساكين و سائلان و آنها كه از حقشان محروم مانده اند و بدهكاران و ورشكستگان و درراه ماندگان خصم و شاكى او باشند.

كسى كه امانت را خوار شمارد و دست به خيانت آلايد و خويشتن و دينش را از آن منزه نسازد درهاى ذلت و رسوائى را در دنيا بروى خود گشوده و در قيامت خوارتر و رسواتر خواهد بود، و بزرگترين خيانت، خيانت به ملت و رسواترين تقلب، تقلب به پيشوايان مسلمانان است. و السلام. «1»

______________________________

(1) آمره بتقوى الله فى سرائر امره و خفيّات عمله، حيث لا شاهد غيره و لا وكيل دونه.

و آمره ان لا يعمل بشي ء من طاعة الله فيما ظهر فيخالف الى غيره فيما اسرّ. و من لم يختلف سرّه و علانيته، و فعله و مقالته فقد ادى الامانة و اخلص العبادة.

و آمره ان لا يجبهم و لا يعضههم و لا يرغب عنهم تفضلا بالامارة عليهم، فانهم الاخوان فى الدين، و الاعوان على استخراج الحقوق.

و ان لك فى هذه الصدقة نصيبا مفروضا و حقا معلوما و شركاء اهل مسكنة، و ضعفاء

ذوى فاقة، و انّا موفّوك حقك فوفّهم حقوقهم، و الا فإنك من اكثر الناس خصوما يوم القيامة، و بؤسا لمن خصمه عند الله الفقراء و المساكين و السائلون و المدفوعون و الغارم و ابن السبيل. و من استهان بالامانة و رتع فى الخيانة و لم ينزه نفسه و دينه عنها فقد احلّ بنفسه فى الدنيا الذل و الخزى و هو فى الآخرة اذلّ و اخزى. و ان اعظم الخيانة خيانة الامة و افظع الغش غش الائمة.» نهج البلاغة، فيض/ 884، لح/ 382، نامه 26.

جملۀ «فيخالف الى غيره» چنانچه روشن است مفهوم نهى را در بردارد. جبهه: زدن به صورت او.

عضهه: بهتان زدن و دشنام دادن. بوس: نهايت نيازمندى، و در اينجا بؤسا جنبه نفرين را دارد. خزى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 201

9- باز در نهج البلاغه در وصيت آن حضرت پس از آنكه از سوى ابن ملجم مورد اصابت واقع شد آمده است:

خدا را! خدا را! در مورد يتيمان، دهانهاى آنها را بدون غذا مگذاريد و در پيشگاه خود آنان را خوار مشمريد. «1»

10- در اصول كافى بسند خود از حبيب بن ابى ثابت آمده است كه گفت:

مقدارى عسل و انجير از همدان و حلوان نزد امير المؤمنين (ع) آوردند، آن حضرت به نمايندگان ايتام دستور داد تا يتيمان را گردآورى كنند. آنگاه مشكهاى عسل را در اختيار آنان قرار داد تا سر آنها را ليس بزنند، و آن حضرت قدح قدح آنها را بين مردم تقسيم مى كرد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: اى امير المؤمنين چرا به اينان اجازه دادى تا سر مشكها را ليس بزنند؟ حضرت فرمود:

امام پدر يتيمان است، و من بجاى پدرانشان اين ظرفها را در اختيار آنها گذاشتم تا ليس بزنند. «2»

11- در كتاب مناقب ابن شهرآشوب در رابطه با مناقب امير المؤمنين (ع) از ابى نعيم آمده است:

امير المؤمنين (ع) همواره بشّاش و خنده رو بود، وى باران رحمت نيازمندان، فريادرس پناهندگان، آرزوى آرزومندان، و پناهگاه بى پناهان بود. وى با زيردستان و مردم خود مهربان و بر رفتار خود مسلط بود، با كلامى خوش از آنان دلجوئى مى كرد و از صميم قلب آنان را دوست مى داشت.

______________________________

- جمع خزيه است، يعنى: بليه و خوارى.

(1) الله الله فى الايتام، فلا تغبّوا افواههم و لا يضيّعوا بحضرتكم.» نهج البلاغة، فيض/ 977، لح/ 421، نامه 47.

(2) ان الامام ابو اليتامى و انما العقتهم هذا برعاية الآباء.» اصول كافى 1/ 406، كتاب الحجّة، باب ما يجب من حق الامام، حديث 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 202

روزى آن حضرت (ع) در راه به زنى برخورد كرد كه مشك آبى بر دوش مى كشيد، مشك را از وى گرفت و تا درب منزل براى او برد، آنگاه حال او را جويا شد، زن گفت: على بن أبي طالب شوهر مرا به برخى از مرزها فرستاده و در آنجا كشته شده و اكنون براى من اطفال يتيمى را

بجاى گذاشته و چيزى ندارم كه از آنان نگهدارى كنم، بناچار به خدمتگزارى مردم پرداخته ام.

آن حضرت از وى خداحافظى كرد و رفت. شب را با ناراحتى و اضطراب گذرانيد، چون صبح شد زنبيلى از طعام برداشت و بسوى خانۀ آن زن براه افتاد، شخصى به آن حضرت عرض كرد اجازه دهيد كمك شما بياورم، حضرت فرمود: در روز قيامت چه كسى بار گناه مرا بر دوش خواهد كشيد؟

در خانۀ آن زن آمد و در زد، زن گفت: چه كسى است؟ فرمود: من همان بنده اى هستم كه ديروز مشك ترا برايت آوردم، در را باز كن، امروز نيز چيزى براى بچه ها آورده ام. زن گفت: خدا از تو درگذرد و بين من و على بن أبي طالب حكم كند.

آن حضرت وارد منزل شد و فرمود: من مى خواهم ثوابى برده باشم يا آرد خمير كن و نان بپز، و يا بچه ها را سرگرم كن تا من نان بپزم. زن گفت: من به نان پختن واردترم و توان اين كار را دارم ولى شما از بچه ها نگهدارى كنيد و آنان را سرگرم كنيد تا از نان پختن فارغ شوم.

آن زن به خمير گرفتن مشغول شد و آن حضرت نيز مقدارى گوشت براى بچه ها پخت و آن را به همراه خرما و چيزهاى ديگر در دهان بچه ها مى گذاشت، و پس از آنكه كودكان مقدارى غذا خوردند فرمود: فرزندانم على بن أبي طالب را نسبت به آنچه بر سر شما آمده حلال كنيد. چون خمير گرفتن تمام شد، زن گفت: اى بندۀ خدا تنور را سرخ كن، آن حضرت تنور را برافروخت و چون شعله هاى آتش زبانه كشيد آن حضرت صورت

خود را به آتش نزديك مى كرد و مى فرمود:

اى على بچش، اين جزاى كسى است كه به بيوه زنان و يتيمان بى توجه باشد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 203

در اين حال زن ديگرى كه آن حضرت را مى شناخت سررسيد به آن زن گفت: واى بحال تو اين امير المؤمنين است! آن زن بسرعت بسوى آن حضرت دويد و عرض كرد چقدر شرمنده ام اى امير المؤمنين!

حضرت فرمود: چقدر من از تو شرمنده ام اى كنيز خدا نسبت به كوتاهى هايى كه در كار تو انجام داده ام. «1»

اين روايت در بحار نيز به نقل از مناقب آمده است. «2»

البته روشن است در اين زمانها كه امكانات زندگى گسترش يافته و افراد ناتوان و معلول و يتيم و بيچاره در جامعه زياد وجود دارد و ميتوان شغلهائى را پيش بينى كرد كه برخى از اين افراد براى انجام آن بكار گماشته شوند، بر امام و كارگزاران او واجب است كه برنامه هاى گسترده اى را براى بكارگيرى مناسب اين قبيل افراد پيش بينى كنند تا در زندگى احساس فقر و احتياج نكنند، و در حد ممكن شخصيت آنها درهم شكسته نشود و حاصل كار و دسترنج آنان نيز براى جامعه مفيد واقع شود، و اين بمراتب بهتر و صحيح تر از آنست كه به آنان بصورت مجانى صدقه داده شود كه غالبا اينگونه كمك ها باعث تحقير و شكسته شدن روحيات و احساس حقارت آنان مى گردد. «3»

______________________________

(1) مناقب ابن شهر آشوب 1/ 382.

(2) بحار الانوار 41/ 51، تاريخ امير المؤمنين، باب 104، حديث 3.

(3) در شرايط فعلى بايد ديد چگونه مى توان به اينگونه افراد كمك كرد، تشكيل بنياد شهيد و كميته امداد براى كمك به خانواده هاى شهداء

و بيچارگان و نيازمندان يك كار مثبت است ولى بايد در كارخانه ها و كارهاى تحقيقاتى و ... زمينه كارهاى مناسب و آبرومند براى اين افرادى كه مثلا چشم و يا يك دست و پا ندارند فراهم كرد، تا زندگى آبرومندى داشته باشند. كسى كه نان گدائى بخورد خودش احساس حقارت مى كند، بايد به شكل هاى مناسب زمينه هاى گدائى و گداپرورى را در جامعه از بين برد. (الف- م، جلسه 284 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 205

فصل سيزدهم سياست خارجى اسلام و روش برخورد آن با اقليتهاى غير مسلمان

اشاره

* اسلام دين فراگير و هميشگى* نامه هاى پيامبر اكرم (ص) به فرمانروايان و پادشاهان* نهى از پذيرش حاكميت كفار و همراز گرفتن آنان* زندگى مسالمت آميز با كفار و حفظ حقوق و حرمت آنان* امان و آتش بس* برخى از معاهده هاى پيامبر (ص) با كفار و اهل كتاب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 207

سياست خارجى اسلام و روش برخورد آن با اقليتهاى غير مسلمان بحث پيرامون اين مسأله را در چند جهت به اختصار يادآور مى شويم:

جهت نخست: اسلام، دين و سياست و تشريع و حكومت است

پيش از اين در باب سوم كتاب [جلد اول فارسى] يادآور شديم كه با دقت در قرآن كريم و پژوهش در احاديث شيعه و سنى و فتاواى فقهاى آنان در ابواب مختلف فقه از طهارت تا ديات اين معنى مسلم مى گردد كه دين اسلام- چنانچه برخى افراد ساده انديش و حتى برخى از علماى دين تحت تاثير القائات استعمارگران و ايادى آنان پنداشته اند- دينى نيست كه فقط منحصر به اعمال عبادى و آداب و مراسم شخصى باشد و به مسائل سياسى و اجتماعى و اقتصادى مسلمانان بى توجه باشد، بلكه اسلام نظام فراگيرى است كه همۀ نيازمنديهاى انسان در معاش و معادش را در بر مى گيرد. و از ابتداى پيدايش تا آخرين مراحل زندگى براى شئون فردى و اجتماعى و آنچه بايسته و سزاوار است كه انسان در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 208

رابطه خود با خدا، حكومت، خانواده، امت اسلام و امتهاى غير مسلمان و ... دستور و برنامه دارد.

اسلام بحسب محتوى، دينى است كامل، قوى و غنى، متكى به وحى الهى و قابل انطباق بر همه مكانها و زمانها، و براى پيروان خويش همواره استقلال و

آزادى و ترقى و تكامل در همه زمينه ها را به ارمغان مى آورد. اسلام صرف قانون گذارى و تشريع نيست بلكه احكام و مقررات آن بر پايه حكومت صالح كه قوانين عادلانه آن را در جامعه به اجرا بگذارد تشريع شده و در يك جمله مى توان گفت اسلام دين و سياست و تشريع و حكومت است كه پيش از اين مباحث آن به تفصيل از نظر خوانندگان گرامى گذشت.

جهت دوم: در حقيقت حاكم اصلى خداست

پيش از اين در ابتداى باب ششم [جلد سوم فارسى] يادآور شديم كه هدف از حكومت اسلامى سلطه بر مسلمانان و كشور و شهرهاى آنان به هر شكل كه حاكم بخواهد و خواسته هاى شخصى او اقتضا كند- چنانچه شيوه حكومت پادشاهان مستبد اينگونه است- نيست، بلكه هدف از حكومت اسلامى اجراى مقررات و حدود اسلام و اداره شئون جامعه بر اساس دستوراتى است كه خداوند تشريع نموده، و در زمينه هاى مختلف زندگى، از عبادت و سياست و اقتصاد گرفته تا آداب و احكام، بر پيامبر خويش نازل فرموده است.

پس در حقيقت حاكم اصلى همان خداوند تبارك و تعالى- كه مالك بلاد و عباد است و سود و زيان مردم را كاملا مى داند- مى باشد، و پيامبر اكرم (ص) نيز مبلّغ احكام خداوند و مجرى آن است. بعد از آن حضرت نيز جانشينان وى، ائمه طاهرين عليهم السلام و خلفاى صالح در همه اعصار تا روز قيامت اين مسئوليت را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 209

بعهده دارند؛ پس برنامه هاى اسلام و حكومتى كه آنها را به اجرا بگذارد در هيچ يك از زمانها تعطيل بردار نيست.

جهت سوم: اسلام دينى فراگير، جهانى، و هميشگى.

[آيات و روايات]

دين اسلام- چنانچه در نوشته هاى برخى از دشمنان و معاندان اسلام آمده است- دينى مخصوص به جزيرة العرب و يا نژاد عرب نيست. بلكه اسلام دينى است جهانى كه توسط پيامبر اكرم (ص) براى همۀ جهانيان تا روز قيامت نازل شده است. اين دين، خاتم اديان و پيامبر اكرم (ص) خاتم النبيّين است و تا روز قيامت پيامبرى نخواهد آمد. چنانچه آيات قرآن كريم و روايات متواتر بر اين حقيقت صراحت دارد كه نمونه هايى از آنها را يادآور مى شويم:

خداوند تبارك

و تعالى مى فرمايد:

«وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلّٰا كَافَّةً لِلنّٰاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ النّٰاسِ لٰا يَعْلَمُونَ «1» ما ترا نفرستاديم مگر براى همه مردم، بشارت دهنده و بيم دهنده، ولى بيشتر مردم نمى دانند.»

2- و نيز مى فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّٰهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً، الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ، لٰا إِلٰهَ إِلّٰا هُوَ، يُحيِي وَ يُمِيتُ، فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ كَلِمٰاتِهِ، وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «2» اى مردم، من فرستاده خدا به سوى شما هستم، خدائى كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست، نيست خدائى بغير او، زنده مى كند و مى ميراند، پس بخدا و پيامبر او- پيامبر امى كه به خدا و كلمات وى ايمان آورده

______________________________

(1) سباء (34)/ 28.

(2) اعراف (7)/ 158.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 210

- ايمان بياوريد و او را پيروى كنيد، باشد كه هدايت يابيد.»

3- و مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ* «1» اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا وى را بر همۀ اديان پيروز گرداند اگر چه مشركان را ناخوش آيد.»

4- و مى فرمايد:

«وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضىٰ لَهُمْ، وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لٰا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً، وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ «2» خداوند به كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى دهند وعده داده است كه آنان را در زمين حكومت بخشد، آنگونه كه پيشينيان آنان را نيز

حكومت بخشيد. و نيز وعده فرموده كه آئينى كه خود براى آنان برگزيده است را به حاكميت رساند، و پس از ترسى كه بر آنان مستولى شده آرامش و ايمنى به آنان بخشد. در چنين شرائطى آنان فقط مرا مى پرستند و به من هيچ شرك نمى ورزند، و كسى كه پس از اين كفر بورزد از فاسقان است.»

5- و مى فرمايد:

«مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكُمْ وَ لٰكِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كٰانَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً «3» محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست بلكه او فرستاده خدا و پايان بخش پيامبران است خداوند بهمه چيز دانا است.»

6- در مجمع البيان در تفسير سوره جمعه ذيل آيه شريفه

______________________________

(1) توبه (9)/ 33.

(2) نور (24)/ 55.

(3) احزاب (33)/ 40.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 211

«وَ آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمّٰا يَلْحَقُوا بِهِمْ- و ديگرانى از آنان كه به آنان پيوستند» آمده است:

برخى گفته اند اين «ديگران» عجم ها و كسانى هستند كه به لغت عرب تكلم نمى كنند، زيرا پيامبر (ص) براى مردمان عصر خويش و همه كسانى كه پس از آن مى آيند از عرب و عجم مبعوث شده است.

اين مطلب از فرزند عمرو سعيد بن جبير نيز نقل شده است و روايتى به همين مضمون از امام جعفر صادق (ع) رسيده است.

در روايت ديگرى آمده كه پيامبر اكرم (ص) اين آيه را تلاوت فرمود، يكى از اصحاب گفت: اينان چه كسانى هستند؟ آن حضرت دست خود را بر كتف سلمان گذاشت و فرمود: اگر علم در ثريا باشد مردانى از اينان بدان دست خواهند يافت.» «1»

7- باز در همان كتاب در تفسير سوره احزاب آمده

است:

در حديث صحيح از جابر بن عبد الله از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

مثل من در ميان انبياء همانند كسى است كه خانه اى را بنا كرده و بسيار زيبا آن را بكمال رسانده و فقط جاى يك خشت در آن خالى است، هر كس در آن خانه وارد مى شود و به آن نگاه مى كند مى گويد چقدر زيباست فقط جاى اين يك خشت (آجر) خالى است، آن حضرت (ص) فرمود: من جايگاه اين خشت هستم كه با آمدن من رسالت پايان پذيرفت.

اين روايت را مسلم و بخارى نيز در كتابهاى صحيح خود آورده اند. «2»

8- در نهج البلاغه آمده است:

بدانيد كه اين اسلام دين خداست كه خداوند آن را براى خويش برگزيده است ...

آنگاه رشتۀ آن را ناگسستنى، حلقه هاى آن را ناگشودنى، پايۀ آن را ويران ناشدنى،

______________________________

(1) مجمع البيان 5/ 284.

(2) مجمع البيان 4/ 362.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 212

ستونهاى آن را زوال ناپذير، درخت آن را پابرجا، مدت آن را پايدار، جويبارهاى آن را پايان ناپذير و شاخه هاى آن را شكست ناپذير قرار داده است. «1»

دربارۀ در پايان بخش بودن دين اسلام و اينكه حلال محمد حلال است تا روز قيامت، و حرام آن حرام است تا روز قيامت، روايات بسيار زياد است كه در كتب فريقين- شيعه و سنت- مى توان بدان دست يافت، و در اينجا به ذكر يك نمونه از آن اكتفا مى كنيم:

9- در صحيحه زراره آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) در ارتباط با حلال و حرام پرسش كردم فرمود:

حلال محمد براى هميشه حلال است تا روز قيامت و حرام وى براى هميشه حرام است تا روز قيامت. جز آن

دين ديگرى نيست و شريعت ديگرى به غير آن نمى آيد. «2»

[نامه هاى پيامبر اكرم (ص) به فرمانروايان و پادشاهان]

در تأييد آنچه گفته شد، در اين قسمت برخى از نامه هاى پيامبر (ص) به پادشاهان غير عرب كه در خارج از جزيرة العرب بودند را بر اساس آنچه محدثان و مورخان نگاشته اند بعنوان تيمن و تبرك يادآور مى شويم، و متذكر مى گرديم كه اين نامه ها از كتاب الوثائق السياسة «3» آورده شده و اگر كسى خواهان تفصيل و

______________________________

(1) ثم ان هذا الاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه ... ثم جعله لا انفصام لعروته، و لا فك لحلقته، و لا انهدام لاساسه، و لا زوال لدعائمه، و لا انقلاع لشجرته، و لا انقطاع لمدته، و لا عفاء لشرائعه، و لا جذّ لفروعه.» نهج البلاغه، فيض/ 638، لح/ 313، خطبه 198.

(2) حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامه و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامه لا يكون غيره و لا يجي ء غيره.» كافى 1/ 58، كتاب فضل علم، باب بدعتها، حديث 19.

(3) اين كتاب مشتمل بر عهدنامه هاى پيامبر اكرم (ص) و خلفاى راشدين است كه توسط محمد حميد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 213

اطلاع از منابع نقل و اسناد آن است، به كتاب مذكور و ساير كتابهائى كه در اين موضوع تأليف شده مراجعه نمايد.

1- نامه آن حضرت به نجاشى پادشاه حبشه:

بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد رسول الله به نجاشى: الاصحم (سياه مايل به زردى- اشاره به رنگ نژاد نجاشى است) پادشاه حبشه.

اسلام بياور، كه من براى تو خداوند، (همان خدائى كه جز او خدائى نيست) خداوند ملك قدوس، سلام، مؤمن، مهيمن «1» را معرفى و تقديس مى كنم، و شهادت مى دهم كه عيسى بن

مريم روح خدا و كلمه اوست كه به مريم بتول پاك پاكدامن القا نمود و او به عيسى بن مريم آبستن گرديد، پس خداوند او را از روح و دميدن خود آفريد چنانچه آدم را بدست خويش و از دميدن خود آفريد.

و من تو را بسوى خداوند يكتاى بى شريك و پايدارى بر اطاعت از دستورات وى فرا مى خوانم و از تو مى خواهم كه از من پيروى كنى و به آنچه بر من فرود آمده ايمان بياورى كه من پيامبر خدا هستم.

و اكنون من پسر عمويم جعفر و تعدادى از مسلمانان كه با او هستند را نزد تو فرستادم، پس چون به نزد تو رسيدند از آنان پذيرايى كن و فخرفروشى را فروگذار، كه من، تو و سپاهيانت را به خداوند دعوت مى كنم. اكنون من رسالت خود را ابلاغ و خيرخواهى خود را ابراز نمودم، خيرخواهيم را بپذير، و درود بر كسى كه راه هدايت را پذيرفت.

اين نامه در روايت ديگرى كه با مهر پيامبر (ص) مهر شده است اينگونه آمده است:

______________________________

- الله گردآورى شده و در سال 1403 ه. ق. در بيروت بچاپ رسيده است.

(1) اينها اسامى و صفات خداوند متعال است كه هر يك بيانگر مفهوم ويژه است كه در جايگاه خود به آن پرداخته شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 214

بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد فرستاده خدا به نجاشى، بزرگ حبشه، درود بر كسى كه راه هدايت را برگزيند،

اما بعد، من يكتا خدائى را كه خدائى جز او نيست، خداوند ملك قدوس سلام مؤمن مهيمن را براى تو معرفى و تقديس ميكنم و شهادت ميدهم كه عيسى بن مريم روح

خدا و كلمۀ اوست كه به مريم بتول پاك پاكدامن القا فرمود، و او از روح و نفخه الهى به عيسى بن مريم باردار شد، چنانچه خداوند آدم را با دست خويش آفريد.

و من ترا به خداوند يگانه كه شريكى براى او نيست و بر اطاعت از دستورات او دعوت مى كنم، و از تو مى خواهم كه از من پيروى كنى و به آنچه بر من فرود آمده ايمان بياورى، زيرا من پيامبر خدا هستم، و ترا و سپاهيانت را به خداوند- عزّ و جلّ- فرا مى خوانم، اكنون من رسالت خود را ابلاغ و خيرخواهى خود را ابراز نمودم، خيرخواهيم را بپذير، و سلام بر كسى كه راه هدايت را برگزيند.

محمد رسول الله «1»

______________________________

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد رسول الله الى النجاشى: الاصحم ملك الحبشه،

سلّم انت، فانى احمد اليك الله (الذي لا اله الا هو)، الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن، و اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمته، القاها الى مريم البتول الطيبة الحصينة، فحملت بعيسى، فخلقه الله من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده و نفخه.

و انى ادعوك الى الله وحده لا شريك له، و الموالاة على طاعته، و ان تتبعنى و تومن بالذى جاءنى، فانى رسول الله.

و قد بعثت اليك ابن عمى جعفرا و نفرا معه من المسلمين، فاذا جاءك فاقرهم ودع التجبر، فانى ادعوك و جنودك الى الله، فقد بلّغت و نصحت، فاقبلوا نصحى، و السلام على من اتبع الهدى.

و فى رواية اخرى لهذا الكتاب وجدت بخاتم النبى (ص) هكذا:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 215

2- نامه ديگرى از آن حضرت (ص) به نجاشى:

بسم الله الرحمن الرحيم،

اين نامه

ايست از محمد پيامبر به نجاشى اصحم، بزرگ حبشه،

سلام بر كسى كه هدايت را برگزيند، و به خدا و رسول او ايمان بياورد و شهادت دهد كه جز خداوند يكتاى بى شريك خدايى نيست و همسر و فرزندى نگرفته، و گواهى دهد كه محمد، بنده و فرستاده اوست.

و من تو را به دين اسلام دعوت مى كنم، زيرا من فرستاده خدا هستم، اسلام بياور تا در امان باشى و «اى اهل كتاب به كلمه اى كه بين ما و شما مشترك است گردآئيد: اينكه جز خدا را نپرستيم و به وى هيچ شرك نورزيم، و برخى از ما برخى ديگر را ارباب خود نگيريم، پس اگر پشت كردند بگو گواه باشيد كه ما مسلمانيم» و اگر تو اين دعوت را نپذيرفتى گناه نصرانيهاى قوم تو بعهدۀ توست. «1»

______________________________

- بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد رسول الله الى النجاشى عظيم الحبشة

سلّم على من اتبع الهدى.

اما بعد، فانى احمد اليك الله الذي لا اله الا هو، الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن. و اشهد ان عيسى بن مريم روح الله و كلمته، القاها الى مريم البتول الطيبة الحصينة، فحملت بعيسى من روحه و نفخه كما خلق آدم بيده.

و انى ادعوك الى الله وحده لا شريك له، و الموالاة على طاعته، و ان تتبعنى و توقن بالذى جاءنى، فانى رسول الله. و انى ادعوك و جنودك الى الله- عزّ و جلّ- و قد بلّغت و نصحت فاقبلوا نصيحتى، و السلام على من اتبع الهدى. محمد رسول الله.

الوثائق السياسة/ 100- 103، شماره 21.

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

هذا كتاب من محمد النبى الى النجاشى الاصحم عظيم الحبشة،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 216

شايد آن

حضرت (ص) براى وى دو نامه در دو زمان متفاوت نوشته است.

3- نامه آن حضرت (ص) به هرقل [معرب «هراكليوس»] پادشاه روم:

بسم الله الرحمن الرحيم،

از محمد بنده و فرستاده خدا به هرقل، بزرگ روم، سلام بر كسى كه راه هدايت را پيروى كند،

من تو را به دين اسلام دعوت مى كنم، اسلام بياور تا سلامت يابى، و اسلام بياور تا خداوند دو بار به تو پاداش دهد، پس اگر نپذيرفتى گناه «اريسين» (مسيحيان) به عهده توست و «و اى اهل كتاب بيائيد تا بر كلمه اى كه بين ما و شما مشترك است گرد آييم: اينكه جز خداى را نپرستيم و چيزى را شريك خدا نسازيم، و برخى از ما برخى ديگر را بجاى خداوند پروردگار خود نگيرد، پس اگر نپذيرفتند بگوئيد گواه باشيد كه ما مسلمانيم». «1»

______________________________

- سلام على من اتبع الهدى، و آمن بالله و رسوله، و شهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا، و ان محمدا عبده و رسوله.

و ادعوك بدعاية الاسلام، فانى انا رسوله فاسلم تسلم و «يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم: الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله، فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» فان ابيت فعليك اثم النصارى من قومك.» الوثائق السياسية/ 103، شماره 22.

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد عبد الله و رسوله الى هرقل عظيم الروم،

سلام على من اتبع الهدى،

اما بعد، فانى ادعوك بدعاية الاسلام، اسلم تسلم، و اسلم يؤتك الله اجرك مرتين، فان توليت فعليك اثم الاريسيين. و «يا اهل الكتاب تعالوا الى

كلمة سواء بيننا و بينكم: الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا، و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله، فان تولوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون» الوثائق السياسية/ 109، شماره 26.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 217

4- نامه ديگرى از آن حضرت (ص) به قيصر روم:

از محمد رسول خدا به صاحب روم:

من ترا به اسلام دعوت مى كنم، اگر پذيرفتى، براى توست آنچه براى مسلمانان است و عليه توست آنچه عليه آنانست. پس اگر در اسلام داخل نشدى، جزيه بپرداز، همانا خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «با اهل كتاب، آنان كه به خدا و روز قيامت ايمان نياورده و آنچه را خدا و رسول وى حرام شمرده، حرام نمى شمرند و به دين حق گردن نمى نهند، بجنگيد تا بدست خويش با خوارى جزيه بپردازند، و اگر اسلام نمى آورى همانا مانع اسلام آوردن يا جزيه دادن مردم كشاورز خود نشو.» «1»

5- در نامه آن حضرت (ص) به «مقوقس» بزرگ قبط آمده است:

بسم الله الرحمن الرحيم،

از محمد بنده و فرستاده خدا به مقوقس، بزرگ قبط،

سلام بر كسى كه هدايت را پيروى كند، اما بعد: من تو را به دين اسلام دعوت مى كنم، اسلام بياور تا در سلامت باشى و خدا پاداش تو را در دو جايگاه عطا كند، پس اگر نپذيرفتى گناه قبطيان بر توست. خدا فرموده است: به آنان بگو:

«اى اهل كتاب بيائيد تا بر كلمه اى كه بين ما و شما مشترك است گرد آييم:

اينكه جز خداى را نپرستيم، و چيزى را شريك وى ندانيم، و اينكه برخى از ما

______________________________

(1) من محمد رسول الله الى صاحب الروم.

انى ادعوك الى الاسلام، فان اسلمت فلك

ما للمسلمين و عليك ما عليهم، فان لم تدخل فى الاسلام فاعط الجزية، فان الله- بتارك و تعالى- يقول: «قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ، وَ لٰا يُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لٰا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ.» و الا فلا تحل بين الفلاحين و بين الاسلام ان يدخلوا فيه، او يعطوا الجزية» الوثائق السياسية/ 110، شماره 27.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 218

برخى ديگر را پروردگار خود نگيرد، پس اگر نپذيرفتند بگوئيد گواه باشيد كه ما مسلمانيم» «1»

6- نامه ديگرى از آن حضرت (ص) به «مقوقس» اينگونه روايت شده:

از محمد فرستاده خدا به صاحب مصر و اسكندريه

اما بعد: همانا خداوند مرا بعنوان پيامبر فرستاد و قرآن بر من فرود آورد، و مرا به پوزش پذيرى و انذار و جنگ با كفار تا آنگاه كه آنها، و مردم به دين من درآيند، دستور فرمود. و اكنون تو را به اقرار به يگانگى خداوند دعوت مى كنم، اگر انجام دادى سعادتمند شده اى و اگر انكار كردى راه شقاوت را برگزيده اى، و السلام. «2»

7- نامه آن حضرت (ص) به ابرويز (خسروپرويز) پادشاه فارس:

بسم الله الرحمن الرحيم،

از محمد رسول خدا به كسرى، بزرگ فارس،

سلام بر كسى كه هدايت را پيروى كند، و به خدا و رسول وى ايمان بياورد، و

______________________________

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد عبد الله و رسوله الى المقوقس عظيم القبط،

سلام على من اتبع الهدى،

اما بعد، فانى ادعوك بدعاية الاسلام، اسلم تسلم يؤتك الله اجرك مرتين، فان توليت فعليك اثم القبط: «يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و

بينكم: الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون.» الوثائق السياسية/ 135، شماره 49.

(2) من محمد رسول الله الى صاحب مصر و الاسكندرية:

اما بعد، فانّ الله- تعالى- ارسلنى رسولا و انزل علىّ قرآنا، و امرنى بالاعذار و الانذار و مقاتلة الكفار حتى يدينوا بدينى، و يدخل الناس فى ملتى، و قد دعوتك الى الاقرار بوحدانية الله- تعالى- فان فعلت سعدت و ان ابيت شقيت، و السلام» الوثائق السياسية/ 138، شماره 51.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 219

شهادت دهد كه او خداوند يكتاست و شريكى براى او نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست.

من تو را به دين خداوند فرا مى خوانم، زيرا من پيام آور خدا بر تمام مردم هستم تا همۀ زندگان را انذار نموده و حجت را بر كفار اقامه نمايم، پس اسلام بياور تا سلامت يابى، اگر روى بگردانى گناه مجوس بر عهده توست. «1»

8- نامه ديگرى از آن حضرت به كسرى:

از محمد فرستاده خدا به كسرى بزرگ فارس، اگر اسلام بياورى بسلامت خواهى بود، پس هر كس كه شهادت ما را بگويد و رو به قبله ما بياورد و ذبيحۀ ما را بخورد در امان خدا و رسول اوست. «2»

9- نامه آن حضرت (ص) به هرمزان كارگزار كسرى [در خوزستان كه پس از فتح اسلام او را به مدينه بردند]

از محمد فرستاده خدا به هرمزان:

من تو را به اسلام دعوت مى كنم، اسلام بياور تا سلامت يابى. «3»

______________________________

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد رسول الله الى كسرى عظيم فارس

سلام على من اتبع الهدى، و آمن بالله

و رسوله، و شهد ان لا اله الا اله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله.

و ادعوك بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس كافة فانذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين، فاسلم تسلم، فان ابيت فان اثم المجوس عليك» الوثائق السياسية/ 140، شماره 53،

(2) من محمد رسول الله الى كسرى عظيم فارس، ان اسلم تسلم، من شهد شهادتنا و استقبل قبلتنا و اكل ذبيحتنا فله ذمة الله و ذمة رسوله.» الوثائق السياسية/ 143، شماره 53.

(3) من محمد رسول الله (ص) الى الهرمزان:

انى ادعوك الى الاسلام اسلم تسلم» الوثائق السياسية/ 144، شماره 54.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 220

و مكاتبات ديگرى در اين زمينه كه مى توان به كتب مربوطه مراجعه نمود، و پيش از اين در بحث قوه مجريه [جلد سوم فارسى] به نقل از كتانى، اسامى كسانى كه از سوى آن حضرت (ص) براى رساندن اين نامه ها فرستاده شدند را يادآور شديم.

جهت چهارم: دعوت اسلام به حق و عدالت:

خداوند تبارك و تعالى فطرت حضرت آدم و ذريه وى را بر اساس حق و عدل قرار داد و در وجود آنان عقل را به وديعه نهاد كه آن نيز به خوبى اين دو حكم مى كند، اما نفس اماره بالسوء و شياطين جن و انس همواره بر انحراف انسان از اين فطرت پاك پافشارى مى كنند، بهمين جهت انسانها به عقول جداگانه نيازمند بودند كه خداوند پيامبران را بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاد تا فطرت پاك انسانها را به آنان يادآور شوند و گنجينه هاى خرد آنان را شكوفا سازند: [در اين رابطه به آيات ذيل توجه فرمائيد:]

1- خداوند- متعال- مى فرمايد: لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا

مَعَهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْمِيزٰانَ لِيَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ «1» ما فرستادگان خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان فرود آورديم تا مردم به قسط قيام كنند.

2- و مى فرمايد: إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبىٰ وَ يَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «2» همانا خداوند به عدل و احسان و رسيدگى به نزديكان فرمان مى دهد، و از فحشاء و منكر و تجاوز بازمى دارد، و شما را پند مى دهد شايد پند پذيريد.

______________________________

(1) حديد (57)/ 25.

(2) نحل (16)/ 90.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 221

3- و ميفرمايد: قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ «1» بگو پروردگارم به قسط فرمان داده است.

4- در آيه اى ديگر خداوند متعال پيامبر (ص) را به دعوت به حق و تبليغ آن فرمان مى دهد و مى فرمايد: ادْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ، إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «2» با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت فرا بخوان و به نيكوترين شكل با آنان مجادله كن همانا خداى تو داناتر است به آنكه از راه وى منحرف گرديد و آنكه بدان هدايت يافت.

در اين آيه شريفه سه درجه و مرتبه براى دعوت مردم به حسب اختلاف آنان از نظر تعقل و فرمانبرى ذكر شده است.

5- و مى فرمايد: فَلِذٰلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمٰا أُمِرْتَ وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ «3» به همين جهت پس دعوت كن و استقامت نما همانگونه كه بدان مأمور شده اى و از خواهشهاى آنها پيروى مكن.

6- و مى فرمايد: يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّٰاسِ «4» اى پيامبر آنچه از سوى پروردگارت بر تو فرود آمده، ابلاغ نما، و اگر ابلاغ نكنى رسالت او را ابلاغ نكرده اى و خداوند ترا از مردم در پناه مى دارد.

و آن حضرت (ص) تمام شب و روز و همه توان و طاقت خويش را در دعوت امت و هدايت آنان بكار گرفت تا آنجا كه مى خواست جان خويش را نيز در اين راه فدا كند، و فرستادگان و سفراء خويش را به سوى قبايل و پادشاهان فرستاد تا آنان را

______________________________

(1) اعراف (7)/ 29.

(2) نحل (16)/ 125.

(3) شورى (42)/ 15.

(4) مائده (5)/ 67.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 222

به اسلام دعوت كند و چنانچه روشن است امت اسلامى نيز در دعوت و گسترش عدل و اقامه معروف از آن حضرت پيروى نمودند.

7- در قرآن كريم آمده است: قُلْ هٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّٰهِ عَلىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي، وَ سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ «1» بگو اين راه من است، من و كسانى كه از من پيروى كردند بخدا دعوت مى كنيم از روى بصيرت، و منزه است خدا، و من از مشركان نيستم.

و آيات و روايات از طرق فريقين در وجوب دعوت به حق و ارشاد افراد نادان و امر بمعروف و نهى از منكر و اقامه حق و عدل بسيار زياد و فراتر از شمارش است.

پيش از اين نيز در بحث قضا آيات و روايات بسيار كه دلالت بر اهتمام اسلام به قسط و عدل و اقامه حق داشت را يادآور شديم.

پس براى هيچ مسلمانى جايز نيست كه

در مقابل طاغيان و ستمگران سكوت كند، بلكه جهادى كه عقل و شرع بر ضرورت آن تأكيد دارند چيزى جز دفاع از حق و عدالت نيست چنانچه بحث تفصيلى آن در فصل جهاد [جلد اول فارسى] گذشت.

پس آيه شريفه «وَ مٰا لَكُمْ لٰا تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجٰالِ وَ النِّسٰاءِ وَ الْوِلْدٰانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظّٰالِمِ أَهْلُهٰا، وَ اجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا، وَ اجْعَلْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً «2» شما را چه مى شود كه در راه خدا و در راه مردان و زنان و فرزندان مستضعف كه مى گويند: پروردگارا ما را از اين كشورى كه مردمش ستمكارند رهائى بخش و از جانب خويش براى ما رهبرى پديد آور و از جانب خويش براى ما ياورى قرار ده» مشعر است بر اينكه لزوم قتال در راه گسترش توحيد و دفاع از مستضعفين امرى است كه عقل و فطرت بر ضرورت آن

______________________________

(1) يوسف (12)/ 108.

(2) نساء (4)/ 75.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 223

حكم مى كند، و خداوند سبحان هم بر ترك آن، آنان را مورد توبيخ قرار داده است.

از سوى ديگر بر بسيارى از مردم خواهشهاى نفسانى غالب مى شود، و ستم ستم پيشگى و تجاوزگرى جزء عادت و خلق و خوى آنان مى گردد كه براى وادار كردن آنان به حق و عدالت راهى جز شمشير و توسل به زور باقى نمى ماند، چنانچه پيامبر خدا (ص) آنگونه كه در كافى به نقل از امام صادق (ع) آمده است مى فرمايد:

همۀ نيكى ها در شمشير و زير سايۀ شمشير است و مردم را جز شمشير پابرجا نمى دارد. «1»

و از امير المؤمنين (ع)

روايت شده كه فرمود:

خداوند جهاد را واجب فرمود، و آن را گرامى داشت و آن را يارى خود و يارى دهنده خود قرار داد، و بخدا سوگند دنيا و دين جز با آن اصلاح نمى گردد «2».

و جهاد با كفار هم جز بعد از دعوت آنان به اسلام و التزام به دستورات آن جايز نيست، و اگر نپذيرفتند در آن صورت است كه مى توان با آنان به جهاد پرداخت.

در كافى به سندى كه اشكالى در آن نيست از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) مرا به يمن فرستاد و فرمود: اى على هرگز با كسى جنگ مكن مگر اينكه در ابتدا او را به اسلام دعوت كنى، و به خدا سوگند اگر خداوند بوسيله تو يك نفر را هدايت كند براى تو بهتر است از آنچه خورشيد بر

______________________________

(1) الخير كلّه فى السيف و تحت ظلّ السيف و لا يقيم الناس الا بالسيف.» وسائل 11/ 5، ابواب جهاد عدو، باب 1، حديث 1.

(2) ان اللّه فرض الجهاد و عظمه و جعله نصره و ناصره، و الله ما صلحت دنيا و لا دين الا به.» وسائل 11/ 9، ابواب جهاد عدو، باب 1، حديث 15.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 224

آن طلوع و غروب مى كند «1».

و التزام به دين براى انسانها امرى است اختيارى و الزامى در آن نيست و اكثر مردم نيز طبق فطرت خود در صورتى كه دين صحيح به آنها ارائه شود طالب و علاقه مند به دين هستند، ولى اگر قدرتهاى كافر و ستمگرى- كه مال خدا را مال خود و بندگان خدا را بردگان خود مى پندارند- از ارائه دين

به مردم ممانعت كنند.

چنانچه در غالب كشورها مشاهده مى گردد، در اين صورت از باب لطف [براى رساندن حقايق به گوش مردم] واجب است با اين قدرتهاى ستمگر به جنگ برخاست و شر آنها را از سر مردم كوتاه نمود.

خداوند متعال مى فرمايد: وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لٰا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّٰهِ «2» با آنان جنگ كنيد تا فتنه از ميان برداشته شود و همه دين براى خدا گردد.

و از پيامبر خدا (ص) روايت است كه فرمود:

من مأمور هستم با مردم بجنگم تا بگويند: لا اله الا الله. آنگاه كه آن را گفتند، از طرف من جان و مالشان محترم خواهد بود مگر بحق، و حساب آنان با خداوند- عزّ و جلّ- است «3».

خلاصه كلام اينكه: جهاد در اسلام براى دفاع از توحيد- كه حق خداوند بر بندگان خويش است- و دفاع از حقوق مستضعفين است نه براى سلطه بر كشورها و ساير بندگان خداوند كه اين شيوۀ استعمارگران و مفسدين است.

______________________________

(1) بعثنى رسول الله (ص) الى اليمن فقال: يا على، لا تقاتلن احدا حتى تدعوه الى الاسلام، و ايم الله لان يهدى الله- عزّ و جلّ- على يديك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت ...» وسائل 11/ 30، ابواب جهاد عدو، باب 10، حديث 1.

(2) انفال (8)/ 39.

(3) امرت ان اقاتل الناس حتى يقولوا: لا اله الا الله، فاذا قالوها منعوا منى دمائهم و اموالهم الا بحقها، و حسابهم على الله- عزّ و جلّ-» سنن ابى داود 2/ 41، كتاب جهاد، باب على ما يقاتل المشركون.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 225

از امام باقر (ع) در بيان حدود جهاد آمده

است:

نخستين حد آن دعوت به اطاعت خداوند از اطاعت بندگان و به عبادت خداوند از عبادت بندگان، و به ولايت خداوند از ولايت بندگان است ... و جهاد براى اطاعت بنده اى از بندۀ ديگرى نظير خود وى نيست «1».

در هر صورت آنچه بر امت اسلامى با همه فرقه هاى مختلف آن واجب است اينست كه خط ترسيمى از سوى پيامبر اكرم (ص) را ادامه دهند و اهداف بلند و ارزشمند او را پيگيرى كنند و همه نيرو و امكانات جسمى، مالى، سياسى و فرهنگى خود را در گسترش توحيد و عدالت و رفع ظلم و فساد بكار گيرند، و با تمام امكانات تلاش كنند تا زمينه اجراى دستورات اسلام را فراهم آورند و مجاهدين فى سبيل الله و مدافعين از حقوق محرومان را در همه كشورهاى اسلامى از دور و نزديك يارى رسانند، اگر چه در رنگ و پوست و زبان و كشور با هم متفاوت باشند، زيرا مسلمانان همه يك امت هستند و اين فرقهاى مادى ظاهرى بين آنان جدائى نمى اندازد، چنانچه بحث آن در محور بعد خواهد آمد «2».

جهت پنجم: امت واحده بودن مسلمانان و عدم برترى هر يك از آنان بر ديگرى جز به تقوى:

اشاره

عناصرى كه مفهوم يك امت با آن تحقق خارجى مى يابد اشتراك در سرزمين، قوميت، زبان، رنگ، منافع و مصالح مشترك و فكر و عقيده است، كه بى ترديد

______________________________

(1) و اول ذلك الدعاء الى طاعة الله من طاعة العباد، و الى عبادة الله من عبادة العباد، و الى ولاية الله من ولاية العباد ... و ليس الدعاء من طاعة عبد الى طاعة عبد مثله.» وسائل 11/ 7، ابواب جهاد عدو، باب 1، حديث 8.

(2) در اينكه جهاد ابتدايى در اسلام نيز خود يك جهاد دفاعى است

و در واقع دفاع از فطرت و حقيقت است، مطالبى در جلدهاى پيشين آمده بود كه در اين مبحث نيز قابل استفاده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 226

همه اينها در ايجاد يك نوع رابطه بين افراد و چگونگى زندگى و تربيت آنان تاثير بسزايى دارد، زيرا انسان از شئون مادى زندگى و خواص و آثار آن خواه ناخواه بركنار نيست.

ولى براى هر كس روشن است كه انسانيت انسان و كرامت وى به بدن و مزاج و قواى مادى او نيست، بلكه به عقل و فكر و نظريات اوست، و آنچه بر قلب و روح او نيز حاكم است همان فكر و ايمان اوست كه از همه چيز براى وى ارزشمندتر است بطورى كه حاضر است در راه آن جان خود را نيز از دست بدهد.

اگر فرض كنيم افرادى در يك كشورى بدنيا آمده اند و در همه جهات مادى با هم مشترك هستند ولى فكر و عقيده آنها با يكديگر متفاوت باشد مشاهده مى كنيم كه هر روز با يكديگر جنگ و درگيرى و مشاجره دارند و بين آنان الفت و محبت ايجاد نمى شود.

ولى برعكس اگر ما دو انسان را در نظر بگيريم كه از دو كشور هستند و از نظر ويژگيهاى مادى يكسان كاملا با هم متفاوتند ولى داراى ويژگيهاى روحى و فكر و عقيده مى باشند مشاهده مى كنيم كه در كمال صميميت يكديگر را دوست دارند، گويا هر دو يك روح واحد در دو جسد مى باشند. و اصولا براى انسان از ساير حيوانات امتيازى جز به روح و فكر و عقايد او نيست.

پس آنچه وحدت اساسى بين انسانها بوجود مى آورد و مى تواند وحدت

واقعى آنان را تضمين كند، همان وحدت فكرى و ايمانى آنان است نه وحدت در وطن و نژاد.

بهمين جهت مشاهده مى كنيم كه اسلام بين مسلمانان وحدت اسلامى برقرار مى كند و آنان را بعنوان اينكه مؤمن هستند برادر يكديگر قلمداد مى نمايد، و براى امتيازات مادى از قبيل جنسيت، زبان و رنگ در برابر ارزشهاى روحى و فضايل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 227

ايمانى و تقوى ارزشى قائل نمى شود «1».

[در اين ارتباط به آيات و روايات ذيل توجه فرمائيد:]

1- خداوند متعال مى فرمايد: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ «2» اى مردم ما شما را از يك نر و ماده پديد آورديم و شما را شعبه ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، همانا گرامى ترين شما نزد خداوند باتقوى ترين شماست.

2- و مى فرمايد: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ «3» مؤمنان با يكديگر برادرند.

3- و مى فرمايد: فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ فَإِخْوٰانُكُمْ فِي الدِّينِ «4» پس اگر توبه كردند و نماز بپاداشته و زكات پرداختند، برادران شما در دين هستند.

4- و مى فرمايد: إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ «5» همانا اين امت شماست امت واحده و من پروردگار شما هستم، پس مرا بپرستيد.

5- و مى فرمايد: إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ «6» همانا اين امت شماست، امت واحده و من پروردگار شما هستم، پس از من پروا داشته باشيد.

بنابراين كه امت در اين دو آيه شريفه به معنى جماعت باشد نه به معنى دين

______________________________

(1) اسلام دينى است جهانى براى همه مردم و همه مسلمانان يك امت هستند در برابر كفر جهانى و اين

كشورها و مرزها يك چيزهاى اعتبارى است و لذا بايد از حق و حقيقت دفاع كرد، از اسلام و توحيد دفاع كرد، اگر در مواردى يك عده معدود مانع از رسيدن احكام خدا به مردم و باعث پيشگيرى از اجراى احكام الهى شدند بايد با آنها مقابله كرد، اگر انسانها در افكار و عقايد با هم پيوند داشته باشند اين ارتباط به مراتب قوى تر از ارتباطهاى ظاهرى است. الف- م، جلسه 167 درس.

(2) حجرات (49)/ 13.

(3) حجرات (49)/ 10.

(4) توبه (9)/ 11.

(5) انبياء (21)/ 92.

(6) مؤمنين (23)/ 52.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 228

و ملت چنانچه برخى گفته اند «1».

پس همه مسلمانان يك امت هستند، پروردگارشان يكى، دينشان يكى، پيامبرشان يكى، كتابشان يكى است، و هيچ امتيازى براى هيچ يك از آنان مگر بخاطر تقوى و تسليم در برابر اوامر خداوند نيست، اوامرى كه عمل بآنها موجب كمال روح و ترقى و كرامت و شرافت انسان مى باشد.

6- از پيامبر خدا (ص) منقول است كه فرمود:

همانا پروردگار شما يكى و پدر شما يكى است، آگاه باشيد كه فضيلتى براى عرب بر عجم و عجم بر عرب و سياه بر قرمز و قرمز بر سياه نيست مگر بر پايۀ تقوى «2».

______________________________

(1) البته اگر به معنى دين و ملت هم باشد به اين معنى [جماعت] هم به التزام دلالت دارد. الف- م، جلسه/ 167 درس.

(2) أيها الناس، الا ان ربكم واحد، و ان اباكم واحد، الا لا فضل لعربى على عجمى، و لا عجمى على عربى، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر على اسود الا بالتقوى.» تفسير قرطبى 16/ 342، ذيل آيه شريفه 13 از سوره

حجرات.

ما در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران هم مضمون اين روايت را درج كرديم در آن زمان من با استناد به همين حديث تفسير قرطبى اين مضمون را براى درج در قانون اساسى پيشنهاد دادم. الف- م، جلسه 167 درس. متذكر ميگردد كه حضرت استاد مد ظله رياست مجلس خبرگان تدوين قانون اساسى را بعهده داشتند و مضمون ذكر شده در اصل نوزدهم و بيستم و يكصد و دوازدهم قانون اساسى بدين شكل آمده است:

اصل نوزدهم: مردم ايران از هر قوم و قبيله كه باشند از حقوق مساوى برخوردارند و رنگ، نژاد، زبان و مانند اينها سبب امتياز نخواهد بود.

اصل بيستم: همه افراد ملت اعم از زن و مرد يكسان در حمايت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى با رعايت موازين اسلام برخوردارند.

اصل يكصد و دوازدهم: رهبر يا اعضاى شوراى رهبرى در برابر قوانين با ساير افراد كشور

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 229

7- باز از آن حضرت منقول است كه در حجة الوداع فرمود:

اى مردم همانا پروردگار شما يكى و پدر شما يكى است، همۀ شما از آدم و آدم از خاك است. همانا گرامى ترين شما نزد خداوند باتقوى ترين شماست. و براى عرب بر عجم فضيلتى نيست مگر باتقوا، هان آيا من رساندم؟ گفتند:

بلى، فرمود: پس حاضران به غائبان برسانند «1».

8- از امام باقر (ع) منقول است كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) روز فتح مكه بر منبر تشريف برده و فرمودند: اى مردم همانا خداوند در ميان شما تكبر جاهليت و تفاخر به پدران را از ميان برد. همانا شما از آدم (ع) هستيد و آدم از

خاك است، همانا بهترين بندگان كسى است كه پرواى الهى داشته باشد. عرب بودن در حكم پدر نيست [كه انسان بآن تفاخر كند] بلكه اين تنها زبانى است كه با آن سخن گفته مى شود. پس كسى كه بخاطر عرب بودن از كارهاى نيك خويش بكاهد حسب و نسب بر وى چيزى را نمى افزايد. همانا هر خونى كه در جاهليت ريخته شده و هر كينه اى كه وجود داشته از هم اكنون تا روز قيامت در زير گامهاى من است «2».

9- از سخنرانى آن حضرت در مسجد خيف نقل شده كه فرمود:

______________________________

- مساوى هستند. (مقرر)

(1) أيها النّاس، انّ ربكم واحد، و ان اباكم واحد، كلكم لآدم، و آدم من تراب «انّ اكرمكم عند الله اتقاكم» و ليس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى، الا هل بلّغت؟ قالوا: نعم، قال: فليبلغ الشاهد الغائب.» تحف العقول/ 34.

(2) صعد رسول الله (ص) المنبر يوم فتح مكة فقال: أيها الناس ان الله قد اذهب عنكم نخوة الجاهلية و تفاخرها بآبائها. الا انكم من آدم (ع) و آدم من طين، الا ان خير عباد الله عبد اتقاه. ان العربية ليست باب والد، و لكنها لسان ناطق، فمن قصر به عمله لم يبلغه حسبه. الا ان كل دم كان فى الجاهلية او احنة- و الاحنة: الشحناء- فهى تحت قدمى هذه الى يوم القيامة.» كافى 8/ 246، (روضه) حديث 342.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 230

مسلمانان با يكديگر برادرند، ارزش خونهايشان برابر هم است و كوچكترين آنان ذمه ديگران را بعهده مى گيرد «1».

10- در روايت ديگرى از آن حضرت (ص) آمده است:

مؤمنان خونهايشان در سطح هم است، و آنان در برابر ديگران يكپارچه

و يك دست اند، و كوچكترين آنان ذمۀ ديگران را به عهده مى گيرد «2».

11- باز از آن حضرت (ص) در حجة الوداع روايت شده است:

اى مردم سخن مرا بشنويد و به گوش جان بسپاريد، بدانيد كه هر مسلمان برادر مسلمان ديگر است و مسلمانان با هم برادرند و براى هيچ كس چيزى از برادرش روا نيست مگر آنچه را كه با رضا و رغبت خود به وى داده است، پس هرگز به جمع خودتان ستم روا مداريد، بار خدايا آيا من ابلاغ كردم؟ «3».

12- باز از آن حضرت (ص) روايت است:

همانا خداوند متعال اسلام را دين خود و كلمه اخلاص را زينت آن قرار داده است، پس كسى كه رو به قبله ما بياورد و شهادت ما را گواهى دهد و ذبيحه ما را حلال بشمرد، او مسلمان است براى اوست آنچه براى ما است و عليه اوست

______________________________

(1) المسلمون اخوة، تتكافئ دمائهم و يسعى بذمتهم ادناهم.» كافى 1/ 403، كتاب الحجة، باب ما امر النبى بالنصيحة لائمة المسلمين، حديث 1.

(2) المؤمنون اخوة تتكافئ دمائهم، و هم يد على من سواهم، يسعى بذمتهم ادناهم.» كافى 1/ 404، كتاب الحجة، باب ما امر النبى بالنصيحة لائمة المسلمين، حديث 2. معناى به ذمّه گرفتن كوچكترين آنان اين ستكه: اگر يك فرد از مسلمانان به فرد يا گروهى از اهل كتاب يا ديگران كه در حال جنگ با اسلام هستند امان و پناه داد امان او محترم است و كسى حق تعرض به وى را ندارد. (مقرر)

(3) أيها الناس، اسمعوا قولى و اعقلوه، تعلّمن ان كل مسلم اخ للمسلم، و ان المسلمين اخوة فلا يحلّ لامرئ من اخيه الا ما اعطاه

عن طيب نفس منه، فلا تظلمن انفسكم، اللهم هل بلغت؟» سيره ابن هشام 4/ 251.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 231

آنچه عليه ما است «1».

13- از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

كسى كه به قبله ما روى آورد، و ذبيحه ما را بخورد و به پيامبر ما ايمان بياورد و شهادت ما را بگويد، در دين ما داخل شده است و ما حكم قرآن و حدود اسلام را بر وى جارى مى كنيم، براى هيچ كس بر ديگرى برترى نيست مگر به تقوى، همانا براى پرهيزكاران نزد خداوند بهترين ثواب و نيكوترين بازگشتگاه است «2».

14- از پيامبر خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

مثل مؤمنان در دوستى و مهربانى و انعطافشان نسبت به هم همانند يك پيكر است كه اگر در يك عضو از بدن دردى ايجاد شود ساير قسمتهاى بدن نيز با شب بيدارى و تب وى را همراهى مى كنند «3».

______________________________

(1) إنّا لله- تعالى- جعل الاسلام دينه، و جعل كلمة الاخلاص حسنا له، فمن استقبل قبلتنا، و شهد شهادتنا، و احل ذبيحتنا فهو مسلم، له مالنا و عليه ما علينا.» بحار الانوار 65/ 288 (چاپ ايران 68/ 288) كتاب ايمان و كفر، باب 24، حديث 47.

(2) من استقبل قبلتنا، و اكل ذبيحتنا، و آمن بنبينا، و شهد شهادتنا دخل فى ديننا، اجرينا عليه حكم القرآن، و حدود الاسلام، ليس لاحد على احد فضل الا بالتقوى. الا و ان للمتقين عند الله افضل الثواب، و احسن الجزاء و المآب.» بحار الانوار 65/ 292 (چاپ ايران 68/ 292)، كتاب ايمان و كفر، باب 24، حديث 52.

(3) مثل المؤمنين فى توادهم و تعاطفهم و تراحمهم مثل الجسد،

اذا اشتكى منه شي ء تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى.» مسند احمد 4/ 270.

مضمون همين روايت را نيز سعدى در شعر خود آورده است:

بنى آدم اعضاى يك پيكرند كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 232

15- در صحيحه ابى بصير آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

مؤمن برادر مؤمن است و همانند يك پيكر اگر در عضوى دردى ايجاد شود در ساير قسمتهاى پيكر نيز اثر و ناراحتى آن مشاهده مى شود، و ارواح مؤمنان از يك روح است، و روح مؤمن به روح خدا پيوسته تر است از پيوستگى نور خورشيد به خورشيد «1».

16- در خبر مفضل بن عمر آمده است كه امام صادق (ع) مى فرمود:

مؤمنان برادرند، فرزندان يك پدر و يك مادر اگر يك رگ از آنان آسيب ببيند خواب از چشم ديگران ربوده مى شود «2».

17- در خبر على بن عقبه از امام صادق (ع) آمده است:

مؤمن برادر مؤمن است، چشم او و راهنماى اوست، به وى خيانت نمى كند به او ستم روا نمى دارد، فريبش نمى دهد، و وعده اى به او نمى دهد كه خلاف آن را انجام دهد «3».

18- در روايت فضيل بن يسار آمده است كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند او را خوار نمى نمايد، غيبت او را

______________________________

(1) المؤمن اخو المؤمن كالجسد الواحد، ان اشتكى شيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده، و ارواحهما من روح واحدة. و ان روح المؤمن لاشد

اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.» كافى 2/ 166، كتاب ايمان و كفر، باب اخوة المؤمنين ... حديث 4.

(2) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ بنو اب و ام و اذا ضرب على رجل منهم عرق سهر له الآخرون» كافى 2/ 165، كتاب ايمان و كفر، باب اخوة المؤمنين ... حديث 1.

(3) المؤمن اخو المؤمن، عينه و دليله، لا يخونه و لا يظلمه و لا يغشه و لا يعده عدة فيخلفه» كافى 2/ 166، كتاب ايمان و كفر، باب إخوة المؤمنين ... حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 233

نمى كند، خيانت به او نمى كند و او را از حقوق خويش محروم نمى نمايد «1».

19- در خبر حارث بن مغيره آمده است. كه امام صادق (ع) فرمود:

مسلمان برادر مسلمان است او چشم او و آينه او و راهنماى اوست، به وى خيانت نمى كند، فريبش نمى دهد، به او ستم روا نمى دارد، به او دروغ نمى گويد و غيبتش را نمى كند «2».

20- از امام صادق منقول است:

مسلمان برادر مسلمان است. و حق مسلمان بر برادر مسلمانش اينست كه: سير نخورد و برادرش گرسنه باشد، آب ننوشد و برادرش تشنه باشد، لباس نپوشد و برادرش برهنه باشد، پس چقدر عظيم است حق مسلمان بر برادر مسلمانش! «3».

21- از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود: پيامبر خدا (ص) مى فرمود:

كسى كه صبح كند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نيست، و كسى كه بشنود فرياد مردى را كه مى گويد: اى مسلمانان و پاسخ او را ندهد مسلمان نيست «4».

22- در خبر ابى المعزا از امام صادق (ع) آمده است:

بر مسلمانان لازم است در ايجاد ارتباط و يارى رساندن به يكديگر و

مهربانى با

______________________________

(1) المسلم اخو المسلم، لا يظلمه و لا يخذله و لا يغتابه و لا يخونه و لا يحرمه» كافى 2/ 167، كتاب ايمان و كفر، باب إخوة المؤمنين ... حديث 11.

(2) المسلم اخو المسلم، هو عينه و مرآته، و دليله، و لا يخونه و لا يخدعه و لا يظلمه و لا يكذبه و لا يغتابه» كافى 2/ 166، كتاب ايمان و كفر، باب إخوة المؤمنين ... حديث 5.

(3) المسلم اخو المسلم و حق المسلم على اخيه المسلم ان لا يشبع و يجوع اخوه، و لا يروى و يعطش اخوه، و لا يكتسى و يعرى اخوه، فما اعظم حق المسلم على اخيه المسلم.» سفينة البحار 1/ 12.

(4) من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم، و من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم.» كافى 2/ 164، كتاب ايمان و كفر، باب اهتمام به امور مسلمين ... حديث 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 234

هم و همراهى با نيازمندان، و انعطاف برخى با برخى ديگر، نهايت كوشش را داشته باشند، تا اينكه مصداق فرمايش خداوند متعال باشيد كه فرمود: «رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ» با يكديگر مهربانى كنيد، غمخوار كارهاى كسى كه از شما از دست ميرود باشيد، چنانچه جماعت انصار در زمان رسول خدا (ص) اينگونه بودند «1».

و روايات بسيار زياد ديگرى كه از طرق فريقين در اين زمينه وارد شده است. و من سفارش مى كنم كه در اين باب به داستانها و نكات برجسته عملى كه از پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) نقل شده مراجعه فرمائيد، داستانهايى كه از روح برادرى و مواسات بين طبقات مختلف مسلمانان و الغاء امتيازات

مادى و نژادى كه نوعا فرزندان دنيا به آن مبتلا هستند، حكايت مى كند.

و از اين موارد است روايتهايى كه در مورد ماجراهاى زير وارد شده است:

* داستان تزويج زينب بنت جحش توسط پيامبر اكرم (ص) براى زيد بن حارثه.

* داستان تزويج ضباعة دختر زبير بن عبد المطلب توسط آن حضرت (ص) براى مقداد.

* داستان خواستگارى آن حضرت «ذلفاء» دختر زياد بن لبيد- كه از بزرگان انصار بود- را براى جويبر انسان سياه پوست فقير.

* داستان خواستگارى محمد بن على بن حسين (امام باقر (ع)) دختر يكى از اشراف را براى منجح بن رباح.

* داستان ازدواج امام زين العابدين (ع) با كنيزى كه خود آن حضرت او را آزاد كرده بود.

______________________________

(1) يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل و التعاون على التعاطف و المواساة لاهل الحاجة و تعاطف بعضهم على بعض حتى تكونوا كما امركم الله- عزّ و جلّ-: رحماء بينهم. متراحمين، مغتمّين لما غاب عنكم من امرهم على ما مضى عليه معشر الانصار على عهد رسول الله (ص).» كافى 2/ 175، كتاب ايمان و كفر، باب تزاحم و تعاطف، حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 235

و داستانهاى ديگرى از اين قبيل كه در فروع كافى آمده است و مى توان روايات آن را مورد ملاحظه قرار داد، بويژه داستان جويبر كه جدا داستان بسيار شگفت انگيزى است «1».

خلاصه كلام و نتيجه:

خلاصه كلام اينكه: مسلمانان بر پايه فطرت و وظيفه اسلامى خود همه يك امت هستند، دينشان يكى خدايشان يكى، پيامبرشان يكى و كتابشان يكى است.

پس واجب است بر همه شهرها و كشورهاى آنها تنها يك حكم و يك قانون حكومت كند، و تنها يك سياست آنها را اداره

كند، چنانچه در صدر اسلام اينگونه بود،

ولى متأسفانه دشمنان اسلام با القاء تعصبهاى باطل و اختلافات نژادى و مادى، بين آنان تفرقه انداخته و آنان را متلاشى كردند و آتش جنگ و فتنه را بينشان برافروخته و ايادى خبيث و سرسپردگان ستمگر خود را- كه از سوى علماى دربارى هم پشتيبانى مى شدند- بر سر آنان مسلط كردند، و بدين وسيله بر كشورها و فرهنگ و ذخاير مسلمانان چنگ افكندند. پس وا مصيبت! بر اسلام و مسلمين از اين دو شجره خبيثه [فرمانروايان ستمگر و دانشمندان تزويرگر] خداوند مسلمانان را از شر آن دو محفوظ نگهدارد بحق محمد و آله الطاهرين.

اكنون بايد مسلمانان درس عبرت بگيرند و از خواب غفلت عميق خود بيدار شوند و متوجه باشند كه دشمن اسرائيلى فرزندان خويش را از اطراف عالم به نام دين و زير پرچم دين جمع آورى كرده بدون اينكه اختلاف در زبان و رنگ و وطن بين آنان فاصله ايجاد كند، و با همه اينها يك نيرو و قدرتى عليه اسلام و مسلمانان تشكيل داده، و اين در شرايطى است كه مسلمانان با همه زيادى تعداد و

______________________________

(1) ر، ك، كافى 5/ 339- 347، كتاب نكاح، باب ان المؤمن كفو المؤمنة.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 236

گستردگى كشورها و ذخائر بيشمار خود، دچار خفت و ذلت شده و به مسائلى نظير: ناسيوناليسم عربى و فارسى و تركى خود را سرگرم كرده اند و بدين شكل تا كنون در برابر اسرائيل غاصب متجاوز شكست خورده اند. و اين است نتيجه افتراق و آن است ثمرۀ اتفاق.

بر اين اساس بر حكومت اسلامى و امت مسلمان فرض است كه نقطه نظر و

امكانات خود را به منطقه خاص و مجتمع مخصوصى محصور نكنند، بلكه همه مسلمانان در همۀ كشورهاى اسلامى- از دور تا نزديك- را در نظر داشته باشند و به اندازه توانايى در تعليم و تربيت و گسترش فرهنگ و دفاع از آنان بكوشند، و تلاش كنند تا بين آنان وحدت كلمه برقرار كنند و فقر و استضعاف و ظلم را از آنان برطرف نمايند و شر دشمنان خارجى و داخلى را از آنان و از كشورهايشان دور نگه دارند، و روشن است كه آنچه در توان است به بهانه چيزى كه در توان نيست رها نمى گردد [الميسور لا يترك بالمعسور] و اگر نمى شود همه را به دست آورد، همه را نيز نبايد از دست داد [ما لا يدرك كله لا يترك كله] و اين يك مطلب عقلى و شرعى است كه در سياست اسلامى بايد همواره به آن توجه نمود.

جهت ششم: نهى از پذيرش حاكميت كفار و همراز گرفتن آنان

اسلام همواره بر استقلال و سربلندى و عزت مسلمانان تأكيد ورزيده و مجاز ندانسته است كفار بر سر مسلمانان مسلط بوده و آنان را به بند بكشند، يا بگونه اى در حاكميت آنان نفوذ داشته باشند.

و شايد در قرآن كريم پس از مسأله جهاد بر مسأله سياسى ديگرى نظير اين مسأله مهم- كه اساس سياست خارجى اسلام است- تأكيد نشده باشد.

زيرا كفر ملت واحده است كه با همه وجود با اسلام دشمنى مى ورزد و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 237

كافران همه، دشمنان مسلمانان هستند و هدف دشمن ابراز دشمنى و ضربه زدن به دشمن خويش است به صورت آشكار يا پنهان و لو در زير پوشش تظاهر به دوستى و دلسوزى و آبادانى و

حقوق بشر و ...! چنانچه مسلمانان در قرون اخير به آن گرفتار آمده اند.

خداوند متعال در آيات متعدد ما را از اين كينه و عداوت كفار آگاه نموده است آنجا كه مى فرمايد:

1- مٰا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ «1» نه كفار اهل كتاب و نه مشركان دوست ندارند كه خيرى از سوى خدايتان به شما برسد.

2- إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهٰا، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لٰا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّٰهَ بِمٰا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «2» اگر به شما نيكى رسد ناخرسند مى شوند و اگر به شما بدى رسد شادمان مى گردند، ولى اگر شكيبائى كنيد و پروا پيشه كنيد مكر آنان بشما زيانى نمى رساند، همانا خداوند بدانچه انجام مى دهند احاطه دارد.

3- وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمٰانِكُمْ كُفّٰاراً، حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ «3» اهل كتاب بسيار دوست مى دارند كه اى كاش شما را پس از ايمان، به كفر بازمى گرداندند بخاطر حسدى كه در دلهاى خود دارند با اينكه حق بر آنان روشن شده است.

4- و درباره يهود مى فرمايد: فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ لَعَنّٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لٰا تَزٰالُ تَطَّلِعُ عَلىٰ خٰائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلّٰا

______________________________

(1) بقره (2)/ 105.

(2) آل عمران (3)/ 120.

(3) بقره (2)/ 109.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 238

قَلِيلًا مِنْهُمْ «1» به سبب پيمان شكنى شان آنان را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت ساختيم، كلمات را از جايگاههايش به يكسو مى افكنند (تحريف مى كنند) و قسمتى از آنچه بدان پند

داده مى شدند را از ياد برده اند، و پيوسته شاهد خيانتى از آنان هستى، مگر عده كمى از آنان.

5- و درباره مشركين مى فرمايد: كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لٰا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لٰا ذِمَّةً، يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ تَأْبىٰ قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فٰاسِقُونَ «2» چگونه است حال آنان كه اگر بر شما چيره شوند هيچ عهد و خويشاوندى و هيچ تعهّدى را رعايت نمى كنند با زبان خويش شما را خوشنود مى كنند با اينكه دلهايشان از آن امتناع دارد و بيشترشان زشتكارند.

و آيات ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است.

و به همين جهت خداوند متعال بر امت اسلامى واجب نموده كه همواره به كاملترين وسائل و تجهيزات دفاعى مسلح باشند و تا آنجا كه در توان دارند براى ارعاب و ارهاب دشمنان انواع نيرو و سلاح را آماده كنند تا فكر حمله و تهاجم به كشورهاى اسلامى در ذهن دشمنان خطور نكند، و در اين ارتباط بين دشمنان شناخته شده و عناصر داخلى و خارجى ديگرى كه احتمال تجاوز و هجوم آنان مى رود، فرقى گذاشته نشده است، و در جاهاى متعدد مسلمانان بر انفاق مال براى تشكيل چنين قدرت و نيروئى تشويق شده اند كه اين آيه شريفه از آن نمونه است:

6- وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لٰا تَعْلَمُونَهُمُ، اللّٰهُ يَعْلَمُهُمْ. وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ يُوَفَّ

______________________________

(1) مائده (5)/ 13.

(2) توبه (9)/ 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 239

إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لٰا تُظْلَمُونَ «1» آنچه در توان داريد از نيرو و از اسبان سوارى براى مقابله با

آنان آماده كنيد، تا با آن دشمنان خدا و دشمنان خودتان و ديگرانى كه جزء آنان هستند و شما نمى شناسيد و خدا آنان را مى شناسد را بترسانيد، و هر چيزى كه در راه خدا انفاق مى كنيد بتمامى به شما بازمى گرداند و شما مورد ستم واقع نمى شويد.

همانگونه كه در آيات ديگر از پذيرش ولايت كفار و همراز گرفتن آنان بگونه اى كه به اسرار و مسائل داخلى و محرمانه مسلمانان آگاهى يابند، به شكل بسيار شديد نهى شده است، ملاحظه فرمائيد:

7- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ، لٰا يَأْلُونَكُمْ خَبٰالًا، وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ، قَدْ بَدَتِ الْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ وَ مٰا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ، قَدْ بَيَّنّٰا لَكُمُ الْآيٰاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ. هٰا أَنْتُمْ أُولٰاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لٰا يُحِبُّونَكُمْ، وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتٰابِ كُلِّهِ، وَ إِذٰا لَقُوكُمْ قٰالُوا آمَنّٰا وَ إِذٰا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنٰامِلَ مِنَ الْغَيْظِ، قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّٰهَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ «2» هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد همرازى جز از خودتان نگيريد كه آنان در تباهى انديشه تان هيچ كوتاهى نكنند، آنچه شما را به زحمت اندازد دوست مى دارند، اينك كينه از دهانشان آشكار است و آنچه دلهايشان دربردارد سهمگين تر است. اكنون آيات را بر شما روشن ساختيم اگر به خرد دريابيد هان! اين شماييد كه آنان را دوست مى داريد حال آنكه شما را دوست نمى دارند و شما به همه كتاب ايمان آورده ايد، و آنگاه كه شما را ملاقات مى كنند گويند ما نيز ايمان آورده ايم و آنگاه كه به خلوت روند عليه شما انگشت خويش از خشم به دندان مى گزند. بگو: از خشمتان بميريد، زيرا خدا به آنچه در سينه هاست داناست.

______________________________

(1) انفال (8)/

60.

(2) آل عمران (3)/ 118 و 119.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 240

8- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّٰارَ أَوْلِيٰاءَ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «1» اى مؤمنان، افرادى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و كفارى كه دين شما را به بازى و مسخره مى گيرند را «اوليا» خويش نگيريد و از خدا پروا گيريد اگر مؤمنيد.

9- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا الْكٰافِرِينَ أَوْلِيٰاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ، أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّٰهِ عَلَيْكُمْ سُلْطٰاناً مُبِيناً «2»- اى مؤمنان، كافران را بجاى مؤمنان، اولياء خود مگيريد، آيا مى خواهيد براى خدا عليه خويش حجتى نمايان پديد آوريد؟

10- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِمٰا جٰاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ، يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّٰاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهٰاداً فِي سَبِيلِي وَ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَيْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ، وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِيلِ «3» اى مؤمنان، دشمن مرا و دشمن خودتان را ولىّ خويش مگيريد، آنگونه كه طرح مودت با آنان افكنيد، با اينكه آنان بدانچه از حق بشما رسيده است كافر شده اند، اينان پيامبر و شما را بخاطر اينكه به يكتا خداى پروردگارتان گرويديد و بخاطر جهاد در راه من و كسب رضاى من، آهنگ سفر كرديد؛ بيرون مى رانند. ايا با چنين افرادى در پنهان طرح دوستى مى ريزيد؟ و من بدانچه پنهان نموديد و آنچه آشكار كرديد داناترم، و هر يك از شما اينچنين كند، بى گمان

از راه راست گمراه گشته است.

11- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، لٰا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصٰارىٰ أَوْلِيٰاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ، وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ، إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ* فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسٰارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشىٰ أَنْ تُصِيبَنٰا دٰائِرَةٌ، فَعَسَى اللّٰهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ

______________________________

(1) مائده (5)/ 57.

(2) نساء (4)/ 144.

(3) ممتحنه (60)/ 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 241

فَيُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نٰادِمِينَ «1» اى مؤمنان، يهود و نصارى را اولياء خود نگيريد، برخى از آنان اولياء برخى ديگرند، و هر كس از شما آنان را ولى خويش بگيرد از آنان است، خداوند افراد ستمگر را هدايت نمى كند* مى بينى آنها كه در دلهايشان مرض است بسوى آنان [يهود و نصارى] مى شتابند و مى گويند:

مى ترسيم كه حادثۀ ناگوارى بما برسد، اميد است كه خداوند پيروزى را براى شما آورد، يا امر ديگرى را مقدر كند، و آنان بر آنچه در دلهاى خود پنهان كرده اند پشيمان گردند.

12- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِينَ* بَلِ اللّٰهُ مَوْلٰاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّٰاصِرِينَ «2» اى مؤمنان اگر كافران را پيروى كنيد شما را به گذشته هايتان بازمى گردانند، پس زيانكار بازخواهيدگشت* بلكه مولاى شما خداوند است و او بهترين يارى كنندگان است.

و آيات بسيار ديگرى كه از پذيرش ولايت كفار و دوستى با آنان و اطاعت از آنان و اعتماد بر آنان نهى فرموده است.

و شما خواننده گرامى در اين آيات شريفه دقت بفرما و ملاحظه كن كه چگونه در اين زمان مسلمانان به حاكمان و واليان ضعيف النفس و بيمار دل گرفتار آمده اند كه

شخصيت خود و قداست مردم مسلمان كشورهايشان را در برابر بيگانگان مى شكنند، و كشور و فرهنگ و ذخاير و امكانات متنوع خود را زير سيطره كفار و صهيونيستها قرار مى دهند، به اين بهانه كه مى ترسند از سوى آنان آسيبى به آنان برسد!!

اميد است كه خداوند پيروزى نزديكى را براى مسلمانان در كشورهاى مختلف اسلامى برساند همانگونه كه در ايران اسلامى با ايمان و استقامت و اتحاد مردم

______________________________

(1) مائده (5)/ 51- 52.

(2) آل عمران (3)/ 149- 150.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 242

مسلمان و رهبرى قاطع آن [امام خمينى رضوان الله تعالى عليه] اين انقلاب شكوهمند به پيروزى رسيد، و اميد است اين افراد فاسق خائن در گوشه و كنار جهان اسلام از تخت هاى قدرت شيطانى و سلطه طاغوتى به زير كشيده شده و نظير گذشتگان آنان به زباله دان تاريخ فرستاده شوند، خداوند انشاء الله دستهاى پيدا و پنهان كفر و دست نشاندگان آنان را از ريشه قطع فرمايد، فانظر الى آثار رحمة الله- تعالى- و انتظر رحمته الواسعه.

ولى وظيفه همه مسلمانان است كه همت كنند و عليه اين سلطه هاى طاغوتى هركجا هستند قيام نمايند زيرا خداوند متعال «سرنوشت هيچ ملتى را دگرگون نمى كند مگر اينكه خود زندگى خود را تغيير دهند».

جهت هفتم: زندگى مسالمت آميز با كفار و حفظ حقوق و حرمت آنان

از آنچه تاكنون گفته شد روشن گرديد كه حفظ كيان اسلام و مجد و عظمت مسلمانان، بستگى به حفظ استقلال فرهنگى، سياسى، اقتصادى مسلمانان و پرهيز از گرفتار آمدن در دام كفر دارد.

اما اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه همۀ اين مطالب، با مدارا كردن با كفار و دعوت آنان به حق و بلكه نيكى و احسان به آنان و تأليف

قلوبشان به اسلام، منافاتى ندارد؛ بلكه حاكم اسلامى در صورتى كه صلاح بداند با رعايت احتياط و توجه به همۀ جوانب و جهات و بگونه اى كه احيانا غافلگير نشود مى تواند با آنان روابط سياسى- اقتصادى برقرار كند و در صورت لزوم، معاهده دو طرفه به امضا برساند. [در اين ارتباط به آيات و روايات زير توجه فرمائيد:] 1- خداوند متعال پس از امر به تهيه نيرو و كسب آمادگى در برابر كفار مى فرمايد:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 243

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا، وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «1» و اگر براى صلح و مسالمت بال گشودند تو نيز بال بگشا و بر خداوند توكل كن كه او شنوائى داناست.

2- و پس از فرمان قتال با كفار مى فرمايد: إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلىٰ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثٰاقٌ أَوْ جٰاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقٰاتِلُوكُمْ أَوْ يُقٰاتِلُوا قَوْمَهُمْ، وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقٰاتَلُوكُمْ، فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ، فَمٰا جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا «2» مگر كسانى كه به قومى بپيوندند كه ميان شما و ايشان پيمانى است، يا در حالى نزد شما مى آيند كه اين ترديد در اندرون دارند كه با شما بجنگند يا با قومشان بجنگند، و اگر خدا خواسته بود آنان را بر شما مسلط كرده بود و با شما جنگيده بودند، پس اگر از شما كناره گرفتند و با شما نجنگند و طرح صلح با شما افكندند در آن صورت خدا براى شما راهى به اقدام عليه آنان قرار نداده است.

3- لٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ

مِنْ دِيٰارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ* إِنَّمٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ قٰاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلىٰ إِخْرٰاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ، وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ «3» خداوند شما را از نيكى و روابط بر اساس قسط با كسانى كه در دين با شما نجنگيده اند و شما را از شهرهايتان بيرون نرانده اند نهى نمى كند. زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد* همانا خدا شما را از دوستى و ارتباط با كسانى بازمى دارد كه با شما بر سر دين جنگيدند و شما را از ديارتان بيرون راندند و جهت

______________________________

(1) انفال (8)/ 61. با توجه به اينكه آخر آيات در حكم محكمات آن آيه است شنوا و دانا بودن نسبت به تحركات كفار در زمان آرامش و همزيستى مسالمت آميز قابل توجه و عنايت است. (مقرر)

(2) نساء (4)/ 90.

(3) ممتحنه (60)/ 8 و 9.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 244

بيرون راندن شما به يكديگر كمك دادند، و هر كه آنان را ولىّ و دوست خويش بگيرد همينان از ستمكارانند.

4- وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّٰى يَسْمَعَ كَلٰامَ اللّٰهِ، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ، ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لٰا يَعْلَمُونَ «1» اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست به وى پناه بده تا كلام خدا را بشنود، آنگاه وى را به محل و جايگاهش بفرست، اين از آن روست كه اينان دسته اى هستند كه نمى دانند.

5- وَ لٰا تُجٰادِلُوا أَهْلَ الْكِتٰابِ إِلّٰا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ «2» با اهل كتاب جز به صورت نيكو مجادله مكن، مگر كسانى از آنان كه ستمگرند.

6- پيامبر اكرم (ص) با مشركين

مكه و يهود مدينه و نصاراى نجران و ديگران پيمان همزيستى امضا فرمود و با آداب و اخلاق نيكو با آنان معامله و معاشرت مى فرمود، و خداوند متعال زندگى آن حضرت (ص) را سرمشق ما قرار داده و فرموده: لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كٰانَ يَرْجُوا اللّٰهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّٰهَ كَثِيراً «3» براى شما زندگى پيامبر خدا سرمشق نيكوئى است، براى آنان كه به خدا و روز قيامت اميد دارند و خدا را همواره در خاطر دارند.

7- در سنن ابى داود، از پيامبر خدا (ص) آمده است:

آگاه باشيد كسى كه بر معاهدى كه در پناه اسلام است ستم روا دارد يا از او كم بگذارد، يا كارى را از او بخواهد كه توان انجام آن را ندارد، يا بدون رضايت او چيزى را از او بگيرد، من در روز قيامت بازخواست كننده و مدعى او خواهم بود «4».

______________________________

(1) توبه (9)/ 6.

(2) عنكبوت (29)/ 46.

(3) احزاب (33)/ 21.

(4) الا من ظلم معاهدا او انتقصه او كلّفه فوق طاقته او اخذ منه شيئا بغير طيب نفس فانا حجيجه يوم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 245

8- در فتوح البلدان بلاذرى از آن حضرت (ص) آمده است:

كسى كه به معاهدى ستم روا دارد و چيزى را از او بخواهد كه توان انجام آن را ندارد، من طرف حساب و مدعى او خواهم بود «1».

9- در نامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر نخعى آمده است:

دلت را از رحمت به رعيت و محبت و لطف به آنان سرشار گردان، و همانند حيوان درنده اى عليه آنان نباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى! زيرا

آنان دو دسته اند: يا برادر تو هستند در دين و يا همانند تو هستند در خلقت «2».

پس بر حاكم مسلمانان واجب است كه نسبت به رعيت و افرادى كه در محدوده حكومت او هستند با لطف و محبت و مهربانى رفتار كند اگر چه مسلمان هم نباشند، و بر مسلمانان واجب است كه با اخلاق و رفتار اسلامى- انسانى خود هر انسانى را مجذوب خود كنند اگر چه كافر باشد.

10- در روايت آمده است كه:

پيرمرد بسيار مسن از كارافتاده اى كه گدائى مى كرد بر امير المؤمنين (ع) گذر كرد، حضرت فرمود: اين كيست؟ گفتند اى امير المؤمنين اين يك مرد نصرانى است. امير المؤمنين (ع) فرمود: تا توان داشت از وى كار كشيديد و اكنون كه ناتوان شده رهايش كرده ايد؟ از بيت المال خرجى او را بدهيد «3».

______________________________

- القيامة.» سنن ابى داود 2/ 152، كتاب الخراج و الفي ء و الامارة، باب تعشير اهل الذمة.

(1) من ظلم معاهدا و كلفه فوق طاقته فانا حجيجه.» فتوح البلدان/ 167.

(2) و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم، و لا تكونّن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق.» نهج البلاغة، فيض/ 993، لح/ 427، نامه 53.

(3) استعملتموه حتى اذا كبر و عجز منعتموه؟ انفقوا عليه من بيت المال.» وسائل 11/ 49. ابواب جهاد عدو، باب 19 حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 246

11- اصولا امير المؤمنين (ع) براى آبروى اهل كتاب و حراست و حفاظت از اموال آنان احترام ويژه اى نظير آبرو و اموال مسلمانان قائل بود. از اينرو است كه پس از شنيدن شبيخون

سربازان معاويه به شهر انبار و تعرض به زنان مسلمان و اهل ذمه مى فرمايد:

به من خبر رسيده كه يكى از آنان بر يك زن مسلمان و ديگرى بر يك زن معاهد كه در پناه اسلام است وارد شده و خلخال و گردنبند و گوشواره او را ربوده است و هيچ چيز جز داد و فرياد و كمك خواهى زن، مانع وى نبوده است، آنگاه آنان با دست پر [از اموال مردم] آنجا را ترك گفته اند. نه به يكى از آن سربازان خدشه اى وارد شده و نه براى پيشگيرى از آنان خونى ريخته شده است، پس اگر يك مرد مسلمان پس از اين ماجرا از تاسف جان خود را از دست بدهد سرزنشى بر وى نيست بلكه به نظر من با چنين حادثه اى مردن سزاوارتر است «1».

12- در نامه آن حضرت (ع) كه به برخى مأموران گردآورى ماليات مى نويسد آمده است:

براى گرفتن خراج، لباس زمستانى و تابستانى مردم، و چهارپايى كه با آن كار مى كنند و بنده آنها را به فروش نرسانيد، و هرگز كسى را براى گرفتن يك درهم تازيانه نزنيد، و هرگز به اموال مردم چه اهل نماز باشند و چه معاهد، دست

______________________________

- براى حق بازنشستگى به اين روايت مى توان استناد نمود اگر كسى عمر خود را در كارخانه، كارگاه و ... گذرانده در آخر عمر نمى شود او را به امان خدا رها كرد. الف- م، جلسه 168 درس.

(1) و لقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المراة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها، ما تمنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام، ثم انصرفوا وافرين، ما نال

رجلا منهم كلم و لا اريق لهم دم، فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندي جديرا.» نهج البلاغة، فيض/ 95، لح/ 69، خطبه 27.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 247

درازى نكنيد، مگر اينكه اسب يا اسلحه اى را بيابيد كه عليه اهل اسلام بكار گرفته مى شود كه سزاوار نيست مسلمان چنين وسايلى را در دست دشمنان اسلام فرو بگذارد تا موجب شوكت آنان عليه اسلام گردد «1».

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 5، ص: 247

13- احترام اسلام براى افرادى كه در ذمّه اسلام هستند تا حدى است كه به آنان اجازه مى دهد كه با امام و پيشواى مسلمانان به مخاصمه برخيزند و او را به پاى ميز محاكمه بكشانند و براى موضوع مورد ادعاى او بينه مطالبه كنند، چنانچه اين قضيه در مورد زرۀ امير المؤمنين (ع) و مخاصمه او در عصر خلافت وى با يك مرد يهودى اتفاق افتاد و قضيه به نزد شريح قاضى كشيده شد. و ما داستان آن را در مبحث «مساوات همه در برابر قانون» [جلد سوم فارسى مبحث قوه قضائيه] يادآور شديم.

علاوه بر آن احترام اسلام براى اهل كتاب منحصر به افراد زنده آنان نيست بلكه براى اموات آنان هم احترام قائل است. چنانچه پيامبر اسلام طبق روايت زير به اموات آنان احترام مى گذاشت و به ما هم دستور فرمود كه به آن احترام بگذاريم:

14- در صحيح بخارى به سند خود از جابر بن

عبد الله آمده است كه گفت:

جنازه اى را مى بردند، پيامبر (ص) به احترام او ايستاد، ما نيز ايستاديم و گفتيم:

اى رسول خدا، اين جنازه يك يهودى است، حضرت فرمود: هر وقت جنازه اى را ديديد از جاى خويش بلند شده و بايستيد «2».

______________________________

(1) و لا تبيعن للناس فى الخراج كسوة شتاء و لا صيف و لا دابة يعتملون عليها و لا عبدا، و لا تضربن احدا سوطا لمكان درهم، و لا تمسن مال احد من الناس: مصل و لا معاهد الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدى به على اهل الاسلام، فانه لا ينبغى للمسلم ان يدع ذلك فى ايدى اعداء الاسلام فيكون شوكة عليه.» نهج البلاغة فيض/ 984، لح/ 425، نامه/ 51.

(2) اذا رأيتم الجنازة فقوموا.» صحيح بخارى 1/ 228، در باب جنائز، باب من قام لجنازة يهودى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 248

15- باز در همان كتاب آمده است كه:

سهل بن حنيف و قيس بن سعد در قادسيه عراق نشسته بودند، جنازه اى را از آن طرف مى بردند، آن دو بلند شدند و ايستادند، به آنان گفته شد اينان از اهل زمين- يعنى اهل ذمه- هستند، آن دو گفتند: از مقابل پيامبر (ص) جنازه اى عبور مى دادند، آن حضرت از جاى برخاست، برخى به آن حضرت گفتند: اين جنازه يك نفر يهودى است، فرمود: آيا او يك انسان نيست؟ «1».

ملاحظه مى فرمائيد، اين منطق اسلام است كه براى يك انسان به هر مذهب و مرامى كه باشد حتى براى جنازه او- در صورتى كه تجاوز به حقوق ديگران نكرده باشد- شان و احترام ويژه قائل است.

و ما به گواهى تاريخ مشاهده مى كنيم كه يهود و نصارى و

مجوس در ظلّ توجهات حكومت هاى اسلامى همواره از كرامت و حرمت ويژه اى در زمينه هاى مختلف سياسى، اقتصادى و آزادى در كسب علوم و صنايع برخوردار بوده اند كه مانند آن در حكومتهاى مسيحى و غير آن وجود نداشته است. دولتهاى مسيحى در اروپا هميشه يهود را به بردگى گرفته و آنان را خوار مى كردند و بدترين شكنجه ها را به آنان روا مى داشتند. ولى در همان شرايط كشورهاى اسلامى بهترين ملجأ و پناهگاه براى آنها بوده است. و حتى بهتر از مسلمانان در اين كشورها زندگى مى كرده اند. ولى متأسفانه در پايان كار مشاهده كرديم كه اينان احسان و خوشرفتارى مسلمانان را چگونه جبران كردند و در كشتارها و قتل عام هاى فلسطين و لبنان چگونه پاسخ خدمات مسلمانان را دادند!!

______________________________

- زمينهاى عراق از بيت المال و جزء اراضى مفتوح عنوة بود و اهل ذمه نيمه كارى روى آن كار مى كردند.

(1) ان النبى (ص) مرت به جنازة فقام فقيل له: انها جنازة يهودى، فقال: أ ليست نفسا.» صحيح بخارى 1/ 228، در باب جنائز، باب من قام بجنازة يهودى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 249

ما از خداوند عزتمند مقتدر جبار مى خواهيم كه آنان را به سزاى اعمال ننگينشان رسانيده و بدست مسلمانان غيرتمند ذلت و مسكنت را بر آنان فرو بارد، و قدس شريف را از چنگالهاى خبيث آنان رهايى بخشد. انشاء الله تعالى.

جهت هشتم: امان و آتش بس

اشاره

آنچه در اينجا مناسب است به آن پرداخته شود پژوهش پيرامون سه مسأله نزديك به هم است كه فقها در كتاب جهاد به آن پرداخته اند و آن: مسأله امان دادن به دشمن، جزيه و مسأله ترك مخاصمه يا آتش بس است.

مراد از مسأله نخست

اينست كه امام يا نماينده او يا يك فرد از مسلمانان و لو از افراد معمولى آنان باشد به يك شخصى يا يك دسته از كفار كه به جنگ با مسلمانان پرداخته اند امان بدهد.

مراد از مسأله دوم: قرار دادن ماليات مشخص بر كفار اهل كتاب و غير اهل كتاب است- با توجه به اختلاف نظرى كه در غير اهل كتاب وجود دارد- بر اينكه آنان در دين خود باقى بمانند و در سايه حكومت اسلامى با امنيت مالى و آبروئى و جانى زندگى كنند.

و مراد از مسأله سوم: قراردادى است كه امام يا نماينده او با سپاه دشمن به امضاء مى رسانند كه براى مدتى معين با عوض يا بدون عوض طبق آنچه امام مصلحت مى داند، جنگ را متاركه كنند.

ولى از آن جهت كه دامنه اين مسائل واقعا بسيار گسترده است، و محل بحث آن كتابهاى چند جلدى فقهى است، ما پژوهش گسترده در اين مسائل را به كتابهاى ويژه در اين زمينه واگذار مى كنيم، در عين حال در باب هشتم همين كتاب كه به بررسى منابع مالى حكومت اسلامى اختصاص يافته بحث

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 250

مستقلى در ارتباط با جزيه خواهيم داشت. و در اينجا براى اطلاع خوانندگان گرامى اجمالا تنها به ذكر برخى از آيات و روايات در دو مسأله امان و آتش بس خواهيم پرداخت:

الف: قرارداد امان

[در اين رابطه به چند آيه و روايت توجه فرمائيد]

1- خداوند متعال مى فرمايد:

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّٰى يَسْمَعَ كَلٰامَ اللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ «1» و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست به وى پناه بده تا كلام خدا را

بشنود، آنگاه وى را به جايگاه خود برسان.

2- از پيامبر اكرم (ص) در خطبه اى كه در مسجد خيف ايراد فرموده آمده است:

مسلمانان با يكديگر برادرند. خونهايشان هم سطح يكديگر است و كوچكترين آنان ذمه ديگران را بعهده مى گيرد «2».

3- از سكونى از امام صادق (ع) روايت شده كه گفت:

به آن حضرت عرض كردم معنى اين جمله پيامبر (ص) كه مى فرمايد:

كوچكترين آنان ذمه ديگران را بعهده مى گيرد، چيست؟ فرمود: يعنى اگر سپاهى از مسلمانان تعدادى از كفار را به محاصره درآوردند و يكى از آنان پيشقدم شد و گفت به من امان بدهيد تا با رهبر شما گفتگو كنم و كوچكترين سرباز مسلمانان به وى امان داد بر بالاترين ردۀ فرماندهى آنان واجب است كه

______________________________

(1) توبه (9)/ 6.

(2) المسلمون اخوة تتكافى دماؤهم و يسعى بذمتهم ادناهم.» كافى 1/ 403، كتاب الحجة، باب ما امر النبى (ص) بالنصيحة لائمة المسلمين، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 251

به امان اين سرباز وفادار بماند «1».

4- مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) روايت نموده كه:

على (ع) امان نامه يك بنده مملوك كه به قلعه اى از قلعه هاى دشمن امان داده بود را مورد امضاء قرار داد و فرمود: او هم يكى از مؤمنان است «2».

5- از محمد بن حكم، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

اگر سپاهى از مسلمانان شهرى را در محاصره خود درآوردند و مردم آن شهر از مسلمانان امان خواستند ولى مسلمانان گفتند: نه؛ ولى آنان گمان كردند كه مى گويند: آرى و درهاى شهر را گشودند و به نزد آنان آمدند، آنان در امان هستند «3».

6- شيخ در مبسوط مى فرمايد:

«امضاى قرارداد امان با مشركان

جايز است، بر اساس فرموده خداوند متعال كه مى فرمايد: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّٰى يَسْمَعَ كَلٰامَ اللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ. و بر همين اساس پيامبر اكرم (ص) در سال حديبيه عمل نمود و قرارداد امان با مشركان را امضا فرمود.

پس اگر جواز آن ثابت گرديد، بررسى مى شود: اگر طرف قرارداد امام و رهبر همه مسلمانان است وى مى تواند با همه اهل شرك در هر جا و مكان كه باشند

______________________________

(1) ما معنى قول النبى (ص): يسعى بذمتهم ادناهم؟ قال: لو ان جيشا من المسلمين حاصروا قوما من المشركين فاشرف رجل فقال: اعطونى الامان حتى القى صاحبكم و اناظره، فاعطاه ادناهم الامان وجب على افضلهم الوفاء به.» وسائل 11/ 49، ابواب جهاد عدو، باب 20، حديث 1.

(2) ان عليا (ع) اجاز أمان عبد مملوك لاهل حصن من الحصون، و قال: هو من المؤمنين.» وسائل 11/ 49، ابواب جهاد عدو، باب 20، حديث 2.

(3) لو ان قوما حاصروا مدينة فسألوهم الامان فقالوا: لا، فظنوا انهم قالوا: نعم، فنزلوا اليهم كانوا آمنين.» وسائل 11/ 50، ابواب جهاد عدو، باب 20، حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 252

قرارداد امضا كند، زيرا وى در همه مصالح مسلمانان مى تواند ابراز نظر كند و اين نيز يكى از موارد آن است.

و اگر امضاكننده قرارداد نماينده و كارگزار امام در يك منطقه بخصوص است، فقط براى كفارى كه در آن منطقه و در همسايگى او هستند مى تواند قرارداد امضا كند نه براى همه كفار زيرا او فقط در همان منطقه مسئوليت و حق ابراز نظر دارد.

ولى اگر امضاكننده افراد معمولى مسلمانان هستند حق دارند كه يك تا ده

نفر از كفار را امان بدهند، ولى اهل يك شهر يا يك منطقه را نمى توانند امان بدهند، زيرا همه مصالح مسلمانان بدست آنان نيست.

حال اگر جايز دانستيم كه هر يك از مسلمانان به كفار امان بدهند بايد گفت امان دهنده اگر فرد مكلف آزاد باشد، امان دادن وى بدون اشكال جايز است و اگر برده و بنده باشد چه با اذن مولا در جنگ شركت كرده باشد يا بدون اذن مولا- كه اين مسأله اختلافى است- باز بايد گفت صحيح است بر پايه فرمايش پيامبر (ص) كه فرمود: كوچكترين آنان ذمه ديگران را بعهده مى گيرد. و اين كوچكترين، بنده را نيز در برمى گيرد.

و اما زن نيز بدون هيچ گونه اختلافى مى تواند امان بدهد، زيرا «ام هانى» دختر أبي طالب در روز فتح مكه يكى از مشركان را پناه داد و پيامبر اكرم (ص) امان وى را مورد امضا و پذيرش قرار داد و فرمود: «آن كس را كه تو پناه بدهى ما نيز پناه مى دهيم و آن كس را كه تو امان بدهى ما نيز امان مى دهيم».

ولى امان بچه و ديوانه صحيح نيست، زيرا اينان مكلف نيستند.» «1»

7- در شرايع آمده است:

______________________________

(1) مبسوط 2/ 14.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 253

«هر يك از مسلمانان مى تواند يك نفر از اهل حرب را امان بدهد، ولى همۀ آنان يا اهل يك منطقه را نمى تواند. ولى آيا اهل يك روستا يا يك قلعه را مى تواند؟

برخى گفته اند: بلى، زيرا على (ع) امان يك نفر براى يك قلعه از قلعه ها را پذيرفت. و برخى گفته اند: نه، و اين نظر به قواعد فقهى نزديكتر است. و آنچه حضرت على (ع) انجام

دادند منحصر به يك واقعه بخصوص بوده و نمى توان در همه جا بعنوان يك قانون مورد استناد قرار داد.

ولى امام مسلمين اهل حرب را چه عموما و چه خصوصا مى تواند پناه دهد. و همين حكم را دارد كسى كه از سوى امام براى همين جهت منصوب شده است.

وفاء به ذمه نيز واجب است تا جائى كه مورد خلاف شرعى را در بر نداشته باشد.» «1»

8- در كتاب جهاد بداية المجتهد ابن رشد آمده است:

«همه فقها بر اينكه امام مسلمانان مى تواند به كفار امان دهد اتفاق نظر دارند. و جمهور علما بر اين هستند كه يك نفر مسلمان نيز مى تواند به كفار امان دهد.

مگر «ابن ماجشون» كه وى قائل به اين است كه امان وى موقوف به اجازه امام است. ولى در اينكه آيا بنده و يا زن مى تواند امان بدهد اختلاف است. عموم فقها مى گويند جايز است. ولى «ابن ماجشون» و «سحنون» مى گويند: امان زن موقوف به اجازه امام است. ابو حنيفه مى گويد: امان بنده جايز نيست مگر اينكه در جنگ شركت داشته و جزء رزمندگان باشد.» «2»

ب: آتش بس و متاركه جنگ

[چند آيه و روايت را در اين رابطه ملاحظه فرمائيد]

______________________________

(1) شرايع 1/ 314.

(2) بداية المجتهد 1/ 370 (چاپ ديگر 1/ 326).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 254

1- خداوند متعال مى فرمايد: إِلَّا الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظٰاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً، فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلىٰ مُدَّتِهِمْ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «1» مگر مشركانى كه با آنان پيمان داريد و آنان از پيمان خود كوتاهى نكرده اند. و با كسى عليه شما هم پيمان نشده اند پس عهد به ايشان را تا همزمان كه وفادار ماندند

بپايان ببريد، همانا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.

2- و مى فرمايد: إِلَّا الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ، فَمَا اسْتَقٰامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «2»- مگر آنان كه نزد مسجد الحرام با آنان معاهده بستيد، پس تا آنگاه كه بر قرارداد خويش پايدار مانده اند پايدار بمانيد. همانا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.

در اين دو آيه شريفه خداوند متعال وفادارى به معاهده را از آثار و لوازم تقوا برشمرده است.

3- و مى فرمايد: وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ، إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «3»- و اگر براى صلح بال گشودند تو نيز براى آن بال بگشا و توكل بر خدا كن، كه او شنواى داناست.

4- در نهج البلاغه آمده است:

هرگز صلحى را كه از طرف دشمن به تو پيشنهاد مى شود و رضايت خداوند در آنست رد مكن، زيرا در صلح، سپاهيان تو استراحت مى كنند و از غم هاى تو كاسته مى شود. و شهرهاى تو امنيت مى يابد، ولى پس از صلح از دشمن بسيار بر حذر باش، زيرا دشمن بسا به انسان نزديك مى شود تا وى را غافلگير كند، حزم و احتياط را همواره پيشه خود ساز و در چنين مواردى حسن

______________________________

(1) توبه (9)/ 4.

(2) توبه (9)/ 7.

(3) انفال (8)/ 61.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 255

ظن را كنار بگذار «1».

5- شيخ در مبسوط مى فرمايد:

هدنه و معاهده يكى است و هر دو بمعنى فرونهادن كشتار و ترك جنگ است بدون عوض براى مدت معين. و اين عمل جايز است بر اساس فرمايش خداوند متعال: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا» و بر اساس عمل پيامبر (ص) كه در سال حديبيه با قريش

صلح كرد و به مدت ده سال با آنان قرارداد متاركه جنگ امضاء فرمود ...

و مسأله بدين گونه است كه گاهى امام و پيشواى جامعه قدرت و نيروى برخورد با مشركين را دارد و گاهى فاقد چنين نيرو و قدرتى است، در شرايطى كه پيشوا توان و قدرت لازم را دارد ولى متاركه جنگ داراى مصالح و منافعى براى مسلمانان است بدين گونه كه مثلا انتظار مى رود كه با اين كار آنان اسلام را بپذيرند يا جزيه بپردازند، در اين شرايط امام قرارداد متاركه با آنان امضا مى كند؛ ولى اگر اين كار منافعى براى مسلمانان در بر نداشته باشد و بلكه مصلحت در ترك آتش بس باشد مثلا تعداد دشمنان كم است و اگر جنگ متاركه شود آنان نيرو و قدرت پيدا مى كنند و مواضع خود را تثبيت مى كنند، در اين شرايط آتش بس جايز نيست زيرا در آن زيان بر مسلمانان است.

پس در شرايطى كه آتش بس با مشركان جايز است براى مدت چهار ماه مى توان قرارداد امضا نمود بر اساس نص قرآن كريم كه مى فرمايد: «فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ- چهار ماه [جنگ را متاركه و] در زمين سفر كنيد؛ و آتش بس تا يك سال و زيادتر جايز نيست ...

______________________________

(1) و لا تدفعنّ صلحا دعاك اليه عدوك [و] لله فيه رضا، فان فى الصلح دعة لجنودك و راحة من همومك و امنا لبلادك، و لكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفّل، فخذ بالحزم و اتهم فى ذلك حسن الظن.» نهج البلاغة، فيض/ 1027، لح/ 442، نامه 53.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 256

اما در شرايطى كه پيشوا

توان مقابله با مشركان را نداشته باشد، بلكه آنان بر وى غلبه دارند بدين صورت كه آنان قوى هستند و مسلمانان ضعيف يا اينكه دشمن از آنان بسيار دور است و اگر بخواهند عليه مسلمانان توطئه كنند بايد مخارج زيادى را متحمل شوند در اين شرائط حاكم مى تواند تا ده سال نيز با آنان قرارداد متاركه امضا كند. زيرا پيامبر (ص) در سال حديبيه با قريش تا ده سال قرارداد متاركه جنگ امضا فرمود، اگر چه آنان پيش از سرآمدن مدت شرايط قرارداد را نقض كردند «1».

ظاهرا در ابتداى سخن ايشان كه فرموده بود «بدون عوض» منظور ايشان اينست كه شرط نيست قرارداد آتش بس در برابر چيزى باشد نه اينكه اگر در برابر آن عوض قرار دادند جايز نباشد.

6- به همين جهت علامه در تذكره مى فرمايد:

«مهادنه و موادعه و معاهده (آتش بس و متاركه جنگ و امضاء قرارداد صلح) اينها الفاظ مترادفى هستند كه معناى همه آنها كنار گذاشتن كشتار و ترك جنگ است براى مدتى چه با عوض باشد و يا بدون عوض. و اين عمل بر اساس نص [آيات و روايات] و اجماع [فقها] جايز است.» «2»

7- در مغنى ابن قدامه حنبلى آمده است:

«معنى هدنه اينست كه با اهل حرب بر ترك جنگ براى مدتى پيمانى بسته شود چه در برابر آن چيزى از كفار گرفته شود يا چيزى گرفته نشود و به اين عمل «مهادنه» و «موادعه» و «معاهده» گفته مى شود و اين كار جايز است بدليل گفتار خداوند متعال «بَرٰاءَةٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ- برائتى است از خدا و رسول وى به كسانى از مشركان كه با

آنان

______________________________

(1) مبسوط 2/ 50- 51.

(2) تذكره 1/ 447.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 257

قرارداد متاركه جنگ داشته ايد» و نيز فرمايش خداوند سبحان: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا- اگر براى صلح پر گشودند تو نيز براى آن پر بگشا» و بر اساس آنچه از مروان و مسور بن مخرمه روايت شده كه پيامبر (ص) در حديبيه به سهل بن عمر [نماينده مشركين] براى ده سال پيمان متاركه جنگ امضا فرمود. و نيز بدين دليل كه در برخى موارد مسلمانان دچار ضعف هستند با كفار قرارداد متاركه جنگ به امضا مى رسد تا زمانى كه مسلمانان توان و نيروى لازم را كسب كنند ...» «1»

8- در تذكره آمده است:

«در صحت پيمان ذمه چهار امر شرط است:

اول: اينكه اين امر را پيشواى مسلمانان يا نماينده او انجام دهد، زيرا آن از امور مهمه است ...

دوم: اينكه مسلمانان بدان نياز داشته باشند و يا مصلحتى در كار باشد، بدين گونه كه مسلمانان از مقاومت ناتوانند و پيشوا منتظر مى ماند تا آنان توانمند شوند يا انتظار مى رود در اين فاصله مشركين به اسلام بگروند يا اينكه از آنان جزيه گرفته مى شود و آنان ملتزم به رعايت احكام اسلام در اين زمينه مى شوند. ولى اگر اين كار مصلحتى براى مسلمانان در برنداشته باشد، بدين صورت كه مسلمانان قوى و مشركان در ضعف باشند و بيم اين برود كه در اين مدت اگر جنگ تسريع نشود آنان هر چه بيشتر نيروهاى انسانى و توان نظامى خود را تقويت كنند در اين صورت امضاء قرارداد متاركه جنگ با آنان جايز نيست ...

سوم: اينكه شرط فاسدى در قرارداد گنجانده شود،- و اين

درباره هرگونه عقدى صادق است؛ پس اگر امام بر شرط فاسدى قرارداد بست مثل اينكه شرط كرد كه زنان برگردند يا مهريه هاى خود را بازگردانند يا اسلحه اى كه از كفار گرفته

______________________________

(1) مغنى 10/ 517.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 258

شده به آنان بازگردانده شود يا مالى به آنان داده شود بدون اينكه ضرورت، آن را ايجاب كند ... اينها همه شرطهاى فاسدى است كه پيمان آتش بس با آن فاسد مى شود ...

چهارم: مدت است، واجب است در صورت قرارداد مدت متاركه مشخص گردد «1».

اين بحث بسيار بسيط و اجمالى از دو مسأله امان و آتش بس بود، و ما پيش از اين يادآور شديم كه جايگاه پژوهش گسترده اين دو مسأله، كتاب جهاد از كتابهاى فقهى است كه علاقه مندان مى توانند به كتابهاى مربوط مراجعه كنند.

جهت نهم: وجوب وفاى به عهد و حرمت پيمان شكنى اگر چه نسبت به كفار

اشاره

هنگامى كه حكومت اسلامى يا مردم با دولت يا فردى از كفار [با رعايت همه جوانب] «2» معاهده اى را امضاء كردند يا با مؤسسات تجارى و خدماتى آنان قرارداد بستند و اين قرارداد به امضاء طرفين رسيد و بصورت قطعى درآمد در اين صورت مگر در صورت تخلف و نقض طرف مقابل، نقض آن به هيچ وجه جايز نيست و

بر ضرورت وفاى به آن هم عقل و شرع دلالت دارد:

1- خداوند متعال در سورۀ مائده مى فرمايد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ «3»

______________________________

(1) تذكرة 1/ 447.

(2) البته روشن است كه اين قراردادها از سوى حكومت اسلامى است و به هنگام انعقاد آن مصالح جامعه در نظر گرفته شده است و امضاكنندگان آن نماينده واقعى مردم اند و الّا امضاى قرارداد از سوى كسانى كه مصالح جامعه را در نظر نگرفته و پاى قراردادهاى استعمارى را امضاء كرده اند چه الزامى بر وجوب وفادارى به آن است؟ (مقرر)

(3) مائده (5)/ 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 259

اى مؤمنان به قراردادها وفا كنيد.

خداوند متعال اين سوره را با امر به وجوب وفا به همه پيمانها و قراردادها شروع فرموده و تعبير آيه به گونه ايست كه از آن فهميده مى شود وفاى به عهد از لوازم ايمان است. در آيات بعدى اين سوره نيز به مسأله پيمان و قراردادها- چه از ناحيه مسلمانان و چه يهود و نصارى- پرداخته شده است، مى فرمايد:

2- وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثٰاقَهُ الَّذِي وٰاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا «1» نعمت خداوند بر شما و پيمانى كه وى از شما گرفت و شما گفتيد شنيديم و فرمان مى بريم را به ياد بياوريد.

3- وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّٰهُ مِيثٰاقَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ بَعَثْنٰا

مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً «2» خداوند از بنى اسرائيل پيمان گرفت و از ميان آنان دوازده نقيب برانگيختيم.

4- فَبِمٰا نَقْضِهِمْ مِيثٰاقَهُمْ لَعَنّٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِيَةً «3» بخاطر اينكه پيمانشان را شكستند آنان را لعنت نموده و دلهايشان را سخت و تيره ساختيم.

5- وَ مِنَ الَّذِينَ قٰالُوا إِنّٰا نَصٰارىٰ أَخَذْنٰا مِيثٰاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُكِّرُوا بِهِ «4» و از كسانى كه گفتند ما نصرانى هستيم پيمان گرفتيم، پس بهره اى از آن پند آسمانى كه به آنها داده شده است را از ياد بردند.

با توجه به آيات فوق مى توان گفت سورۀ مائده، سورۀ پيمانها و قراردادها است. در آيات شريفه ديگر نيز خداوند سبحان وفاى به عهد را از ويژگيها و صفات مؤمنين برشمرده است كه نمونه اى از آنها را يادآور مى شويم:

______________________________

(1) مائده (5)/ 7.

(2) مائده (5)/ 12.

(3) مائده (5)/ 13.

(4) مائده (5)/ 14.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 260

6- وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ* «1» و آنان [مؤمنان] كسانى هستند كه امانتها و عهد خويش را مراعات مى كنند.

7- وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ، وَ لٰا تَنْقُضُوا الْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّٰهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا، إِنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا تَفْعَلُونَ «2» و به پيمان خدا اگر پيمان بستيد وفا كنيد و قرارهائى را كه با سوگند تأكيد كرده ايد و خدا را بر آن ضامن گرفته ايد نقض نكنيد زيرا خدا آنچه را كه انجام مى دهيد مى داند.

8- وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كٰانَ مَسْؤُلًا «3» به پيمان وفا كنيد كه از پيمان بازخواست مى شويد.

اطلاق اين آيات شامل معاهدات مسلمانان با كفار نيز مى گردد علاوه بر اينكه در آيات ذيل بدان تصريح شده است:

9-

إِلَّا الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظٰاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً، فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلىٰ مُدَّتِهِمْ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «4» مگر با مشركانى كه عهد بسته ايد و آنان چيزى از شما نكاسته و با كسى عليه شما همدست نشده اند، با اينان عهد خود را تا پايان مدت بسر بريد، همانا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.

10- كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللّٰهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عٰاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ، فَمَا اسْتَقٰامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «5» چگونه براى مشركان نزد خدا و پيامبرش پيمانى باشد؟ مگر كسانى كه نزديك مسجد الحرام با آنان پيمان بستيد، پس تا زمانى كه با شما به پيمان استوار ماندند با آنان به پيمان

______________________________

(1) مؤمنين (23)/ 8.

(2) نحل (16)/ 91.

(3) اسراء (17)/ 34.

(4) توبه (9)/ 4.

(5) توبه (9)/ 7.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 261

استوار مانيد، زيرا خدا پرهيزكاران را دوست مى دارد.

در اين دو آيه شريفه وفاء بعهد از لوازم تقوى شمرده شده است.

11- از «حبه عرنى» روايت شده كه امير المؤمنين (ع) فرمود:

كسى كه فردى- ذمىّ- را بر جانش امان داد آنگاه به وى خيانت كرد [و او را كشت] من از قاتل بيزار هستم، اگر چه مقتول در آتش باشد «1».

12- از عبد الله بن سليمان روايت شده كه گفت: از امام باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود:

هيچ كس فردى را كه امان او را بر ذمه خويش [بر خون] گرفته نمى كشد مگر اينكه در روز قيامت پرچمدار خيانت است «2».

13- از سكونى از امام صادق (ع) روايت شده كه گفت: به آن حضرت عرض كردم: معناى اين فرمايش پيامبر

(ص) كه مى فرمايد: كوچكترين آنان ذمه ديگران را بعهده مى گيرد چيست؟ فرمود:

اگر سپاهى از مسلمانان دسته اى از مشركان را به محاصره خويش درآورند و يكى از آنان بيايد و بگويد: به من امان بدهيد تا با فرمانده شما ملاقات و مذاكره كنم و كوچكترين سرباز مسلمانان به وى امان داد، بر بالاترين ردۀ فرماندهى آنان است كه به امان او وفا كند «3».

______________________________

(1) من ائتمن رجلا على دمه ثم خاس به فانا من القاتل برى ء، و ان كان المقتول فى النار.» وسائل 11/ 51، ابواب جهاد عدو، باب 20، حديث 6.

(2) سمعت ابا جعفر (ع) يقول: ما من رجل امن رجلا على ذمة (على دمه، خ. ل) ثم قتله الّا جاء يوم القيامة يحمل لواء الغدر. وسائل 11/ 50، ابواب جهاد عدو، باب 20، حديث 3.

(3) لو ان جيشا من المسلمين حاصروا قوما من المشركين فاشرف رجل فقال: اعطونى الامان حتى القى صاحبكم و اناظره، فاعطاه ادناهم الامان وجب على افضلهم الوفاء به.» وسائل 11/ 49، ابواب جهاد عدو، باب 20، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 262

14- در خصال به سند خود از ابن مسعود از پيامبر (ص) آمده است كه فرمود:

چهار خصلت است كه در هر كس باشد منافق است و اگر يكى از آنها باشد يك خصلت نفاق را داراست تا آنكه آن را ترك كند: كسى كه اگر سخن گفت دروغ بگويد، و اگر وعده كرد تخلف كند و اگر پيمان بست خيانت كند، و اگر با كسى دشمن شد به گناه كشيده شود «1».

15- در نهج البلاغة آمده است:

اى مردم! وفا همزاد راستگويى است. و من سپرى محكمتر

و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم؛ آن كس كه از وضع رستاخيز آگاه باشد خيانت نمى كند.

در زمانى زندگى مى كنيم كه بيشتر مردم خيانت و حيله گرى را كياست و عقل مى شمارند، و نادانان آنها را اهل تدبير مى خوانند، چگونه فكر مى كنند؟!

خداوند آنها را بكشد! چه بسا شخصى به تمام پيش آمدهاى آينده آگاه است و طريق مكر و حيله را مى داند، ولى فرمان الهى و نهى پروردگار مانع اوست و با اينكه قدرت بر انجام آن دارد آن را به روشنى رها مى سازد، ولى آن كس كه از گناه و مخالفت فرمان حق پروا ندارد، از همين فرصت استفاده مى كند «2».

______________________________

(1) اربع من كنّ فيه فهو منافق، و ان كانت فيه واحدة منهن كانت فيه خصلة من النفاق حتى يدعها: من اذا حدّث كذب، و اذا وعد أخلف، و اذا عاهد غدر، و اذا خاصم فجر.» خصال 1/ 254، باب الاربعة، حديث 129.

(2) ان الوفاء توأم الصدق، و لا اعلم جنّة اوقى منه. و لا يغدر من علم كيف المرجع، و لقد اصبحنا فى زمان قد اتخذ اكثر اهله الغدر كيسا، و نسبهم اهل الجهل فيه الى حسن الحيلة مالهم؟ قاتلهم الله! قد يرى الحول القلب وجه الحيلة، و دونه مانع من امر الله و نهيه، فيدعها رأى عين بعد القدرة عليها و ينتهز فرصتها من لا حريجة له فى الدين.» نهج البلاغة، فيض/ 126، لح/ 83، خطبه 41.

ما دو گونه سياست داريم يك سياست كه از روى حقه و نيرنگ بخواهد كشور را اداره كند و يك سياست الهى كه بخواهد بر اساس موازين و ارزشهاى الهى اداره كند. اگر اصل براى هر كس كه

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 5، ص: 263

16- در سنن ابى داود به سند خود از عمرو بن عبسه آمده است كه گفت: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

كسى كه بين او و بين قومى پيمانى وجود دارد هيچ گرهى نبندد و نگشايد تا اينكه مدت آن بسر آيد، يا اينكه اختيار فسخ قرارداد را به آنان واگذار كند «1».

17- باز در همان كتاب از ابى بكره روايت شده كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

كسى كه معاهدى را پيش از آنكه مدت آتش بس پايان يابد بكشد، خداوند بهشت را بر او حرام مى گرداند «2».

18- باز در همان كتاب به سند وى از فرزند عمر روايت شده است كه گفت:

پيامبر خدا (ص) فرمود:

كسى كه پيمان شكنى كند، روز قيامت خداوند پرچمى براى او مى افرازد و

______________________________

- موقعيت و قدرتى دارد اين باشد كه قدرت خودش را حفظ كند به هر وسيله كه مى خواهد، اين يك سياست شيطانى است.

اينكه حضرت مسلم در خانه هانى، ابن زياد را نكشت با اينكه زمينه آن كاملا فراهم شده بود، براى اين بود كه آن حضرت فرمود من به ياد فرمايش پيامبر اكرم (ص) افتادم كه فرمود: الايمان قيّد الفتك.

[نهايه اين اثر 3/ 409 ماده فتك] و ابن زياد بعنوان مهمان آمده بود و كشتن مهمان جايز نيست با اينكه ظاهرا اگر ابن زياد را مى كشت حوادث كربلا پيش نمى آمد. البته شهادت امام حسين (ع) هم بخاطر حفظ ارزشها بود.

خلاصه اينكه حضرت [على «ع»] مى خواهد بفرمايد ارزشها براى ما مهم است و الا ما هم از اين سياست بازيها بلديم.» الف- م، جلسه 171 درس.

(1) من كان بينه و بين قوم عهد فلا

يشد عقدة و لا يحلّها حتى ينقضى امدها او ينبذ اليهم على سواء.» سنن ابى داود 2/ 76، كتاب جهاد، باب فى الامام يكون بينه و بين العدو عهد فيسير اليه.

(2) من قتل معاهدا فى غير كنهه حرّم الله عليه الجنة.» سنن ابى داود 2/ 76، كتاب جهاد، باب فى الوفاء للمعاهد و حرمة ذمته.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 264

گفته ميشود: اين پرچم پيمان شكنى فلانى پسر فلانى است «1».

امير المؤمنين (ع) نيز در حفظ پيمانها و عهدنامه ها حتى با دشمن تأكيد ورزيده و لزوم وفادارى به آن را گوشزد فرموده است:

19- ايشان در نامه خويش به مالك اشتر مى نويسد:

و اگر پيمانى بين تو و دشمنت بسته شد و يا تعهد نمودى كه به وى پناه بدهى، جامه وفا را بر عهد خويش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده! زيرا هيچ يك از فرائض الهى نيست كه همچون وفاى بعهد و پيمان، مورد اتفاق مردم جهان با همه اختلافى كه دارند، باشند حتى مشركان زمان جاهليت- با اينكه در عقائد و اخلاق از مسلمانان پائين تر بودند- آن را مراعات مى كردند، زيرا عواقب پيمان شكنى را آزموده بودند، بنابراين هرگز پيمان شكنى مكن و در عهد خود خيانت روا مدار و دشمنت را فريب مده، زيرا غير از شخص جاهل و شقى، كسى گستاخى بر خداوند را روا نمى دارد، خداوند عهد و پيمانى را كه با نام او منعقد مى شود با رحمت خود مايه آسايش بندگان و حريم امنى برايشان قرار داده تا به آن پناه برند، و در كنار آن آسوده باشند، بنابراين فساد و خيانت

و فريب در عهد و پيمان راه ندارد.

هرگز پيمانى كه در تعبيرات آن جاى گفتگو باقى بماند منعقد مكن و پس از محكم كردن و آوردن عبارات صريح از آوردن عبارات سست و قابل توجيه بپرهيز، هرگز نبايد قرار گرفتن در تنگنائى كه تو را ملزم به پيمان الهى نموده وادارت سازد كه براى فسخ آن از راه ناحق اقدام كنى، زيرا شكيبايى در تنگنائى كه اميد گشايش و پيروزى در عاقبت آن دارى، بهتر است از

______________________________

(1) ان الغادر ينصب له لواء يوم القيامة، فيقال: هذه غدرة فلان بن فلان.» سنن ابى داود 2/ 75، كتاب جهاد، باب وفاء به عهد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 265

پيمان شكنى و خيانتى كه از مجازات آن مى ترسى، زيرا پيمان شكنى موجب مسئوليتى از سوى خداوند مى گردد كه در دنيا و آخرت نتوانى پاسخگوى آن باشى «1».

20- در مستدرك از دعائم الاسلام از على (ع) روايت شده كه پيامبر اكرم (ص) درباره كسى كه پيمانى بعهده اوست فرمود:

از خيانت به پيمان الهى و شكستن ذمه او بپرهيز، زيرا خداوند پيمان و ذمه خويش را امان قرار داده و به رحمت خويش آن را بين بندگان متداول فرموده.

و شكيبائى بر تنگنائى كه گشايش آن مى رود، بهتر است از خيانتى كه به گناه و پى آمدها و عاقبت سوء آن بيم مى رود «2».

اين سياست اسلام است كه بر پايه صداقت و وفاء به پيمان و قراردادها،

______________________________

(1) و ان عقدت بينك و بين عدوك عقدة، او البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمتك بالامانة، و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت، فانه ليس من فرائض الله شي ء الناس اشد عليه

اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود.

و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر، فلا تغدرنّ بذمتك و لا تخيسنّ بعهدك و لا تختلنّ عدوك، فانه لا يجترى على الله الا جاهل شقى.

و قد جعل الله عهده و ذمّته امنا افضاه بين العباد برحمته، و حريما يسكنون الى منعته، و يستفيضون الى جواره، فلا ادغال و لا مدالسة و لا خداع فيه، و لا تعقد عقدا تجوّز فيه العلل، و لا تعولنّ على لحن قول بعد التاكيد و التوثقة، و لا يدعونّك ضيق امر لزمك فيه عهد الله الى طلب انفساخه بغير الحق، فان صبرك على ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته، و ان تحيط بك من الله فيه طلبة فلا تستقيل فيها دنياك و لا آخرتك.» نهج البلاغة، فيض/ 1027، لح/ 442، نامه 53.

(2) و اياك و الغدر بعهد الله و الاخفار لذمته، فان الله جعل عهده و ذمته امانا امضاه بين العباد برحمته، و الصبر على ضيق ترجو انفراجه خير من غدر تخاف اوزاره و تبعاته و سوء عاقبته.» مستدرك الوسائل 2/ 250، ابواب جهاد عدو، باب 19، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 266

اگر چه با دشمنان باشد و پى آمدها و سختى هاى ناگوارى را به همراه داشته باشد، استوار شده است پس هيچ گونه فريب و نيرنگى و لو اينكه با دشمنان باشد در اسلام نيست.

بله، سياستهاى دنياطلبان و هواپرستان بر پايه فريب و نيرنگ بنا شده است. چنانچه نمونه هاى آن را در جامعه بسيار مشاهده مى كنيم.

البته در صدر اسلام نيز امير المؤمنين (ع) را

به بى سياستى (و ساده لوحى) متهم مى كردند همين سياستى كه مبتنى بر فريب و دروغ است- و امام عليه السلام- مى فرمايد:

بخدا سوگند معاويه زيركتر از من نيست ولى او پيمان شكنى و بى تقوائى مى كند و اگر پيمان شكنى بد نبود، من از زيركترين مردم بودم «1».

و همانگونه كه پيش از اين به نقل از امير المؤمنين (ع) يادآور شديم وفاى بعهد از فضائلى است كه همه مردم با همه اختلاف سليقه و ديدگاههايشان در آن اتفاق نظر دارند. و حتى كافران و مشركان نيز با اينكه به اخلاق به اندازه مسلمانان اهميت نمى دهند، باز رعايت آن را لازم مى شمارند. و اين بيانگر اينست كه اين يك امر فطرى است كه خرد همه مردم آن را نيكو مى شمارد و بر هر مسلمانى واجب است كه بدان ملتزم باشد اگر چه به زيان او بوده و يا طرف او كافر باشد. و اگر چنين نباشد هيچ كس به هيچ كس اعتماد نمى كند و نظام اجتماعى فرو مى پاشد،

______________________________

(1) و الله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر، و لو لا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس.» نهج البلاغة، فيض/ 648، لح/ 318، خطبه 200. در اين جمله كوتاه امير المؤمنين (ع) مرز سياست الهى و شيطانى را مشخص فرموده، و حساب مكر و فريب و دروغ گفتن به مردم و عوامفريبى را از تدبير و حسن امارت و صداقت با مردم و تقوا در عمل جدا ساخته است. حضرت در اين كلام، وفادارى خود به پيمانهاى با خدا و مردم و عدم تعهد معاويه به اين پيمانها را اساس اختلاف خود با معاويه ذكر فرموده و مى فرمايد زيركى در وفادارى به

پيمانهاست نه در شيّادى و فريب دادن مردم. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 267

و زيان آن به همه جامعه سرايت مى كند.

21- برخوردها و زندگى پيامبر اكرم (ص) را نيز هنگامى كه مورد مطالعه قرار مى دهيم مشاهده مى كنيم كه آن حضرت به پيمانهاى خويش تا هنگامى كه طرف مقابل وفادار بوده، وفادار مى مانده است اكنون به دو نمونه آن توجه فرمائيد:

[الف] در صلح حديبيه، پس از آنكه بين آن حضرت و بين سهل بن عمر- به نمايندگى از مشركين- پيمان نامه صلح به امضاء رسيد، از جمله مواد قيد شده در آن قرارداد اين بود:

از قريش هر كس بدون اجازه ولى خود به نزد محمد آيد، وى موظف است كه او را به قريش برگرداند.

در همان لحظه كه هنوز آن حضرت و سهيل از جا بلند نشده بودند، «ابو جندل» آمد و او از كسانى بود كه از قبل اسلام آورده بود، سهيل با ناراحتى از جا بلند شد و صورت خود را برگردانيد و گفت: اى محمد! پيش از اينكه اين شخص بيايد قضيه بين من و تو تمام شده بود. حضرت فرمود: درست مى گويى، سهيل دست ابو جندل را گرفت و او را مى كشيد تا بسوى قريش ببرد، و ابو جندل با همه صدا فرياد مى كشيد كه: اى مسلمانان بدادم برسيد، آيا نزد مشركان بروم تا مرا در دينم مورد آزار قرار دهند؟ پيامبر خدا (ص) فرمود:

اى ابو جندل صبر كن و بحساب خدا گذار، البته خداوند براى تو و ساير مستضعفين كه با تو هستند فرج و گشايشى مى رساند، ما با اين قوم قرارداد صلحى را به امضا رسانديم و خدا را

بر آن به گواهى گرفتيم و ما به آنان خيانت نمى كنيم «1».

______________________________

(1) يا ابا جندل، اصبر و احتسب، فان الله جاعل لك و لمن معك من المستضعفين فرجا و مخرجا. انا قد عقدنا بيننا و بين القوم صلحا و اعطيناهم على ذلك و اعطونا عهد الله، و انا لا نغدر بهم.» ر، ك، سيرة ابن هشام 3/ 332- 333.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 268

[ب] و چون پيامبر خدا (ص) به مدينه مراجعت فرمود، ابو بصير عتبة بن اسيد، [ابو بصير كنيه عتبة بن اسيد است] به نزد آن حضرت آمد و او از كسانى بود كه در مكه محبوس بود، آنگاه نامه اى را كه «ازهر» و «اخنس» براى آن حضرت نوشته بودند، (و خواستار بازگرداندن ابو بصير به آنان بودند) توسط مردى از بنى عامر- و يكى از مواليان آنان بدست آن حضرت رسيد، حضرت فرمود:

اى ابو بصير ما با اينان پيمان صلحى را امضا كرديم كه مى دانى، و در دين ما پيمان شكنى جايز نيست و خداوند براى تو و براى كسانى كه از مستضعفين با تو هستند فرج و راه گشايشى مى رساند، اكنون نزد قوم خود بازگرد. وى گفت: اى رسول خدا، آيا مرا نزد مشركان بازمى گردانى تا مرا در دينم مورد آزار قرار دهند؟ فرمود: اى ابو بصير، برگرد، البته خداوند بزودى براى تو و افراد ديگرى از مستضعفين كه همراه تو هستند فرج و گشايشى را فراهم خواهد كرد «1».

ملاحظه مى فرمائيد كه پيامبر اكرم (ص) تا چه اندازه به عهد خويش عنايت و اهتمام مى ورزند و حتى براى رعايت مصلحت افرادى كه به وى ايمان آورده و به او پناهنده

شده اند آن را زير پا نمى گذارند.

22- در ماجراى صفين پس از آنكه اكثريت سپاهيان امير المؤمنين (ع) بر حكميت اصرار ورزيدند و ابو موسى اشعرى را بعنوان حكم براى خويش برگزيدند و امير المؤمنين (ع) نيز بناچار آن را پذيرفت و با معاويه قرارداد

______________________________

(1) يا ابا بصير، انا قد اعطينا هؤلاء القوم ما قد علمت، و لا يصلح لنا فى ديننا الغدر، و ان الله جاعل لك و لمن معك من المستضعفين فرجا و مخرجا فانطلق الى قومك. قال: يا رسول الله، اتردنى الى المشركين يفتنوننى فى دينى؟ قال: يا ابا بصير، انطلق فان الله- تعالى- سيجعل لك و لمن معك من المستضعفين فرجا و مخرجا.» ر، ك، سيره ابن هشام 3/ 337.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 269

حكميت امضاء فرمود. پس از امضا شدن قرارداد، آنان پشيمان شدند و به آن حضرت مراجعه نموده و گفتند: ما اشتباه كرديم كه به حكميت رضايت داديم اكنون از اشتباه خود برگشته و توبه مى كنيم تو نيز مانند ما از كارى كه انجام شده بازگرد ...

حضرت فرمود:

واى بر شما آيا پس از رضايت دادن و امضاء پيمان و قرارداد بازگردم؟ آيا خداوند متعال نفرموده: اوفوا بالعهد؟ آيا نفرموده: وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لٰا تَنْقُضُوا الْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّٰهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا؟ و آن حضرت (ع) بهم زدن قرارداد را نپذيرفت «1».

[خلاصه كلام و نتيجه]

از همه آنچه تا كنون در فصل سياست خارجى اسلام و چگونگى رفتار با غير مسلمانان يادآور شديم بدست آمد كه:

اسلام هم دين است و هم سياست، دينى است گسترده، جهانى و هميشگى، دين حق است و عدالت، پس

واجب است همه مردم به آن فراخوانده شوند و از آن و از ايمان آورندگان به آن در تمام شرق و غرب عالم دفاع كنند و اينكه همه مسلمانان يك امت هستند و چيزى جز اسلام بر آنان حكومت نمى كند. و اينكه كفر در شكلهاى گوناگون آن، همه يك ملت هستند و همه به گونه اى با اسلام سر دشمنى دارند. پس مسلمانان هميشه بايد در مقابل كفار خود را مجهز و آماده نگهدارند، و دوستى و حاكميت آنان را نپذيرند و آنان را همراز و محرم اسرار خود

______________________________

(1) و يحكم، ابعد الرضا و الميثاق و العهد نرجع؟ او ليس الله- تعالى- قال: اوفوا بالعهد. و قال: و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الايمان بعد توكيدها و قد جعلتم الله عليكم كفيلا. فابى على (ع) ان يرجع.» وقعة صفين/ 514. دو آيه فوق: اسراء (17)/ 34 و نحل (16)/ 91

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 270

ندانند. همه اينها بخاطر اداى حق خدا و حق انسانيت و دفاع از يگانه پرستى و عدالت است.

ولى در عين حال اگر كفار با مسلمانان سر جنگ نداشتند و با يكديگر عليه مسلمانان همدست و هم پيمان نشدند با آنان مى توان بر اساس قسط و عدل و نيكى و انصاف عمل نمود و در صورتى كه مصلحت اسلام و مسلمين اقتضا كند با آنان پيمان و قرارداد امضا كرد. و تا زمانى كه آنان به پيمان و قراردادهاى خويش استوارند بر حكومت اسلامى و امت مسلمان واجب است كه آن پيمان و قراردادها را محترم بشمارند و به آن پايبند باشند، و چنانچه از نص آيات شريفه الهى

بدست آمد اين از لوازم ايمان و تقوى است.

البته در صورتى كه به مسلمانان خيانت كنند و پيمان شكنى نمايند در آن صورت بخاطر عملى كه خود انجام داده اند حرمت آنان نيز از بين خواهد رفت. و در شرايطى كه اماره و علامت فريب و خيانت هم از آنان آشكار گردد، در آن شرايط بسا درنگ كردن مخالف درونگرى و احتياط و موجب تسلط ناگهانى آنان بر مسلمانان گردد. كه در چنين شرايطى حاكم اسلامى بخاطر مصالح اسلام و امت اسلامى مى تواند قطع رابطه خويش را با آنان اعلام كند. ولى جنگ با آنان پيش از ابلاغ و اعلان قبلى جايز نيست. خداوند متعال مى فرمايد:

الَّذِينَ عٰاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَ هُمْ لٰا يَتَّقُونَ* فَإِمّٰا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ* وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيٰانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْخٰائِنِينَ «1» همانان كه از ايشان پيمان گرفتى ولى آنان پيمان خويش را هر بار مى شكنند و پروا نمى گيرند* پس هرگاه در جنگ بر آنان دست يافتى با آنان چنان جنگ كن كه آنان كه پشت سرشان هستند پراكنده شوند، شايد پند گيرند* و هرگاه از مردمى بيم خيانت در پيمان داشتى به آنان اعلام كن كه

______________________________

(1) انفال (8)/ 56- 58.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 271

پيمان شكسته است تا در اين جهت با آنان مساوى باشى كه طرفين ديگر تعهدى نداريد و خدا پيمان شكنان را دوست نمى دارد.

جهت دهم: مصونيت سياسى سفرا و نمايندگان

سفرا و فرستادگان ساير دولت ها و امت ها نزد حاكم اسلامى از مصونيت و احترام ويژه اى برخوردار هستند، بگونه اى كه به راحتى مى توانند رسالت خود را

ابلاغ كنند و عقايد مخالف خود را با جديت و صراحت بدون اينكه مرعوب شوند يا زيان و آزارى به آنان رسد ابراز دارند

[در اين رابطه به روايات زير توجه فرمائيد]

1- وسائل به نقل از قرب الاسناد از سندى بن محمد، از ابو البخترى «1» از امام صادق از پدرش از پدرانش- عليهم السلام- وارد شده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

فرستادگان و گروگانها كشته نمى شوند «2».

2- در سيره ابن هشام آمده است كه «مسيلمه» به پيامبر خدا (ص) نوشت:

از مسيلمه رسول خدا به محمد رسول خدا: سلام عليك. اما بعد، من در اين كار [رسالت] با تو شريك شده ام، نصف زمين براى من و نصف زمين براى قريش ولى قريش قوم تجاوزكارى هستند.

آنگاه دو فرستاده نامه وى را براى آن حضرت آوردند، حضرت به آن دو فرمود: شما چه مى گوييد؟ گفتند: ما نيز همين را مى گوييم. حضرت فرمود:

______________________________

(1) أبو البخترى از قضات عامه بوده و برخى گفته اند «انّه كذاب» ولى در روايات ما از او روايت نقل شده است. الف- م، جلسه 172 درس.

(2) لا يقتل الرسل و لا الرهن.» وسائل 11/ 90، ابواب جهاد عدو، باب 44، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 272

بخدا سوگند اگر اينگونه نبود كه پيك را نبايد كشت شما را گردن مى زدم.

آنگاه به مسيلمه نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم، از محمد فرستاده خدا به مسيلمه كذاب: سلام بر كسى كه راه هدايت را پيشه كند، اما بعد، زمين از آن خداست هر كه را خواهد وارث آن گرداند و عاقبت از پرهيزكاران است.

اين ماجرا در آخر سال دهم هجرت بود «1».

3- در سنن ابى داود به

سند خود از نعيم ابن مسعود آمده است كه گفت:

شنيدم كه پيامبر خدا (ص) هنگامى كه نامه مسيلمه را خواند به آن دو نفر فرمود:

شما چه مى گوييد؟ گفتند: آنچه را او گفته مى گوئيم، فرمود:

بخدا سوگند اگر اينگونه نبود كه پيك را نبايد كشت، شما را گردن مى زدم «2».

4- باز در همان كتاب به سند خود از عبد الله آمده است كه گفت: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

اگر تو پيك نبودى ترا گردن مى زدم «3».

5- در سنن بيهقى به سند خود از عبد الله [مشخص نيست عبد الله عمر، يا عبد الله بن عاص است] آمده است كه گفت:

______________________________

(1) اما و الله لو لا انّ الرسل لا تقتل لضربت اعناقكما. ثم كتب الى مسيلمة: بسم الله الرحمن الرحيم، من محمد رسول الله الى مسيلمة الكذّاب: السلام على من اتبع الهدى، اما بعد، فان الارض يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين.» و ذلك فى آخر سنة عشر. سيره ابن هشام 4/ 247.

اين ارتكازى بشر است كه فرستادگان بايد مصونيت داشته باشند اسلام هم بر آن تأكيد ويژه نموده است. الف- م، جلسه 172 درس.

(2) اما و اللّه لو لا ان الرسل لا تقتل لضربت اعناقكما.» سنن ابى داود 2/ 76، كتاب جهاد، باب فى الرسل.

(3) لو لا انك رسول لضربت عنقك.» سنن ابى داود 2/ 76، كتاب الجهاد، باب فى الرسل.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 273

سنت بر اين قرار گرفته كه پيك را نبايد كشت «1».

6- باز در سنن ابى داود بسند خود از ابى رافع آمده است كه گفت:

قريش مرا نزد پيامبر خدا (ص) فرستادند، پس چون پيامبر خدا (ص)

را ملاقات كردم، اسلام در دلم جاى گرفت، عرض كردم: اى پيامبر خدا، من هرگز نزد آنان بازنمى گردم، حضرت فرمودند:

من به پيمانها خيانت نمى كنم و نامه رسانها را زندانى نمى كنم ولى تو بازگرد اگر در دل خود همان چيزى را كه الان احساس مى كنى احساس كردى به نزد ما بازگرد. گفت: من رفتم پس از مدتى نزد آن حضرت آمده و اسلام آوردم «2».

در متن عربى اين روايت «برد» جمع بريد به معنى نامه رسان و چاپارچى است و شايد فرمايش رسول خدا (ص) ناظر بر يك امر ارتكازى فطرى باشد، زيرا حفظ روابط اجتماعى متوقف بر رعايت قوانين و مقررات اجتماعى است كه از جمله آن قوانين و مقررات، مصونيت نامه ها و نامه رسانها و وفا به تعهدات است. و بهمين جهت سيره و روش عقلا بر مصونيت و امنيت سفرا و نمايندگان تعلق گرفته است.

7- در انساب الاشراف بلاذرى پس از ذكر نامه معاويه به على (ع) مى نويسد:

چون على (ع) وى- نامه رسان- را ديد فرمود: چه چيز در پشت سر پنهان كرده اى؟ گفت: مى ترسم مرا بكشى! فرمود: چگونه ترا بكشم با اينكه تو

______________________________

(1) مضت السنة ان لا تقتل الرسل» سنن بيهقى 9/ 212، كتاب الجزية، باب السنة ان لا يقتل الرسل.

در زنجيره سند اين روايت «عبد الله» مشخص نيست آيا عبد الله مسعود است، يا عبد الله عمر، يا عبد الله بن عاص. الف- م، جلسه 172 درس.

(2) انى لا اخيس بالعهد و لا احبس البرد، و لكن ارجع فان كان فى نفسك الذي فى نفسك الان فارجع.» سنن ابى داود 2/ 75، كتاب الجهاد، باب فى الامام يستجنّ به فى العهود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 5، ص: 274

پيام رسان هستى؟ «1».

جهت يازدهم: حكم جاسوس دشمن

از مسائل بسيار مهمى كه همواره نظامها و دولتها به آن گرفتار مى باشند سازمان اطلاعات دشمنان بيگانه است كه همواره توسط ايادى و جاسوسهاى داخلى و خارجى خود مى كوشند در اجتماعات و ادارات و ارتش و مراكز تصميم گيرى و فرماندهى دولت مخالف خود نفوذ كنند و از اين طريق به نقاط ضعف و اطلاعات مورد نياز خود دست يابند.

خسارتهاى مترتبه بر اين عمل بويژه در ميدانهاى جنگ و شرايطى كه يك كشور در شرايط جنگى با كشور ديگر بسر مى برد بسيار زياد و شكننده است. پس بر حاكم مدبّر عاقل واجب است كه همواره مراقب اعمال و حركات افراد بوده و در مقابل اين شيوه دشمن در آمادگى كامل بسر برد. زيرا چه بسا غفلت از اين مسأله مهم موجب فرار و از هم گسيختگى نيروها و خسارتهاى بسيار سنگينى گردد كه چيزى آنها را جبران نمى كند. و شايد فرمايش خداوند متعال كه پس از امر به آماده كردن نيرو در برابر كفار مى فرمايد:

و آخرين من دونهم لا تعلمونهم، الله يعلمهم- و جز اينان ديگرانى كه شما آنان را نمى شناسيد و خدا آنان را مى شناسد، ناظر به همين ستون پنجم و شبكه داخلى دشمن باشد، كسانى كه دشمن آنان را به خدمت گرفته تا از طريق آنان جاسوسى كند و از امكانات و روحيه مسلمانان آگاهى يابد.

آنچه از آثار و روايات اسلامى استفاده مى شود اينست كه جزاى مناسب با

______________________________

(1) فلما رآها على قال: ويلك، ما ورائك؟ قال: اخاف ان تقتلنى، قال: و لم اقتلك و انت رسول؟» انساب الاشراف 2/ 211.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 275

اين گناه بزرگ كشتن و اعدام است مگر اينكه بخاطر جهاتى از آن صرف نظر گردد، زيرا بزرگى جنايت و جزاى آن متناسب با شدت زيان و خسارتى است كه بر آن مترتب است.

اكنون برخى از روايات را در اين زمينه را از نظر مى گذرانيم:

1- در سيره ابن هشام- با تلخيص- آمده است:

پس از اينكه مشركان معاهده حديبيه را نقض كردند و دشمنى آنان با اسلام و ممانعت آنان از گسترش حق و عدالت براى پيامبر اسلام (ص) آشكار شد آن حضرت تصميم به فتح مكه گرفت و در صدد برآمد پيش از آنكه آنان خبردار شوند و خود را آماده كنند بطور ناگهانى بر آنان هجوم برد و شر آنان را برطرف و شوكتشان را درهم بشكند. از اينرو به مردم فرمود كه قصد دارند به مكه بروند و به آنان دستور داد كه بسرعت خود را آماده حركت كنند و فرمود:

بار خدايا اين حركت را از چشم خبرچينان و جاسوسان قريش دور نگه دار تا ناگهان در شهرشان بر آنان فرود آيم.

مردم بسرعت آماده شدند پس چون آن حضرت (ص) مى خواست به طرف مكه حركت كند «حاطب بن ابى بلتعه» نامه اى به قريش نوشت و آنان را از ماجرا باخبر كرد، آنگاه آن نامه را به زنى داد و مزد و پاداشى براى وى معين كرد تا آن را به قريش برساند، آن زن نيز نامه را در ميان موهاى سرش گذاشت و موهايش را بر آن بافت و از شهر خارج شد، پيامبر خدا (ص) از طريق آسمان [وحى] از ماجرا خبردار شد و على (ع) و زبير بن عوّام را بدنبال او

فرستاد، آنان در بين راه به آن زن رسيدند و او را از مركب پياده كردند و وسايل او را جستجو كردند، ولى چيزى نيافتند، على بن أبي طالب (ع) به وى فرمود: بخدا سوگند نه به رسول خدا دروغ گفته شده و نه آن حضرت به ما دروغ گفته است يا نامه را مى دهى يا برهنه ات مى كنيم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 276

آن زن چون جديت آن حضرت را ديد گفت: كنار برويد، آن حضرت كنار رفت، وى موهاى سرش را باز كرد و نامه را بيرون آورد و به آن حضرت داد. آن حضرت نامه را نزد پيامبر خدا (ص) آورد، پيامبر اكرم (ص) «حاطب» را طلبيد و فرمود:

اى حاطب چه چيز ترا بر اين كار واداشت؟ وى گفت: اى پيامبر خدا (ص) بخدا سوگند من بخدا و پيامبر خدا ايمان دارم من تغيير نكرده و عوض نشده ام. من فردى هستم كه در ميان آنان- قريش- طايفه و عشيره اى ندارم ولى نزد آنان همسر و فرزند دارم، بخاطر آنان است كه دست به اين كار زدم، عمر بن خطاب گفت: اى رسول خدا به من اجازه بدهيد تا گردن او را بزنم، اين منافق شده است، پيامبر فرمود:

تو چه ميدانى اى عمر شايد خداوند در روز جنگ بدر به اصحاب بدر توجه نموده و فرموده: هر كارى مى خواهيد بكنيد من شما را بخشيدم.

آنگاه خداوند متعال در ارتباط با حاطب اين آيه را نازل فرمود:

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ- اى مؤمنان دشمن من و دشمن خويش را ولىّ و دوست خود مگيريد كه با آنان

طرح دوستى بريزيد «1».

نظير اين روايت را ابو داود در جهاد سنن خويش آورده و در آن آمده است:

عمر گفت: به من اجازه بده تا گردن اين منافق را بزنم، پيامبر خدا (ص) فرمود: اين در جنگ بدر شركت داشته، و چه مى دانى شايد خداوند بر اهل بدر عنايت داشته و فرموده: هر كار مى خواهيد بكنيد من گناهان شما را بخشيدم «2».

______________________________

(1) سيره ابن هشام 4/ 39- 41.

(2) قد شهد بدرا، و ما يدريك لعلّ الله اطلع على اهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم.» سنن ابى داود 2/ 44- 45، كتاب الجهاد، فى حكم الجاسوس اذا كان مسلما.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 277

داستان حاطب را على بن ابراهيم در تفسير خويش به هنگام تفسير سوره ممتحنه «1» و طبرسى در مجمع البيان «2» و بخارى در كتاب الجهاد «3»، آورده اند.

البته در نقلهاى مختلف اختلافات جزئى وجود دارد كه مى توان به آنها مراجعه نمود.

روشن است كه در اينجا پيامبر خدا (ص) عمر را از اين نظريه كه جزاى عمل منافق جاسوس كشتن است «ردع» نفرموده بلكه بسا آن را «تقرير» نيز فرموده ولى آن حضرت سابقه حاطب را در اسلام كه در جنگ بدر شركت داشته مجوز عفو وى قرار داده و اين منافاتى با اين معنى ندارد كه بالطبع جزاى چنين عملى قتل است، چنانچه از روايات آينده نيز استفاده مى گردد.

پس آنچه در كتاب جهاد مبسوط «4» آمده كه «جاسوس مسلمان را نمى توان كشت» و به عمل پيامبر اكرم (ص) در مورد حاطب استناد فرموده، مطلبى است كه آن را مى توان مورد مناقشه قرار داد. «5»

2- در مغازى واقدى در

غزوه مريسيع (بنى المصطلق) بطور خلاصه اينگونه آمده است:

«چون پيامبر خدا (ص) در «بقعاء» فرود آمد، به جاسوسى از مشركان برخورد نمودند، به وى گفتند: چه خبر؟ مردم كجا هستند؟ گفت: از آنان خبر ندارم.

______________________________

(1) تفسير على بن ابراهيم 2/ 361.

(2) مجمع البيان 5/ 269- 270، (جزء 9).

(3) صحيح بخارى 2/ 170، كتاب الجهاد و السير، باب الجلوس.

(4) مبسوط 2/ 15.

(5) مى توان گفت تعيين حكم و اندازه و چگونگى مجازات جاسوس دشمن در شرايط مختلف و نسبت به افراد مختلف در اختيار والى است، از عمل پيامبر اكرم (ص) نيز همين معنى استفاده مى شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 278

عمر گفت: يا راست مى گويى يا گردنت را مى زنم. گفت: من مردى از بلمصطلق هستم حارث بن ابى ضرار را در حالى ترك كردم كه سپاه زيادى براى جنگ با شما آماده كرده بود و مردم بسيار ديگرى بسوى او روى مى آوردند و مرا فرستاده تا از شما خبر ببرم و ببينم آيا از مدينه حركت كرده ايد يا نه، عمر وى را نزد رسول خدا (ص) آورد و ماجرا را به آن حضرت گفت.

پيامبر خدا (ص) وى را به اسلام دعوت كرد ولى او نپذيرفت، عمر گفت: اى رسول خدا (ص) گردن او را بزنم؟ پيامبر خدا (ص) وى را در اختيار او گذاشت و او گردنش را زد.» «1»

3- در مستدرك الوسائل از دعائم الاسلام آمده است:

«جاسوس و خبرچين در صورتى كه دسترسى به آنها حاصل شد، كشته مى شوند» از اهل بيت اينگونه براى ما روايت شده است «2».

4- در سنن ابى داود به سند خود از سلمة بن اكوع آمده است كه گفت:

در

يكى از سفرها جاسوسى از مشركين نزد پيامبر آمد، بعد ناگهان ناپديد شد، پيامبر (ص) فرمود: او را بيابيد و بكشيد- سلمة گويد:- من زودتر از ديگران به وى دست يافتم و او را كشتم و لباس و وسائل او را تصرف كردم و پيامبر آنها را بمن بخشيد «3».

5- باز در همان كتاب از سلمه آمده است كه مى گفت:

______________________________

(1) مغازى 1/ 406.

(2) و الجاسوس و العين اذا ظفر بهما قتلا. كذلك روينا عن اهل البيت.» مستدرك الوسائل 3/ 249، ابواب دفاع، باب 1، حديث 1.

(3) اتى النبى (ص) عين من المشركين و هو فى سفر، فجلس عند اصحابه ثم انسلّ، فقال النبى (ص):

اطلبوه فاقتلوه. قال: فسبقتهم اليه فقتلته و اخذت سلبه فنفلنى اياه.» سنن ابى داود 2/ 45، كتاب الجهاد، باب فى الجاسوس المستأمن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 279

با رسول خدا (ص) به غزوه هوازن رفتيم. در شرايطى كه ما با دشواريهائى روبرو بوديم، همه ما پياده بوديم و در بين ما افراد ناتوان و ضعيف نيز وجود داشت، بناگاه فردى كه بر شتر نر قرمز رنگى سوار بود سررسيد، طنابى چرمى از كنار شترش كشيد و شتر را با آن بست آنگاه آمد كنار ما نشست و صبحانه خورد، پس چون ضعف و ناتوانى ما را ديد بلند شد به سرعت به طرف شترش رفت طناب او را باز كرد، آن را خوابانيد و بر پشت او سوار شد و آن را از جاى بلند كرد كه بگريزد، ناگاه شخص ديگرى از طايفه اسلم كه بر ناقه [شتر ماده] سبز رنگى سوار بود از پشت نيروهاى ما ظاهر شد و با

يكديگر شروع به رفتن كردند، من به سرعت دويدم تا به پشت ناقه رسيدم و ناقه پشت سر جمل حركت مى كرد، من جلوتر رفتم تا به پشت جمل رسيدم، آنگاه باز جلوتر رفته و افسار جمل را بدست گرفتم و شتر را خوابانيدم، چون زانوى شتر به زمين رسيد من آن مرد را از شتر به زير كشيده و شمشير خود را كشيدم و به سر او زدم، او از دنيا رفت، مركب و لباس و وسايل او را برداشته به همراه خود آوردم، پيامبر خدا با ساير افراد به استقبال من آمدند، آن حضرت فرمود: چه كسى آن مرد را كشت؟ گفتند سلمه بن اكوع. فرمود: همه وسايل و لباس مقتول مال اوست «1».

اين داستان را مسلم در صحيح خود نيز آورده است «2».

6- باز در همان كتاب به سند خود از فرات بن حيان آمده است:

رسول خدا (ص) به كشتن وى دستور فرمود و او جاسوس ابو سفيان بود و با فردى از انصار همپيمان بود، به جمعى از انصار گذر كرد و گفت: من مسلمانم، يكى از انصار گفت: اى رسول خدا مى گويد من مسلمانم، پيامبر خدا (ص) فرمود: در ميان شما افرادى هستند كه آنان را به ايمانشان واگذار مى كنم، يكى

______________________________

(1) سنن ابى داود 2/ 45، كتاب جهاد، باب فى الجاسوس المستأمن.

(2) صحيح مسلم 3/ 1374، كتاب الجهاد و السير، باب 13، حديث 1754.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 280

از آنها فرات بن حيان است «1».

7- در ارشاد مفيد آمده است:

چون خبر وفات امير المؤمنين (ع) و بيعت مردم با فرزندش امام حسن (ع) به معاويه رسيد، يك نفر

از قبيله «حمير» را به كوفه و يكى از «بنى القين» را به بصره فرستاد تا اخبار را به وى گزارش نموده و بر عليه حسن (ع) كارشكنى كنند، امام حسن (ع) از اين ماجرا باخبر شد و دستور فرمود تا آن شخص حميرى را از منزل يك قصاب (حجام خ. ل) در كوفه بيرون بكشند و گردن او را بزنند، آنگاه نامه اى به بصره نوشت تا آن فرد، بنى قين را از بنى سليم بيرون بياورند و گردن بزنند، آنگاه به معاويه نوشت:

اما بعد، تو براى دسيسه چينى و حيله گرى و فريب، افرادى را به كار گرفتى، و جاسوسانى فرستادى، گويا تو روبرو شدن را دوست دارى، آن روز خيلى دور نيست ... «2».

پس بطور خلاصه بايد گفت: ظاهرا در زمان پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) اين معنى كه حكم جاسوسى براى دشمن اعدام است، يك امر واضحى بوده اگر چه در برخى موارد بخاطر برخى جهات از آن صرفنظر مى شده است.

علاوه بر اينكه عنوان منافق و مفسد و محارب و باغى نيز غالبا بر جاسوس صادق است و اين نكته اى است شايان دقت.

در خراج ابو يوسف آمده است:

______________________________

(1) ان منكم رجالا انكلهم الى ايمانهم، منهم فرات بن حيان.» سنن ابى داود 2/ 45، كتاب الجهاد، باب فى جاسوس الذمى.

(2) اما بعد فانّك دسست الرجال للاحتيال و الاغتيال و ارصدت العيون، كانك تحبّ اللقاء، و ما اوشك ذلك ...» ارشاد مفيد/ 170 (چاپ ديگر 188).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 281

و اى امير المؤمنين از حكم جاسوسهاى اهل ذمه و اهل حرب و يا جاسوسهاى مسلمان پرسش كردى، همانا اگر از اهل

ذمه يا از اهل حرب باشند كه جزيه مى پردازند مانند يهود و نصارى و مجوس، بايد گردنهاى آنها زده شود، ولى اگر از اهل اسلام و شناخته شده باشند، آنان را مجازات كن و به حبس هاى طولانى آنها را محكوم كن تا توبه كنند.

ابو يوسف گويد: و شايسته است امام مرزبانانى بر جاده هائى كه بر بلاد اهل شرك ختم مى شود داشته باشد، تا بازرگانانى كه از آن راهها رفت و آمد مى كنند را مورد بازرسى قرار دهد. و اگر كسى سلاح حمل مى كند آن را از وى گرفته و بازگردانده شود و هر كس افرادى را به بردگى مى برد بازگردانده شود و اگر كسى كتابى [نامه اى] همراه دارد خوانده شود و اگر در آن كتاب و نوشته گزارشهايى از وضعيت مسلمانان آمده است، صاحب كتاب نيز بازداشت شود و نزد حاكم فرستاده شود تا دربارۀ او نظر بدهد «1».

خلاصه كلام، اينكه: حفظ نظام كه از مهم ترين فرايض است بر سياست مراقبت و احتياط با منافقين و جاسوسان دشمن متوقف است، چنانچه بر فرستادن مراقب و جاسوس به كشورهاى دشمن كه توطئه ها و برنامه هاى آنان عليه مسلمين را گزارش كنند، توقف دارد. و تفاوت بين اين دو جاسوسى به اينست كه جاسوسى براى كفر باعث تقويت و گسترش كفر و فساد است و جاسوسى براى اسلام باعث تقويت نظام حق و عدل، پس واجب است كه شر اولى دفع و دومى تقويت شود. و در اينجا نكته اى است شايان دقت.

______________________________

(1) خراج ابو يوسف/ 189. روشن است كه نوشته هاى ابو يوسف در خراج قبل از اينكه مبين احكام اسلام باشد مؤيّد عملكرد خارجى خلفاء بوده بنابراين در

سخنان او به اين نكته نيز بايد توجه داشت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 282

جهت دوازدهم: برخى از معاهده هاى پيامبر (ص) با كفار اهل كتاب و ديگران

اشاره

در اين فصل مناسب است برخى از عهدنامه هاى پيامبر اكرم (ص) با كفار را براى مزيد فايده يادآور شويم و پژوهش گسترده در اين موضوع را به كتابهاى مفصل كه در اين زمينه نگاشته شده واگذار نمائيم:

1- عهدنامه اى كه پيامبر اكرم (ص) بين اهل مدينه نگاشت.
اشاره

پس از آنكه پيامبر (ص) به يثرب- مدينه- وارد شد يك عهدنامه و پيمان سياسى در بين آنان به امضاء رساند كه ضمن آن روابط انسانى و حقوق متقابل بين مردم مدينه از مسلمانان و يهود و ديگران مشخص شده است. اين عهدنامه بعنوان قانون اساسى دولت اسلامى كه آن حضرت در مدينه تأسيس فرمود بشمار مى آيد.

در سيره ابن هشام آمده است: ابن اسحاق گويد: پيامبر خدا (ص) عهدنامه اى بين مهاجرين و انصار و يهود مدينه نوشت و يهوديان را بر دين و اموال خود باقى گذاشت و شرايطى را به نفع و شرايطى را عليه آنان در آن گنجانيد كه صورت كامل قرارداد بدين شرح است:

[متن عهدنامه]

بسم الله الرحمن الرحيم

اين نامه اى است از محمد پيامبر (ص) بين مؤمنان و مسلمانان از قريش و مردم يثرب و كسانى كه از آنان پيروى نموده و ملحق به آنان شده اند و با آنان در جهاد شركت نموده اند، اينان جداى از ساير مردم يك امت واحده مى باشند.

مهاجرين از قريش بر طبق قراردادها و قوانين اجتماعى خود مى باشند و ديه هاى آنها بين خود آنان است و اسيران خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنان خود آزادى مى نمايند و «بنو عوف» بر طبق قراردادها و قوانين اجتماعى خود مى باشند و ديه هاى آنها به همان روش نخستين است، هر طايفه اى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 283

اسيران خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنان آزاد مى نمايد. و «بنو ساعده» بر طبق قوانين و قراردادهاى اجتماعى خود مى باشند و به همان روش نخستين خود عمل مى كنند و هر طايفه اى اسيران خود را بر اساس معروف و قسط

بين مؤمنان خود آزاد مى نمايد. و «بنو حارث» بر طبق قراردادهاى نخستين خود عمل مى كنند، و هر طايفه اسيران خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنان آزاد مى نمايد. و «بنو جشم» بر طبق قراردادهاى حقوقى و جزايى نخستين خود مى باشند، و هر طايفه اسيران خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنين آزاد مى نمايد. و «بنو نجّار» بر قراردادهاى اجتماعى خود مى باشند و قوانين جزائى آنها به همان روش نخستين است، و هر طايفه آنان اسراى خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنان آزاد مى نمايد. و «بنو عمرو بن عوف» بر قراردادهاى اجتماعى خود مى باشند و قوانين جزائى آنها به همان روش نخستين است و هر طايفه آنان اسيران خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنان آزاد مى نمايد. و «بنو النبيت» بر قراردادهاى اجتماعى خود مى باشند و قوانين جزائى آنها به همان روش نخستين آنان است. و هر طايفه آنان اسيران خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنان آزاد مى نمايد. و «بنو الاوس» بر قراردادهاى اجتماعى خويشند و قوانين جزائى آنان به همان روش نخستين است، و هر طايفه آنان اسيران خود را بر اساس معروف و قسط بين مؤمنان آزاد مى نمايند.

و البته مؤمنان در بين خود بدهكار و عائله مندى را نمى يابند مگر اينكه بر اساس معروف وى را در پرداخت بدهى و رهائى از گرفتارى يارى مى رسانند. و نبايد فرد مؤمنى با بنده مؤمن ديگرى عليه وى هم سوگند شود. و همه مؤمنان باتقوى، عليه كسى كه به حقوق آنان تجاوز كرده، يا ظلم و گناه بزرگى را عليه آنان تدارك ديده يا بين مؤمنان

فساد ايجاد كرده، يكى هستند و همۀ دستهاى آنها عليه اوست، اگر چه فرزند يكى از آنها باشد. و هرگز نبايد مؤمنى مؤمن ديگرى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 284

را بخاطر كافرى بكشد. و هرگز كافرى را عليه مؤمنى يارى ندهد. و همانا امان خداوند يكى است كه كوچكترين مسلمانان مى تواند از سوى سايرين آن را بعهده بگيرد.

و اينكه مؤمنان برخى ولىّ برخى ديگر هستند نه ساير مردم. و كسانى از يهود كه از ما پيروى مى كنند از يارى و كمك ما برخوردارند به آنها ظلم نمى شود و به دشمنان آنان كمك نمى شود. و همانا صلح مسلمانان يكى است، هيچ مؤمنى در جهاد در راه خدا با ديگرى صلح نمى كند مگر اينكه همه در آن مساوى و برابر هستند. و رزمندگان از مؤمنين، به نوبت به جنگ خواهند آمد و هر رزمنده اى را رزمندگان ديگر پشتيبانى خواهند كرد.

و مؤمنان باتقوا بر نيكوترين راه هدايت و استوارترين آن مى باشند. و هيچ مشركى حق ندارد از مال يا جان مشركين قريش حمايت كند. و حق ندارد با آنان عليه مؤمنى همكارى نمايد. و اينكه اگر مؤمنى مؤمن ديگرى را كشت بايد قصاص شود مگر اينكه ولى مقتول رضايت دهد و همه مؤمنان عليه وى هستند تا اينكه اين امر اجرا شود. و اينكه هر مؤمنى كه مطالب اين نوشته را پذيرفته و به خدا و روز قيامت ايمان دارد جايز نيست كه بدعت گذار نسبت به اين نوشته را يارى دهد، يا او را در پناه خود گيرد و اگر كسى او را يارى كرد يا به وى جا و مكان داد لعنت خدا و غضب

وى تا روز قيامت بر او باد و توبه او پذيرفته نيست و عوض هم از او گرفته نمى شود. و هر يك از شما كه در چيزى از اين نوشته اختلاف كرديد آن را به خداوند- عز و جل- و محمد (ص) برگردانيد.

و تا زمانى كه مؤمنان در جنگ هستند يهوديان نيز همراه مؤمنين مخارج جنگ را مى پردازند. يهود بنى عوف نيز امتى هستند با مؤمنان، يهوديان به دين خود باشند و مسلمانان به دين خود، چه خود و چه غلامان آنان، مگر كسى كه ظلم كند يا مرتكب خلافى شود كه جز خود و خانواده خود را هلاك نكرده است. و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 285

براى يهود بنى نجار است آنچه براى يهود بنى عوف بود. و براى يهود بنى حارث است آنچه براى يهود بنى عوف بود. و براى يهود بنى ساعده است آنچه براى يهود بنى عوف بود. و براى يهود بنى جشم است آنچه براى يهود بنى عوف بود. و براى يهود بنى اوس است آنچه براى يهود بنى عوف بود. و براى يهود بنى ثعلبه است آنچه براى يهود بنى عوف بود، مگر كسى كه مرتكب گناه يا ستمى شود كه او جز خود و خانواده خود را هلاك نكرده است. و طايفه جفنه قسمتى از ثعلبه هستند و حكم آنان را دارند. و براى بنى شطيبه است آنچه براى يهود بنى عوف بود. اينكه نيكان از بدان جدا هستند. و موالى و بندگان بنى ثعلبه مانند خود آنان هستند. و هم پيمانان يهود حكم خود آنان را دارند. و اينكه هيچ يك از آنان جز با اجازه

محمد (ص) حركتى نبايد انجام دهند. و اگر جراحتى بر كسى وارد شد نبايد از تقاص جراحت واردكننده جلوگيرى كنند. و كسى كه بناگاه كسى را بكشد بخود و اهل بيت خود چنين كرده است مگر كسى كه مورد ستمى واقع شده [و از خود دفاع كرده است] و خدا با كسانى است كه به اين عهدنامه پايدار مى مانند.

و اينكه يهود مخارج خود را خود بايد بپردازند و مسلمانان نيز مخارج خود را خود بايد بپردازند، و اگر كسى با امضا كنندگان اين عهدنامه به جنگ برخيزد همگى موظفند كه از خود دفاع كنند و بين آنان خيرخواهى و نصيحت و نيكى حاكم است نه زشتى و پليدى و هيچ كس نبايد به هم پيمان خود بدى كند و بايد به يارى مظلوم بشتابد. و در شرايط جنگى يهوديان نيز مانند مسلمانان مخارج جنگ را مى پردازند. و حرمت يثرب [مدينه] بايد توسط امضاكنندگان اين قرارداد حفظ شود. همسايه نيز مانند خود انسان است كه نبايد به او ضرر و زيانى وارد گردد. و حريمى شكسته نمى شود [در منزلى وارد نبايد شد] مگر با اجازه اهل آن. و اينكه ما بين امضاكنندگان اين ورقه مشكل و مشاجره

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 286

زيان زننده اى واقع نمى شود مگر اينكه در مورد آن به خداوند- عز و جل- و به محمد پيامبر خدا (ص) مراجعه مى كنند. و خداوند گواه بر مطالب نيك و خوب اين صحيفه است.

و اينكه قريش و كسانى كه آنان را يارى مى دهند را نبايد پناه داد. و اينكه بين امضاكنندگان اين صحيفه پيمان همكارى است عليه كسى كه به يثرب هجوم آورد. و

اگر به صلح دعوت شدند مصالحه مى كنند و شرايط صلح را عملى مى سازند زيرا اينان هستند كه طالب صلحند و آن را محترم مى شمارند و اگر اينان [امضاكنندگان صحيفه] قوم ديگرى را به صلح فراخواندند، براى ديگران است آنچه براى مؤمنين است، مگر كسى كه در دين با مؤمنان به جنگ برخاسته است.

بر هر دسته اى از مردم حصّه آنان است در كارهائى كه بعهده آنان نهاده شده است. و براى يهود اوس و مواليان آنها و خود آنها همان مزايايى است كه براى امضاء كنندگان اين صحيفه است. و همواره بايد نيكى حاكم باشد نه بدى و كسى عمل ناپسندى انجام نمى دهد مگر اينكه به زيان خود اوست.

و خداوند بر مطالب صحيح و نيك اين صحيفه گواه است.

و اين صحيفه هرگز مانع مجازات فرد ظالم و گناهكار نمى گردد، و كسى كه از شهر خارج گردد يا در شهر بماند در امنيت و امان است مگر كسى كه ستم كند يا مرتكب جرمى گردد و خداوند با افراد نيك كردار و پرهيزكار همراه است.

و نيز محمد (ص) فرستاده خدا.» «1»

______________________________

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

هذا كتاب من محمد النبى (ص) بين المؤمنين و المسلمين من قريش و يثرب، و من تبعهم فلحق بهم و جاهد معهم، انهم امة واحدة من دون الناس، المهاجرون من قريش على ربعتهم يتعاقلون بينهم، و هم يفدون عانيهم بالمعروف و القسط بين المؤمنين. و بنو عوف على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، كل

- طائفة تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين. و بنو ساعدة على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، و كل طائفة منهم تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين. و بنو الحارث

على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، و كل طائفة تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين. و بنو جشم على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، و كل طائفة منهم تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين. و بنو النجار على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، و كل طائفة منهم تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

و بنو عمرو بن عوف على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، و كل طائفة تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين. و بنو النبيت على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، و كل طائفة تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين. و بنو الاوس على ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولى، و كل طائفة منهم تفدى عانيها بالمعروف و القسط بين المؤمنين.

و ان المؤمنين لا يتركون مفرحا بينهم ان يعطوه بالمعروف فى فداء او عقل.

و ان لا يحالف مؤمن مولى مؤمن دونه. و ان المؤمنين المتقين (ايديهم- الاموال) على من بغى منهم او ابتغى دسيعة ظلم او اثم او عدوان او فساد بين المؤمنين، و ان ايديهم عليه جميعا، و لو كان ولد احدهم.

و لا يقتل مؤمن مؤمنا فى كافر. و لا ينصر كافرا على مؤمن. و ان ذمة الله واحدة، يجير عليهم ادناهم.

و ان المؤمنين بعضهم موالى بعض دون الناس. و انه من تبعنا من يهود فان له النصر و الاسوة، غير مظلومين و لا متناصرين عليهم. و ان سلم المؤمنين واحد، لا يسالم مؤمن دون مؤمن فى قتال فى سبيل الله الا على سواء و عدل بينهم. و ان كل غازية غزت معنا يعقب بعضها بعضا.

و ان المؤمنين يبي ء بعضهم على (عن، خ. ل) بعض بما نال دماءهم فى سبيل الله.

و ان المؤمنين المتقين على احسن

هدى و اقومه. و انه لا يجير مشرك مالا لقريش و لا نفسا، و لا يحول دونه على مؤمن. و انه من اعتبط مؤمنا قتلا عن بينة فانه قود به الا ان يرضى ولى المقتول، و ان المؤمنين عليه كافة، و لا يحل لهم الا قيام عليه. و انه لا يحل لمؤمن اقر بما فى هذه الصحيفة، و آمن بالله و اليوم الآخر أن ينصر محدثا و لا يؤويه، و انه من نصره او آواه فان عليه لعنة الله و غضبه يوم القيامة، و لا يؤخذ منه صرف و لا عدل.

و انكم مهما اختلفتم فيه من شي ء فان مردّه الى الله- عزّ و جلّ- و الى محمد (ص).

- و ان اليهود ينفقون مع المؤمنين ما داموا محاربين، و ان يهود بنى عوف امة مع المؤمنين، لليهود دينهم، و للمسلمين دينهم، مواليهم و انفسهم الا من ظلم و اثم فانه لا يوتغ الا نفسه و اهل بيته. و ان ليهود بنى النجار مثل ما ليهود بنى عوف. و ان ليهود بنى الحارث مثل ما ليهود بنى عوف. و ان ليهود بنى ساعدة مثل ما ليهود بنى عوف. و ان ليهود بنى جشم مثل ما ليهود بنى عوف. و ان ليهود بنى الاوس مثل ما ليهود بنى عوف. و ان ليهود بنى ثعلبة مثل ما ليهود بنى عوف، الا من ظلم و اثم فانه لا يوتغ الا نفسه و اهل بيته. و ان جفنة بطن من ثعلبة كانفسهم. و ان لبنى الشطيبة مثل ما ليهود بنى عوف.

و ان البرّ دون الاثم. و ان موالى ثعلبة كانفسهم. و ان بطانة يهود كانفسهم. و انه لا يخرج منهم احد

الا باذن محمد (ص). و انه لا ينحجز على ثار جرح. و انه من فتك فبنفسه فتك، و اهل بيته الا من ظلم، و ان الله على ابرّ هذا.

و ان على اليهود نفقتهم، و على المسلمين نفقتهم. و ان بينهم النصر على من حارب اهل هذه الصحيفة. و ان بينهم النصح و النصيحة و البر دون الاثم. و انه لم ياثم امرؤ بحليفه، و ان النصر للمظلوم. و ان اليهود ينفقون مع المؤمنين ما داموا محاربين. و ان يثرب حرام جوفها لاهل هذه الصحيفة. و ان الجار كالنفس غير مضار و لا آثم. و انه لا تجار حرمة الا باذن اهلها. و انه ما كان بين اهل هذه الصحيفة من حدث او اشتجار يخاف فساده فان مردّه الى الله- عزّ و جلّ- و الى محمد رسول الله (ص). و ان الله على اتقى هذه الصحيفة و ابرّه. و انه لا تجار قريش و لا من نصرها. و ان بينهم النصر على من دهم يثرب، و اذا دعوا الى صلح يصالحونه و يلبسونه فانهم يصالحونه و يلبسونه، و انهم اذا دعوا الى مثل ذلك فانه لهم على المؤمنين الا من حارب فى الدين، على كل اناس حصتهم من جانبهم الذي قبلهم، و ان يهود الاوس مواليهم و انفسهم على مثل ما لاهل هذه الصحيفة مع البر المحض من اهل هذه الصحيفة.

[قال ابن هشام: و يقال: مع البر المحسن من اهل هذه الصحيفة]

[قال ابن اسحاق:] و ان البر دون الاثم، لا يكسب كاسب الا على نفسه، و ان الله على اصدق ما فى هذه الصحيفة و ابرّه. و انه لا يحول هذا الكتاب دون ظالم و آثم،

و انه من خرج آمن و من قعد آمن الا من ظلم او اثم، و ان الله جار لمن برّ و اتقى، و محمد رسول الله (ص).» سيره ابن هشام 2/ 147- 150.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 289

اين عهدنامه را ابو عبيد نيز در الاموال خود با كمى اختلاف آورده است «1». در الوثائق السياسيه نيز همراه با ساير عهدنامه هاى آن حضرت آمده است «2».

ما اين عهدنامه را با همه طولانى بودن آن در اينجا آورديم بخاطر اينكه قديمى ترين و طولانى ترين عهدنامه سياسى است كه در تاريخ اسلام بر جاى مانده و سنگ پايه نخستين حكومت اسلامى بر آن استوار شده است.

اين عهدنامه دليل روشنى بر دورانديشى پيامبر اكرم (ص) و عظمت شخصيت سياسى آن حضرت است، كه بوسيله آن همه اهل مدينه از اوس و خزرج گرفته تا يهود مدينه را با همه نزاع و خونريزيهائى كه بين آنها بوده با هم هماهنگ نموده و از مجموعه آنان يك قلعه محكم در برابر كفر و شرك ايجاد فرمود و در زير پرچم و حكومت خويش يك دولت عادله براى آنان بنا نهاد «3».

______________________________

(1) الاموال/ 260- 264، شماره 518.

(2) الوثائق السياسية/ 59- 62، شماره 1.

(3) در متن عربى اين عهدنامه شريفه لغاتى آمده است كه به توضيح آن مى پردازيم:

ربعة [رباعة] به كسر و فتح: روش و عادتى است كه در امور مربوط به خونخواهى ها و ديات طبق آن رفتار مى كردند.

عانى: اسير معاقل؛ جمع معقله: ديات. المفرح به فتح راء: كسى كه بدهكارى يا ديه يا فديه اى بعهده اوست، كه بر مسلمانان واجب است در پرداخت آن او را يارى رسانند. ابن هشام گويد: مفرح:

كسى است كه بدهكار يا عيالوار است چنانچه شاعر گفته:

اذا انت لم تبرح تؤدّى امانة و تحمل اخرى افرحتك الودائع

(اگر تو هنوز امانتى را نپرداخته، امانت ديگرى را به عهده بگيرى امانتها بر گرده ات سنگينى مى كند.)

دسيعه: پاداش بزرگ است. و ظاهرا معنى جمله اينست كه اگر كسى به ناروا و از روى ستم از مسلمانان پاداش بزرگى را طلب كرد بر آنان واجب است كه به يكديگر كمك نموده و او را از خود برانند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 290

نكات برجسته عهدنامه:

همانگونه كه ملاحظه مى فرمائيد اين عهدنامه شامل مواد و اصول قابل توجهى است كه مهمترين آنها را يادآور مى شويم:

1- همه مسلمانان را على رغم اختلافات نژادى و قومى بعنوان يك امت در كنار ساير مردم قرار داده است.

2- سنت و شيوه مهاجرين و قبايل مختلف انصار را در مسائل ديه و خونها [حقوق جزائى] بر اساس همان عادات و سنت هاى معمول خودشان تأييد نموده و همه آنها را در آن شرايط محترم شمرده، البته بعدا با نازل شدن حكم حدود و قصاص و ديات در اسلام، اين اصل نسخ گرديد.

3- بر هر طايفه اى واجب نموده كه اسيرهاى خود را بر اساس معروف و قسط آزاد سازند.

______________________________

- اسوه: يارى، تسليت، و مساوات. و در نهاية آمده است: «يعقب بعضها بعضا يعنى بنوبت به جنگ بروند».

يبي ء: بر جا نهادن يا بازگرداندن، و شايد معنى دوم در اينجا مناسب تر باشد، كه مفهوم جمله نظير مفهوم جمله پيشين آنست.

لا يجير مشرك مالا لقريش و لا نفسا: يعنى هيچ يك از مشركين اهل مدينه جايز نيست كه اموال و يا افرادى از مشركين قريش را در پناه خود گيرد.

اعطبته:

بدون جنايتى كه موجب قتل باشد او را بكشد. صرف: توبه. عدل: فديه. ان اليهود ينفقون مع المؤمنين: يهود سهم خود را در مخارج جنگ مى پردازند. لا يوتغ: هلاك نمى شود. لا ينحجز الى ثار جرح: كسى كه در اثر مجروح شدن، طالب قصاص يا ديه است را مانع نمى شوند.

ان الله على ابرّ: خداوند بدان راضى است و با كسانى است كه مفاد آن را بيشتر رعايت مى كنند.

دهم يثرب: به شهر مدينه هجوم آورد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 291

4- بر مؤمنين واجب فرموده كه با پرداخت فديه يا ديه به اسيران و تهيدستان خود كمك كنند.

5- بر مؤمنين واجب نموده كه در برابر كسى كه ظلم و پليدى و تجاوز و فساد در جامعه مى كند، اگر چه فرزند يكى از آنان باشد بصورت يكپارچه بايستند.

6- بخاطر كافرى مؤمنى را نكشند و كافرى را عليه مؤمنى يارى ندهند.

7- براى كوچكترين فرد مسلمان اين ارزش را قائل شده است كه از طرف همه مسلمانان به فردى پناهندگى بدهد.

8- از مشركان اين اجازه را سلب كرده كه مالى يا خونى از مشركين قريش را در پناه خود گيرد.

9- اينكه: قاتل مؤمن بايد قصاص شود مگر اينكه ولى مقتول با قبول ديه از وى گذشت كند.

10- در آن از يارى رساندن و پناه دادن به افراد بدعت گذار پيش گيرى شده است.

11- براى قبايل يهود و بردگان و همپيمانان آنان حقوق اجتماعى خودشان را قائل شده و امنيت و آزادى مذهب و ساير شئون اجتماعى آنان را محترم شمرده به شرط اينكه با مسلمانان همراهى كنند و همانند مسلمانان در برابر تهاجم مهاجمين مخارج جنگ را بپردازند.

12- بر همه امضاكنندگان

عهدنامه لازم شمرده كه در مقابل مهاجمين به مدينه قيام كنند و اگر هر يك از طرفين به صلح دعوت كرد مجاز باشد مگر اينكه جنگ بخاطر دين باشد.

13- همسايه همانند خود انسان محترم است و نبايد مورد اهانت و آزار قرار گيرد.

14- در همه مشكلات و خصومت هائى كه بين مسلمانان، يا بين يهود و يا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 292

بين يهود و مسلمانان واقع مى شود پيامبر (ص) بعنوان مرجع رسيدگى مشخص شده است.

2- صلح حديبيّه:

در اواخر سال ششم هجرت پيامبر خدا (ص)- بدون اينكه قصد جنگ داشته باشد- با همراهان براى انجام عمره از مدينه خارج شد. آن حضرت لباس احرام پوشيده و حركت فرمود تا در حديبيه فرود آمد و در همانجا بيعت رضوان واقع شد.

[قضيه اين بود كه] قريش تصميم گرفت كه نگذارد آن حضرت به مكه وارد شود. بين آن حضرت و طايفه قريش سفرائى رد و بدل شد، تا در نهايت آنان سهيل بن عمرو را نزد آن حضرت فرستاده و به او گفتند نزد محمد برو و با او مصالحه كن ولى بايد او امسال به مكه نيايد زيرا ما هرگز زير اين بار نمى رويم كه فردا عرب بگويند: او به زور به مكه وارد شد. وى به نزد پيامبر خدا (ص) رسيد و ماجراى صلح را در ميان گذاشت، آن حضرت على (ع) را طلبيد و فرمود تا صلحنامه را بنويسد، صورت آن صلحنامه و موادّ آن بدين گونه است:

باسمك اللّهم اين آن چيزى است كه محمد بن عبد الله و سهيل بن عمر بر طبق آن صلح نمودند:

[1-] اينان با يكديگر مصالحه كردند كه تا

ده سال جنگ از مردم برداشته شود، مردم در امنيت كامل بسربرند و متعرض يكديگر نگردند.

[بر اين پايه كه اگر از اصحاب محمد كسى براى انجام حج يا عمره يا تجارت به مكه آمد، خون و مالش در امان است، و از قريش هر كس به مدينه وارد شد و از آنجا خواست عبور كند و به مصر يا شام براى تجارت برود، خون و مالش در امان است.]

[2-] و نيز كسى كه از قريش بدون اجازه ولىّ خود به نزد محمد آيد بايد او را به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 293

قريش برگرداند ولى از كسانى كه همراه محمد هستند اگر كسى به نزد قريش آيد ملزم نيستند كه او را به وى بازگردانند.

[3-] و در بين ما عيب ها [و ناراحتى هاى گذشته] پوشيده نگاهداشته مى شود و هيچ گونه حمله آشكار و يا خيانت پنهانى در بين نيست.

[4-] و هر كس بخواهد با محمد قرارداد و معاهده اى ببندد مانعى نيست و هر كس بخواهد در قراردادها و عهد قريش داخل شود مانعى نيست.

[5-] و تو امسال بازمى گردى و داخل مكه نمى شوى، و در سال آينده ما از مكه خارج مى شويم و تو و يارانت به مكه وارد مى شويد و سه روز در آن مى مانيد، فقط سلاح سواره با شما است و شمشيرها در غلاف و ديگر هيچ چيز به همراه خود نمى آوريد.

[6-] و قربانيهايى كه به همراه خود مى آوريد تا همانجا كه ما مى بريم و جايگاه آنست مى بريد [و از آنجا جلوتر نمى آييد]

بر اين صلحنامه مردانى از مسلمانان و مردانى از مشركان گواهى ميدهند ... «1».

______________________________

(1) باسمك اللهم،

هذا ما صالح عليه محمد بن عبد

الله سهيل بن عمرو.

و اصطلحا على وضع الحرب عن الناس عشر سنين يأمن فيهن الناس و يكفّ بعضهم عن بعض،

[على انه من قدم مكة من اصحاب محمد (ص) حاجّا او معتمرا او يبتغى من فضل الله فهو آمن على دمه و ماله، و من قدم المدينة من قريش مجتازا الى مصر او الى الشام يبتغى من فضل الله فهو آمن على دمه و ماله.] على انه من اتى محمدا من قريش بغير اذن وليه ردّه اليهم، و من جاء قريشا ممن مع محمد لم يردوه عليه. و انّ بيننا عيبة مكفوفة، و انه لا اسلال و لا اغلال. و انه من احب ان يدخل فى عقد محمد و عهده دخله، و من احب ان يدخل فى عقد قريش و عهدهم دخل فيه. و انت ترجع عنا عامك هذا، فلا تدخل علينا مكة. و انه اذا كان عام قابل خرجنا عنك فدخلتها باصحابك فاقمت بها ثلاثا، معك سلاح الراكب، السيوف فى القرب، و لا تدخلها بغيرها.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 294

3- امان نامه آن حضرت براى يهود بنى عاديا از تيماء:

بسم الله الرحمن الرحيم

اين نامه اى است از محمد فرستاده خدا براى بنى عاديا: آنان در پناه اسلامند و در مقابل بايد جزيه بپردازند، هيچ گونه ظلم و تجاوز و بيرون راندن از وطن در كار نيست، براى هميشه تا شب و روز باقى است اين عهدنامه برقرار است، اين را خالد بن سعيد كتابت كرد «1».

4- معاهده آن حضرت (ص) با اهل ايله: «2»

بسم الله الرحمن الرحيم

اين امان نامه ايست از سوى خدا و محمد پيامبر- فرستاده خدا- به يوحنا فرزند رؤبه و اهل ايله براى كشتى ها و وسايط نقليه آنان در خشكى و دريا، براى آنان و كسانى كه با آنان هستند از اهل شام و اهل يمن و اهل دريا [ساحل نشينان]، در امان خدا و محمد پيامبر خدا مى باشند. پس هر يك از آنان كه كارى عليه

______________________________

- [و على ان هذا الهدى حيث ما جئناه و محله فلا تقدمه علينا.] ...

اشهد على الصلح رجال من المسلمين و رجال من المشركين ...» الوثائق السياسية/ 77 و 80، شماره 11، و نيز سيره ابن هشام 3/ 331- 332. الاموال/ 206- 209 شماره 440.

در هر يك از اينها اختلاف نقل وجود دارد، ما از وثائق نقل كرديم.

در متن عربى اين روايت، اسلال: به معنى غارت و هجوم آشكارا، يا با شمشيرهاى كشيده و اغلال به معنى خيانت است.

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

هذا كتاب من محمد رسول الله لبنى عاديا: ان لهم الذمة و عليهم الجزية، و لا عداء و لا جلاء، الليل مدّ و النهار شدّ، و كتب خالد بن سعيد.» الوثائق السياسية/ 98، شماره 19.

در متن عربى اين امان نامه، عداء: به معنى ظلم و تجاوز. جلاء: بيرون راندن از وطن.

الليل مد و النهار شدّ: به معنى اين است كه اين امان نامه تا طلوع خورشيد و تاريكى شب وجود دارد باقى است.

(2) ايله بندرى است در فلسطين كه الان جزء سرزمينهاى اشغالى در دست يهود است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 295

مسلمانان انجام دهد، مال او مانع جان او نمى باشد و اگر از مردم كسى او را گرفت بى اشكال است و از آبى كه در آن رفت و آمد مى كنند و راهى كه در آن تردد مى نمايند، در دريا و خشكى نبايد جلوگيرى شوند.

اين نامه را جهيم بن صلت و شرحبيل بن حسنه با اجازه پيامبر خدا (ص) نوشتند «1».

5- دعوتنامه آن حضرت (ص) به اسقفهاى نجران

از محمد فرستاده خدا به اسقفهاى نجران:

بنام خداوند ابراهيم و اسحاق و يعقوب،

اما بعد، من شما را از بندگى بندگان به بندگى خداوند و از ولايت بندگان به ولايت خداوند دعوت مى كنم، اگر نمى پذيريد پس جزيه بپردازيد و اگر نمى پذيريد آماده جنگ باشيد. و السلام «2».

______________________________

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

هذه آمنة من الله و محمد النبى رسول الله ليحنة بن رؤبة و اهل ايلة. سفنهم و سيارتهم فى البر و البحر، لهم ذمة الله و ذمة محمد النبى، و من كان معهم من اهل الشام و اهل اليمن و اهل البحر.

فمن احدث منهم حدثا فانه لا يحول ماله دون نفسه، و انه طيب لمن اخذه من الناس.

و انه لا يحل ان يمنعوا ماء يردونه، و لا طريقا يريدونه من بر او بحر.» الوثائق السياسية/ 117، شماره 31 و الاموال/ 258، شماره 514، با كمى تفاوت در متن با يكديگر.

(2) من محمد رسول الله الى اساقفة نجران:

بسم اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب،

اما بعد، فانى

ادعوكم الى عبادة الله من عبادة العباد، و ادعوكم الى ولاية الله من ولاية العباد. فان ابيتم فالجزية. و ان ابيتم آذنتكم بحرب. و السلام.» الوثائق السياسية/ 174، شماره 93.

اينكه برخى گفته اند به هنگام جزيه گرفتن از اهل ذمّه بايد ريش آنها را بگيرند و با تحقير و ... جزيه را از آنان وصول كنند دليل درستى ندارد، آنچه ادله دلالت دارد اينست كه بايد در برابر حكومت اسلامى تسليم باشند و گردنكشى نكنند. الف- م، جلسه 174 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 296

6- نامه آن حضرت به ابو الحارث بن علقمه اسقف نجران:

بسم الله الرحمن الرحيم

از محمد پيامبر به اسقف ابى الحارث و ساير اسقف ها و كاهنهاى نجران و راهبهاى آنان و كسانى كه از آنان پيروى مى كنند.

هر آنچه در اختيار آنان است چه كم و چه زياد از صومعه و كليسا و ديرهايشان، همه در اختيار آنان و در پناه خدا و رسول خداست.

هيچ اسقفى از اسقفيت خويش و هيچ راهبى از رهبانيّت خويش و هيچ كاهنى از كهانت خويش عوض نمى شود. و هيچ حقى از حقوق آنان ضايع نمى گردد، و حاكميت آنان محفوظ است، و آنچه را دارند از آنان گرفته نمى شود. [و اينان هميشه در پناه خدا و رسول خدا هستند] تا زمانى كه به راه نيكى روند و آنچه را با آنان صلح شده به نيكى بپذيرند، نه ستم بپذيرند و نه ستم كنند. «1»

7- معاهده آن حضرت «ص» با نصاراى نجران:

بسم الله الرحمن الرحيم

اين چيزى است كه محمد نبى فرستاده خدا براى اهل نجران نوشت ... پناه خدا و امان محمد نبى، پيامبر خدا شامل حال اهالى نجران و اطراف و اموال و جانها و دينشان، و غائب و حاضر و عشيره و كليساها و هر آنچه در اختيار آنان است چه كم و چه زياد مى باشد. هيچ اسقفى از اسقفيّت خويش و هيچ راهبى از راهبيّت

______________________________

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

من محمد النبى، الى الاسقف ابى الحارث، و اساقفة نجران و كهنتهم، و من تبعهم، و رهبانهم:

ان لهم ما تحت ايديهم من قليل و كثير، من بيعهم و صلواتهم و رهبانيتهم، و جوار الله و رسوله.

لا يغيّر اسقف من اسقفيته، و لا راهب من رهبانيته، و لا كاهن من كهانته، و لا يغير حق من

حقوقهم و لا سلطانهم، و لا شي ء مما كانوا عليه. [على ذلك جوار الله و رسوله ابدا] ما نصحوا و اصطلحوا فيما عليهم غير مثقلين بظلم و لا ظالمين.» الوثائق السياسية/ 179، شماره 95.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 297

خويش و هيچ كاهنى از كهانت خويش عوض نمى شود. هيچ عمل ناپسند (هيچ ربا خ. ل) و خونى كه در جاهليت ريخته شده بر عهده آنان نيست، در جنگها شركت نمى كنند و ده يك [ماليات زكات] از آنان گرفته نمى شود و سپاهيان زمينهاى آنها را در اختيار نمى گيرند. اگر كسى از آنان حقى را مطالبه كند بايد به انصاف رفتار كنند نه ستمگر باشند و نه ستم پذيرند.

و كسى كه بعد از اين ربا بخورد امان من شامل او نمى شود و هيچ فردى از آنان به خاطر ستم ديگرى مؤاخذه نمى گردد.

آنچه در اين نوشته آمده در پناه خدا و ذمه محمد نبى و فرستاده خداست، تا آن زمان كه امر خدا فرا رسد و تا آن زمانى كه به راه صحيح بروند و آنچه به عهده آنان است را با خوش روئى بپردازند و ستم روا ندارند. «1»

در كتاب وثائق السياسية به نقل از تاريخ نسطوريين [يك فرقه از مسيحيت] دو نسخه طولانى جزء نامه هاى پيامبر «ص» به نجران آورده كه مشتمل بر مسائل بسيار

______________________________

(1) بسم الله الرحمن الرحيم

هذا ما كتب محمد النبى رسول الله لاهل نجران ... و لنجران و حاشيتها جوار الله و ذمة محمد النبى رسول الله على اموالهم، و انفسهم، و ملتهم، و غائبهم و شاهدهم و عشيرتهم و بيعهم و كل ما تحت ايديهم من قليل او كثير. لا يغير

اسقف من اسقفيته، و لا راهب من رهبانيته، و لا كاهن من كهانته. و ليس عليهم دنية (ربية، خ. ل) و لا دم جاهلية، و لا يحشرون، و لا يعشرون و لا يطأ ارضهم جيش. و من سأل منهم حقا فبينهم النصف غير ظالمين و لا مظلومين. و من اكل ربا من ذى قبل فذمتى منه بريئة. و لا يؤخذ رجل منهم بظلم آخر.

و على ما فى هذا الكتاب جوار الله و ذمة محمد النبى رسول الله حتى يأتى الله بامره، ما نصحوا و اصلحوا ما عليهم، غير مثقلين بظلم.» الوثائق السياسية/ 175- 176 شماره 94. و نيز ر، ك فتوح البلدان/ 76. و الاموال ابى عبيد/ 244، شماره 503.

در متن عربى اين معاهده كلمه لا يحشرون يعنى: به جنگ فراخوانده نمى شوند و دعوت گران بسوى آنها گسيل نمى گردند. و لا يعشرون يعنى: از آنها ده يك گرفته نمى شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 298

مهمى است. ولى احتمال مى رود كه آنها جعلى باشد، مى توان براى آگاهى از آنها به كتاب مذكور مراجعه نمود. «1»

______________________________

(1) ر، ك الوثائق السياسية/ 181- 190، شماره 96 و 97.

لازم به توضيح است كه كتاب «الوثائق السياسية، للعهد النبوى و الخلافة الراشدة» تأليف محمد حميد الله است كه در دار النفائس بيروت در سال 1405 ه. ق. بچاپ رسيده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 299

فصل چهاردهم نگاهى گذرا به اهميت نيروى نظامى در اسلام

اشاره

* آيات و روايات مسأله* ضرورت ادغام نيروها و تشكيل دو قوه نظامى و انتظامى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 301

نگاهى گذرا به اهميت نيروى نظامى در اسلام پيش از اين در باب سوم كتاب فصل ششم [جلد اول فارسى] به

هنگام بررسى گسترده روايات در فقه اسلامى، پژوهشى درباره جهاد و دفاع از نظر خوانندگان گذشت، در آنجا برخى از آيات و روايات مسأله را يادآور شديم.

و اكنون اجمالا يادآور مى شويم كه جهاد ابتدائى براى دعوت به اسلام نيز بگونه اى به جهاد دفاعى بازمى گردد [زيرا دفاع از توحيد دفاع از حقيقت و دفاع از حقوقى است كه خداوند بر بندگان خود دارد]

و دفاع انسان از خود و از چيزهايى كه متعلق به اوست، امرى است كه هم عقل و هم فطرت انسان بر آن گواهى مى دهد. بلكه اين يك امر غريزى است كه حيوانات نيز بر طبق آن عمل مى كنند و در آفرينش خويش مجهز به اعضا و وسايلى هستند كه به وسيله آن از خود دفاع مى نمايند. و همانگونه كه خداوند متعال در وجود انسان و ساير حيوانات براى حفظ بدن ميل به غذا قرار داده بر اساس همان ضرورت در نهاد وى قوه غضب نهاده است تا بوسيله آن از خويش و از چيزهايى كه متعلق به اوست دفاع كند. و همانگونه كه در بدن گلبولهاى قرمز قرار داده تا مواد غذايى را به همه نقاط بدن برسانند، همانگونه در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 302

وى گلبولهاى سفيد قرار داده تا در مقابل هجوم ميكروبهاى مهاجم از مملكت بدن دفاع كنند.

بر اين اساس در نظام طبيعت دفاع يك مسأله ضرورى طبيعى است. و همانگونه كه يك فرد براى حفظ منافع و مصالح خود به دفاع نيازمند است، يك امت و يك جامعه نيز براى تداوم حيات به دفاع از خويش نيازمند است.

پس قوام و قيام دولت و امت به قدرت نظامى

آنان بستگى دارد و به هر اندازه به نيرو و تجهيزات و قواى نظامى پيشرفته ترى مجهز باشند بهتر مى توانند در صحنه زندگى كيان و استقلال و امنيت خود را حفظ و حراست كنند.

ولى آنچه بسيار مهم و قابل توجه است اينست كه نيروى نظامى بايد همواره تحت مراقبت و فرماندهى افراد صالح عادل باشد، تا در خدمت به مردم و دين حق از آن استفاده و بهره بردارى شود نه در خدمت اشخاص و مصالح نزديكان و خويشاوندان آنان؛ چنانچه در برخى از كشورها اينگونه است.

و نيز ارتش و قواى نظامى وسيله اى براى تجاوز به حقوق و اموال مردم و ابزارى براى تسلط بر كشورها و بندگان خدا با ايجاد ظلم و فساد نيست چنانچه متأسفانه در بيشتر كشورها بويژه در كشورهاى امپرياليستى شرقى و غربى نمونه هايى از اين نوع مشاهده مى گردد.

[آيات و روايات مسأله]

اكنون ما برخى از آيات و رواياتى را كه بيانگر عنايت و اهتمام اسلام به قواى نظامى و تكيه بر ايجاد و تقويت آن است يادآور مى شويم:

1- خداوند متعال مى فرمايد: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ، تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لٰا تَعْلَمُونَهُمُ، اللّٰهُ يَعْلَمُهُمْ. وَ مٰا تُنْفِقُوا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 303

مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لٰا تُظْلَمُونَ «1» آنچه مى توانيد از نيرو و از اسبهاى سوارى براى مقابله با آنان آماده نماييد، تا با آن دشمن خدا و دشمن خويش و ديگرانى كه شما آنان را نمى شناسيد و خدا آنان را مى شناسد، را بترسانيد. و آنچه در راه خدا انفاق مى كنيد به صورت كامل بشما بازگردانده

مى شود و شما مورد ستم واقع نمى شويد.

اين آيه شريفه نكاتى را در بردارد كه بجاست به آن اشاره اى داشته باشيم:

الف: نيروى نظامى يك ضرورت است، زيرا جامعه از افراد و اقوامى كه در طبيعت و فكر و خواستها با يكديگر متفاوتند تشكيل شده و بطور طبيعى بين آنان تضاد منافع و برخورد سنتها بوجود مى آيد، و اگر تجهيزات و نيرو و آمادگى نظامى نباشد طرفين براى هجوم و غلبه بر يكديگر جرأت مى يابند.

ب: آنچه در آيه شريفه واجب شده آماده كردن نيرو به مفهوم وسيع آن است، و آن هر چيزى است كه بوسيله آن بتوان نظام اسلامى را حفظ و از آن دفاع نمود، با انواع سلاحها و ايجاد دانشگاهها و دانشكده هاى نظامى و كارخانه هاى هواپيما و هليكوپترهاى نظامى سازى، و تربيت معلمان نظامى و متخصصهاى مختلف در فنون مختلف جنگ و كارهاى ديگرى از اين قبيل و اين با اختلاف اوضاع و احوال و زمان و مكان و شرايط متفاوت است. در آيه شريفه كه عنوان اسب هاى سوارى «خيل» آمده بدين دليل بوده كه در آن زمانها اسب قوى ترين و سريع ترين مركبى بوده كه وجود داشته و براى مرزبانى در سرحدات و سواره نظام كارآمدترين نيرو بوده است و در هر زمان حفاظت از مرزهاى اسلام در نهايت درجه اهميت است كه با پيشرفته ترين تجهيزات بايد از آن پاسدارى كرد.

ج: مخاطب در آيه شريفه همه مردم هستند نه فقط پيامبر (ص) يا پيشواى

______________________________

(1) انفال (8)/ 60.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 304

مسلمانان و اينگونه خطاب به همه مردم در آيه اشعار بر اين مطلب دارد كه اين وظيفه متوجه پيغمبر يا

حاكم بتنهايى نيست بلكه همه آحاد مسلمانان وظيفه دارند كه در حد توانايى به اين وظيفه اقدام كنند، در زندگى آموزش نظامى ببينند و قسمتى از اموال خود را به اين امر اختصاص دهند، اگر چه تصدى برخى از كارهاى مهم و برنامه ريزى آن بعهده حكومت است، چون حكومت در واقع نماينده مردم است و وظيفه اوست كه تعليم نظامى اجبارى «سربازى» و تعليم فنون مختلف نظامى را به مردم اگر براى اسلام و مسلمين صلاح مى داند، برنامه ريزى كند.

د: آماده كردن نيرو براى برافروختن آتش جنگ نيست. و تكليف هم منحصر به شرايطى كه دشمن وجود داشته باشد و فعلا به كشورهاى اسلامى حمله كرده باشد نيست، بلكه غرض از آماده كردن نيرو و مراقبت از مرزها، ترساندن دشمنان و بدخواهان احتمالى و ارعاب جدى آنان است، تا امنيت در شهرها حاصل شود و مردم در خانه هاى خويش با آرامش زندگى كنند، همان چيزى كه امروز به آن «صلح مسلح» مى گويند.

ه: دشمن تنها كسى كه دشمنى او شناخته شده باشد نيست، بلكه بسا افرادى كه انسان فكر مى كند اينان بسيار دوستدار مسلمانانند و تظاهر به اسلام مى كنند، در واقع از دشمن ترين دشمنان اسلام باشند، نظير ستون پنجم و منافقين، و شايد آمادگى در برابر آنان نياز به آمادگى بيشترى داشته باشد، چنانچه مخفى نيست [وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لٰا تَعْلَمُونَهُمُ، اللّٰهُ يَعْلَمُهُمْ].

و: آماده كردن نيرو متوقف بر مخارج و هزينه هاى سنگين است و اين جز با همكارى اجتماعى و كمكهاى مردمى امكان پذير نيست، بهمين جهت آيه شريفه مردم را به اهداى اينگونه كمكها ترغيب نموده و فرموده: «وَ مٰا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ ءٍ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ

يُوَفَّ إِلَيْكُمْ» و اطلاق اين آيه شامل انفاق مال و جان و چيزهاى ديگر نيز مى گردد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 305

2- در مجمع البيان در تفسير آيه شريفه فوق آمده است: عقبة بن عامر از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود:

مراد از «قوه» فراگرفتن تيراندازى است «1».

3- در وسائل از كافى بسند خود از عبد الله بن مغيره، با حذف سند از پيامبر خدا (ص) روايت نموده كه درباره قول خداوند عزّ و جلّ: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ، فرمود:

مراد، فرا گرفتن تيراندازى است «2».

4- باز در همان كتاب از كافى به سند خود از طلحة بن زيد، از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

تيراندازى جزئى از اجزاى اسلام است [يا تيراندازى تيرى از تيرهاى اسلام است] «3».

5- در تفسير نور الثقلين، از تفسير عياشى، از امام صادق (ع) دربارۀ گفتار خداوند متعال: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، روايت شده كه فرمود:

منظور، شمشير و سپر است «4».

6- باز در همان كتاب از تفسير على بن ابراهيم در تفسير: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، آمده است:

منظور، هر گونه سلاح است «5».

______________________________

(1) ان القوة الرمى. مجمع البيان 2/ 555 (جزء 4).

(2) قال رسول الله (ص) فى قول الله عزّ و جلّ: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ، قال:

الرمى» وسائل 13/ 348، كتاب سبق و رمايه، حديث 3.

(3) الرمى سهم من سهام الاسلام». وسائل 13/ 348، كتاب سبق و رمايه، باب 2، حديث 3.

(4) فى قول الله: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، قال: سيف و ترس» نور الثقلين

2/ 164، حديث 139.

(5) وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، قال: السلاح» نور الثقلين 2/ 165، حديث 140.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 306

7- در درّ المنثور در تفسير آيه شريفه، از احمد و مسلم و ابو داود و ابن ماجه و ديگران، از عقبة بن عامر جهنى روايت كرده كه گفت: از پيامبر (ص) در حالى كه بر منبر بود شنيدم كه فرمود:

وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، بدانيد كه قوه، تيراندازى است بدانيد كه قوه، تيراندازى است، اين را سه مرتبه فرمود «1».

8- باز در همان كتاب از ابن منذر، از مكحول نقل شده كه گفت:

ما بين دو هدف [- تيرانداز و هدف او- يا سپاه حق و سپاه باطل] بوستانى از بوستانهاى بهشت است، پس تيراندازى فرابگيريد زيرا خداوند متعال فرمود: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، گفت: پس آموختن تيراندازى همان آماده كردن نيرو است «2».

9- باز در همان كتاب، از ابى الشيخ و ابن مردويه، از ابن عباس نقل شده كه در باره آيه شريفه: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ گفت:

منظور: تير و شمشير و سلاح است «3».

10- در وسائل از كافى به سند خود، از عبد الله بن مغيره با حذف سند نقل نموده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

هر گونه سرگرمى و بازى از مؤمن باطل است مگر در سه مورد: در تربيت اسب،

______________________________

- البته كاراته و مشت زنى هم اگر مقدمه اى براى دفاع باشد اشكالى ندارد. الفم، جلسه 286 درس.

(1) سمعت النبى (ص) يقول و هو على المنبر: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه، الا ان القوه الرمى، الا ان القوه الرمى.

قالها ثلاثا» الدر المنثور 3/ 192.

(2) ما بين الهدفين روضة من رياض الجنة، فتعلّموا الرمى، فانى سمعت الله- تعالى- يقول: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ. قال: فالرمى من القوة» درّ المنثور 3/ 192.

(3) عن ابن عباس فى قوله: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ، قال: الرمى و السيوف و السلاح» در المنثور 3/ 192.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 307

تيراندازى با كمان خويش و ملاعبه با همسر، كه اينها حق است «1».

ظاهرا مراد از باطل در اين روايت، لغو بودن و هدر رفتن وقت است نه اينكه بازى در غير اين سه مورد كار حرامى باشد، زيرا دليلى بر حرمت بازى و سرگرمى در صورتى كه شرطبندى در بين نباشد نداريم، علاوه بر اينكه از پيامبر (ص) وارد شده كه فرمود:

تفريح و بازى كنيد زيرا من دوست ندارم كه در دين شما خشكى باشد «2».

11- باز در همان كتاب از صدوق در الفقيه نقل شده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود:

همانا فرشتگان از شرطبندى نفرت دارند و انجام دهنده آن را لعنت مى كنند مگر در [مسابقه سوارى با] اسب و شتر و [تيراندازى] با تير پردار و تير چوبى، پيامبر خدا (ص) نيز با اسامة بن زيد مسابقه مى داد و اسب مى دوانيد «3».

12- باز در همان كتاب از شيخ به سند خود، از علا بن سيابة، از امام صادق (ع) همان حديث سابق- كه پيامبر خدا (ص) مسابقه مى داد و اسب مى دوانيد- را نقل نموده و اضافه بر آن دارد كه آن حضرت (ص) مى فرمود:

همانا فرشتگان در شرطبندى براى شتردوانى و اسب دوانى و تيراندازى

______________________________

(1) كل لهو المؤمن باطل الا فى

ثلاث: فى تاديبه الفرس، و رميه عن قوسه، و ملاعبته امرأته، فانهن حق» وسائل 13/ 347، كتاب سبق و رمايه، باب 1، حديث 5.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 5، ص: 307

(2) الهوا و العبوا، فانّى اكره ان يرى فى دينكم غلظة» نهج الفصاحة/ 105، حديث 531.

(3) ان الملائكة لتنفر عند الرهان و تلعن صاحبه ما خلا الحافر و الخف و الريش و النصل، و قد سابق رسول الله (ص) اسامة بن زيد و اجرى الخيل» وسائل 13/ 347، كتاب سبق و رماية، باب 1، حديث 6.

آن روزها مسابقه ها اسب و شتر بوده ولى امروز با ماشين و هواپيماهاى نظامى و اف 16 و اف 18 و ...

هدف آمادگى و آشنايى با فنون نظامى است. الف م، جلسه 286 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 308

حضور بهم مى رسانند ولى در غير اين موارد شرطبندى قمار و حرام است «1».

و روايات ديگرى از اين نمونه كه در كتابهاى فريقين درباره شرطبندى و مسابقه وارد شده است.

13- باز در همان كتاب از كلينى به سند خود، از على بن اسماعيل بدون ذكر سند از پيامبر خدا (ص) روايت نموده كه فرمود:

سوارى و تيراندازى كنيد، ولى اگر تيراندازى كنيد من بيشتر دوست مى دارم تا سوارى كنيد [چون پياده نظام در همه جا كارايى دارد] آنگاه فرمود: هر گونه بازى مؤمن باطل است مگر در سه چيز: در تربيت اسب، تيراندازى با كمانش، و ملاعبه با همسرش، و اينها حق است، همانا خداوند

عز و جل با يك تير سه نفر را به بهشت مى برد: سازنده چوب،- تيرهاى چوبى- كسى كه در راه خدا آن را خريده [و در اختيار آموزش جهادكنندگان قرار داده] و آن كس كه در راه خدا آن را به سوى هدف نشانه روى مى كند.

نظير اين روايت از شيخ نيز نقل شده است «2».

14- در در المنثور، از ابى داود و ترمذى و ابن ماجه و حاكم و بيهقى، از عقبة بن عامر جهنى، روايت شده كه گفت: شنيدم كه پيامبر خدا (ص) مى فرمود:

خداوند با يك تير سه نفر را به بهشت مى برد: سازنده آن كه با هدف خير آن را

______________________________

(1) انّ الملائكة تحضر الرهان فى الخف و الحافر و الريش، و ما سوى ذلك فهو قمار حرام». وسائل 13/ 349، كتاب سبق و رمايه، باب 3، حديث 3.

(2) اركبوا و ارموا، و ان ترموا احبّ الى من ان تركبوا، ثم قال: كل لهو المؤمن باطل الا فى ثلاث: فى تأديبه الفرس، و رميه عن قوسه، و ملاعبته امرأته، فانهن حق، الا ان الله عز و جل ليدخل بالسهم الواحد الثلاثة الجنة: عامل الخشبة، و المقوى به فى سبيل الله، و الرامى به فى سبيل الله.» وسائل 11/ 107، ابواب جهاد عدو، باب 58، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 309

مى سازد، آن كس كه بوسيله آن مجاهدان راه خدا را تجهيز مى كند و آن كس كه در راه خدا با آن تير مى اندازد.

آنگاه فرمود: تيراندازى و سوارى كنيد و اگر تيراندازى كنيد بهتر از اينست كه سوارى كنيد.

و فرمود: هرگونه بازى فرزند آدم باطل است مگر سه چيز: تيراندازى با كمانش،

تربيت اسبش، ملاعبه با همسرش، كه اينها از موارد حق است و كسى كه تيراندازى بداند ولى آن را تداوم ندهد نعمتى است كه آن را كفران كرده است «1».

از اينكه مشاهده مى شود اسلام در تيراندازى و اسب و شتردوانى شرطبندى را جايز دانسته و بلكه تشويق هم نموده، با اينكه آن را در چيزهاى ديگر حرام دانسته، ميزان اهميت اسلام براى آموزش نظامى و آمادگى رزمى مسلمانان براى دفاع و جهاد در راه خدا مشخص مى گردد.

و آنچه در روايات و فتاواى اصحاب در مورد اسب دوانى و تيراندازى آمده اگر چه در خصوص مسابقه با اسب و شتر و تيراندازى با كمان است ولى با «القاء خصوصيت» و «تنقيح مناط» [توجه به ملاك و هدف قضيه] ممكن است پا را فراتر گذاشت و گفت اين حكم بر همه ادوات و وسائل جديد نظامى نيز صادق است.

ادوات و وسايلى نظير انواع هواپيماها و هليكوپترهاى نظامى، ناوچه ها و ناوهاى دريايى، تانكها و توپخانه ها و خمپاره اندازها و انواع موشكها و ... زيرا واضح است كه مناط و ملاك حكم يك چيز تعبدى محض و يك مصلحت غيبى كه غير

______________________________

(1) ان الله ليدخل بالسهم الواحد ثلاثة نفر الجنة: صانعه الذي يحتسب فى صنعته الخير، و الذي يجهز به فى سبيل الله، و الذي يرمى به فى سبيل الله. و قال: ارموا و اركبوا، و ان ترموا خير من ان تركبوا.

و قال: كل شي ء يلهو به ابن آدم فهو باطل الا ثلاثة: رميه عن قوسه، و تأديبه فرسه، و ملاعبته اهله.

فانهن من الحق، و من علم الرمى ثم تركه فهى نعمة كفرها.» در المنثور 3/ 192.

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 5، ص: 310

خداوند كسى متوجه آن نباشد نيست «1». البته جاى تحقيق در اين مسأله كتاب سبق و رمايه در كتابهاى فقهى است.

15- باز در كتاب درّ المنثور، از بيهقى از فرزند عمر، آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

به فرزندان خود شنا و تيراندازى و به زنان خود ريسندگى بياموزيد «2».

16- باز در همان كتاب به سند خود، از ابى رافع آورده است، كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

حق فرزندان بر پدر اين است كه به وى نوشتن و شنا و تيراندازى ياد بدهد «3».

17- در كنز العمال، از ابى رافع آمده است:

حق فرزند بر پدر خود اينست كه به وى نوشتن و شنا و تيراندازى ياد بدهد و جز روزى پاك و حلال به وى نخوراند «4».

در نهج الفصاحة نيز همين مضمون آمده و در آخر آن اضافه فرموده:

و هنگامى كه به بلوغ رسيد همسر براى او انتخاب كند «5».

از آن جهت كه دفاع از اسلام و كيان مسلمين و كشور و فرهنگ آنان از مهم ترين

______________________________

(1) البته ما گفته ايم، ممكن است برخى ديگر نيز بگويند كه اين قطعى است، ولى بعضى ها هم ممكن است بگويند اين قياس است، مى گويند برخى از اخباريها معتقد بودند كه چون امام (ع) بر كفن فرزندش نوشت: اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله، بايد بر كفن اموات نوشت اسماعيل يشهد ان لا اله الا الله. الف م، جلسه 286 درس.

(2) علموا ابنائكم السباحة و الرمى، و المرأة المغزل.» در المنثور 3/ 194.

(3) حق الولد على الوالد ان يعلمه الكتابة و السباحة و الرمى.» در المنثور 3/ 194.

(4) حق الولد على والده ان يعلمه الكتابة

و السباحة و الرماية، و ان لا يرزقه الا طيبا.» كنز العمال 16/ 443، قسم افعال، كتاب نكاح، باب 7، حديث 45340.

(5) و ان يزوجه اذا بلغ.» نهج الفصاحة/ 293، حديث 1394.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 311

فرايض اسلامى است و بر مسلمانان واجب است كه در هر زمان و هر شرايط به اندازه كفايت انجام اين فريضه بسيار مهم را بعهده بگيرند. به همين جهت فراگرفتن تيراندازى و اسب دوانى يك امر ضرورى است كه همه مسلمانان بايد به آن بپردازند، و ترغيب و تشويق شده كه همه آن را فرا بگيرند و روشن است كه اين ضرورت متناسب با وسائل جنگى در هر زمان و مكان متفاوت است و اسلام چون جهاد را بر همه مسلمانان واجب كرده، همه آنان را بعنوان لشكر اسلام قلمداد نموده است.

و از بهترين و پيروزمندترين نيروهاى رزمى همين نيروهايى است كه افراد با علاقه و رغبت خود با ايمان و اخلاص براى انجام وظيفه الهى و شرعى براى جهاد و دفاع در آن شركت كرده باشند. زيرا سلاح ايمان قوى ترين و برنده ترين سلاحهاست. در صدر اسلام نيز سربازان اسلام همين گونه بودند و بهمين جهت بيست نفر پايدار و مقاوم آنان با همه كمى وسائل و تجهيزات بر دويست نفر غلبه مى كردند.

البته وجود چنين لشكر مردمى و بسيجى منافاتى با استخدام افراد توسط حكومت براى ايجاد يك ارتش منظم ثابت كه به همه سلاحها و تجهيزات جديد مجهز باشد ندارد. و حكومت مى تواند براى آنان يك بودجه مستمر و مشخصى قرار دهد كه همواره براى حراست از شهرها و مرزها آماده باشند.

ماوردى در احكام سلطانيه به اين دو

دسته از سپاهيان تصريح دارد. ايشان مى نويسد:

آنان دو دسته اند: حقوق بر و داوطلب. اما حقوق بران، كسانى هستند كه در ديوان محاسبات جزء في ء و جهاد محسوب مى گردند، و براى آنان در بيت المال به حسب نياز و توانمندى آنان بودجه اى در نظر گرفته شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 312

اما داوطلبان كسانى هستند كه بودجه مشخصى به آنان اختصاص داده نشده است، باديه نشينان و عشاير و ساكنان روستاها و شهرها هستند كه بر اساس آيه شريفه: انْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالًا وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ.

هنگامى كه صداى دعوت جهاد را بشنوند براى انجام فرمان الهى حركت مى كنند و به جهاد مى شتابند. البته در جمله «خفافا و ثقالا- سبكبار و سنگين بار به جهاد بشتابيد» چهار نظريه است:

يكى اينكه: پير و جوان بشتابيد، اين نظر حسن و عكرمه است. دوم: فقير و غنى بشتابيد. اين نظر ابو صالح است. سوم: سواره و پياده بشتابيد. اين نظر ابو عمر است. چهارم: با عيال و بدون عيال بشتابيد. اين نظر را فراء گفته است.

و اين افراد داوطلب از كمكهاى مردمى و زكات به آنان پرداخت مى شود يعنى از سهم رسول الله كه در آيه صدقات آمده است نه از بودجه عمومى. و جايز نيست از بيت المال به آنان پرداخت گردد زيرا حق آنان در صدقات است. و همچنين به حقوق بران از صدقات نمى شود پرداخت زيرا حق آنان در بيت المال است. و براى هر يك از اينان بودجه مشخصى است كه ديگرى در آن شريك نيست. ولى ابو حنيفه جايز دانسته كه هر يك از اين اموال براى ديگرى مصرف

گردد. متناسب با نيازى كه ايجاد مى شود ... «1».

ظاهرا مراد ايشان از سهم رسول الله همان سهم سبيل الله است زيرا رسول الله آن را در جهاد مصرف مى فرمود. و احتمال دارد كه كلمه رسول الله اشتباها بجاى سبيل الله نقل شده باشد در احكام سلطانيه ابى يعلى هم سهم سبيل الله آمده است «2».

مطلب ديگر اينكه ظاهرا بايد جايز باشد كه به هر دو دسته از هر دو مال

______________________________

(1) الاحكام السلطانية/ 36.

(2) الاحكام السلطانية/ 39.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 313

پرداخت شود، بلكه شايد بتوان گفت زكات نيز يك قسمت از في ء و بودجه عمومى است كه به بيت المال واريز مى شود و لذا در عصر پيامبر اكرم (ص) واجب بوده كه زكات را نيز بدست آن حضرت برسانند.

شيخ طوسى در مبسوط مى فرمايد:

رزمندگان دو دسته اند: داوطلبان و آنان كسانى هستند كه اگر فراخوانده شوند در جنگ شركت مى كنند و اگر فراخوانده نشوند به كسب و كار و زندگى خود مى پردازند. اينان سهمى از صدقات را دارند، و اگر در دار الحرب غنيمتى بدست آمد، با غنيمت برندگان شريكند و سهمى براى آنان است.

دسته دوم كسانى هستند كه تمام وقت خود را در اختيار جهاد گذاشته اند، براى اينان چهار پنجم از غنايم است. و به نظر ما جايز است كه به اينان از صدقات از سهم ابن السبيل داد، زيرا اين سهم شامل اينان نيز مى گردد. اگر بخواهيم تخصيص زده و آنان را خارج كنيم نيازمند دليل است «1».

و هرگز كفار بر بلاد مسلمانان غلبه نيافتند و بر همه شئون آنان مسلط نشدند و هرگز مسلمانان ضعيف و ذليل نگرديدند مگر پس از آنكه

به سبب القائات كفار و جيره خوارانشان و علماى سوء دربارى و علماى ساده، از مسائل جهاد و دفاع غافل شدند و به سلاح روز مجهز نگرديدند و به كسب مهارت هاى لازم در اين زمينه نپرداختند، با اينكه هر روز آيات جهاد و قتال قرآن و فرمان آماده كردن نيرو و اسبهاى چابك را مى خواندند، و روايات وارده از فريقين در اين زمينه را از نظر مى گذرانيدند. ولى گويا سحر شده يا عقل و فكر و اراده آنان را گرفته بودند و به عمق اين آيات و مفاد آن و مفاد روايات وارد شده طبق مضمون آيه توجه نمى كردند!.

18- از سكونى از امام صادق (ع) از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود:

______________________________

(1) المبسوط 2/ 74.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 314

كسى كه جهاد را فروگذارد خداوند لباس ذلت بر او مى پوشاند و در زندگيش فقير مى شود و دينش را از دست مى دهد، همانا خداوند امت مرا با سم اسبان و محور نيزه ها بى نياز مى كند (عزت مى بخشد خ، ل) «1».

ملاحظه مى فرماييد اكنون چگونه مسلمانان در مقابل كفار و اجانب ذليل شده اند و اموال و ذخاير آنان به غارت مى رود و فقر مالى و بهداشتى و فرهنگى بر كشورهايشان حكومت مى كند، از اين رو كه در مقابله با كفار مهاجم سستى كردند و دست از دفاع و مبارزه مسلحانه برداشتند.

19- در نهج البلاغة آمده است:

اما بعد، همانا جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را براى افراد ويژه خود گشوده است، جهاد لباس تقوى و زره نفوذناپذير و سپر مطمئن الهى است، پس كسى كه آن را فروگذارد خداوند لباس ذلت و پوشش بلا

بر او مى پوشاند و آنگاه حقير و ذليل شده و عقل و فهمش تباه مى گردد، و بخاطر تضييع جهاد حقش پايمال مى شود. و نشانه هاى ذلت در وى آشكار شده و از عدالت محروم مى شود ... «2».

______________________________

(1) من ترك الجهاد البسه اللّه ذلا و فقرا فى معيشته، و محقا فى دينه. ان الله اغنى (اعز، خ. ل) امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها.» وسائل 11/ 5، ابواب جهاد عدو، باب 1، حديث 2.

اگر مى خواهيم روحيه تقوى و جهاد در جامعه باشد بايد، روحيه آزادگى در جامعه حفظ شود، ملتى كه توسرى خور شد، عقل و فكر خودش را هم از دست مى دهد. براى كسب آزادى و حفظ استقلال كشورهاى اسلامى نيز بايد روحيه آزادگى داشت. براى كمك به ملتهاى مستضعف در مرحله اول بايد به آنها فهماند كه شما ضعيف نيستيد بلكه شما را ضعيف نگاهداشته اند. الف م، جلسه 287 درس.

(2) اما بعد، فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللّه لخاصة اوليائه، و هو لباس التقوى و درع الله الحصينة و جنته الوثيقة. فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذّل و شملة البلاء، و ديّث بالصغار و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 315

پس جهاد سپرى است كه اجتماع مسلمانان را از نفوذ كفر و مظاهر فساد و فحشاى آن مصون نگاه مى دارد و ترك آن موجب سلطه كفار و ذلت مسلمانان و حقارت آنان مى گردد. پيش از اين نيز بسيارى از آيات و روايات جهاد را در باب سوم كتاب فصل جهاد [جلد اول فارسى] يادآور شديم كه مى توان بدان مراجعه نمود.

20- از سفارش امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر درباره رسيدگى به امور

سپاهيان و مدارا كردن با آنان و آنچه بايد در انتخاب مسئولين و فرماندهان آنان مورد توجه قرار گيرد، اهتمام اسلام به اين مسأله مهم مشخص مى گردد، آن حضرت در نامه خويش به مالك اشتر هنگامى كه حكمرانى مصر را به وى واگذار مى كند مى فرمايد:

اما سپاهيان با اذن پروردگار حافظان و پناهگاه مردم، زينت زمامداران، عزت و شوكت دين و راههاى امنيتند. قوام مردم جز بوسيله اينان ممكن نيست از طرفى برقرارى سپاه جز بوسيله خراج (ماليات اسلامى) امكانپذير نمى باشد، زيرا با خراج براى جهاد با دشمن تقويت مى شوند، و براى اصلاح خود به آن تكيه

______________________________

- القماءة، و ضرب على قلبه بالاسداد، و اديل الحق منه بتضييع الجهاد، و سيم الخسف و منع النصف ...» نهج البلاغة، فيض/ 94، لح/ 69، خطبه 27.

در متن اين روايت، ديث: صيغه مجهول از ديّثه است يعنى او را خوار كرد.

قماءة: نيز به معنى ذلت است.

اسداد: پرده اى كه جلو ديد و بصيرت انسان را مى گيرد. و از لوازم ذلت و بردگى انسان خرد شدن شخصيت او و خودكم بين شدن اوست.

اديل الحق: شايد همزه «همزه سلب» باشد يعنى دولت حق از او سلب مى گردد.

سيم الخسف: يعنى به ذلت و مشقت گرفتار آمد.

نصف: به معنى انصاف و عدل است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 316

مى نمايند. و با آن نيازمنديهاى خويش را برطرف مى كنند.

فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه در پيش تو نسبت به خدا و پيامبر و امام تو خيرخواه تر از همه و پاك دل تر و عاقل تر باشد، از كسانى كه دير خشم مى گيرند و عذرپذيرترند، نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در مقابل زورمندان، قوى

و پرقدرت، از كسانى كه مشكلات آنها را از جاى بدر نمى برد و ضعف همراهان آنها را به زانو درنمى آورد.

سپس روابط خود را با افراد با شخصيت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار، چرا كه آنان كانون گرم و مراكز نيكى هستند.

آنگاه از سپاهيان خود آنگونه تفقد كن كه پدر و مادر از فرزندشان تفقد و دلجوئى مى كنند و هرگز نبايد چيزى را كه بوسيله آن آنها را نيرو مى بخشى در نظر تو بزرگ آيد. و نيز نبايد لطف و محبتى كه با بررسى وضع آنها مى نمائى هر چند اندك باشد، خرد و حقير بشمارى، زيرا همين لطف و محبتهاى كم آنان را وادار به خيرخواهى و حسن ظن نسبت به تو مى كند. هرگز از بررسى جزئيات امور آنها بخاطر انجام كارهاى بزرگ ايشان چشم مپوش! زيرا همين الطاف و محبتهاى جزئى جائى براى خود دارد كه از آن بهره بردارى مى كنند و كارهاى بزرگ نيز موقعيتى دارد كه خود را از آن بى نياز نمى دانند.

فرماندهان لشكر تو بايد كسانى باشند كه در كمك به سپاهيان بيش از همه مواسات كنند و از امكانات خود بيشتر به آنان كمك نمايند، به حدى كه هم نفرات سربازان و هم كسانى كه تحت تكفل آنها هستند اداره شوند. بطورى كه همه آنها تنها به يك چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن است، محبت و مهربانى تو نسبت به آنها قلبهايشان را به تو متوجه مى سازد.

بدان برترين چيزى كه موجب روشنايى چشم زمامداران مى شود برقرارى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 317

عدالت

در همه بلاد و آشكار شدن علاقه مردم نسبت به آنهاست؛ اما مودت و محبت آنها جز با پاكى دلهايشان نسبت به واليان آشكار نمى گردد. و خيرخواهى آنها در صورتى مفيد است كه با ميل خود گرداگرد زمامداران را بگيرند و حكومت آنها بر ايشان سنگينى نكند، و طولانى شدن زمامداريشان بر مردم ناگوار نباشد.

ميدان اميد سران سپاهت را توسعه بخش و پى درپى آنها را تشويق كن، و كارهاى مهمى را كه انجام داده اند برشمار، زيرا يادآورى كارهاى نيك آنها، شجاع را برمى انگيزد و افراد كندكار را به كار تشويق مى كند، ان شاء الله.

سپس بايد زحمات هر يك از آنها را به دقت بدانى و هرگز زحمت و تلاش كسى از آنان را به ديگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را كمتر از آنچه هست بحساب نياورى و از سوى ديگر شرافت و آبروى كسى موجب نشود كه كار كوچكش را بزرگ شمارى. و همچنين حقارت و كوچكى كسى موجب نگردد كه خدمت پرارجش را كوچك بحساب آورى «1».

______________________________

(1) فالجنود- باذن الله- حصون الرعية، و زين الولاة، و عزّ الدين، و سبل الامن، و ليس تقوم الرعية الا بهم.

ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذي يقوون به على جهاد عدوهم، و يعتمدون عليه فيما يصلحهم و يكون من وراء حاجتهم ..

فولّ من جنودك انصحهم فى نفسك لله و لرسوله و لامامك، و انقاهم جيبا، و افضلهم حلما ممن يبطئ عن الغضب و يستريح الى العذر، و يرأف بالضعفاء و ينبو على الاقوياء و ممن لا يثيره العنف و لا يقعد به الضعف.

ثم الصق بذوى [المروءات] الاحساب و اهل البيوتات

الصالحة و السوابق الحسنة، ثم اهل النجدة و الشجاعة و السخاء و السماحة فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف. ثم تفقد من امورهم ما يتفقد الوالدان من ولدهما، و لا يتفاقمن فى نفسك شي ء قويتهم به، و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 318

ماوردى نيز در بيان حقوق سپاهيان بر فرماندهشان آنگاه كه آنها را به جبهه هاى جنگ مى فرستد سخنى دارد كه ما براى تكميل فايده، خلاصه آن را يادآور مى شويم، ايشان در احكام سلطانيه مى نويسد:

فرمانده بايد در حركت دادن سپاهيان حقوق هفتگانه آنان را رعايت كند:

يك: در هنگام حركت با آنان مدارا كند، بگونه اى كه ضعيف هاى آنها بتوانند همراهى كنند و نيرومندان قوه خود را از دست ندهند و در حركت سرعت زياد بخرج ندهد كه در نتيجه ضعفا هلاك مى شوند و توانمندان چالاكى خود را از دست مى دهند، پيامبر (ص) فرمود: اين دين متين است پس هماهنگ حركت كنيد، زيرا افراد متشتت و متفرق نه راه را طى مى كنند و نه پشتى براى آنان باقى مى ماند. و بدترين نوع حركت حركت با تندى و شتاب است.

و نيز از آن حضرت (ص) روايت شده كه فرمود: از توان افتاده فرمانده رفقاى

______________________________

- قل، فانه داعية لهم الى بذل النصيحة لك و حسن الظن بك، و لا تدع تفقد لطيف امورهم اتكالا على جسيمها، فان لليسير من لطفك موضعا ينتفعون به، و للجسيم موقعا لا يستغنون عنه.

و ليكن آثر رءوس جندك عندك من واساهم فى معونته و افضل عليهم من جدته بما يسعهم و يسع من وراءهم من خلوف اهليهم حتى يكون همهم هما واحدا فى

جهاد العدو، فان عطفك عليهم يعطف قلوبهم عليك، و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودة الرعية، و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم، و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاة الامور و قلة استثقال دولهم و ترك استبطاء انقطاع مدتهم.

فافسخ فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذوو البلاء منهم، فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل ان شاء الله. ثم اعرف لكل امرى منهم ما ابلى، و لا تضيفن بلاء امرى الى غيره، و لا تقصرن به دون غاية بلائه، و لا يدعونك شرف امرى الى ان تعظم من بلاءه ما كان صغيرا، و لا ضعة امرى الى ان تستصغر من بلائه ما كان عظيما.» نهج البلاغة، فيض/ 1003، لح/ 432، نامه 53.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 319

خويش است. منظور اين است كه آن كس كه مركب سوارى او ضعيف است وظيفه سايرين است كه همگام با او حركت كنند.

دو: اسبهائى كه با آنها كارزار مى كنند و پشت هاى آنها را كه سوار آن مى شوند مورد تفقد و بررسى قرار دهد ...

سه: حال كسانى كه همراه او به جنگ آمده اند را مراعات كند. و آنان دو دسته اند: حقوق بگير و داوطلب ...

چهار: بر هر دو دسته [داوطلبان و حقوق بگيران] مسئول و مراقب بگمارد تا از طريق مسئولين و مراقبين آنها در جريان كار آنان قرار بگيرد ...

پنج: براى هر دو دسته علامت و پرچم بخصوص قرار دهد كه با آن خوانده شوند، تا از يكديگر متمايز گردند و به هنگام اجتماع تشكل و نمود بيشترى داشته باشند

...

شش: سپاه را همواره پاك سازى كند، تا افرادى كه مجاهدان را به فساد و ذلت مى كشانند، يا مسلمانان را تضعيف روحيه مى كنند، يا براى دشمن جاسوسى مى كنند را از ديگران جدا سازد ...

هفت: هرگز با افرادى كه با نظر و مذهب او موافق هستند عليه كسانى كه در نژاد يا راى و مذهب مخالف او هستند ساخت و پاخت نكند، كه اين دوگانگى برخورد، در سپاه تفرقه ايجاد مى كند و آنها را به اختلاف و مشغول شدن به يكديگر وامى دارد ... «1».

و اصولا باب جهاد و دفاع و چگونگى اداره ارتش و سپاه و كيفيت بسيج نيرو

______________________________

(1) احكام السلطانية/ 35- 37. در روايت نبوى ذكر شده در كلام ماوردى يعنى روايت: هذا الدين متين فاوغلوا فيه برفق، فان المنبت لا أرضا قطع و لا ظهرا ابقى، شر السير الحقحقه. واژه المنبت: به معنى منقطع و متفرق و حقحقة: با شتاب ترين و مشكل ترين راه رفتن است. برخى گفته اند راه رفتن در ابتداى شب را حقحقه گويند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 320

و امكانات جهادى و دفاعى، باب گسترده اى است كه پژوهش در آن تأليف كتابهاى پرحجمى را مى طلبد، ولى چون ما در اين باب وظايف امام و رهبر جامعه را برمى شمرديم، اجمالا به يكى از وظايف وى كه تهيه نيرو و امكانات به اندازه نياز و كفايت براى مقابله با دشمنان بالفعل و بالقوه بود، اشاره نموديم.

يك مطلب قابل توجه:

بسيارى از تشكيلات سياسى و حكومتى جامعه اسلامى فقط اصول و احكام كلى آن در شريعت اسلام آمده است ولى مصاديق عملى و تفصيلى آن بعهده ولى امر هر زمان واگذار شده است كه وى متناسب با

تغيير حاجتهاى مسلمانان و شرايط و امكانات زمانى و مكانى محدوده آن را مشخص مى نمايد.

يكى از موارد فوق، تشكيلات قواى مسلح و صنايع نظامى است، كه در كتاب و سنت، تنها احكام كلى آن نظير كلام خداوند متعال وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ و ... و فرمايش امير المؤمنين (ع) در عهدنامه مالك اشتر:

فالجنود- باذن الله- حصون الرعيه و ... آمده است و تفصيل و تبيين آن، به حكم عقل و سيره عقلا در هر زمان و مكان واگذار شده است.

و پيوسته امت اسلامى در زمينه نظامى به دو قوه مسلح نيازمند است: يك قوه كه به اذن خداوند قلعه محكم رعيت در مقابل اجانب باشد و حدود و ثغور كشور اسلامى را از گزند دشمنان خارجى مصون و محفوظ نگاهدارد، قوه ديگرى كه وسيله امنيت داخلى را فراهم آورد و شهرها و مردم را از دشمنان داخلى و اخلالگران به جان و مال و حقوق مردم حراست و حفاظت كند، از اينرو عقل بر ضرورت ايجاد اين دو تشكيلات با همه شعبه ها و شاخه هاى مربوط به آن از زمينى و دريايى و هوايى و تجهيزات متناسب با اهداف و مأموريتهاى آن، حكم مى كند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 321

و بنظر مى رسد مناسب اين است كه تشكيلات اول تحت اشراف وزارت دفاع و تشكيلات دوم زير نظر وزارت كشور يا قوه قضائيه باشد، به تشكيلات اول نيروى نظامى و به تشكيلات دوم نيروهاى انتظامى- يا نام ديگرى از اين قبيل- مى توان اطلاق نمود. و ضرورى است براى هر يك از اين قوا دانشگاه هاى علمى ويژه اى كه كادرهاى آنها را تربيت كند ايجاد

گردد.

همانگونه كه عقل و شرع حكم مى كند كه تشكيلات مردمى ويژه اى بوجود آيد كه همه مردم را براى دفاع و جنگ آموزش نظامى بدهد و آنان را آماده كند تا بعنوان سپاهيانى داوطلب [بسيج] در هر شرايط و در هركجا كه بدانان نياز پيدا شد از اسلام و مسلمين دفاع كنند و در حقيقت پشتوانه اى براى اين دو نيرو باشند.

از سوى ديگر براى ساخت انواع اسلحه و ابزار و ادوات نظامى نظير انواع نارنجكها و توپها و موشكها و زيردرياييها و تانكها و هواپيماها و هليكوپترهاى نظامى و ... نياز به ايجاد كارخانه هايى است كه زير نظر يك مديريت قوى عادل باشد. تا ادوات و وسايل مورد احتياج نيروهاى مختلف قواى مسلحه را توليد كند.

همه اينها و غير اينها چيزهايى است [كه تحت عنوان: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ] عقل و شرع بر ضرورت آن حكم مى كند.

از آنچه در بالا گفته شد روشن مى گردد كه تشكيلات متعدد مسلح كه اكنون در زمان ما و در كشور ما وجود دارد مانند: تشكيلات ارتش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، كميته هاى انقلاب اسلامى، شهربانى، ژاندارمرى، نيروهاى قضائى و ضابطين دادگسترى و ... چيزهايى است كه بر اساس دو ملاك ذكر شده، يعنى:

حفظ مرزها و حفظ امنيت داخلى، بايد بتدريج در اين دو تشكيلات اساسى متمركز شوند و هر قسمت متناسب با نياز جامعه در آن سازماندهى شود، زيرا تعدد قواى مسلح شبيه به يكديگر بدون اينكه ارتباط منطقى و كارى با يكديگر داشته باشند موجب مى شود كه:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 322

اولا: بودجه زيادى از بيت المال بى جهت مصرف گردد.

ثانيا: وظايف و مسئوليتها با يكديگر مخلوط مى شود

و تفكيك آن مشكلاتى را ببار مى آورد و مردم در مراجعه به آنها سرگردان مى گردند.

ثالثا: خطر تضاد اين تشكيلات مشابه در آينده پيش بينى مى شود و موجب مى گردد كه بيگانگان در آنها نفوذ كرده و يا بر آنها سلطه پيدا كنند و اين امر مهمى است كه رهبر آينده نگر، بايد به آن و به آينده آن توجه داشته باشد، البته در زمان ما بحمد الله تشكيلات نظامى موجود بسيار مخلص و منزه مى باشند و مردم ما نيز در حد اعلاى ايمان و آگاهى سياسى بسر مى برند و در اينجا نكته ايست شايان دقت «1».

______________________________

(1) حضرت استاد در دوران قائم مقامى رهبرى كرارا لزوم ادغام نيروهاى مسلح را به مسئولين وقت تذكر مى دادند و حتى طرحى در اين ارتباط تنظيم و به سران سه قوّه ارائه نمودند كه مورد استقبال آنان قرار گرفت و قول مساعد دادند كه اين طرح را عملى نمايند كه سرانجام پس از مدتى چند محور اين طرح به تصويب رسيد و تشكيلات كنونى نيروهاى انتظامى با ادغام نيروهاى كميته انقلاب اسلامى، شهربانى، ژاندارمرى در يك تشكيلات بوجود آمد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 323

فصل پانزدهم حقوق متقابل امام و امت

اشاره

* آيات و روايات مسأله* در معصيت خالق اطاعتى براى مخلوق نيست

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 324

حقوق متقابل امام و امت در اين فصل برخى از آيات و روايات كه بر حقوق متقابل امام و امت دلالت دارد و در آن وجوب تسليم مردم در برابر امام (رهبر واجد شرايط) و نيز ضرورت اطاعت از وى و كسانى كه از سوى او به آنان مسئوليت واگذار شده است را اجمالا يادآور مى شويم:

[آيات

و روايات مسأله]:

[آيات]

1 خداوند متعال مى فرمايد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «1»- اى مؤمنان خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولى الامر [صاحبان فرمان] خويش را نيز اطاعت كنيد.

پيش از اين تفسير آيه شريفه و معنى «اولى الامر» و جهت تكرار «اطيعوا» را در بخش دوّم كتاب، به هنگام ذكر آيه ششم از آياتى كه دلالت بر ولايت پيامبر (ص) و ائمه (ع) داشت و نيز در فصل سوم از بخش پنجم در مقدمه شرح روايت مقبوله

______________________________

(1) نساء (4)/ 59.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 326

عمر بن حنظله يادآور شديم «1» و خلاصه آن بدين صورت است كه امر به اطاعت خداوند (أَطِيعُوا اللّٰهَ»* ناظر است بر احكام خداوند كه در كتاب و سنّت بيان شده است و امر به آنها يك امر ارشادى است. و امر به اطاعت پيامبر و اولى الامر ناظر است به اطاعت از آنان در فرمانهاى مولوى كه به عنوان فرمانروا و سياست گذار از سوى آنان صادر مى شود. و اين امر يك امر مولوى است نه ارشادى، و به همين جهت لفظ «اطيعوا» تكرار گرديده است.

و مقصود از- امر- «فرمان» در آيه نيز همان ولايت و حكومت است. و بدين عنوان ناميده شده، از آن روى كه قوام آن از سوئى به فرمان است و از سوى ديگر به اطاعت و فرمانبرى، و به همين عنوان حكم و حكومت هم ناميده مى شود. پس مراد به اولى الامر فرمانروايانى هستند كه در ادارۀ امور و سياست گذارى جامعه و حل و فصل اختلافات حق امر و نهى دارند.

از سوى ديگر

امامت عظما و رهبرى عمومى جامعه اگر چه نزد ما شيعۀ اماميّه در زمان حضور ائمه معصومين- عليهم السلام- حق مسلّم آنان است و در صورت حضور آنان امامت ديگران غير شرعى است، ولى پيش از اين به تفصيل يادآور شديم كه در زمان غيبت نيز حكومت تعطيل نشده و تعطيل آن برابر با تعطيل اسلام است.

و حاكم به حق مطلقا «2» در محدودۀ حكومت و گسترۀ ولايت خود حق امر و نهى دارد و اطاعت از وى نيز واجب است؛ زيرا امكان ندارد كه شرعا چه با نصب

______________________________

(1) ر، ك، مبانى فقهى حكومت اسلامى جلد 1/ 156- 165 و نيز جلد 2/ 225.

(2) مراد از مطلق چنانچه از ساير فرمايشات استاد استفاده مى گردد. در چارچوب قانون اساسى و موازين اسلام است، يعنى در چارچوب وظايفى كه قانون براى او مشخص كرده حاكميت مطلق دارد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 327

و چه با انتخاب و لو در كارهاى مخصوص يا منطقه بخصوص به ولايت و حكومت شخصى ملتزم شد ولى اطاعت از او را واجب ندانست. با اينكه «امر» جز با اطاعت و تسليم تمامت نمى يابد و غرض حاصل نمى گردد.

و اينكه وجوب اطاعت بر «صاحب الامر» بودن فردى معلق شده، از باب تعليق حكم بر وصف، و مشعر بر عليت است. پس ملاك در وجوب اطاعت، صاحب امر بودن است، بگونه اى كه فردى حق امر و نهى داشته باشد، چه معصوم باشد و چه غير معصوم.

و نمى توان وجوب اطاعت را در امام معصوم منحصر دانست، زيرا چگونه مى توان افرادى كه از سوى پيامبر (ص) يا امير المؤمنين (ع) به مسئوليّت مشخص گمارده

مى شوند- نظير مالك اشتر و ديگران- به وجوب اطاعت از آنان در چارچوبه ولايت و محدودۀ حكومت آنان ملتزم نشد؟!

پس حصرى كه در برخى روايات در تفسير آيه شريفه آمده، نظير فرمايش امام صادق (ع) در خبر «بريد» كه مى فرمايد: «اين آيه تنها ما را در نظر داشته. و همه مؤمنان تا روز قيامت را به اطاعت از ما امر نموده» «1» بايد گفت اين يك حصر اضافى نسبت به خلفاى جور است كه در آن زمانها به ناحق متصدى حكومت شده بودند.

البته اطاعت از ائمه معصومين- عليهم السلام- همچنان تا روز قيامت واجب است ولى اين منافاتى با وجوب تأسيس دولت حقّه در زمان غيبت و وجوب اطاعت از آن ندارد. و آيات شريفۀ قرآن نيز مقيّد به موارد خاصى نيست و اينكه در برخى روايات مصاديق و عناوين خاصى براى برخى از آيات ذكر شده مانع از

______________________________

(1) ايّانا عنا خاصّه امر جميع المؤمنين الى يوم القيامه بطاعتنا. كافى 1/ 276.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 328

تمسّك به اطلاق و عموم آنها نمى گردد.

مگر اينكه گفته شود: اطاعت از كسانى كه از سوى ائمه- عليهم السلام- به مسئوليتى گمارده شده اند، يا آنان كه بر اساس موازين اسلام و ملاكهاى ارائه شده از سوى ائمه عليهم السلام از سوى مردم انتخاب شده اند، در واقع اطاعت از ائمه معصومين (ع) است و ما پس از آنكه به وجوب اطاعت ملتزم شديم اين بيان را منافى مطلب خود نمى دانيم. [زيرا هدف ما اثبات وجوب اطاعت از كسى كه بحق ولىّ امر ميباشد است هر چند باعتبار وجوب اطاعت از ائمه معصومين (ع)].

البته اين نكته را همينجا

بايد يادآور شد كه در موارد معصيت خداوند اطاعت از اولى الامر جايز نيست، چنانچه از رواياتى كه پس از اين متذكر مى شويم و نيز از همين آيه شريفه اين معنى استفاده مى شود، زيرا ظهور آيه در وجوب اطاعت از صاحب امر است يعنى كسى كه داراى حق فرمانروائى است. و كسى را در معصيت خداوند حق فرمانروائى نيست؛ و اصولا صاحب امر مگر به كسى كه حق امر دارد اطلاق نمى گردد چنانچه صاحب خانه شرعا فقط به كسى گفته مى شود كه صاحب خانه است نه به كسى كه از راه غصب و ظلم خانه اى را تصرف نموده باشد. پس «فرمانروايان سوء» [از همان ابتداء» تخصصا از آيه شريفه خارجند. و اين نكته ايست شايان توجه «1».

زمخشرى در كشّاف در تفسير اين آيه شريفه مى نويسد:

مراد به «اولى الامر منكم» امراى حق هستند. زيرا خدا و پيامبر (ص) از خلفاى

______________________________

(1) بر خلاف آنچه برخى مى گويند فرمانروايان ستم «تخصيصا» خارج مى شوند ما مى گوئيم «تخصّصا» خارج هستند، يعنى اينگونه نيست كه آنها اولى الامر باشند منتهى نبايد از آنها اطاعت كرد ما مى گوئيم اصولا آنها اولو الامر نيستند. امرى براى آنها ثابت نيست تا بخواهيم آنها را خارج سازيم. الف- م، جلسه 288 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 329

جور بيزارند. و هرگز نمى توان اطاعت از امراى جور را به اطاعت از خدا و رسول عطف نمود آنگونه كه در اين آيه شريفه عطف شده است، آنچه قدر مشترك بين خدا و پيامبر و امراى حق كه موافق نظر خدا و پيامبر (ص) مى باشند است اين است كه همه آنان، حق و عدل را برگزيده و

به آن امر مى كنند و از چيزهائى كه مخالف و ضد اينها است نهى نموده و جلوگيرى به عمل مى آورند ...

چگونه خداوند اطاعت فرمانروايان جور را واجب شمرده با اينكه بى ترديد اولى الامر را به رعايت و اجراى مواردى از آن جمله اداى امانت و عدالت در حكم، امر فرموده؛ و در جاى ديگر آنان را به مراجعه به كتاب و سنّت در مسائل مشكل فرمان داده، و حال آنكه فرمانروايان جور نه امانتى را ادا مى كنند و نه به عدالت فرمان مى رانند و هرگز مبناى حكم آنان كتاب- و سنّت نيست؛ اينان از شهوات خويش پيروى مى كنند به هر سو كه آنان را بكشاند متمايل مى شوند، اينان از ويژگيهائى كه خداوند و پيامبر وى براى اولو الامر قرار داده بيگانه هستند و بهترين نامى كه بر آنان مى توان نهاد عنوان «دزدان غالب و قدرتمند» است «1».

2- خداوند متعال مى فرمايد:

فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰى يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لٰا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً «2»- به پروردگارت سوگند كه اينان ايمان نمى آورند تا در كشمكشهائى كه بين آنان است ترا به عنوان حكم برگزينند آنگاه در قضاوتى كه انجام مى دهى هيچ گونه ناراحتى در دل خود احساس نكنند. و همواره تسليم تو باشند.

بنابراين كه حكومت و قضاوت در آيه شريفه اختصاص به آن حضرت نداشته باشد و مى توان استفاده نمود كه ملاك در آن مقام ولايت و اولى بالمؤمنين بودن

______________________________

(1) كشّاف 1/ 535 (چاپ ديگر 1/ 524)

(2) نساء (4)/ 65.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 330

آن حضرت (ص) است. كه در اين صورت اين حكم را به هر

ولىّ و پيشوائى كه ولايت او طبق دستورات شرع ثابت است مى توان گسترش داد.

[روايات]

3- در اصول كافى به سند موثق، از ابى يعفور، از امام صادق (ع) روايت شده كه پيامبر خدا (ص) در مسجد خيف براى مردم خطبه خواند و فرمود:

خداوند خرسند كند بنده اى را كه سخنان مرا بشنود و به آن گوش بسپارد و در حافظه خود نگاهدارد، و به كسانى كه نشنيده اند برساند، پس چه بسا حامل فقهى كه خود فقيه نيست و چه بسا حامل فقهى كه آن را به فقيه تر از خود مى رساند.

سه چيز است كه قلب شخص مسلمان بدان خيانت نمى كند: اخلاص عمل براى خداوند، نصيحت به پيشوايان مسلمين و همراهى و هماهنگى با جماعت مسلمانان، زيرا دعوت آنان از موضعى فراتر همه را در بر گرفته است. مسلمانان برادرند، خونهايشان مساوى است و كوچكترينشان ذمّه ديگران را به عهده مى گيرد، و آنان در برابر ديگران يك دست هستند «1».

______________________________

(1) نضّر اللّه عبدا سمع مقالتي فوعاها و حفظها، و بلّغها من لم يسمعها، فربّ حامل فقه غير فقيه، و ربّ حامل فقه إلى من هو أفقه منه. ثلاث لا يغلّ عليهنّ قلب امرئ مسلم: إخلاص العمل للّه، و النصيحة لأئمّة المسلمين، و اللزوم لجماعتهم، فإنّ دعوتهم محيطة من ورائهم. المسلمون إخوة تتكافئ دماؤهم و يسعى بذمّتهم أدناهم، و هم يد على من سواهم. كافى 1/ 403، كتاب الحجّه، باب ما امر النبي (ص) بالنصيحه لائمة المسلمين، حديث 1. در متن اين حديث شريف، لا يغلّ از باب غلّ يغلّ- با ضمّه- به معنى خيانت، و يغل- با كسره- يعنى كسى كه داراى ناخالصى و كينه است. و در

توضيح جمله: فانّ دعوتهم، مرحوم مجلسى در مرآة العقول فرموده: دعوت از ماده دعا و براى «مرّه» يك بار فراخواندن است و اضافه به ضمير مفعولى «هم» شده است يعنى فراخوانى و دعوت پيامبر (ص) آنان را فرا گرفته پس وقتى اين نيز داخل جمعيت مسلمانان شود اين دعوت شامل او نيز مى گردد، يا اينكه اين ضمير «هم» فاعلى است يعنى دعوت برخى از مسلمانان براى ديگران شامل او هم مى گردد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 331

نظير اين روايت را باز [كافى] به سند خويش، از سفيان ثورى، از امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده است.

اين روايت را شيعه و سنت در كتابهاى خويش آورده اند و مضمون آن در كتابهاى فريقين بصورت مستفيض «1» آمده است.

4- احمد در مسند خود به سند خويش از انس بن مالك از پيامبر خدا (ص)- روايت نموده كه فرمود:

خداوند خرسند دارد بنده اى را كه اين سخن مرا بشنود و آن را همراه دارد، چه بسيار حامل فقهى كه فقيه نيست، و بسا كسى كه فقه را به نزد كسى كه فقيه تر از اوست حمل مى كند. سه چيز است كه قلب مسلمان بدان خيانت نمى ورزد: اخلاص عمل براى خداوند- عزّ و جلّ- نصيحت به فرمانروايان، و همراهى با جماعت مسلمانان. زيرا دعوت دعوت آنان از پيش شامل همه است «2»:

باز در همان كتاب به سند خود از جبير بن مطعم، از آن حضرت (ص) نظير اين روايت بهمين گونه آمده است: اخلاص عمل، نصيحت به ولىّ امر، و همراهى با جماعت، زيرا دعوت آنان از پيش شامل او است «3» «4».

______________________________

- مرآة العقول 4/ 325 (چاپ

قديم 1/ 302).

(1) روايت مستفيض. روايتى است كه از چند طريق نقل شده ولى به حدّ تواتر نرسيده است. (مقرر).

(2)- نضّر اللّه عبدا سمع مقالتي هذه فحملها، فربّ حامل الفقه فيه غير فقيه، و ربّ حامل الفقه إلى من هو أفقه منه. ثلاث لا يغلّ عليهن صدر مسلم: إخلاص العمل للّه- عزّ و جلّ-، و مناصحة أولي الأمر، و لزوم جماعة المسلمين، فإنّ دعوتهم تحيط من ورائهم. مسند احمد 3/ 225.

(3)- اخلاص العمل، و النصيحة لوليّ الأمر، و لزوم الجماعة، فإنّ دعوتهم تكون من ورائه. مسند احمد 4/ 80.

(4) بنابراين تمام حقوق فردى و اجتماعى طرفينى است هركجا كسى حقى داشت ديگرى نيز به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 332

5- از روايات جامعى كه به بيان حقوق متقابل بين امام و امت پرداخته خطبه امير المؤمنين (ع) در صفين است آن حضرت فرمود:

اما بعد! خداوند براى من بر شما، بخاطر سرپرستى امورتان حقى قرار داده، و در مقابل، براى شما همانند آن حقى بر گردن من گذاشته است، بنابراين دائره حق در توصيف و در مرحلۀ سخن از هر چيز وسيع تر است، ولى به هنگام عمل- كم وسعت ترين دايره ها است. حق به نفع كسى جريان نمى يابد مگر اينكه در مقابل برايش مسئوليتى به وجود مى آورد، و بر زيان كسى جارى نمى شود مگر اينكه به همان اندازه به سود او جريان مى يابد ...

از ميان حقوق خداوند بزرگترين حقى را كه فرض شمرده است حق والى و زمامدار بر مردم و حق مردم بر والى و حاكم است. اين فريضه اى كه خداوند براى هر يك بر ديگرى قرار داده است و آن را موجب نظام الفت و

پيوستگى آنان و عزت و نيرومندى دينشان گردانيده. بنابراين مردم هرگز اصلاح نمى شوند جز با اصلاح شدن واليان و زمامداران. و زمامداران اصلاح نمى گردند جز به پايدارى مردم، پس آنگاه كه مردم حق والى را ادا كنند و والى نيز حق مردم را مراعات نمايد، حق در بينشان قوى و نيرومند خواهد شد، و جاده هاى دين صاف و بى دست انداز مى گردد، و نشانه و علامتهاى عدالت اعتدال مى پذيرد و سنّتها در مسير خويش به كار مى افتد بدين ترتيب زمان صالح مى شود و به بقاء دولت اميدوار بايد بود و دشمنان مأيوس خواهند شد. اما آنگاه كه مردم بر والى خويش چيره گردند و يا رئيس حكومت به مردم اجحاف كند. در اين هنگام وحدت كلمه به هم مى خورد و نشانه هاى ستم و جور آشكار

______________________________

- موازات آن حقّى عليه او خواهد داشت بر اين پايه عدالت حقيقى در تمام موارد حقوق فردى و اجتماعى افراد بوجود خواهد آمد، زيرا هيچ گاه حق، يك طرفه و بطور مطلق نيست مگر در مورد خداى سبحان كه ما هيچ حقى نسبت به او نداريم و تفضّل و عنايت او از باب لطف است، (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 333

مى گردد و دستبرد در برنامه هاى دينى بسيار مى شود؛ و جاده هاى روشن سنت و آداب مذهبى متروك خواهد ماند و بر طبق ميل و هواى نفسى عمل مى شود و احكام خداوند تعطيل مى گردد و بيماريهاى اخلاقى گسترش خواهد يافت و ... «1»

6- باز در نهج البلاغه آمده است:

همانا شما بر من حقى داريد و براى من بر شما حقّى است، امّا حق شما بر من اين است كه راه نيكى را

به شما بنمايانم، و بيت المال شما را بصورت كامل به مصرف شما برسانم، و شما را آموزش دهم تا نادان نمانيد و تربيتتان كنم تا فراگيريد. و امّا حق من بر شما اين است كه به بيعت خويش وفا كنيد و در حضور و غياب نظرهاى خيرخواهانۀ خويش را ابراز داريد، و هنگامى كه شما را

______________________________

(1)- أمّا بعد، فقد جعل اللّه لي عليكم حقّا بولاية أمركم، و لكم عليّ من الحقّ مثل الّذي لي عليكم.

فالحقّ أوسع الأشياء في التواصف و أضيقها في التناصف، لا يجري لأحد الّا جرى عليه، و لا يجري عليه إلّا جرى له ... و أعظم ما افترض اللّه- سبحانه- من تلك الحقوق حقّ الوالي على الرعيّة، و حقّ الرعيّة على الوالي، فريضة فرضها اللّه- سبحانه- لكلّ على كلّ، فجعلها نظاما لألفتهم و عزّا لدينهم.

فليست تصلح الرّعيّة إلّا بصلاح الولاة، و لا يصلح الولاة إلّا باستقامة الرّعيّة. فإذا أدّت الرّعيّة إلى الوالي حقّه، و أدّى الوالي إليها حقّها عزّ الحق بينهم، و قامت مناهج الدّين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت على أذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان، و طمع في بقاء الدولة، و يئست مطامع الأعداء.

و إذا غلبت الرّعيّة و اليها، أو أجحف الوالي برعيّته اختلف هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور و كثر الإدغال في الدين و تركت محاجّ السنن فعمل بالهوى و عطّلت الأحكام و كثرت علل النفوس ...» نهج البلاغه، فيض/ 681، لح/ 332. خطبه 216. اذلال جمع ذلّ- با كسره است و ذلّ الطريق، قسمت روشن و نمايان راه است. الادغال فى الدين، وارد كردن عوامل فاسدكننده و مخالف دين در دين است.

در ارتباط با ضرورت

اطاعت از ولىّ امر، از بيان تعليل در اين روايت استفاده مى شود كه آن منحصر به امير المؤمنين (ع) نيست بلكه هر حاكم بحقى را شامل مى گردد. الف- م، جلسه 288 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 334

فرا مى خوانم اجابت كنيد و چون دستورى به شما مى دهم فرمان بريد «1».

7- باز در نهج البلاغه آمده است:

همانا در سلطنت خداوند سامانى است براى امور [اجتماعى] شما پس بدون هيچ نگرانى و اجبار اطاعت خود را در اختيار وى گذاريد «2». بنابراين كه مراد از سلطنت خداوند حكومت عادلۀ مورد رضاى خداوند متعال باشد.

چنانچه ظاهر كلام اينگونه است.

8- باز از كلمات آن حضرت است:

به من خبر رسيده كه بسر [بن ارطات كه فرد خبيثى بوده و بسيارى از شيعيان را كشت] به يمن دست يافته، و من گمان مى برم كه اين قوم [ياران معاويه] از شما پيشى گيرند، چون آنان بر باطل خويش مجتمعند و شما از حق خويش پراكنده، شما در حق، امام خويش را نافرمانى مى كنيد و آنان در باطل، از امام خويش اطاعت مى كنند، و چون آنان امانت را به صاحب خويش بازمى گردانند ولى

______________________________

(1)- أيّها النّاس إنّ لي عليكم حقّا، و لكم عليّ حقّ، فأمّا حقّكم عليّ فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا، و تأديبكم كيما تعلموا، و أمّا حقّي عليكم فالوفاء بالبيعة، و النصيحة في المشهد و المغيب، و الإجابة حين أدعوكم، و الطاعة حين آمركم. نهج البلاغه، فيض/ 114، لح 79، خطبه 34.

ملاحظه مى شود كه در اينجا حضرت براى هر دو طرف وظايفى را مشخص فرموده كه انجام وظيفۀ هر يك در برابر انجام وظيفۀ ديگرى

است. نصيحت و ابراز نظر خيرخواهانه براى دولت پيشواى مسلمين امرى است كه از وظايف مردم مى باشد و اگر انجام اين وظيفه ترك و به تملق و چاپلوسى و تحريف واقعيات براى خوش آمدن حاكم تبديل گردد. و يا متقابلا حاكم اموال عمومى را در جهت تقويت و تثبيت پايگاه شخص خود و اطرافيان خود مصرف كند در اين صورت سرنوشت جامعه به كجا خواهد انجاميد؟ (مقرر)

(2)- و إنّ في سلطان اللّه عصمة لأمركم فأعطوه طاعتكم غير ملومة و لا مستكره بها. نهج البلاغه، فيض/ 548، لح/ 244، خطبه 169.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 335

شما در آن خيانت مى ورزيد «1».

9- باز در نهج البلاغه در نامه اى از آن حضرت به فرماندهان سپاهش آمده است:

امّا بعد، حقى كه بر فرمانروا انجام آن لازم است اين است كه: فضلى كه به او رسيده و مقام خاصّى كه به او داده شده نبايد او را نسبت به مردم دگرگون كند و اين نعمتى كه خداوند به او ارزانى داشته بايد هر چه بيشتر او را به بندگان خدا نزديك، و نسبت به برادرانش رئوف و مهربان سازد.

آگاه باشيد! حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى، چيزى را از شما پنهان نسازم و در امورى كه پيش مى آيد غير حكم [معلوم] الهى كارى بدون مشورت شما انجام ندهم. هيچ حقى را از شما به تأخير نيندازم، بلكه آن را در وقت سر رسيدن آن اداء كنم. و اينكه همۀ شما در پيشگاه من مساوى باشيد. آنگاه كه اين وظايف را انجام دادم، نعمت خداوند بر شما مسلم و حق اطاعت من بر شما لازم

گرديد و اين كه از فرمان من سرپيچى و در كارهائى كه انجام آنها به صلاح و مصلحت است، كوتاهى نكنيد. و در درياهاى شدائد بخاطر حق فرو رويد.

اگر اين وظايف را نسبت به من انجام ندهيد آن كس كه راه كج برود از همه نزد من خوارتر است، او را به سختى كيفر مى كنم و هيچ راه فرارى نزد من نخواهد داشت. اين فرمان را از امراى خود بپذيريد و آمادگى خود را در راه اصلاح امورتان در اختيارشان بگذاريد «2».

______________________________

(1)- أنبئت بسرا قد اطّلع اليمن، و إنّي و اللّه لأظنّ أنّ هؤلاء القوم سيدالون منكم، باجتماعهم على باطلهم و تفرّقكم عن حقكم، بمعصيتكم إمامكم في الحقّ و طاعتهم إمامهم في الباطل، و بأدائهم الأمانة إلى صاحبهم و خيانتكم. نهج البلاغه، فيض/ 89، لح/ 67، خطبه 25.

(2)- أمّا بعد، فإنّ حقّا على الوالي أن لا يغيّره على رعيّته فضل ناله و لا طول خصّ به، و أن يزيده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّا من عباده و عطفا على إخوانه، ألا و إنّ لكم عندي أن لا أحتجز دونكم سرّا إلّا فى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 336

10- باز در نامۀ آن حضرت به مردم مصر به هنگامى كه مالك اشتر را به فرمانروائى آنان مى فرستد آمده است:

امّا بعد، يكى از بندگان خداوند را بسوى شما فرستادم كه به هنگام خوف خواب به چشم راه نمى دهد؛ در ساعات ترس و وحشت از دشمن هراس نخواهد داشت، و نسبت به بدكاران از شعلۀ آتش سوزنده تر است، او «مالك بن حارث» از قبيله «مذجح» است. سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنجا كه

مطابق حق است اطاعت كنيد چرا كه او شمشيرى است از شمشيرهاى خدا كه نه تيزيش به كندى مى گرايد و نه هر جا فرود آمد بى اثر مى ماند. اگر او فرمان بسيج و حركت داد حركت كنيد و اگر دستور توقف داد توقف نمائيد كه او هيچ اقدام، هجوم، عقب نشينى و پيشروى انجام نمى دهد مگر به فرمان من «1».

______________________________

- حرب، و لا أطوي دونكم أمرا إلّا في حكم، و لا أؤخّر لكم حقّا عن محلّه، و لا أقف به دون مقطعه، و أن تكونوا عندي في الحق سواء. فإذا فعلت ذلك وجبت للّه عليكم النعمة ولي عليكم الطاعة، و أن لا تنكصوا عن دعوة و لا تفرّطوا في صلاح و أن تخوضوا الغمرات إلى الحق. فإن أنتم لم تستقيموا [لي] على ذلك لم يكن أحد أهون عليّ ممّن اعوج منكم، ثم أعظم له العقوبة، و لا يجد عندي فيها رخصة، فخذوا هذا من أمرائكم، و أعطوهم من أنفسكم. ما يصلح اللّه به أمركم. نهج البلاغه، فيض/ 982، لح/ 424، نامه 50.

(1)- أمّا بعد، فقد بعثت إليكم عبدا من عباد اللّه لا ينام أيّام الخوف و لا ينكل عن الأعداء ساعات الروع، أشدّ على الكفّار من حريق النّار، و هو مالك بن الحارث أخو مذحج، فاسمعوا له و أطيعوا أمره فيما طابق الحقّ، فإنّه سيف من سيوف اللّه لا كليل الظبة و لا نابي الضريبة. فإن أمركم أن تنفروا فانفروا، و إن أمركم أن تقيموا فأقيموا، فانّه لا يقدم و لا يحجم، و لا يؤخّر و لا يقدّم إلّا عن أمري. نهج البلاغه، فيض/ 951، لح/ 411، نامه 38. نكل: سرباز زدن و ترس. روع- به فتح

راء- ترس و بى تابى. مذحج بر وزن مجلس: قبيله مالك اشتر. الظّبة- به ضم اول و فتح دوّم با تخفيف- انتهاى شمشير و نيزه.

الضريبة: كسى كه بوسيله شمشير ضربت خورده- و بنا عنه السيف: كسى كه شمشير بر وى كارگر نشده است. در اين كلام امام (ع) ولايت مطلقه و نيز اطاعت مطلقه را نفى فرموده، ولايت و اطاعت در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 337

11- در اصول كافى به سند صحيح، از بريد بن معاويه، از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود: پيامبر خدا (ص) فرمود:

خداوند عزّ و جلّ- به ولىّ خويش كه نفس خويش را در راه اطاعت و خيرخواهى از امام خود به تلاش مى افكند. نظر نمى افكند مگر اينكه در بهشت برين به همراه ما خواهد بود «1».

12- باز در همان كتاب به سند خود از حلبى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: كسى كه از جماعت مسلمانان جدا گردد و بيعت امام را بشكند در پيشگاه الهى با دست بريده محشور مى شود «2»

13- باز در همان كتاب به سند خود از ابى حمزه ثمالى آمده است كه گفت:

از امام صادق (ع) پرسيدم: حق امام بر مردم چيست؟ فرمود:

حق وى بر آنان اين است كه از وى شنوائى و اطاعت داشته باشند. گفتم: حق مردم بر امام چيست؟ فرمود: به تساوى بين آنان تقسيم كند و با آنان به عدالت رفتار نمايد «3»

______________________________

- مواردى است كه به صلاح جامعه مشروع و بحق باشد و در صورتى كه مطابق حق نبودن آن محرز گردد اطاعت جايز نيست. (مقرر)

(1)- قال رسول اللّه «ص»: «ما نظر اللّه- عزّ و جلّ- إلى

وليّ له يجهد نفسه بالطاعة لإمامه و النصيحة إلّا كان معنا في الرفيق الأعلى. كافى 1/ 404، كتاب الحجّة، باب ما امر النبى (ص) النصيحة لأئمة المسلمين، حديث 3.

(2)- من فارق جماعة المسلمين و نكث صفقة الإمام جاء إلى اللّه- عزّ و جلّ- أجذم. كافى 1/ 405، كتاب الحجّه، باب ما أمر النبى (ص) بالنصيحة لائمة المسلمين، حديث 5.

(3)- سألت أبا جعفر «ع»: ما حقّ الإمام على الناس؟ قال: حقّه عليهم أن يسمعوا له و يطيعوا. قلت: فما حقّهم عليه؟ قال: يقسم بينهم بالسوية و يعدل في الرعية ... كافى 1/ 405، كتاب الحجّة، باب ما يجب من حق الامام على الرعىّ، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 338

14- باز در همان كتاب به سند خود از مسعدة بن صدقه از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود: امير المؤمنين (ع) فرمود:

به فرمانروايان خود خيانت نكنيد و هدايتگران خويش را فريب مدهيد و پيشوايان خود را به گمراهى نكشانيد و هرگز از ريسمان خود مبريد كه پراكنده مى شويد و شوكت شما درهم شكسته مى شود، و همواره بايد امور شما بر اين منوال باشد و در اين راه گام نهيد ... «1».

15- باز در همان كتاب به سند خود از سدير آمده است كه گفت:

به امام باقر (ع) عرض كردم: من در ميان دوستان و طرفداران شما اختلاف مشاهده نمودم، برخى از برخى ديگر بيزارى مى جستند. حضرت فرمود: تو چه كار به اين كارها دارى؟ مردم به سه چيز مكلف هستند: شناخت پيشوايان، تسليم بودن در برابر دستورات پيشوايان كه به آنان مى رسد و بازگرداندن موارد اختلافى به آنان «2».

در اين باب روايات ديگرى

در لزوم تسليم بودن در برابر امام رسيده كه مى توان به آنها مراجعه نمود.

16- باز در همان كتاب به سند صحيح، از زراره از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود:

گزيدۀ امر و قلّه آن و كليد آن و باب همه چيز و رضايت خداوند رحمان، اطاعت

______________________________

(1)- لا تختانوا ولاتكم و لا تغشّوا هداتكم و لا تجهلوا أئمّتكم و لا تصدّعوا عن حبلكم فتفشلوا و تذهب ريحكم، و على هذا فليكن تأسيس أموركم و الزموا هذه الطريقة ... كافى 1/ 405، كتاب الحجّة، باب ما يجب من حق الامام على الرّعيّة، حديث 3.

(2)- قلت لأبي جعفر «ع»: إنّي تركت مواليك مختلفين، يبرأ بعضهم من بعض. قال: فقال: و ما أنت و ذاك؟ انّما كلّف الناس ثلاثة: معرفة الأئمّة، و التسليم لهم فيما ورد عليهم، و الردّ إليهم فيما اختلفوا فيه. كافى 1/ 390، كتاب الحجة، باب التسليم و فضل المسلمين، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 339

از امام پس از شناختن اوست.- آنگاه فرمود: خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:

«كسى كه پيامبر را اطاعت كند بى گمان خدا را طاعت كرده و كسى كه پشت بگرداند البته ما ترا به نگهبانى بر آنان نفرستاده ايم» «1».

17- باز در همان كتاب به سند خود از محمد بن فضيل آمده است كه گفت:

از آن حضرت از بهترين چيزى كه بندگان را به خداوند نزديك مى كند پرسش كردم، فرمود:

برترين چيزى كه بندگان را به خداوند نزديك مى كند، اطاعت خداوند و پيامبر او و اطاعت از اولى الامر است. «2»

دربارۀ وجوب اطاعت از امام روايات ديگرى در اين باب است كه مى توان به آن مراجعه نمود.

18- باز در همان

كتاب به سند خود از ابن ابى ليلى، از امام صادق (ع) روايت شده كه در حديثى طولانى فرمود:

خداوند متعال (در آيه شريفه: أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ* تا آخر) اطاعت

______________________________

(1)- ذروة الأمر و سنامه و مفتاحه و باب الأشياء و رضا الرحمن- تبارك و تعالى-: الطاعة للإمام بعد معرفته.» ثمّ قال: «إن اللّه- تبارك و تعالى- يقول: من يطع الرسول فقد أطاع اللّه، و من تولّى فما أرسلناك عليهم حفيظا. كافى 1/ 185، كتاب الحجّة، باب فرض طاعة الأئمة، حديث 1. آيه شريفه در روايت فوق: نساء/ 80. ظاهرا مراد از «امر» در روايت همان حاكميت بحق اسلامى است و به نظر مى رسد رمز اينكه امام صادق و امام باقر عليهما السلام نسبت به شناخت و تسليم امام بودن اينهمه تأكيد فرموده اند در برخورد با شيعيان ضعيف الاراده و محافظه كار آن زمان بوده، كه اگر امام واقعى را مى شناختند و از او اطاعت مى كردند حكومت به دست خلفاى غاصب حاكم بر آن زمان نمى افتاد. (مقرر)

(2)- أفضل ما يتقرب به العباد إلى اللّه- عزّ و جلّ طاعة اللّه و طاعة رسوله و طاعة أولي الأمر. كافى/ 187 1، كتاب الحجّة، باب فرض طاعة الائمة، حديث 12.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 340

ولىّ امر خويش را با اطاعت پيامبر خويش و اطاعت پيامبرش را با اطاعت خود پيوند داده است. پس كسى كه اطاعت ولىّ امر را ترك كند خدا و رسولش را اطاعت نكرده است «1».

19- در امالى شيخ مفيد به سند خود از عبد اللّه بن عباس آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

از كسى كه خداوند ولايت امر را به

وى سپرده اطاعت و شنوائى داشته باشيد.

زيرا او رشتۀ پيوند دهندۀ اسلام است «2».

20- در تحف العقول، در رسالة الحقوق امام سجاد (ع) آمده است:

و امّا حق سياستگر تو به حكومت اين است كه بدانى كه تو وسيلۀ آزمايش او قرار گرفته اى و بخاطر سلطنت و حاكميتى كه خداوند به وى بر تو بخشيده او را به وسيله تو آزمايش مى كند، و بايد همواره نظر خيرخواهانه خود را خالصانه به وى ارائه دهى، و با وى دشمنى و لجاجت نورزى؛ بى ترديد دست او عليه تو باز است و تو با اين كار سبب هلاكت خويش و هلاكت او مى گردى ... «3»

نظير اين روايت در خصال در رسالة الحقوق آمده، و ضمن آن آمده است:

و امّا سياست شوندگان تو به حكومت اين است كه بدانى اينان بخاطر ناتوان خويش و قوت تو رعيّت تو شده اند، پس واجب است كه تو با عدالت با آنان رفتار كنى و براى آنان همانند پدرى مهربان باشى. و نادانى آنان را ببخشائى و به

______________________________

(1)- وصل اللّه طاعة وليّ أمره بطاعة رسوله، و طاعة رسوله بطاعته، فمن ترك طاعة ولاة الأمر لم يطع اللّه و رسوله. كافى 1/ 181، كتاب الحجّة، باب معرفة الامام و الردّ اليه، حديث 6.

(2)- اسمعوا و أطيعوا لمن ولّاه اللّه الأمر، فإنّه نظام الإسلام. امالى/ 14، مجلس 2، حديث 2.

(3)- فأمّا حق سائسك بالسلطان فأن تعلم أنّك جعلت له فتنة و أنّه مبتلى فيك بما جعله اللّه له عليك من السلطان، و أن تخلص له في النصيحة و أن لا تماحكه و قد بسطت يده عليك فتكون سبب هلاك نفسك و هلاكه ... تحف العقول/ 260.

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 341

اندك چيز آنان را مجازات ننمائى، و همواره شكر خداوند- عزّ و جلّ- را بجاى بياورى كه خداوند ترا بر آنان قوت بخشيده است. «1»

21- در تحف العقول نيز در وصيّت امام موسى بن جعفر (ع) به هشام آمده است كه فرمود:

اطاعت واليان عدل موجب كمال عزّت است. «2»

22- باز در همان كتاب از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

سه خصلت است كه بر پيروان و اصحاب فرمانروايان واجب است آن را رعايت كنند: اطاعت از فرمانروا، خيرخواهى براى آنان در پيش رو و پشت سر، دعا براى پيروزى و صلاح و اصلاح جامعه.

سه وظيفه است كه سلطان بايد نسبت به خاصّه و عامه انجام دهد، پاداش دادن به افراد نيكوكار تا در نيكوكارى تشويق شوند، چشم پوشى از گناه گناهكاران تا از گناهان و كارهاى ناشايست خود توبه نموده و بازگردند، و همه را با احسان و انصاف مورد لطف قرار دادن. «3»

23- باز در همان كتاب از پيامبر (ص) آمده است:

بپرهيز از اينكه مسلمانى را ناسزاگوئى يا معصيت كارى را اطاعت كنى يا امام

______________________________

(1)- و أمّا حقّ رعيّتك بالسّلطان فأن تعلم أنّهم صاروا رعيّتك لضعفهم و قوّتك، فيجب أن تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرحيم و تغفر لهم جهلهم بالعقوبة، تشكر اللّه- عزّ و جلّ- على ما أتاك من القوّة عليهم. خصال/ 567 (قسمت 2).

(2)- و طاعة ولاة العدل تمام الغرّ. تحف العقول/ 390.

(3)- ثلاث خصال تجب للملوك على أصحابهم و رعيّتهم: الطاعة لهم، و النصيحة لهم في المغيب و المشهد، و الدعاء بالنصر و الصلاح. ثلاثة تجب على السلطان للخاصّة و العامّة: مكافأة المحسن

بالإحسان ليزدادوا رغبة فيه، و تغمّد ذنوب المسي ء ليتوب و يرجع عن غيّه، و تألّفهم جميعا بالإحسان و الإنصاف. تحف العقول/ 319.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 342

عادلى را نافرمانى نمائى. «1»

24- باز در همان كتاب در مواعظ علىّ بن حسين (ع) آمده است:

امر خدا و اطاعت او و اطاعت كسى كه اطاعت او را واجب نموده است را بر همه چيز مقدم داريد و امورى مانند اطاعت طاغوتها و فتنۀ فريبنده و چند روزۀ دنيا را كه بر شما وارد مى شود بر امر خدا و اطاعت او و اطاعت اولى الامر شما مقدم مداريد ... پس تقواى الهى داشته باشيد و از اصلاح نفس خويش و اطاعت خدا و اطاعت كسى كه در راه خدا از او اطاعت مى كنيد استقبال كنيد ...

و بدانيد كه هر كس با كسانى كه خدا آنان را ولىّ و رهبر قرار داده مخالفت كند و به غير دين خدا متدين گردد و در برابر ولىّ خدا به امور خويش بپردازد چنين شخصى در آتش شعله ورى است كه پيكرهاى شقاوت پيشه را مى بلعد. «2»

25- در بحار از كتاب مطالب السئول، از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه فرمودند:

جهان آفرينش باغى است كه گردش كنندۀ در آن شريعت است و شريعت سلطانى است كه اطاعت آن واجب است. و اطاعت سياستى است كه حكومت بوسيله آن پابرجا مى شود، و حكومت مديرى است كه بوسيله سپاه و لشكر حمايت مى شود و سپاهيان يارانى هستند كه مال آنها را نگه مى دارد و مال رزقى است كه مردم آن را گرد مى آورند، و مردم توده هاى انسانها هستند كه عدالت آنها

______________________________

(1)- و إيّاك

أن تشتم مسلما أو تطيع آثما أو تعصى إماما عادلا. تحف العقول/ 26.

(2)- فقدّموا أمر اللّه و طاعته و طاعة من أوجب اللّه طاعته بين يدي الأمور كلّها، و لا تقدّموا الأمور الواردة عليكم من طاعة الطواغيت و فتنة زهرة الدنيا بين يدي أمر اللّه و طاعته و طاعة أولي الأمر منكم ...

فاتّقوا اللّه و استقبلوا من إصلاح أنفسكم و طاعة اللّه و طاعة من تولّونه فيها ... و اعلموا أنّه من خالف أولياء اللّه و دان بغير دين اللّه و استبدّ بأمره دون أمر وليّ اللّه، في نار تلتهب تأكل أبدانا غلبت عليها شقوتها ... تحف العقول/ 256.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 343

را به فرمانبردارى مى كشاند و عدالت شالوده اى است كه قوام جهان آفرينش بر آن استوار است. «1»

26- در اوّل كتاب الاموال ابى عبيد به سند خود از تميم دارى، آمده است كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

دين نصيحت و خيرخواهى است. گفته شد؛ براى چه كسى يا رسول اللّه فرمود:

براى خدا و براى رسول او و براى كتاب او و براى كتاب او و براى پيشوايان و براى جماعت مسلمانان. «2»

در اين روايت «نصيحت» به معنى اخلاص و برخورد بى ريا و صادقانه است.

و بالاترين مراتب اخلاص براى پيشوايان همان اطاعت از آنان و تسليم آنان بودن در غير معصيت خداوند است.

27- باز در همان كتاب به سند خود، از مصعب بن سعد آمده است كه گفت:

علىّ بن ابى طالب (ع) مطالب حقى را بيان نمود و فرمود:

امام موظف است كه بر اساس كتاب خداوند حكم كند و امانت را ادا نمايد، پس هنگامى كه اينگونه عمل كرد بر مردم است

كه از وى شنوائى و اطاعت داشته

______________________________

(1)- العالم حديقة سياحها الشريعة، و الشريعة سلطان تجب له الطاعة، و الطاعة سياسة يقوم بها الملك، و الملك راع يعضده الجيش، و الجيش أعوان يكفلهم المال، و المال رزق يجمعه الرعيّة، و الرعيّة سواد يستعبدهم العدل، و العدل أساس به قوام العالم. بحار الانوار 75/ 83 (چاپ ايران 78/ 83) كتاب روضه، باب 16، حديث 87. شايد مراد از اينكه فرموده سياحت كننده آن شريعت است يعنى شريعت در همه امور زندگى جريان مى يابد. اين روايت بسيار خوبى است، از اين جهت كه در آن همبستگى جهان آفرينش و شريعت و حكومت و مردم ... بيان شده است. الف- م، جلسه 291 درس.

(2) الدين النصيحه. قيل لمن يا رسول اللّه؟ قال: للّه و لرسوله و لكتابه و للأئمة و لجماعة المسلمين الاموال/ 10.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 344

باشند و هنگامى كه آنان را فراخواند دعوت او را پاسخ مثبت گويند. «1»

نظير اين روايت در كنز العمال نيز از آن حضرت (ع) نقل شده است. «2»

28- در مسند زيد، از پدرش، از جدش، از على (ع) آمده است كه فرمود:

وظيفۀ امام است كه بدانچه خدا نازل فرموده حكومت كند، و در ميان مردم به عدالت رفتار نمايد، پس هنگامى كه اينگونه عمل كرد وظيفۀ مردم است كه از وى شنوائى و اطاعت داشته باشند، و هنگامى كه آنان را فراخواند اجابت كنند. و هر پيشوائى كه بدانچه خدا نازل فرموده حكومت نكند اطاعتى براى او نيست. «3»

29- در صحيح مسلم به سند خود، از ابن عباس آمده است كه گفت:

آيه شريفۀ «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ

وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» در بارۀ عبد اللّه بن حذافة بن قيس بن عدىّ سهمى كه پيامبر اكرم (ص) او را براى سريّه اى اعزام فرموده بود نازل گرديد. «4»

30- باز در همان كتاب به سند خود، از ابو هريره از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود:

كسى كه مرا اطاعت كند بى گمان خدا را اطاعت كرده و كسى كه مرا نافرمانى

______________________________

(1) يحق على الامام ان يحكم بما انزل اللّه و ان يؤدّى الامانة، فاذا فعل ذلك فحقّ على الناس ان يسمعوا له و يطيعوا و يجيبوا اذا دعا. الاموال/ 13.

(2)- كنز العمال 5/ 764، قسمت افعال، كتاب الخلافه و الاماره، باب 2، حديث 14313.

(3)- حقّ على الإمام أن يحكم بما أنزل اللّه، و أن يعدل في الرعيّة، فإذا فعل ذلك فحقّ عليهم أن يسمعوا و أن يطيعوا، و أن يجيبوا إذا دعوا. و أيّما إمام لم يحكم بما أنزل اللّه فلا طاعة له. مسند زيد/ 323، كتاب السير، باب طاعة الامام.

(4)- نزل يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ في عبد اللّه بن حذافة بن قيس بن عديّ السهمي، بعثه النبيّ «ص» في سريّة. صحيح مسلم 3/ 1465، كتاب الاماره، باب 8، حديث 1834.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 345

كند بى گمان خدا را نافرمانى كرده. و كسى كه [نماينده و] امير مرا اطاعت كند مرا اطاعت كرده و كسى كه امير مرا نافرمانى كند بى گمان مرا نافرمانى كرده است. «1»

31- باز در همان كتاب به سند خود از ابو هريره نقل كرده كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

بر تو باد به شنوائى و اطاعت

در سختى و آسانى و زمان نشاط و ناراحتى و زمانى كه ديگران را بر تو مقدم داشته اند. «2»

32- باز در همان كتاب به سند خود از ابو ذر نقل مى كند كه گفت:

دوست من [پيامبر خدا (ص)] مرا وصيّت كرد كه شنوائى و اطاعت داشته باشم اگر چه از برده اى سياه موى و سياه چهره باشد. «3»

33- باز در همان كتاب به سند خود، از يحيى بن حصين نقل مى كند كه گفت: از جدّۀ خود شنيدم كه مى گفت در حجة الوداع از پيامبر خدا (ص) شنيده است كه مى فرمود: اگر برده اى را بر شما بگمارند كه شما را به كتاب خدا فرابخواند از وى شنوائى و اطاعت داشته باشيد «4».

34- باز در همان كتاب به سند خود، از يحيى بن حصين، از جدّۀ خود

______________________________

(1) من اطاعنى فقد اطاع اللّه، و من عصانى فقد عصى اللّه و من اطاع اميرى فقد اطاعنى، من عصى اميرى فقد عصانى. صحيح مسلم 3/ 1467.

(2)- عليك السّمع و الطاعة في عسرك و يسرك، و منشطك و مكرهك و أثرة عليك. صحيح مسلم 3/ 1467 كتاب الاماره، باب 8، حديث 1836.

(3)- إنّ خليلي أوصاني أن أسمع و أطيع و إن كان عبدا مجدّع الأطراف. صحيح مسلم 3/ 1467، كتاب الاماره، باب 8، حديث 1837.

(4)- و لو استعمل عليكم عبد يقودكم بكتاب اللّه فاسمعوا له و أطيعوا. صحيح مسلم 3/ 1468، كتاب الاماره، باب 8 حديث 1838.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 346

امّ الحصين، روايت نموده كه گفت: از وى شنيدم كه مى گفت: با رسول خدا (ص) در حجة الوداع شركت داشتم، آن حضرت مطالب بسيارى فرمود و شنيدم كه

مى فرمود:

اگر بر شما برده اى مشكين موى گماشتند كه شما را به كتاب خدا فرابخواند، از وى شنوائى و اطاعت داشته باشيد «1».

35- باز در همان كتاب به سند خود، از فرزند عمر، از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود:

بر هر فرد مسلمانى است شنوائى و اطاعت در آنچه دوست دارد يا ناخوش دارد مگر اينكه به معصيت فرمان داده شود، پس اگر به معصيت فرمان داده شد ديگر شنوائى و اطاعت نيست «2».

36- باز در همان كتاب به سند خود از عباده آمده است كه گفت:

ما با رسول خدا (ص) بر شنوائى و اطاعت در سختى و آسانى و نشاط و ناخرسندى، و اينكه هر كس را صلاح ديد بر ما ترجيح دهد بيعت كرديم، و نيز به عهده گرفتيم كه با اهل وى در امر حكومت به منازعه برنخيزيم، و در هر جا كه باشيم سخن به حق گوئيم و در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگر نهراسيم «3».

و روايات بسيار ديگرى كه در اين موضوع وارد شده است.

______________________________

(1)- إن أمّر عليكم عبد مجدّع (حسبتها قالت:) أسود يقودكم بكتاب اللّه فاسمعوا له و أطيعوا. صحيح مسلم 3/ 1468، كتاب الاماره، باب 8.

(2)- على المرء المسلم السمع و الطاعة فيما أحبّ و كره إلّا أن يؤمر بمعصية، فان أمر بمعصية فلا سمع و طاعة. صحيح مسلم 3/ 1469، كتاب الاماره باب 8، حديث 1839.

(3)- بايعنا رسول اللّه «ص» على السمع و الطاعة في العسر و اليسر المنشط و المكره، و على أثرة علينا، و على أن لا ننازع الأمر أهله، و على أن نقول بالحق أينما كنّا لا نخاف في اللّه لومة لائم. صحيح مسلم/

1470 3، كتاب الاماره، باب 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 347

در اين قسمت لازم است يادآور شويم كه مقصود از اطاعت در اينگونه روايات اطاعت از امر امام يا امير و فرمانده است در امورى كه مربوط به امور سياسى و حكومتى مى گردد به عنوان يك امر مولوى قطعى و در مثل چنين مواردى تصميم گيرى نهائى با امام است و بر هر فردى واجب است كه بخاطر حفظ نظام تسليم او بوده و از نظرات او پيروى كند اگر چه نظر شخصى وى در اين موضوع خاص مخالف آن باشد در نهج البلاغه آمده است كه امام (ع) عبد اللّه بن عباس را كه در موضوعى كه نظر مشورتى وى مخالف آن حضرت بود، طرف سخن قرار داده و مى فرمايد: «اين حق و وظيفه توست كه نظر خود را به من يادآور شوى، ولى اگر من چيزى خلاف آن را تصميم گرفتم وظيفۀ توست كه از من اطاعت كنى» «1».

و امّا آنچه از امام، در مقام بيان احكام خداوند صادر مى گردد، اين يك امر ارشادى است كه اطاعتى فراتر از اطاعت امرى كه بدان ارشاد شده ندارد، نظير اوامر فقيه در مقام بيان احكام خداوند متعال.

در معصيت خالق اطاعتى براى مخلوق نيست:

هر كارى كه به انجام آن فرمان داده شده در صورتى كه معصيت خداوند در آن باشد چه از ناحيه رهبر و امام باشد و يا فرماندهان منصوب از سوى او فرمانبرى آن جايز نيست.

بر اين مضمون- علاوه بر اينكه خداوند سبحان ولىّ همه اولياء است و در مقابل حق او هيچ حقى براى ديگران نيست- آيات و روايات مستفيض و بلكه متواتر دلالت دارد كه برخى

از آنها در مباحث گذشته كتاب و نيز ضمن مباحث همين فصل گذشت كه در اينجا برخى ديگر را يادآور مى شويم:

1- خداوند متعال از زبان اهل آتش مى فرمايد: وَ قٰالُوا رَبَّنٰا إِنّٰا أَطَعْنٰا سٰادَتَنٰا

______________________________

(1)- لك أن تشير علىّ و أرى، فإن عصيتك فأطعنى. نهج البلاغه، فيض/ 1239، لح 531، حكمت 321

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 348

وَ كُبَرٰاءَنٰا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا «1» (47- و گفتند بار خدايا ما پيشوايان و بزرگانمان را پيروى كرديم و آنان ما را به گمراهى كشاندند.

2- وَ لٰا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ+ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لٰا يُصْلِحُونَ «2»- و فرمان اسرافكاران را پيروى نكنيد+ آنان كه در زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند.

3- وَ لٰا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنٰا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنٰا وَ اتَّبَعَ هَوٰاهُ وَ كٰانَ أَمْرُهُ فُرُطاً «3»- و از كسى كه دل او را از ياد خويش غافل كرده ايم و از خواهشهاى خويش پيروى كرد و كارش تكروى بود پيروى مكن.

4- در نهج البلاغه در خطبه قاصعه آمده است:

زنهار! زنهار! از پيروى و اطاعت بزرگترها و رؤسايتان بر حذر باشيد همانان كه به واسطه موقعيّت خود تكبر مى فروشند، و خويشتن را بجهت نسب خود بالاتر از ديگران مى شمارند، و كارهاى نادرست را به خدا نسبت مى دهند و به انكار نعمتهاى خدا برخاستند تا با قضايش ستيز كنند، و آنان كه نعمتهاى خداوند را ناديده مى گيرند «4».

5- باز در نهج البلاغه آمده است:

اطاعتى براى مخلوق در معصيت خالق نيست «5».

______________________________

(1)- احزاب (33) 67.

(2)- شعراء (26) 151- 152.

(3)- كهف (18) 28.

(4)- ألا فالحذر الحذر من طاعة ساداتكم و كبرائكم الّذين تكبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم و ألقوا

الهجينة على ربّهم و جاحدوا اللّه على ما صنع بهم مكابرة لقضائه و مغالبة لآلائه. نهج البلاغه، فيض/ 785، لح/ 289، خطبه 192.

(5)- لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق. نهج البلاغه، فيض/ 1167، لح/ 500، حكمت 165.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 349

6- در وسائل از كتاب من لا يحضره الفقيه آمده است: از فرمايشات رسول خدا (ص) است كه فرمود:

اطاعتى براى مخلوق در معصيت خالق نيست «1».

7- در دعائم الاسلام آمده است:

از على (ع) براى ما روايت شده كه فرمود: پيامبر خدا (ص) سپاهيانى را به فرماندهى يكى از انصار براى سريّه اى اعزام فرمود و به آنان دستور داد كه از وى اطاعت كنند، روزى وى بر آنان غضب نمود و گفت: آيا پيامبر خدا (ص) به شما فرمان نداده كه از من اطاعت كنيد؟ گفتند: بلى. فرمود: پس براى من هيزم جمع آورى كنيد، آنان هيزم جمع آورى كردند. گفت: آنها را آتش بزنيد، آنان چنين كردند، آنگاه به آنان گفت: در آتش داخل شويد، برخى تصميم گرفتند كه در آن وارد شوند و برخى ديگر ديگران را از آن بازداشتند و گفتند: ما از آتش به نزد رسول خدا (ص) گريخته ايم و اينچنين با هم گفتگو مى كردند تا آتش خاموش شد و غضب آن مرد فروكش كرد. اين ماجرا به رسول خدا (ص) رسيد آن حضرت فرمود: اگر در آتش وارد مى شدند تا روز قيامت از آن بيرون نمى آمدند، اطاعت فقط در كارهاى پسنديده و معروف است از على (ع) نيز روايت شده كه فرمود: اطاعتى براى مخلوق در معصيت خالق نيست «2».

______________________________

(1)- لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق. وسائل 11/ 422، ابواب

امر و نهى، باب 11، حديث 7.

(2)- روينا عن عليّ «ع» أنّه قال: «بعث رسول اللّه «ص» سريّة و استعمل عليهم رجلا من الأنصار و أمرهم أن يطيعوه، فلمّا كان ذات يوم غضب عليهم، فقال: أ ليس قد أمركم رسول اللّه «ص» أن تطيعوني؟

قالوا: نعم. قال: فاجمعوا لي حطبا فجمعوه، فقال: أضرموه نارا، ففعلوا، فقال لهم: ادخلوها، فهمّوا بذلك، فجعل بعضهم يمسك بعضا و يقولون: إنّما فررنا إلى رسول اللّه «ص» من النار، فما زالوا كذلك حتّى خمدت النار، و سكن غضب الرجل. فبلغ ذلك رسول اللّه «ص» فقال: لو دخلوها ما خرجوا منها إلى يوم القيامة، إنّما الطاعة فى المعروف. و عن علىّ «ع» أنّه قال: لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 350

اين داستان را تا جملۀ «اطاعت فقط در كارهاى پسنديده و معروف است» مسلم نيز در صحيح خود به نقل از على (ع) آورده است «1».

8- در مصنف عبد الرزاق آمده است:

پيامبر (ص) عبد اللّه بن حذافه را بر سريّه اى فرستاد، وى به اصحاب خود دستور داد آتش روشن كنند آنگاه به آنان دستور داد تا از روى آن بپرند، آنان از روى آن مى پريدند، تا اينكه پيرمردى هنگام پريدن در آتش افتاد و قسمتى از اعضاء بدنش سوخت، اين ماجرا را به پيامبر خدا (ص) گزارش كردند.

آن حضرت فرمود: «چه چيز شما را بر انجام آن وادار نمود؟ گفتند اى رسول خدا، او فرماندۀ ما بود و ما بايد از او اطاعت مى كرديم، فرمود: هر فرماندهى را كه من به فرماندهى شما مى گمارم و او شما را به غير اطاعت خداوند فرمان داد از او

اطاعت نكنيد، زيرا اطاعتى در معصيت خداوند نيست «2».

اين حديث و شرح آن در فصل اشتراط عدالت در حكم گذشت، كه مى توان بدان مراجعه نمود «3» و روايات ديگرى از اين قبيل كه در كتابهاى فريقين در اين زمينه وارد شده است.

و امّا آنچه بين عوام شهرت يافته كه مى گويند: «المأمور معذور- مأمور معذور است» اين يك بهانه تراشى شيطانى است كه هيچ دليلى از عقل و شرع براى آن نيست.

______________________________

- دعائم الاسلام 1/ 350، كتاب الجهاد، فى ذكر ما يجب للامراء و ما يجب عليهم.

(1)- صحيح مسلم 3/ 1469 باب 8 حديث 1840.

(2)- أيّما أمير أمّرته عليكم فأمركم بغير طاعة اللّه فلا تطيعوه، فإنّه لا طاعة في معصية اللّه. المصنف 11/ 335، باب لا طاعة فى معصية، حديث 20699.

(3)- ر، ك، مبانى فقهى حكومت اسلام 2/ 52.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 351

بخش هفتم اخلاق كارگزاران

اشاره

* اخلاق نيك و لطف و عفو و رحمت حاكم اسلام* ضرورت تماس مستقيم رهبر با مردم* سيره رهبر در خوراك و لباس و بى اعتنائى به دنيا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 353

اخلاق كارگزاران در اين بخش برخى از آيات و رواياتى كه در سيره و اخلاق حاكم اسلام و چگونگى معاشرت وى با مسلمانان و غير مسلمانان و نيز نوع زندگى وى را در مسائلى نظير خوراك و لباس وارد شده است يادآور مى شويم «1» كه مجموعه آن در سه فصل تقديم مى گردد «2»:

______________________________

(1) در متن عربى كتاب، اين بخش تحت عنوان «برخى از آيات و روايات وارده در سيره و اخلاق رهبر و حاكم اسلامى در معاشرت با مسلمانان و غير مسلمانان و چگونگى خوراك و لباس

وى ...» آمده است، كه در اينجا ما هم بخاطر اختصار و هم بدين جهت كه دارا بودن اين ويژگيها و رعايت اين اخلاق براى ساير كارگزاران حكومتى اسلام و رده هاى مختلف نظام متناسب با اهميت مسئوليت آنان ضرورى است، و استاد بزرگوار نيز ضمن بحث، موضوع را اجمالا به همۀ مديريتهاى مختلف نظام گسترش داده اند؛ اين بخش را زير عنوان فوق يعنى «اخلاق كارگزاران» آورده ايم (مقرر).

(2) اين بخش چون به طور عمده آيات و روايات است امكان اين بود كه آدرس آنها را به آقايان بدهم خودشان بروند مطالعه كنند، ولى چون بحث ما «فقه الدّولة الاسلامية- پژوهشهائى در فقه حكومتى اسلام» است و اخلاق و سيره و چگونگى زندگى حاكم اسلام و ساير كارگزاران نظام اسلامى يكى از مباحث مهم و اساسى موضوع مورد بحث ما است و احيانا در برخى از آيات و روايات نكاتى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 354

فصل اوّل: اخلاق نيك و لطف و عفو و رحمت حاكم اسلامى

اشاره

[در اين رابطه به آيات و روايات ذيل توجه فرمائيد:]

[آيات]

1- خداوند متعال خطاب به پيامبر خويش مى فرمايد: فَبِمٰا رَحْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ لِنْتَ لَهُمْ، وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ، فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ «1»- پس به سبب رحمتى از خدا با آنان نرمى نمودى و اگر تندخوئى سخت دل بودى البته از دورت

______________________________

- هست كه بايد به آن توجه نمود، به همين جهت به بحث و بررسى آن پرداختيم، علاوه بر اينكه در آيات و روايات معنويت و نورانيّتى هست كه انسان را مى سازد- البته از ما كه گذشته است ما هر چه بايد بشويم شده ايم- ولى آقايان كه الحمد لله جوان هستند و ابتداى كارشان است به اين مسائل بايد توجه كنند و سيره پيامبر اكرم (ص) و ائمه عليهم السلام را مورد بررسى قرار دهند، بالاخره در اين كشور انقلاب شده است و الان بسيارى از آقايان در مناصب مختلف هستند و يا ان شاء اللّه بعدا در اين مسئوليتها قرار مى گيرند و اسلام بسط و گسترش پيدا مى كند، بنابراين بايد با شيوه و اخلاق حكومتى اسلام آشنا شد. مسأله حكومت اسلامى چيز كوچكى نيست، ادارۀ حكومت اسلامى ضرورت دارد. ولايت و حكومت در رأس مسائل اجتماعى ما قرار دارد اگر بناست حكومت اسلامى باشد بايد به همه مسائل اسلام من البدو الى الختم- از ابتدا تا انتها- آشنا باشند و براى اجراى آن كوشش كنيم، اين مسائل فقط براى امام مسلمين نيست كه در رأس است بلكه همۀ رده هاى مختلف نظام و مسئولين

بايد با اين مسائل آشنا باشند و بايد اين مسائل در حوزه ها مورد بررسى فقهى قرار بگيرد، حالا چون اين مسائل مثلا در كتاب جواهر نيامده دليل بر اين نيست كه فقه نيست، چون حكومت در دست فقهاى شيعه نبوده اين مسائل كمتر مورد بحث واقع شده است. على اىّ حال اينها مسائلى است كه توجه به آن ضرورت دارد، هم جنبۀ سازندگى براى ما دارد و هم براى ادارۀ نظام مفيد و بلكه لازم است (الف- م، جلسه 291 درس).

(1) آل عمران (3)/ 159.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 355

پراكنده مى شدند، پس از آنان درگذر و بر ايشان آمرزش بخواه و در كار با آنان مشورت كن. و چون تصميم گرفتى به خدا توكل كن كه خداوند توكّل كنندگان را دوست مى دارد.

بى ترديد پيامبر اكرم (ص) هم پيشواى پيشوايان و هم پيشواى مردم است و همه بايد از زندگى او سرمشق بگيرند، پس وظيفه رهبر و پيشواى مسلمانان است كه نسبت به مردم همواره نرمخو و با گذشت و مهربان باشد و با آنان با عطوفت رفتار كند و از خشكى و خشونت بپرهيزد تا اينكه همه مردم را- مگر كسانى كه خداوند بر دلهايشان مهر زده- به اسلام جذب نمايد.

البته اين بدان معنى نيست كه احكام و حدود الهى را در جايگاه خود اجرا نكند زيرا هدف از اجراى احكام نيز اصلاح جامعه است تا مردم در آسايش و امنيّت بهتر زندگى كنند نه تحقير و انتقام گيرى.

مرحوم علّامه مجلسى در بحار در ارتباط با اين آيه شريفه مطالبى آورده است كه خلاصه آن اينچنين است:

در فايدۀ مشورت پيامبر اكرم (ص) با ديگران با

توجه به برخوردار بودن از ارتباط با خداوند متعال توسط وحى نظرات مختلفى ابراز شده است:

1- فايده مشورت در اين است كه دل آنها را بدست آورد و به آنها شخصيّت متعالى بدهد.

2- از اين رو كه ساير افراد امت از آن حضرت الگو بگيرند و مشورت را نقص نشمارند.

3- هر دو هدف ذكر شده مراد باشد.

4- مشورت پيامبر بدان جهت بوده كه افراد دلسوز و ناصح از افرادى كه از روى اغراضى نظر مى دهند شناخته شوند.

5- اين مشورت در امور دنيائى و مربوط به مسائل جنگ است و در چنين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 356

مواردى آن حضرت مى تواند از نظرات ديگران كمك بگيرد «1».

2- خداوند متعال مى فرمايد:

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِينَ+ وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ، إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «2»- گذشت پيشه كن، به نيكى فرمان ده و از نادانان دورى گزين* و اگر وسوسه اى از شيطان ترا فرا گرفت به خداوند پناه ببر كه او شنوائى داناست.

در توضيح و تفسير اين آيات شريف در مجمع البيان مطالبى آمده كه خلاصۀ آن اينچنين است: «عفو» مازاد اموال مردم است، يعنى آن قسمت كه از مخارج زياد آمده. و برخى گفته اند عفو بدين معنى است كه در اخلاق اجتماعى گذشت

______________________________

(1) بحار الانوار 16/ 198، تاريخ پيامبر (ص)، باب 9 (باب مكارم اخلاق ...) به نقل از مجمع البيان 1/ 527 (جزء دوم). اصل مشورت كردن با مردم و به حساب آوردن آنان در كارهاى سياسى- اجتماعى يك ركن بسيار اساسى در جامعه اسلامى است، به ويژه آنكه امر حكومت در واقع امر مردم است

كه آن را به دست شايسته ترين افراد مى سپارند تا بر اساس موازين اسلام به بهترين شكل جامعه را اداره كند.

از سوى ديگر اسلام و هر فرد مسلمان را موظف نموده كه در قالب امر به معروف و نهى از منكر در كارهاى سياسى- اجتماعى شركت كند. پس بر حكومت اسلامى و كارگزاران مردم است كه مردم را در جريان امور قرار دهند و صاحبان امر را از كارهاى مربوط به آنان با خبر كنند و نظر آنان را جويا شوند و همانگونه كه خداوند خواسته سرنوشت مردم را به دست آنان بسپارند، و با تلاشهاى صادقانه خويش و ابراز صلاحيت و لياقت، بر دلهاى مردم حكومت كنند نه با قدرت سرنيزه و فريب و تزوير بر بدنهاى آنان- و بايد همواره توجه داشت كه مشورت صادقانه و بازگذاشتن راه براى ابراز عقيده و اظهار نظر آزادانه مردم تنها رشته استوارى است كه حكومت را با مردم پيوند مى دهد، بهترين حكومت ها بدون پشتوانه مردمى محكوم به شكست است و بدترين حكومتها از جهت اعتقاد و مذهب، با همراهى و همگامى مردم قابل دوام و بقا است چنانچه در نبوى شريف آمده و تجربۀ تاريخ نيز به كرّات آن را ثابت كرده كه «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم» (مقرر).

(2) اعراف (7)/ 199- 200.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 357

داشته باشد، يعنى خداوند سبحان به آن حضرت فرمان داده كه در دادوستد و معاشرت با مردم سخت گيرى را كنار بگذارد و با تساهل با آنها رفتار كند.

برخى نيز گفته اند: عفو اين است كه پوزش پوزش خواهان را بپذيرد. در روايت است كه هنگامى

كه اين آيه شريفه نازل شد پيامبر اكرم (ص) از جبرئيل منظور و معنى آن را جويا شد، وى گفت: من نمى دانم تا از عالم (خداوند سبحان) سؤال كنم، آنگاه بازآمد و گفت: «اى محمد خدايت به تو فرمان مى دهد كه از كسانى كه به تو ستم مى كنند درگذرى و به كسانى كه ترا محروم مى كنند ببخشائى و به آنان كه از تو مى برند بپيوندى». «و أمر بالعرف» نيز فرمان به هر كار نيك است، يعنى هر عملى كه آن را عقل و يا شرع نيك مى شمارد و زشت و ناپسند نباشد.

و «نزغ» نيز به معنى وسوسه و دميدن در قلب است. ابن زيد گويد: چون اين آيه نازل شد پيامبر اكرم (ص) فرمود: بار خدايا با غضب چه كنم؟ پس اين آيه نازل شد: و امّا ينزغنك- و اگر شيطان در قلب تو دميد به خدا پناه ببر و ... «1»

3- و مى فرمايد: وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّٰهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ «2». و برخى از آنان كسانى هستند كه پيامبر را اذيت مى كنند و مى گويند او «گوشى» است، بگو گوشى بودن براى شما خير و بركت است [او] به خدا ايمان دارد و مؤمنان را تصديق

______________________________

(1) مجمع البيان 2/ 512 (جزء 4). اگر مسئولى در برابر توهين و بى حرمتى مراجعه كنندگان و يا افراد معمولى خود را حفظ كرده و گذشت كند مشكلات به شكل مطلوبترى خاتمه پيدا مى كند ولى اگر خواست تلافى كند و به زور متوسل شود، گاهى قضايا به زد و خورد و درگيرى و

قتل كشيده مى شود، انسان در حال غضب بايد به خدا پناه ببرد و براى برخورد منطقى با مردم از خدا كمك بگيرد. الف- م، جلسه 292 درس.

(2) توبه (9)/ 61.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 358

مى كند و براى كسانى كه از شما ايمان آورند رحمت است ...

4- و مى فرمايد: لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ، حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ، بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ «1».

بى گمان از ميان شما پيامبرى براى شما آمد كه آسيب هاى وارده بر شما بر وى گران است، بر (ارشاد و هدايت) شما حريص است و با مؤمنان نرمخو و مهربان است.

در مجمع البيان در ذيل اين آيه آمده است:

منظور اين است كه آسيب هائى كه از ناحيه ترك ايمان و دور شدن از خداوند به شما مى رسد بر وى گران است «2».

5- و مى فرمايد: وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا: سَلٰاماً. تا اينجا كه مى فرمايد: وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّيّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِينَ إِمٰاماً «3». و بندگان خداوند رحمان، كسانى هستند كه بر روى زمين به آرامى راه مى روند و آنگاه كه نادانان، آنان را طرف سخن قرار دهند در پاسخ سلام مى گويند ... و آنان كه مى گويند: بار خدايا همسران و فرزندان ما را چشم روشنى ما قرار ده و ما را بر پرهيزكاران پيشوا گردان.

و هموار راه رفتن بر زمين. يعنى: با آرامش و وقار و بدون فخرفروشى و تكبّر راه رفتن.

6- و مى فرمايد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ وَ اخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «4». و اقوام نزديكتر را راهنمائى كن و براى مؤمنان كه

تو را پيروى مى كنند

______________________________

(1) توبه (9)/ 128.

(2) مجمع البيان 3/ 86 (جزء 5).

(3) فرقان (25)/ 63- 74.

(4) شعراء (26) 214/- 215.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 359

بالهايت را بگستر.

7- و مى فرمايد: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ، وَ لٰا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لٰا يُوقِنُونَ «1»- پس صبر كن، همانا وعدۀ خداوند حق است و كسانى كه يقين ندارند تو را سبك مگردانند.

در بحار آمده است: ترا سبك مگردانند. يعنى: كسانى كه فاقد يقين هستند، چون تكذيب مى كنند، تو را به موضع اضطراب و برخورد سبك نكشانند «2».

8- و مى فرمايد: وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ فَضْلًا كَبِيراً+ وَ لٰا تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ ... وَ دَعْ أَذٰاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ وَكِيلًا «3»- و مؤمنان را بشارت ده كه پاداش بزرگى از سوى خداوند در انتظار آنان است- و هرگز كافران و منافقان را پيروى مكن و آزار آنان را فروگذار و بر خداوند توكّل كن كه براى وكالت، خدا كافى است.

9- و مى فرمايد: وَ لٰا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ. ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدٰاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ+ وَ مٰا يُلَقّٰاهٰا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا، وَ مٰا يُلَقّٰاهٰا إِلّٰا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ+ وَ إِمّٰا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطٰانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ، إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «4». هرگز نيكى با بدى برابر نيستند، پس بدى ها را بوسيله خوبى پاسخ بده. آنگاه مشاهده

______________________________

(1) روم (30)/ 60.

(2) بحار الانوار 16/ 205، تاريخ پيامبر اكرم (ص)، باب مكارم اخلاقه.

(3) احزاب (33)/ 47- 48. در ارتباط با كفار و منافقين ممكن است فكر شود كه با فشار مى توان در دل كسى

ايمان ايجاد كرد، ايمان يك امر قلبى است كه هر كس بايد خودش يك چيزى را بپذيرد. فشار گاهى عقده ايجاد مى كند كه در يك فضاى مناسب ممكن است تبديل به عكس العمل شود، جمهورى اسلامى بايد دل مردم را به دست بياورد، البته اگر كسى دست به توطئه زد و درگيرى درست كرد بايد جلو او را گرفت و نبايد اجازه داد همه چيز را بهم بريزد. الف- م، جلسه 292 درس.

(4) فصّلت (41)/ 24- 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 360

خواهى كرد كه آن كس كه با تو دشمنى داشته، گويا دوستى بسيار صميمى است+ و البته عاقبت اين صفت را جز كسانى كه پايدارى كنند و آنان كه بهرۀ فراوان به آنان داده شده، درنمى يابند+ و اگر وسوسه اى از شيطان بر تو عارض شد، به خداوند پناه ببر كه او شنوائى داناست.

10- و مى فرمايد: مٰا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ+ وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ+ وَ إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ «1». و تو بفضل خدا ديوانه نيستى- و بى گمان براى توست مزد بى پايان- و تو داراى اخلاقى شگفت نيكو هستى.

11- و مى فرمايد: فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِيلًا «2»- پس صبر كن صبرى پسنديده.

12- و مى فرمايد: وَ اصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا+ وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا «3»- و بر آنچه مى گويند پايدارى كن، و از آنان دورى گزين دورى اى نيكو- و مرا با دروغزنان نعمتمند فروگذار و مهلتشان بده اندك.

[روايات]

13- در بحار از امالى شيخ طوسى، به سند خود از امير المؤمنين (ع) آمده است كه در بيان ويژگيها و صفات پيامبر اكرم (ص) فرمود:

آن

حضرت نه ناتوان بود و نه پست همت، بزرگوارترين مردم بود در معاشرت و نرمخوترين آنان بود در طينت و سخاوتمندترينشان بود در بخشش، كسى كه با او معاشر و همنشين بود وى را دوست مى داشت و كسى كه براى اولين مرتبه با او برخورد مى كرد تحت تأثير هيبت وى قرار مى گرفت عزّت او در بين دو چشمانش بود، توصيف كنندۀ وى مى گفت پيش از آن حضرت و پس از وى

______________________________

(1) قلم (68)/ 2- 4.

(2) معارج (70)/ 5.

(3) مزمّل (73)/ 10- 11).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 361

كسى را همانند وى نيافتم «1».

14- باز در همان كتاب از عيون اخبار الرضا به سند خود از حسن بن على بن ابى طالب (ع) آمده است كه فرمود:

از دائى خود هند ابن ابى هاله از محسنات پيامبر خدا (ص) پرسش كردم وى گفت: ... و متواضعانه راه مى رفت، راه رفتن وى سريع بود هنگامى كه حركت مى كرد گويا در سرازيرى راه مى رود و هنگامى كه به كسى رو مى كرد با همه بدن در مقابل او قرار مى گرفت، چشمان او همواره فرو افتاده بود، بيشتر به زمين نگاه مى كرد تا به آسمان، با گوشه چشم به افراد مى نگريست [در صورت آنان خيره نمى شد] در سلام پيشى مى گرفت ... در غير ضرورت سخن نمى گفت سخن را از گوشه دهان شروع و به همانجا ختم مى كرد. با كلماتى سنجيده و جامع سخن مى گفت كه فزونى و كاستى در آن به چشم نمى خورد، بسيار خوش برخورد بود نه سبك برخورد مى كرد و نه خشك .... «2»

هند ابن ابى هاله كه در اين روايت آمده ناپسرى پيامبر اكرم (ص) فرزند

خديجه امّ المؤمنين است كه ويژگيها و اخلاق پسنديدۀ پيامبر اكرم (ص) را بسيار نقل

______________________________

(1) ليس بالعاجز و لا باللئيم، أكرم الناس عشرة، و ألينهم عريكة، و أجودهم كفا، من خالطه بمعرفة أحبّه، و من رآه بديهة هابه، عزّه بين عينيه، يقول ناعته: لم أر قبله و لا بعده مثله.» بحار الانوار 16/ 147، تاريخ پيامبر (ص) باب 8، حديث 3. در متن روايت عريكه، به معنى طبيعت و خلق و خوى است.

(2) سألت خالي هند بن أبي هالة عن حلية رسول اللّه «ص» فقال ... و يمشي هونا، ذريع المشية، إذ امشى كأنّما ينحطّ في صبب، و إذ التفت التف جميعا، خافض الطرف، نظره إلى الأرض أطول من نظره إلى السماء، جلّ نظره الملاحظة، يبدر من لقيه بالسلام ... و لا يتكلّم في غير حاجة، يفتتح الكلام و يختمه بأشداقه، يتكلّم بجوامع الكلم فصلا، لا فضول فيه و لا تقصير، دمثا ليس بالجافي و لا بالمهين ...» بحار الانوار 16/ 148- 150. تاريخ پيامبر (ص)، باب اوصاف آن حضرت، حديث 4. لغتهاى متن روايت ذريع: سريع، صبب: سرازيرى و زمين شيب دار. اشداق: اطراف دهان، دمث: نرمخو، خوش خو.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 362

مى كرد. متن كامل اين روايت در كنز العمال نيز آمده است «1».

15- در بحار نيز از عيون به سند خود از حسين بن على (ع) از پدر خويش (ع) روايت نموده كه در بيان ويژگيهاى پيامبر خدا (ص) مى فرمود:

آن حضرت (ص) زبان خويش را جز براى بيان آنچه فائده داشت حفظ مى كرد، با مردم معاشرت مى كرد و از آنان دورى نمى جست، بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او

را حاكم آنان قرار مى داد. به هنگام جدا شدن و مفارقت از مردم، گشاده روئى و اخلاق نيك خود را از مردم دريغ نمى كرد، احوال اصحاب خويش را جويا مى شد، و از مردم آنچه را در بين آنان مى گذشت جويا مى شد، كارهاى نيك را نيك مى شمرد و آن را تقويت مى كرد، كارهاى بد را بد مى شمرد و آن را تقبيح مى كرد، همواره در كارها معتدل و از ناهماهنگى بدور بود، غفلت نمى كرد تا مبادا مردم دچار غفلت و انحراف گردند، به كمتر از حق راضى نبود و از آن نيز تجاوز نمى كرد، كسانى كه اطراف او بودند نيكان مردم بودند، بهترين آنان نزد وى كسى بود كه نسبت به مسلمانان خيرخواه ترين بود، و بزرگوارترين آنان كسى بود كه بيشتر از همه با مردم همراهى و كمك داشت ... در مجالس جاى مخصوصى نداشت و از داشتن جاى اختصاصى نهى مى فرمود، هنگامى كه به مجلسى وارد مى شد در ادامه افرادى كه نشسته بودند مى نشست و ديگران به رعايت اين شيوه امر مى كرد. با همه افراد جلسه احوالپرسى مى كرد.

بگونه اى كه هيچ يك از افراد تصور نمى كرد كه ديگرى نزد وى محبوب تر از اوست، اگر با كسى مجالست مى كرد آن قدر صبر مى كرد تا او خداحافظى كند و جلسه را ترك نمايد، هر كس از وى درخواست و حاجتى داشت حاجت او را برآورده مى كرد يا با زبان خوش از او معذرت خواهى مى نمود، اخلاق نيك او

______________________________

(1) كنز العمال 7/ 163، قسمت افعال، كتاب شمائل، باب فى حليته (ص) حديث 18535.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 363

نسبت به همۀ مردم گسترده بود و پدر همۀ آنان محسوب

مى شد و همه در حق نزد وى مساوى بودند، مجالس آن حضرت مجالس حلم و حيا و صداقت و امانت بود، صداها در آن بلند نمى شد، و حرمت ها شكسته نمى گرديد و لغزشها اشاعه داده نمى شد، افراد، متعادل و ملازم تقوى بودند و با تواضع با يكديگر برخورد مى كردند به بزرگترها احترام مى گذاشتند و كوچكترها را مورد شفقت قرار مى دادند، نيازمندان را بر خود مقدم مى داشتند و حرمت افراد غريب را حفظ مى كردند.

گفتم: سيرۀ آن حضرت با همنشينان خود چگونه بود؟ فرمود: وى هميشه متبسّم، خوش اخلاق و نرمخو بود، وى هرگز خشن، پرخاشگر، فحاش، عيبجو و متملّق نبود، از آنچه ناخوشايندش بود تغافل مى كرد، در نتيجه نه كسى از وى مأيوس مى شد و نه آرزومندش نااميد مى گرديد. آن حضرت نفس خويش را از سه چيز رها ساخته بود: از خودنمائى، پرگوئى و هر چه براى وى لازم و مفيد نبود.

و در رابطه با مردم سه چيز را انجام نمى داد: هرگز كسى را بدگوئى نمى كرد هيچ كس را نيز سرزنش نمى نمود و به دنبال كشف خطاهاى محرمانه و لغزشهاى افراد نبود. «1»

______________________________

(1) كان «ص» يخزن لسانه إلّا عما يعنيه و يؤلّفهم و لا ينفرهم، و يكرم كريم كلّ قوم و يولّيه عليهم، و يحذر الناس و يحترس منهم من غير أن يطوي عن أحد بشره و لا خلقه، و يتفقّد أصحابه، و يسأل الناس عمّا في الناس، و يحسن الحسن و يقوّيه، و يقبّح القبيح و يوهنه، معتدل الأمر غير مختلف، لا يغفل مخافة أن يغفلوا أو يميلوا، و لا يقصر عن الحق و لا يجوزه، الذين يلونه من الناس خيارهم، أفضلهم عنده أعمّهم نصيحة للمسلمين، و

أعظمهم عنده منزلة أحسنهم مواساة و موازرة ... و لا يوطن الأماكن و ينهى عن إيطانها، و إذا انتهى إلى قوم جلس حيث ينتهي به المجلس و يأمر بذلك. و يعطي كلّ جلسائه نصيبه، و لا يحسب أحد من جلسائه أن أحدا أكرم عليه منه، من جالسه صابره حتى يكون هو المنصرف عنه، من سأله حاجة لم يرجع إلا بها أو بميسور من القول، قد وسع الناس من خلقه و صار لهم أبا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 364

16- در بحار نيز از عيّاشى، از امام باقر و امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه آن حضرت ضمن حديثى فرمود: من كسى هستم كه خداوند مرا در تورات و انجيل بدين گونه توصيف فرموده: محمد فرستاده خداست كه از بين سايرين انتخاب و برگزيده شده، فحّاش و پرخاشگر نيست و هرگز بدى را با بدى جزا نمى دهد بلكه بدى را با نيكى پاداش مى دهد و ... «1»

17- باز در همان كتاب از كازرونى [يكى از علماى اهل سنّت] در كتاب المنتقى از على (ع) روايت نموده كه در وصف پيامبر (ص) مى فرمود:

آن حضرت هنگامى كه راه مى رفت از جا كنده مى شد گويا در سرازيرى راه مى رود و اگر به كسى توجه مى كرد با تمام بدن به سمت او برمى گشت، بين دو كتف

______________________________

- و صاروا عنده في الحق سواء، مجلسه مجلس حلم و حياء و صدق و امانة، لا ترفع فيه الأصوات، و لا تؤبّن (لا توهن خ. ل) فيه الحرم، و لا تنثى فلتاته، متعادلين متواصلين فيه بالتقوى، متواضعين يوقّرون الكبير و يرحمون الصغير، و يؤثرون ذا الحاجة و يحفظون

الغريب.

فقلت: فكيف كان سيرته في جلسائه؟ فقال: كان دائم البشر، سهل الخلق، لين الجانب، ليس بفظّ و لا صخّاب و لا فحّاش و لا عيّاب و لا مدّاح، يتغافل عمّا لا يشتهي فلا يؤيس منه و لا يخيّب مؤمّليه، قد ترك نفسه من ثلاث: المراء و الإكثار و ما لا يعنيه، و ترك الناس من ثلاث: كان لا يذمّ أحدا و لا يعيّره و لا يطلب عورته و لا عثراته. الحديث. بحار الانوار 16/ 151- 53، تاريخ پيامبر اكرم (ص) باب اوصاف آن حضرت حديث 4. در متن اين روايت معنى جمله ها و لغت هاى زير بدين گونه است: لا يوطن الاماكن يعنى: در مجالس جاى مشخص كه اختصاص به آن حضرت داشته باشد براى خود انتخاب نمى كرد. ابّنه: يعنى عيب روى كسى نمى گذاشت و او را متهم نمى كرد. لا تنثى فلتاته: اشكالات و لغزشهاى افراد را بازگو نمى كرد و اشاعه نمى داد. صخّاب: فرياد نمى كشيد و پرخاشگرى نمى كرد و نظير همين مضمون است سخّاب به سين.

(1) إنّى أنا الذي سمّاني اللّه في التوراة و الإنجيل محمد رسول اللّه المجتبى المصطفى، ليس بفحّاش و لا سخّاب في الأسواق، و لا يتبع السيّئة السيّئة، و لكن يتبع السيّئة الحسنة ...، بحار الانوار/ 185 16، تاريخ پيامبر اكرم (ص)، باب اوصاف آن حضرت، حديث 21.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 365

او مهر نبوّت كه مهر خاتم پيامبران است بود. از همه مردم بخشنده تر و از همه بردبارتر و از همه مردم راستگوتر و در اداى دين از همه پيش گام تر بود.

و طبيعت وى از همه نرمتر و زندگى او از همه بزرگوارانه تر بود، كسى كه در ابتدا با وى

برخورد مى كرد تحت تأثير هيبت وى قرار مى گرفت، و كسى كه با وى معاشرت و همنشينى نموده بود بسيار وى را دوست مى داشت، توصيف كنندۀ او مى گفت: من پيش از او و پس از او كسى را همانند او نديده ام «1».

نظير اين روايت به نقل از كتاب الغارات به نقل از على (ع) در همين كتاب آمده است.

18- باز در همان كتاب از امالى صدوق به سند خود از موسى بن جعفر از پدرش، از پدرانش از امير المؤمنين- عليهم السلام- آمده است كه فرمود:

يك نفر يهودى چند دينار از رسول خدا (ص) طلبكار بود روزى از آن حضرت طلب خود را مطالبه كرد حضرت فرمود: اكنون چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: اى محمد من تو را رها نمى كنم تا طلبم را ندهى! فرمود: پس من در كنار تو مى نشينم، آن حضرت در كنار وى نشست تا در همانجا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز صبح فردا را ادا نمود. اصحاب پيامبر خدا (ص) در آنجا جمع شدند و آن يهودى را ترسانده و تهديد مى كردند، پيامبر (ص) به آنان نظر افكند و فرمود: چه مى كنيد؟! گفتند يا رسول الله آيا يك يهودى حق دارد شما را زندانى خود كند؟ آن حضرت فرمودند: خداوند مرا مبعوث نكرد تا به يك يهودى اهل

______________________________

(1) إذا مشى يتقلّع كأنّما يمشي في صبب، و إذا التفت التفت جميعه، بين كتفيه خاتم النبوة و هو خاتم النبيين. أجود الناس كفّا، و أرحب الناس صدرا، و أصدق الناس لهجة، و أو فى الناس ذمّة، و ألينهم عريكة، و أكرمهم عشرة، من رآه بديهة

هابه، و من خالطه معرفة أحبّه، يقول ناعته: لم أر قبله و لا بعده مثله.» و روى نحوه بتفاوت مّا عن كتاب الغارات عن عليّ «ع» بحار الانوار 16/ 190- 194، تاريخ پيامبر (ص) باب اوصاف آن حضرت، حديث 27 و 33.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 366

ذمه و يا ديگرى ظلمى روا دارم.

سپس وقتى خورشيد بالا آمد و روز شد آن يهودى گفت: اشهد ان لا الله الّا الله، و اشهد انّ محمدا عبده و رسوله، و نصف مالم در راه خدا، به خدا سوگند من اين كار را نسبت به شما انجام ندادم مگر اينكه آنچه را در تورات در وصف شما آمده است بيازمايم، من در تورات در وصف شما خواندم: او محمد فرزند عبد اللّه است. مولد او در مكّه و مهاجرت او به- مدينه- طيبه است، وى خشن و خشك و پرخاشگر نيست او فحش نمى دهد و حرف ركيك نمى زند. و من شهادت مى دهم كه خدائى جز خداوند يكتا نيست و شهادت مى دهم كه تو پيامبر خدا هستى، و اكنون اين مال من در اختيار شماست بدانچه خدا نازل فرموده در آن حكم نما. و آن يهودى فرد ثروتمندى بود. «1»

19- باز در همان كتاب از امالى، به سند خود از ابى جعفر امام باقر (ع) آمده است كه فرمود: پيامبر خدا (ص) فرمودند:

پنج چيز است كه تا هنگام مرگ آنها را كنار نمى گذارم: غذا خوردن روى زمين با

______________________________

(1) إنّ يهوديا كان له على رسول اللّه «ص» دنانير فتقاضاه، فقال له: يا يهوديّ، ما عندي ما اعطيك.

فقال: فإنّي لا أفارقك يا محمد حتّى تقضيني، فقال: إذا أجلس معك، فجلس

معه حتّى صلّى في ذلك الموضع الظهر و العصر و المغرب و العشاء الآخرة و الغداة، و كان أصحاب رسول اللّه «ص» يتهدّدونه و يتواعدونه، فنظر رسول اللّه «ص» إليهم فقال: ما الذي تصنعون به؟ فقالوا: يا رسول اللّه، يهوديّ يحبسك؟ فقال «ص»: لم يبعثني ربّي- عزّ و جلّ- بأن أظلم معاهدا و لا غيره، فلمّا علا النهار قال اليهوديّ: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، و أشهد أنّ محمدا عبده و رسوله، و شطر مالي في سبيل اللّه. أما و اللّه ما فعلت بك الذي فعلت إلّا لأنظر إلى نعتك في التوراة، فإنّي قرأت نعتك في التوراة: محمد بن عبد اللّه مولده بمكة و مهاجره بطيبة، و ليس بفظّ و لا غليظ و لا سخّاب، و لا متريّن بالفحش و لا قول الخناء.

و أنا أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أنّك رسول اللّه، و هذا مالي فاحكم فيه بما أنزل اللّه. و كان اليهوديّ كثير المال. بحار الانوار 16/ 216، تاريخ پيامبر اكرم (ص)، باب مكارم اخلاقه [باب 9]، حديث 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 367

بردگان، سوار شدن بر الاغ برهنه، دوشيدن شير بز با دستان خويش. پوشيدن لباس زبر پشمى و سلام كردن به بچه ها تا اينكه [اين خصال نيك] پس از من به عنوان سنت باقى بماند «1».

20- باز در همان كتاب از خصال به سند خود، از امام جعفر صادق، از پدرش امام باقر (ع) روايت نموده كه فرمود: پيامبر خدا (ص) فرمود: پنج چيز است كه تا هنگام مرگ آنها را رها نخواهم كرد، پوشيدن لباس پشمى [لباسهاى خشنى كه آن زمان بافته مى شده] سوار شدن بر

الاغ برهنه، غذا خوردن با بردگان، وصله زدن كفش با دست خويش، سلام كردن به بچه ها تا پس از من سنت باشد «2».

21- باز در همان كتاب از امالى به سند خود از ابن عباس نقل شده كه گفت:

پيامبر خدا (ص) روى زمين مى نشست، روى زمين غذا مى خورد، گوسفند را مى بست، و اگر برده اى به نان جوى وى را مهمان مى كرد مى پذيرفت «3».

22- باز در همان كتاب از كافى به سند خود، از جميل، از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

______________________________

(1) خمس لا أدعهنّ حتّى الممات: الأكل على الحضيض مع العبيد، و ركوبي الحمار مؤكفا، و حلبي العنز بيدي، و لبس الصوف، و التسليم على الصبيان لتكون سنّة من بعدي. بحار الانوار 16/ 215، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه، حديث 2 نشانه بى تكبرى در آن زمانها سوار الاغ برهنه شدن بوده و در اين زمانها مثلا سوار مينى بوس و اتوبوس شدن. يك روز با يك آقائى مى خواستيم به جائى برويم من به ايشان گفتم سوار مينى بوس بشويم و برويم، ايشان مى گفت نه حتما بايد ماشين سوارى بيايد با آن برويم، در زندگى، انسان نبايد اين قدر مقيد به اين مسائل باشد. (الف- م، جلسه 293 درس).

(2) خمس لست بتاركهنّ حتى الممات: لباسي الصوف، و ركوبي الحمار موكفا، أكلي مع العبيد، و خصفي النعل بيدي، و تسليمي على الصبيان لتكون سنّة من بعدي. بحار الانوار 16/ 219، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه حديث 11.

(3) كان رسول اللّه «ص» يجلس على الأرض، و يأكل على الأرض، يعتقل الشاة، و يجيب دعوة المملوك على خبز الشعير. بحار الانوار، 16/ 222، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم

اخلاقه، حديث 19.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 368

پيامبر خدا- حتى- نگاه هاى خود را بين اصحابش تقسيم مى كرد گاهى به اين و گاهى به آن ديگرى بصورت مساوى نگاه مى كرد «1».

23- باز در همان كتاب از مكارم الاخلاق، از انس بن مالك، روايت شده كه گفت:

هرگاه يكى از ياران رسول خدا (ص) سه روز غيبت مى كرد آن حضرت حال وى را جويا مى شد اگر به مسافرت رفته بود براى وى دعا مى كرد و اگر در محل بود به ديدن او مى رفت و اگر مريض بود از او عيادت مى كرد «2».

24- در مناقب ابن شهرآشوب آمده است:

آداب زندگى آن حضرت (ص) را برخى از علماء از اخبار و روايات مختلف گردآورى نموده و بدين صورت ارائه نموده اند: پيامبر (ص) استوارترين، بردبارترين، شجاعترين، عادل ترين، و مهربانترين همۀ مردم بود، هرگز دست او به دست زن نامحرمى برخورد نكرده بود. وى بخشنده ترين مردم بود كه هيچ دينار و درهمى را نزد خود نگهدارى نمى فرمود، اگر پس از بخشيدن، چيزى نزد او اضافى مى ماند و كسى را نيافته بود كه به وى بدهد و شب وى را فرامى گرفت، به منزل بازنمى گشت تا آن باقى مانده را به دست كسى كه نيازمند است برساند، از آنچه خداوند به وى عنايت مى كرد به اندازه قوت سال خود از خرما و جوى ارزان قيمت نگهدارى مى كرد و علاوه بر آن را در راه خدا خرج مى فرمود و كسى چيزى از آن حضرت درخواست نمى كرد مگر اينكه به

______________________________

(1) كان رسول اللّه «ص» يقسم لحظاته بين أصحابه ينظر إلى ذا و ينظر إلى ذا بالسوية. بحار الانوار/ 280 16 تاريخ پيامبر (ص)

باب مكارم اخلاقه، حديث 121.

(2) كان رسول اللّه «ص» إذا فقد الرجل من إخوانه ثلاثة أيّام سأل عنه، فإن كان غائبا دعا له، و ان كان شاهدا زاره، و ان كان مريضا عاده. بحار الانوار 16/ 233، تاريخ پيامبر (ص)، باب مكارم اخلاقه، حديث 35.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 369

وى عطا مى نمود؛ آنگاه به سراغ قوت سال خود مى رفت و از آن نيز بخشش مى كرد تا جائى كه بسا پيش از پايان سال اگر چيزى براى وى نمى رسيد خود محتاج مى گرديد.

آن حضرت بر زمين مى نشست و بر زمين مى خوابيد، روى زمين غذا مى خورد؛ كفشها و لباسهايش را خود وصله مى زد، در را خود مى گشود. گوسفند مى دوشيد، شتر را مى بست و باز مى كرد، هنگامى كه خادم خسته مى شد كمك او گندم آسيا مى كرد. آب وضوى خود را خود شب تهيّه مى كرد و بالاى سرش مى گذاشت، بيشتر از همه از كثرت حيا به زمين نگاه مى كرد، به هنگام نشستن به متكا لم نمى داد، در كارها به خانواده كمك مى كرد، گوشت خرد مى كرد، بصورت بسيار ساده بر سفره هاى طعام مى نشست، انگشتان خود را مى ليسيد، آروغ نمى زد، مهمانى فرد آزاد و بنده را مى پذيرفت و لو اينكه وى را به صرف قلم و پاچه [گوسفند] دعوت مى كردند، هديه را مى پذيرفت اگر چه يك جرعه از شير بود، و آن را ميل مى فرمود ولى صدقه نمى خورد به صورت كسى خيره نگاه نمى كرد، براى خدا غضب مى كرد نه براى نفس خودش، بسا به شكم خويش از گرسنگى سنگ مى بست. هر چه حاضر بود مى خورد، و هر چه بدست مى آمد بازنمى گرداند، دو نوع لباس نمى پوشيد، يك لباس بلند تيره رنگ

يمنى مى پوشيد با يك جبّه بافته شده از پشم و نخ هاى ضخيم پنبه و كتان، بيشتر لباسهايش سفيد بود، دستارى زير كلاه خودش مى پوشيد و پيراهن را از سمت راستش يعنى آستين راست مى پوشيد، براى روز جمعه لباس مخصوص داشت، و هرگاه لباس نو مى پوشيد لباسهاى كهنۀ خويش را به فقير مى داد، عبائى داشت كه به هنگام نشستن آن را دولا مى كرد و بر روى آن مى نشست. يك انگشتر نقره در انگشت خنصر دست راست خود مى كرد، خربوزه را دوست مى داشت، و از بوى بد بسيار ناراحت مى شد، به هنگام وضو

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 370

مسواك مى زد، بنده خود يا ديگرى را پشت سر خود سوار مى كرد و هر چه براى او فراهم مى شد از اسب يا استر يا الاغ سوار مى شد و بر الاغ بدون پالان كه فقط يك قطعه پارچۀ نازك بر روى او بود سوار مى شد، هم سواره و هم پياده و هم بدون عبا و عمامه و كلاه راه مى رفت، تشييع جنازه مى كرد، به عيادت بيماران مى رفت و لو در دورترين نقاط مدينه، با فقرا مجالست مى كرد با تهيدستان غذا مى خورد و با دست خويش با آنان هم غذا مى شد، خانواده و فرزندان افراد صاحب فضيلت را محترم مى شمرد و خانواده هاى آبرومند را با نيكى كردن به آنان به خود علاقه مند مى نمود.

با خويشاوندان خود نيكى مى كرد بدون اينكه در غير آنجاهائى كه خداوند اجازه داده، آنان را بر ديگران مقدم بدارد، به كسى جفا نمى كرد. پوزش كسى كه از وى پوزش مى طلبيد را مى پذيرفت. هنگامى كه قرآن بر وى نازل نمى گرديد يا مشغول موعظه مردم نبود بيشتر از همه

مردم تبسّم مى كرد، و گاهى مى خنديد بدون اينكه قهقهه بزند، در لباس و خوراك از بندگان و كنيزان خويش برترى نداشت، كسى را دشنام نمى داد و همسر و خادم خويش را لعنت نمى كرد و نزد وى كسى را ملامت نمى كردند مگر اينكه آن حضرت مى فرمود: او را بحال خود گذاريد [دربارۀ وى صحبت نكنيد] و هرگز كسى- چه آزاد يا بنده يا كنيز- نزد وى براى نيازى نمى آمد مگر اينكه به همراه او براى رفع مشكل او اقدام مى كرد. نه خشك بود و نه خشن و نه پرخاشگر. و بدى را با بدى پاسخ نمى گفت؛ بلكه گذشت و چشم پوشى مى نمود. با هر كس ملاقات مى كرد با سلام شروع مى كرد و كسى كه به وى دست مى داد دست خود را نمى كشيد تا او دست خود را بكشد، هنگامى كه مسلمانى را ملاقات مى كرد با وى مصافحه مى كرد [دست مى داد] و نمى نشست و از جاى بلند نمى شد مگر اينكه ذكر خدا مى گفت. و اگر در حال نماز بود و كسى منتظر او مى نشست نمازش را كوتاه مى كرد و به وى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 371

مى فرمود: آيا كارى دارى؟ و بيشترين نوع نشستن او اين بود كه دو ساقش را كاملا بلند مى نمود. هر جا كه مجلس به پايان مى رسيد مى نشست، و بيشتر مواقع رو به قبله مى نشست. افرادى كه بر وى وارد مى شدند را بسيار احترام مى گذاشت، گاهى براى نشستن آنان لباسش را مى گسترد و ميهمان را بر زيراندازى كه خود روى آن مى نشست مى نشانيد، و هميشه در خرسندى و غضب چيزى جز حق نمى گفت «1».

25- در اصول كافى به سند خود، از زراره،

از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

زن يهودى كه براى پيامبر (ص) گوسفندى را به زهرآلوده كرده بود نزد آن حضرت آوردند. حضرت فرمود: چه چيز ترا بر آن داشت كه به چنين كارى دست بزنى؟

زن گفت: گفتم. اگر او پيامبر است اين زهر به او زيانى نمى رساند و اگر پادشاه است مردم را از دست او راحت كرده ام. آن حضرت وى را مورد عفو قرار داد. اين روايت در سيرۀ ابن هشام نيز آمده است. «2»

26- داستان فتح مكه و چگونگى برخورد پيامبر اكرم (ص) با رؤساى كفار و مشركين پس از پيروزى بر آنان از مهم ترين وقايعى است كه ما را با سيرۀ پيامبر اكرم (ص) آشنا مى كند و به ما نشان مى دهد كه امام و پيشواى مسلمانان پس از پيروزى بر دشمنان تا چه اندازه بايد از سعه صدر و عفو و گذشت برخوردار باشد؛

______________________________

(1) مناقب ابن شهرآشوب 1/ 126، و نيز منقول از همين كتاب، بحار الانوار 16/ 226، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه، حديث 34.

(2) إنّ رسول اللّه «ص» أتى باليهودية التي سمّت الشاة للنبي «ص» فقال لها: ما حملك على ما صنعت؟

فقالت: قلت: إن كان نبيّا لم يضرّه و إن كان ملكا أرحت الناس منه. قال: فعفا رسول اللّه «ص» عنها.» و رواه أيضا ابن هشام في السيرة. اصول كافى 2/ 108، كتاب ايمان و كفر، باب عفو، حديث 9. نظير اين روايت در سيره ابن هشام 3/ 352 آمده.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 372

ابو سفيان و خانوادۀ او از سرسخت ترين دشمنان پيامبر خدا (ص) و از بزرگترين كسانى بودند كه آتش جنگ را عليه

مسلمانان برانگيختند، ولى چون پيامبر خدا (ص) در فتح مكّه بر آنان پيروز شد اسلام را بر آنان عرضه نمود و خانه ابو سفيان را محل امن قرار داد و فرمود:

«كسى كه به خانۀ ابو سفيان وارد شود در امان است.» «1»

و زن ابو سفيان «هند» با اينكه در مكه پيامبر (ص) را اذيت مى كرد و در احد آن اعمال فجيع را با پيكرهاى شهداى احد و پيكر حمزه سيد الشهدا انجام داد، هنگامى كه مخفيانه خدمت پيامبر (ص) رسيد و اسلام آورد و دو بزغاله به عنوان هديه خدمت آن حضرت فرستاد و از اينكه گوسفندانش كم زاد و ولد كرده اند عذرخواهى نمود، آن حضرت (ص) براى بركت يافتن گوسفندانش دعا كرد و گوسفندانش زياد شدند «2».

و غلام آنها وحشى بن حرب، قاتل حمزه كه به طائف گريخته بود همراه با خانواده اش در كاروانى به خدمت آن حضرت مى رسد و اسلام مى آورد. آن حضرت كيفيت قتل حمزه را از او جويا مى شود و او ماجرا را براى آن حضرت تعريف مى كند، حضرت گريه مى كند و مى فرمايد:

صورتت را از من بپوشان [جائى برو كه من ترا نبينم] «3».

و چون به مكّه وارد مى شود، قريش را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد:

«اى جماعت قريش فكر مى كنيد من با شما چه بكنم؟» گفتند: نيكى! تو برادرى بزرگوار و پسر برادرى بزرگوار هستى. فرمود: «برويد كه همه شما آزاديد.» و آن حضرت از آنان گذشت با اينكه بر آنان مسلط شده بود و آنان في ء و

______________________________

(1) سيره ابن هشام 4/ 46، و كامل ابن اثير 2/ 245.

(2) كامل ابن اثير 2/ 251.

(3) كامل ابن اثير 2/ 250.

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 373

اسير آن حضرت محسوب مى شدند «1».

و برخوردهاى ديگرى كه آن حضرت در فتح مكّه با مشركان و رؤساى مكّه كه در جنگ هاى مختلف با آن حضرت جنگيده بودند و مسلمانان بسيارى را به شهادت رسانده بودند، و آن حضرت آنان را مورد عفو قرار داد و از آنان حتى قاتل حمزه عموى خويش و از هند جگرخوار انتقام نكشيد.

27- در جنگ «حنين» پس از آنكه پيامبر (ص) بر قبيلۀ هوازن «2» پيروزى يافت و غنايم را بين مسلمانان تقسيم كرد. هوازن در ارتباط با اسرايشان خدمت آن حضرت رسيدند. آن حضرت اسرا را به آنان بازگردانيد و از رئيس آنان مالك بن عوف نصرى جويا شد، گفتند: او با قبيله ثقيف در طايف است. فرمود: «به او بگوئيد اگر به نزد من آيد و مسلمان شود خانواده و مالش را به او مى بخشم و صد شتر هم به او مى دهم.» چون اين خبر به مالك رسيد مخفيانه حركت كرد و در جعرانه [محلّى نزديك مكّه كه يكى از مواقيت حج است]- و برخى نوشته اند در مكّه- به خدمت آن حضرت رسيد آن حضرت اموال و خانوادۀ او را به او بازگردانيد و چنانچه وعده داده بود صد شتر هم به او داد و او اسلام آورد. وى هنگام اسلام آوردن- چنانچه نوشته اند- پيامبر را به نيكى مى ستود ... آن حضرت نيز وى را بر مسلمانان قوم خودش فرمانروائى داد، او با كمك آنان با قبيله ثقيف جنگيد، پيوسته بر كاروانهاى آنها شبيخون زد و كار را بر آنان سخت گرفت تا آنكه اسلام آوردند، وى در فتح قادسيّه و

فتح دمشق در زمان خلافت عمر شركت كرد «3».

______________________________

(1) كامل ابن اثير 2/ 252. و نيز سيره ابن هشام 4/ 55.

(2) هوازن طايفه اى بودند كه بين مكه و طائف زندگى مى كردند، رئيس آنان مالك بن عوف بود، به اين جنگ جنگ «اوطاس» هم گفته مى شود. الف- م، جلسه 293 درس.

(3) سيره زينى دحلان، كه در حاشيه سيره حلبى چاپ شده است 2/ 306. و نيز سيره ابن هشام 4/ 133.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 374

مالك بن عوف همان كسى است كه در جنگ حنين گروههاى مختلف را عليه رسول خدا (ص) هماهنگ مى كرد و سه هزار نيرو براى جنگ با آن حضرت بسيج نمود و پس از متلاشى شدن آنان به طايف گريخت.

ملاحظه مى فرمائيد كه پيامبر خدا (ص) با چه سعه صدرى با دشمنان خويش برخورد مى كند و پس از پيروزى بر آنان، چگونه با آنان رفتار مى نمايد؟!

پس بر امام و پيشواى مسلمانان است كه تا جائى كه امكان داشته باشد و موجب تعطيل حقوق و حدود نگردد و كفّار و خطاكاران جرىّ نگردند خطا و لغزشهاى مردم را مورد گذشت قرار دهد.

و اين شيوۀ برخورد با آياتى نظير:- «يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ، جٰاهِدِ الْكُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ* «1»- اى پيامبر با كفار و منافقين جهاد كن و بر آنان سخت بگير» و نيز: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ «2»- محمد پيامبر خداست و كسانى كه با وى هستند با كفّار بسيار شديد و با يكديگر مهربانند»- منافاتى ندارد، زيرا مورد اين آيات صورت رو در روئى و تهاجم كفار است، زمانى كه آنان عليه مسلمانان

قوه و نيرو بسيج كرده اند، در شرايطى كه بصورت مكرّر پيمانهاى خود را شكسته اند، چنانچه بنى قريظه و يهود بنى اميّه، اينگونه انجام دادند. ولى مورد عفو و رحمت، در شرايط پيروزى و زمان تسلط بر كفّار و هنگام احساس امنيّت از تهاجم و توطئۀ آنان است، چنانچه بر اهل نظر پوشيده نيست.

در غرر و درر آمده است:

زيبائى سياست، عدالت در حكمرانى و گذشت به هنگام قدرت است «3».

______________________________

(1) تحريم (66)/ 9.

(2) فتح (48)/ 29.

(3) جمال السياسة العدل فى الإمرة، و العفو مع القدرة. غرر و درر 3/ 375، حديث 4792.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 375

و باز در همان كتاب آمده است:

پيروزى بزرگواران، گذشت و احسان و پيروزى فرومايگان، تكبّر و سركشى است «1».

[تمايز حقوق و مصالح اجتماعى از حقوق و مصالح فردى]

از نظاير اين وقايع و نيز از داستان جنگ جمل كه امير المؤمنين (ع) پس از پيروزى بر آنان با اينكه در بين آنان بزرگانشان مانند مروان و عبد اللّه بن زبير و در رأس آنان عايشه ام المؤمنين بودند و سبب قتل بسيارى از مسلمين شده بودند و آن حضرت همۀ آنان را مورد عفو قرار داد ممكن است بتوان استفاده نمود كه در زمان جنگ و به هنگام لشكركشى يك سپاه عليه سپاه ديگر و در نهايت پيروزى يكى از آنها بر ديگرى، رعايت مصالح عمومى بر رعايت مصالح شخصى و فردى مقدم است، و امر انتقام كشيدن يا بخشيدن آنان با امام و رهبر جامعه است. و حكم قصاص و يا غرامت مالى در ارتباط با حقوق فردى و در موارد شخصى است كه در حوادث روزمرّه جامعه پديد مى آيد، نه در چنين موارد عمومى كه

يك نظام بر نظام ديگر غلبه مى كند و بلكه شايد بتوان گفت كه ادلّه قصاص و ديات از چنين مواردى منصرف است.

پيامبر خدا مشركين مكّه را مورد عفو قرار مى دهد با اينكه اينان در جنگ بدر و احد و ساير جبهه ها در ريخته شدن خونهاى مسلمانان شركت داشتند و وحشى قاتل عموى خويش حمزه را مى بخشد بدون اينكه از دختر و ساير ورثه حمزه رضايت بگيرد. و از مجازات مالك بن عوف كه مسبب قتل بسيارى از مسلمانان در هوازن بود درمى گذرد.

و امير المؤمنين (ع) اصحاب جمل را مورد عفو قرار مى دهد. با اينكه چنانچه در

______________________________

(1) ظفر الكرام عفو و إحسان. ظفر اللئام تحيّر و طغيان. غرر و درر 4/ 273، 274، حديث 6044 و 6045.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 376

نهج البلاغه آمده در مورد آنان مى فرمايد:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 5، ص: 376

«اينان بر كارگزار من در بصره و بر مسئولين بيت المال و ساير مردم بصره يورش آوردند و تعدادى را با حبس نمودن و با زور و تعدادى را با مكر و فريب به قتل رساندند. به خدا سوگند اگر اينان جز يك نفر از مسلمانان را از روى عمد و بدون اينكه گناه موجب قتل داشته باشد كشته بودند، كشتن همه اين لشكر براى من حلال بود، زيرا همه حاضر بوده اند و از اين جنايت با دست و زبان خويش جلوگيرى نكرده اند، چه رسد به اينكه اينان از مسلمانان همانند همان عده اى

كه بر آنان وارد شدند به قتل رساندند.» «1»

و اين يك نكته فقهى است كه لازم است فقيه آن را مورد نظر قرار دهد، زيرا باب وسيعى در فقه از آن گشوده مى شود.

[ادلّه قاعدۀ فوق]

براى اثبات اين مسأله علاوه بر استدلال به سيره پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) به دلايل زير نيز مى توان استدلال نمود:

يك: ادلّه قصاص و ضمان اگر چه مطلق است، ولى در صورت تزاحم ملاكها، مصالح عامّه بر مصالح خاصّه بخاطر اهميّت آن مقدم است، پس امام مى تواند پس از غلبه بر لشكر كفار و يا افراد شورشگر و ياغى در صورتى كه به مصلحت اسلام و امت اسلامى مى داند آنان را مورد عفو قرار دهد، زيرا از اين طريق مى توان گروهى از كفار يا شورشگران را به اسلام جذب نمود.

______________________________

(1) فقدموا على عاملى بها و خزّان بيت مال المسلمين و غيرهم من أهلها فقتلوا طائفة صبرا و طائفة غدرا.

فو اللّه لو لم يصيبوا من المسلمين إلّا رجلا واحدا متعمدين لقتله بلا جرم جرّه لحلّ لي قتل ذلك الجيش كلّه، إذ حضروه فلم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان و لا بيد، دع ما أنهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدّة التى دخلوا بها عليهم. نهج البلاغه، فيض/ 556. لح/ 247، خطبه 172.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 377

دوّم: حق قصاص اگر چه براى ولىّ دم (خونخواه) بطور مطلق قرار داده شده و لكن امام، ولىّ همه اولياء است و از خود مؤمنين بآنان اولى است. پس ولايت او بر ولايت ولىّ دم مقدم است. چنانچه ولايت جدّ بر ولايت پدر در صورت تعارض مقدم است.

و شايد بر همين پايه

بود كه پيامبر اكرم همۀ خونهائى كه در جاهليّت ريخته شده بود [و اولياء دم براى خود حق قصاص قائل بودند] را زير قدمهاى خويش نهاد و آنها را كان لم يكن اعلام فرمود.

سوم: ادلّه قصاص و ضمان از صورت مقابله دو سپاه يا دو نظام با يكديگر منصرف است، زيرا هر يك از دو طرف جنگ در واقع با بسيج نيرو و امكانات و اقدام به جنگ گويا جان و مال خويش را با اختيار خود در معرض تلف قرار داده است منتهى الامر، جبهه باطل و تجاوزگر با تجاوزش مال و خون خويش را به هدر داده و در جبهه حق مؤمن با اقدام خويش به جهاد، مال و جان خويش را با خداوند معامله كرده است.

البته اين نكته را نيز همينجا بايد يادآور شد كه اغماض پيامبر اكرم (ص) از ابو سفيان و ديگران بخاطر اسلام آنان و بر اساس قاعده: «الاسلام- يجب ما قبله- اسلام گذشته را مى پوشاند» نيست، زيرا پوشاندن اسلام در مقام امتنان يعنى منت نهادن بر مردم است و در اسقاط ضمانها و حقوق افراد، امتنان نيست زيرا از بين رفتن حقوق عده اى، منّتى بر آنان نيست بهمين جهت اين سؤال مطرح ميشود كه- از باب مثال اگر كافرى به مسلمانى در زمان كفر بدهكار بود و آنگاه اسلام آورد آيا مى توان گفت اكنون كه اسلام آورده نبايد بدهى خود را بپردازد؟- پس پوشاندن اسلام فقط در مورد تكاليف و احكام است [در حق اللّه است نه حق الناس] و اين نكته ايست شايان توجه.

[دنباله روايات]

28- در سنن ابن ماجه به سند خود از ابن مسعود وارد شده

كه گفت:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 378

شخصى خدمت پيامبر (ص) رسيد، به هنگام صحبت، رگها و عضلات وى [تحت تأثير شخصيّت آن حضرت (ص)] مى لرزيد، حضرت به وى فرمود: راحت باش، من كه پادشاه نيستم، من فرزند زنى هستم كه گوشت قرمه شده [گوشتهائى كه در ديك قرمه شده يا در آفتاب خشك شده بود] مصرف مى كرد «1».

ما در اين باب آيات و رواياتى كه در اخلاق و آداب و چگونگى زندگى و عفو و رحمت پيامبر اكرم (ص) وارد شده بود را يادآور شديم. از آن روى كه آن حضرت نخستين فردى بود كه دولت اسلامى تأسيس نمود و نخستين امام و پيشواى مسلمانان است و بر امت اسلامى، بويژه پيشوايان و رهبران و جانشينان آن حضرت لازم است از سيره و اخلاق و رفتار آن حضرت سرمشق بگيرند چنانچه خداوند متعال فرمود: لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كٰانَ يَرْجُوا اللّٰهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّٰهَ كَثِيراً.» «2». و هرگز صحيح نبود در اين باب كه به بيان سيره و اخلاق رهبر و پيشواى مسلمانان اختصاص داده شده سيره و اخلاق نخستين رهبر و مقتدا و بنيانگذار حكومت اسلامى را يادآور نشويم. زيرا لازم است همواره حكام مسلمانان و جانشينان آن حضرت در همه زمانها سيره و رفتار فردى و اجتماعى آن حضرت در عبادات و معاملات، جنگ ها و سريّه ها و چگونگى برخورد با افرادى كه زير دست او بودند و برخورد با دشمنان و مخالفانش را مورد پژوهش و

______________________________

(1) «أتى النبي «ص» رجل فكلمه فجعل ترعد فرائصه، فقال له: هوّن عليك، فإنّي لست بملك، إنّما

أنا ابن امرة تأكل القديد. سنن ابن ماجه 2/ 1101، كتاب الاطعمه، باب 30، حديث 3312.

(2) احزاب (33)/ 21 بارها عرض كرده ام كه وقتى ما در اصول، قول و فعل و تقرير معصوم را حجت مى شمريم در فقه نبايد تنها به قول معصوم اكتفا بكنيم، بلكه بايد به سراغ فعل و تقرير معصوم هم برويم، به همين جهت بايد زندگى، سيره و تاريخ معصومين (ع) را نيز مورد بررسى قرار دهيم و از اينها در مسائل فقهى استفاده كنيم. الف- م، جلسه 294 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 379

بررسى قرار دهند و الگوهاى اداره جامعه بر اساس موازين اسلام را از آن فرا بگيرند.

29- در كافى به سند خود از حنّان، از پدرش، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: پيامبر خدا (ص) فرمود:

شايسته رهبرى نيست مگر كسى كه در وى سه خصلت باشد: ورعى كه او را از معصيت هاى خداوند بازدارد، حلمى كه با آن غضب خود را پيشگيرى كند و حسن تدبير و نيك حكومت راندن بر كسانى كه زير دست او هستند، بگونه اى كه براى آنان همانند پدرى مهربان باشد- و در روايت ديگرى آمده «بگونه اى كه براى مردم چون پدرى مهربان باشد» «1».

40- باز در همان كتاب به سند خود از حنّان بن سدير صيرفى آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

خبر رحلت پيامبر اكرم (ص) در شرايطى كه آن حضرت سالم بود و هيچ گونه ناراحتى و مريضى نداشت توسط روح الامين (جبرئيل) به آن حضرت داده شد، آن حضرت فرمود تا اعلان كنند همه در مسجد حاضر شوند و دستور فرمود تا مهاجرين

و انصار با سلاح شركت كنند، مردم همه اجتماع كردند، پيامبر (ص) بر منبر تشريف بردند و خبر رحلت خويش را به مردم دادند، آنگاه فرمودند: من درباره والى پس از خود خدا را گواه مى گيرم كه مبادا پس از من بر جماعت مسلمانان رحم نياورد. من از او مى خواهم كه بزرگسالان امت مرا محترم بشمرد و بر ناتوانهايشان رحم آورد. دانشمندانشان را محترم شمارد (كارگزارانشان را

______________________________

(1) قال رسول الله «ص»: لا تصلح الامامة إلّا لرجل فيه ثلاث خصال: ورع يحجزه عن معاصي اللّه، و حلم يملك به غضبه، و حسن الولاية على من يلي حتّى يكون لهم كالوالد الرحيم.» و في رواية أخرى: «حتى يكون للرعيّة كالأب الرحيم. اصول كافى 1/ 407، كتاب الحجّة، باب ما يجب من حق الامام على الرعيّة حديث 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 380

محترم شمارد. خ ل) هرگز آنها را نزند كه تحقيرشان نموده است، و نيازمندشان نسازد كه به كفر نزديكشان كرده است، و در خانۀ خويش را به روى مردم نبندد كه افراد توانمند ناتوانان را مى خورند، و به هنگام جنگ همه آنها را به جبهه نفرستد [يا آنها را گروه گروه نكند] كه نسل امت مرا قطع نموده است،- آنگاه فرمود:- اكنون وظيفه خود را ابلاغ كردم و خيرخواهى خويش را ابراز نمودم پس شاهد باشيد. امام باقر (ع) گويد: اين آخرين سخنى بود كه پيامبر خدا (ص) بر منبر خويش براى مردم بيان فرمودند. «1»

در متن عربى اين روايت مراد از «بعوث» سربازانى است كه به جنگ اعزام مى شوند و «لم يخبزهم» چنانچه از بحار و از مرآة العقول «2» استفاده مى شود

يا با «خ» و «ب» و «ز» از ريشه «خبز» به معنى راندن سريع است.

[يعنى به هنگام جنگ سربازان را به سرعت حركت ندهد]. يا با «ج» و «ن» و «ز» از ماده «جنز» است [يعنى سربازان را نپوشاند و آنها را يكجا جمع نكند]. يا با

______________________________

(1) نعيت إلى النبيّ «ص» نفسه و هو صحيح ليس به وجع، قال: نزل به الروح الأمين، قال: فنادى «ص»:

الصلاة جامعة و أمر المهاجرين و الأنصار بالسلاح، و اجتمع الناس، فصعد النبيّ «ص» المنبر فنعى إليهم نفسه ثمّ قال: أذكّر اللّه الوالي من بعدي على أمّتي ألّا يرحم على جماعة المسلمين فأجلّ كبيرهم و رحم ضعيفهم، و وقّر عالمهم (عاملهم خ. ل)، و لم يضربهم فيذلّهم، و لم يفقرهم فيكفرهم، و لم يغلق بابه دونهم فيأكل قويّهم ضعيفهم، و لم يخبزهم في بعوثهم فيقطع نسل أمتي، ثمّ قال: «قد بلغت و نصحت فاشهدوا.» و قال أبو عبد اللّه «ع»: هذا آخر كلام تكلّم به رسول اللّه «ص» على منبر، اصول كافى 1/ 406، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام على الرعيّه، حديث 4.

در ادارۀ كشور اسلامى ممكن است برخى فكر كنند كه بايد بگونه اى عمل شود كه مردم جرئت نكنند حرف خود را بزنند و فكر كنند كه اينگونه خوب است؛ خير، اين خوب اداره كردن نيست. تحقير و ارعاب مردم اين، خرد كردن شخصيت آنها است، اطاعت كردن مردم از مسئولين در كمال آگاهى و آزادگى و آزادى، اين كمال مطلوب است. الف- م، جلسه 294 درس.

(2) بحار الانوار 27/ 247، 22/ 496 (چاپ قديم 1/ 305).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 381

«ج» و

«تاء» و «زاء مشدّد» است از ماده اجتزّ الحشيش، يعنى آنها را قطعه قطعه و پاره پاره نكند.

در قرب الاسناد آمده است: و لم يجمرهم فى ثغورهم» آنان را زياد در سرحدات و مرزها نگه ندارد «1» و اين به علت ذكر شده در روايت [كه قطع شدن نسل امت است نزديكتر است]. در نهايه آمده است: در روايتى از عمر نقل شده كه گفت «لا تجمروا الجيش فتفتنوهم»- سپاهيان را بمدت طولانى در مرزها نگاه نداريد كه آنان را به فتنه افكنده ايد». و تجمير جيش به معنى جمع آورى و نگهدارى سپاه در پادگانها و مرزها و جلوگيرى از بازگشتن آنان نزد خانوادۀ خويش است «2».

31- در كنز العمال آمده است:

من خليفه پس از خويش را به تقواى خدا سفارش مى كنم و در مورد جماعت مسلمانان به او توصيه مى كنم كه بزرگسالان آنها را بزرگ شمارد و به خردسالانشان رحم كند، دانشمندانشان را محترم بدارد و هرگز مردم را نزند كه خوارشان نموده است و آنان را نترساند كه از دين بيرونشان مى كند، و بيضه هاى آنها را نكشد كه در اين صورت نسل آنان را قطع نموده است، و هرگز راههاى ارتباطى خود را به روى مردم نبندد. كه توانمندان آنان ناتوانان را مى خورند (پايمال مى كنند) «3».

______________________________

(1) قرب الاسناد/ 48.

(2) نهايه ابن اثير 1/ 292.

(3) أوصى الخليفة من بعدي بتقوى اللّه، و أوصيه بجماعة المسلمين أن يعظّم كبيرهم و يرحم صغيرهم، و يوقّر عالمهم، و أن لا يضربهم فيذلهم، لا يوحشهم فيكفّرهم، و أن لا يخصيهم فيقطع نسلهم، و أن لا يغلق بابه دونهم فيأكل قويّهم ضعيفهم. كنز العمال 6/ 47، كتاب اماره باب اوّل، حديث

14787. ممكن است حكومتى با ايجاد فشار و اختناق بر مردم بگونه اى بر آنها حكومت كند كه از بيضه كشيدن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 382

32- در نهج البلاغه در عهدنامه آن حضرت به محمد بن ابى بكر هنگامى كه او را به فرمانروائى مصر مى فرستند آمده است:

بالهايت را براى آنان بگستر و با نرمى با آنان رفتار كن، چهره ات را بگشا و با يك چشم به آنها بنگر تا بزرگان و اشراف در چشم پوشى از حق بر تو طمع نبندند و بينوايان از عدالت تو مأيوس نشوند، همانا خداوند متعال،- اى گروه بندگان- شما را از اعمال كوچك و بزرگ و آشكار و پنهان بازخواست مى كند، پس اگر عذاب كند بخاطر ستم بيشترى است كه شما خود مرتكب شده ايد و اگر ببخشد، او بزرگوارترين است «1».

33- باز در همان كتاب در نامه آن حضرت به برخى از كارگزارانش آمده است:

در وظيفه اى كه به عهده تو گذاشته شده از خدا كمك بگير. و شدت را با نرمى درهم بياميز و در جائى كه مدارا مفيد است مدارا كن و در مواردى كه جز شدت از تو انتظار نمى رود شديد باش. بال خويش براى رعيت بگستر (با چهره اى گشاده با آنها روبرو شو) و با نرمى با آنها رفتار كن و در نگاه و تعارف و اشاره و سلام يكسان با آنها برخورد نما، تا بزرگان در انحراف تو طمع مبندند و بينوايان از عدل تو مأيوس نشوند، و السلام «2».

______________________________

- هم بدتر باشد، و اين يك نوع شخصيّت كشى و نسل كشى است كه از آن نهى شده است. (الف- م، جلسه 294 درس).

(1) فاخفض

لهم جناحك و ألن لهم جانبك، و ابط لهم وجهك، و آس بينهم في اللحظة و النظرة، حتّى لا يطمع العظماء في حيفك لهم، لا ييأس الضعفاء من عدلك عليهم، فإنّ اللّه- تعالى- يسائلكم معشر عباده عن الصغيرة من أعمالكم و الكبيرة، و الظاهرة و المستورة فإن يعذّب فأنتم أظلم، و إن يعف فهو أكرم. نهج البلاغه، فيض/ 886، لح/ 383، نامه 27.

(2) فاستعن باللّه على ما أهمّك، و اخلط الشدّة بضغث من اللين، ارفق ما كان الرفق أرفق و اعتزم بالشدّة حين لا يغنى عنك إلّا الشدة، و اخفض للرعيّة جناحك (و أبسط لهم وجهك) و ألن لهم جانبك و آس

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 383

34- باز در همان كتاب در وصيت آن حضرت به عبد اللّه بن عباس هنگامى كه او را به خلافت بصره مى فرستد آمده است.

در برخورد و جلسه و حكم خويش به همۀ مردم توجه كن. و از غضب بپرهيز، زيرا غضب نشان شومى از شيطان است «1».

در شرح نهج البلاغه عبده در توضيح اين روايت آمده است: «طيره [در متن عربى روايت] به معنى فال شوم است. و با شعله ور شدن غضب در وجود انسان، شيطان تفأل مى زند كه از اين راه مى تواند به اهداف پليد خويش توسط اين شخص برسد.

35- باز در همان كتاب آمده است:

امّا بعد، همانا وظيفۀ والى اين است كه بخاطر فضلى كه بدان دست يافته و مقام و قدرتى كه بدان رسيده رفتار او با رعيّت تغيير نكند، و نعمتى كه خداوند نصيب او فرموده بايد باعث نزديكى او با بندگان خدا و مهربانى بيشتر با برادرانش شود. آگاه باشيد كه وظيفه

من در برابر شما اين است كه جز در مسائل مربوط به جنگ چيزى را از شما، پنهان نكنم و جز در احكام شرعى كه خداوند معين فرموده چيزى را بدون شما تصميم گيرى نكنم و حق شما را از وقت و زمان خودش به تأخير نيافكنم. و تا رسيدن به حق و انجام تكليف از پاى ننشينم و اينكه همۀ شما در حق نزد من مساوى باشيد، پس هنگامى كه من اين وظايف را انجام دادم همانا نعمت الهى بر شما نازل گرديده و اطاعت از من لازم است و نبايد از دعوت من شانه تهى كنيد و از صلاح و اصلاح كوتاهى ورزيد و بايد

______________________________

- بينهم في اللحظة و النظرة، و الإشارة و التحيّة حتّى لا يطمع العظماء في حيفك، لا يبأس الضعفاء من عدلك، و السلام. نهج البلاغه، فيض/ 976؛ لح/ 420، نامه 46.

(1) سع الناس بوجهك و مجلسك و حكمك. و إيّاك و الغضب، فإنّه طيرة من الشيطان. نهج البلاغه، فيض 1080؛ لح/ 465، نامه 76.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 384

براى دستيابى به حق در سختيها و مشكلات فرو رويد «1».

نظير اين روايت در بحار نيز از كتاب صفين آمده است «2».

36- باز در همان كتاب در نامه آن حضرت به مالك اشتر آمده است:

و قلب خويش را نسبت به ملّت خود مملوّ از رحمت و محبت كن، و همچون حيوان درنده اى نسبت به آنان مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى! زيرا آنها دو گروه بيش نيستند: يا برادران دينى تواند و يا انسانهائى همچون تو، گاه از آنها لغزش و خطا سر مى زند، ناراحتيهائى به آنان عارض

مى گردد، به دست

______________________________

(1) أمّا بعد، فإن حقّا على الوالي أن لا يغيّره على رعيّته فضل ناله، و لا طول خصّ به و أن يزيده ما قسم اللّه له من نعمه دنوّا من عباده و عطفا على إخوانه. ألا و إن لكم عندي أن لا أحتجز دونكم سرّا إلّا في حرب، و لا أطوي دونكم أمرا إلّا في حكم، و لا أؤخّر لكم حقّا عن محلّه، و لا أقف به دون مقطعه، و إن تكونوا عندي في الحق سواء، فإذا فعلت ذلك وجبت للّه عليكم النعمة ولي عليكم الطاعة، و أن لا تنكصوا عن دعوة، و لا تفرّطوا في صلاح، و أن تخوضوا الغمرات إلى الحق. الحديث. نهج البلاغه، فيض/ 982، لح/ 424، نامه 50. از اين كلام امام (ع) استفاده مى شود كه حاكم اسلامى بايد:

1- مردم را دوست داشته باشد. 2- جز در مسائل مربوط به اسرار جنگ كه محرمانه است و ممكن است دشمن مطلع گردد و نيز احكام الهى معيّن جامعه را در جريان مسائل بگذارد و بدون مصلحت سنجى و نظرخواهى از آنان و يا نمايندگان واقعيشان تصميم گيرى نكند. 3- خستگى ناپذير باشد و تا رسيدن به حق و انجام وظيفه از پاى ننشيند. 4- همه مردم از نظر حقوق اجتماعى نزد او مساوى باشند، بين افراد و اقشار مختلف تبعيضى قائل نشود. و درست پس از انجام اين تعهدات است كه از مردم بايد انتظار داشته باشد كه نسبت به بيعت خود وفادار بمانند و براى حفظ حكومت و پايدارى حق به آب و آتش زده و در گرداب مشكلات فرو روند. (مقرر)

(2) ر، ك، بحار الانوار 72/ 354 (چاپ ايران 75/

354) كتاب العشره، باب احوال الملوك و الامراء، حديث 70، و كتاب وقعه صفين/ 107 در متن اين نامه شريفه طول به معنى: نعمت و فضيلت فراوان است و جمله: لا اطوى دونكم امرا الّا فى حكم يعنى مگر در احكامى كه شرع تصريح فرموده من از مشورت با شما فروگذار نمى كنم، زيرا در احكام خدا مشورت نافذ نيست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 385

آنها عمدا يا بطورى اشتباه خطاهائى سر مى زند، در اين مورد از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا كن، كه دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنايت كند. زيرا تو مافوق آنها و پيشوايت مافوق تو و خداوند مافوق كسى است كه ترا به زمامدارى برگزيده است.

خداوند امور آنان را به تو واگذار كرده و بوسيلۀ تو آنان را آزمايش نموده است.

هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار مده! چرا كه تو تاب كيفر او را ندارى، و از عفو و رحمت او بى نياز نيستى. هرگز از عفو و بخششى كه نموده اى پشيمان مباش. و هيچ گاه از كيفرى كه نموده اى بخود مبال. و هرگز به عمل خشمگينانه اى كه ميتوانى از آن اجتناب كنى سرعت بخرج مده، مگو من اميرم، امر مى كنم و بايد اطاعت شود، كه اين موجب دخول فساد در قلب و خرابى دين و نزديك شدن تغيير و تحول در قدرت است «1».

______________________________

(1) و أشعر قلبك الرحمة للرعيّة و المحبّة لهم و اللطف بهم و لا تكوننّ عليهم سبعا ضاريا تغتنم أكلهم، فإنّهم صنفان: إمّا أخ لك في الدين أو نظير لك في الخلق، يفرط منهم الزلل، تعرض لهم العلل و يؤتى

على أيديهم في العمد و الخطأ، فأعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحبّ أن يعطيك اللّه من عفوه و صفحه فإنّك فوقهم، و والي الأمر عليك فوقك، و اللّه فوق من ولّاك، و قد استكفاك أمرهم و ابتلاك بهم، لا تنصبنّ نفسك لحرب اللّه، فإنّه لا يدي لك بنقمته و لا غنى بك عن عفوه و رحمته، و لا تندمنّ على عفو. و لا تبجحنّ بعقوبة و لا تسرعنّ إلى بادرة وجدت منها مندوحة، و لا تقولنّ إنّي مؤمّر آمر فأطاع، فإنّ ذلك إدغال في القلب و منهكة للدين و تقرّب من الغير. نهج البلاغه، فيض/ 993، لح/ 427، نامه 53. در اين قسمت از عهدنامه جمله: يؤتى على ايديهم؛ يؤتى فعل مجهول است و على ايديهم نايب فاعل و مقصود اين است كه گناهان و خطاها از دست اينان سر مى زند. و جمله: لا يدى لك بنقمة يعنى: تو توان دفع آن را ندارى. واژه، بجح نظير فرح- خرسندى- است هم از جهت لفظ و هم از جهت معنى. بادره: تندى و غضبى كه از انسان سر مى زند. مندوحه:

راه گريز. ادغال: برانگيختن فساد. نهكه: او را ناتوان ساخت، غير: حوادث روزگار و دگرگون شدن قدرتها است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 386

37- باز در همان كتاب در نامه اى از آن حضرت (ع) به يكى از كارگزارانش آمده است:

امّا بعد، دهقانان محل فرمانداريت از خشونت، قساوت، تحقير و سنگدلى تو شكايت آورده اند و من دربارۀ آنها انديشيدم، نه آنان را شايستۀ نزديك شدن يافتم چرا كه مشركند و نه سزاوار دورى و جفايند چرا كه با آنان پيمان بسته ايم.

پس لباسى از نرمش همراه

با كمى شدّت بر آنان بپوشان و با رفتارى ميان نرمش و شدت با آنان معامله كن، اعتدال را در ميان آنان رعايت نما، نه زياد آنان را به خود نزديك كن و نه دور؛ ان شاء اللّه «1».

38- باز در همان كتاب آمده است:

و از بدترين حالات زمامداران در پيشگاه صالحان اين است كه گمان برده شود آنها فريفتۀ تفاخر گشته و كارشان شكل برترى جوئى به خود گرفته، من از اين ناراحتم كه حتى در ذهن شما جولان كند كه مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم. من- بحمد اللّه- چنين نيستم و اگر (فرضا) دوست هم مى داشتم، بخاطر خضوع در برابر ذات پرعظمت و كبريائى خدا- كه از همه كس به ثناء و ستايش سزاوارتر است- آن را ترك گفتم. گاهى هست كه مردم ستودن افراد را بخاطر مجاهده ها و تلاشهايشان لازم مى شمرند ولى مرا به سخنان جالب خود نستائيد، چون من مى خواهم خود را از مسئوليت حقوقى كه بر گردنم است خارج سازم- حقوقى كه خداوند و شما بر گردنم داريد و هنوز كاملا از انجام آن فراغت نيافته ام و نيز براى واجباتى كه به جاى نياورده و بايد بجاى

______________________________

(1) أمّا بعد، فإنّ دهاقين أهل بلدك شكوا منك غلظة و قسوة، احتقارا و جفوة. نظرت فلم أرهم أهلا لأن يدنوا لشركهم، و لا أن يقصوا و يجفوا لعهدهم، فالبس لهم جلبابا من اللّين تشوبه بطرف من الشدّة، داول لهم بين القسوة و الرأفة، و امزج لهم بين التقريب و الإدناء، و الإبعاد و الإقصاء، إن شاء اللّه نهج البلاغه، فيض/ 869، لح/ 376 نامه 19.

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 5، ص: 387

بياورم مرا نستائيد، بنابراين آنگونه كه با زمامداران ستمگر سخن مى گوئيد با من سخن نگوئيد و آنچنان كه در پيشگاه حاكمان خشمگين خود را كنترل مى كنيد، در برابر من نباشيد و بطور تصنّعى و منافقانه با من رفتار ننمائيد، و هرگز گمان مبريد كه مطلب و سخن حقى كه به من پيشنهاد مى كنيد برايم سنگين باشد و از آن ناراحت شوم و گمان نكنيد كه من در فكر بزرگ جلوه دادن خويشتنم، زيرا كسى كه شنيدن و يا عرضه داشتن حق و يا عدالت برايش مشكل باشد عمل به آن برايش مشكل تر است. بنابراين، از گفتن حق و يا مشورت عدالت آميز خوددارى مكنيد، زيرا من شخصا خويشتن را مافوق آنكه اشتباه كنم نمى دانم و از آن در كارهايم ايمن نيستم مگر اينكه خداوند- كه مالكيّت او بر من از من به من بيشتر است مرا حفظ كند. من و شما بندگان و مملوك خداوندى هستيم كه جز او خدائى نيست، او آنچنان در وجود ما تصرف دارد كه ما قدرت تصرف در خويش را نداريم «1» ...».

______________________________

(1) و إنّ من أسخف حالات الولاة عند صالح الناس أن يظنّ بهم حبّ الفخر و يوضع أمرهم على الكبر، و قد كرهت أن يكون جال في ظنّكم انّي أحبّ الإطراء و استماع الثناء، و لست- بحمد اللّه- كذلك، و لو كنت أحبّ أن يقال ذلك لتركته انحطاطا للّه- سبحانه- عن تناول ما هو أحقّ به من العظمة و الكبرياء، و ربّما استحلى الناس الثناء بعد البلاء فلا تثنوا عليّ بجميل ثناء لإخراجي نفسي إلى اللّه و إليكم من التقية في حقوق لم أفرغ

من أدائها و فرائض لا بدّ من إمضائها، فلا تكلّموني بما تكلّم به الجبابرة، و لا تتحفّظوا منّي بما يتحفّظ به عند أهل البادرة، و لا تخالطوني بالمصانعة، و لا تظنّوا بي استثقالا في حقّ قيل لي و لا التماس إعظام للنفسي، فإنّه من استثقل الحقّ أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه كان العمل بهما أثقل عليه، فلا تكفّوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل، فإنّي لست في نفسي بفوق أن أخطئ و لا آمن ذلك من فعلي إلّا أن يكفي اللّه من نفسي ما هو أملك به منّي فإنّما أنا و أنتم عبيد مملوكون لربّ لا ربّ غيره، يملك منّا ما لا نملك من أنفسنا. الحديث. نهج البلاغه، فيض/ 686، لح/ 334، خطبه 216. هيچ كس از خودش چيزى ندارد، تعريف از هر كس و هر چيزى به خداوند برمى گردد چون تعريف براى هر چه باشد، براى زيبائى،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 388

39- باز در همان كتاب آمده است:

هنگام مسافرت آن حضرت بسوى شام دهقانان شهر انبار به استقبال آن حضرت آمده از مركب پياده شدند و به سرعت بسوى آن حضرت شتافتند حضرت فرمود:

اين چه كارى بود كه شما كرديد؟! عرض كردند اين آدابى است كه ما اميران خود را با آن بزرگ مى داريم. امام فرمود: به خدا سوگند با اين عمل زمامداران شما بهره مند نمى شوند و شما با اين كار در دنيا مشقت بر خود هموار مى سازيد. و در قيامت بدبخت خواهيد بود. و چه زيانبار است مشقتى كه پشت سر آن مجازات الهى باشد و چه پرسود است آرامشى كه با آن امان از عذاب دوزخ باشد «1».

______________________________

-

براى كمال، براى علم و ... بخاطر كمالات است و همه اين كمالات را خداوند داده است، بشر از خودش چيزى ندارد.

اى دوست شكر خوشتر يا آنكه شكر سازد خوبىّ قمر بهتر يا آنكه قمر سازد

شما هر كس و هر چيز را تعريف كنيد بخاطر زيبائيها و كمالات است و كمالات همه از خداوند متعال است و شايد معنى الحمد للّه هم همين باشد. الف، م، جلسه 295 درس. همانگونه كه استاد بزرگوار اشاره فرمودند، حضرت امير المؤمنين (ع) در اين كلام گران سنگ علاوه بر اينكه تملّق و چاپلوسى را محكوم مى كنند، نكتۀ بسيار آموزنده اى را مى فرمايند و آن اينكه زمامداران خود را عقل كلّ و بالاتر از ديگران ندانند و اجازۀ اظهار نظر و انتقاد سازنده را به افراد صاحب نظر جامعه بدهند و حتى دانايان جامعه را موظف مى كند كه خود را سانسور نكنند و نظرات سازنده و اصلاحى خود را- و لو براى حاكميّت ناخوشايند باشد- مطرح كنند؛ هنگامى كه امير المؤمنين (ع) با آن مقام و عظمتى كه دارد مى فرمايد: «من شخصا خويشتن را مافوق اينكه اشتباه كنم نمى دانم» حساب ديگران روشن است. (مقرر)

(1) ما هذا الذي صنعتموه؟» فقالوا: خلق منّا نعظّم به أمراءنا. فقال «ع»: «و اللّه ما ينفع بهذا أمراؤكم و إنّكم لتشقّون على أنفسكم في دنياكم، و تشقون به في آخرتكم، ما أخسر المشقّة وراءها العقاب، و أربح الدعة معها الأمان من النار. نهج البلاغه، فيض/ 1104، لح/ 475، حكمت 37.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 389

40- در فروع كافى به سند خود از مردى از ثقيف آمده است كه گفت:

امير المؤمنين على بن ابى

طالب (ع) مرا بر بانقيا [بخشى از قادسيّه] و منطقه اى از اطراف كوفه فرمانروائى داده آن حضرت رو بروى مردم به من فرمود: در گردآورى ماليات دقت كن، براى وصول آن كوشش نما و حتى يك درهم را فرونگذار، و هنگامى كه خواستى به منطقه مسئوليّت خود بروى نزد من بيا» گفت:

هنگام رفتن به خدمت آن حضرت (ع) رسيدم. فرمود: آنچه در پيش روى مردم از من شنيدى فقط يك شاگرد بود [براى اينكه مردم از تو حساب ببرند و ماليات خويش را بپردازند] مواظب باش كه هرگز براى يك درهم ماليات مسلمان يا يهودى يا نصرانى اى را آزار و اذيّت نكنى! مبادا گاوآهن كسى را براى وصول يك درهم ماليات بفروشى! ما مأمور هستيم كه از مازاد بر احتياج آنان ماليات بگيريم «1».

اين روايت در بحار نيز آمده است.

41- در اصول كافى به سند خود از مسعدة بن صدقه، از امام صادق (ع) از

______________________________

- در اين روايت، ترجّلوا يعنى از اسبهاى خود پياده شدند. اشتدّوا: شتافتند. دعه: به معنى آرامش است.

(1) استعملني علي بن أبي طالب «ع» على بانقيا و سواد من سواد الكوفة، فقال لي و الناس حضور: «انظر خراجك فجدّ فيه و لا تترك منه درهما، فإذا أردت أن تتوجّه إلى عملك فمرّ بي.» قال فأتيته فقال لي:

«إنّ الذي سمعت منّي خدعة، إيّاك أن تضرب مسلما أو يهوديا أو نصرانيا في درهم خراج أو تبيع دابّة عمل في درهم، فإنّما أمرنا أن نأخذ منهم العفو. فروع كافى 3/ 540 (چاپ قديم 1/ 152)، كتاب زكات، باب ادب المصدق، حديث 8. و نيز بحار الانوار 41/ 128 تاريخ امير المؤمنين «ع» باب

107، حديث 37. اين هشدارى است به مأمورين گردآورى ماليات كه با گارى چى ها و مستضعف ترين اقشار جامعه بدون در نظر گرفتن وضعيت آنان برخورد نكنند. حضرت به صراحت مى فرمايد: ما مأمور هستيم كه از مازاد بر احتياج آنان ماليات بگيريم. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 390

پدران خويش عليهم السلام نقل نموده است كه فرمود:

امير المؤمنين (ع) در راه با فردى از اهل ذمّه همراه شد. ذمّى به وى گفت: اى بنده خدا به كجا مى روى؟ گفت: به كوفه مى روم. هنگامى كه خواستند از يكديگر جدا شوند حضرت چند قدم به همراه او رفت، ذمّى گفت: مگر شما نمى خواستيد به كوفه برويد؟ حضرت فرمود: بله. ذمّى گفت: اما شما به راه خود نرفتيد. حضرت فرمود: مى دانم. گفت: با اينكه مى دانيد پس چرا بدنبال من آمديد؟ امير المؤمنين (ع) فرمود: اين از آداب رفاقت و همراهى است كه فرد، رفيق خود را چند قدم همراهى كند، پيامبر ما اينگونه به ما دستور فرموده. ذمّى گفت: پيامبر شما اينگونه فرموده؟ فرمود: بله. ذمى گفت: بى گمان آنان كه از وى پيروى مى كنند بخاطر همين كارهاى پسنديده است، من تو را گواه مى گيرم كه بر دين توام. شخص ذمّى از همانجا به همراه امير المؤمنين (ع) آمد و چون آن حضرت را شناخت مسلمان شد «1».

42- باز در همان كتاب به سند خود از عبد اللّه بن قدّاح، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

دو مرد بر امير المؤمنين (ع) وارد شدند، آن حضرت براى هر يك از آنها يك تشكچه انداخت كه روى آن بنشينند. يكى از آنها بر روى آن نشست و ديگرى از

______________________________

(1)

أنّ أمير المؤمنين «ع» صاحب رجلا ذمّيا، فقال له الذّميّ: أين تريد يا عبد اللّه؟ فقال: أريد الكوفة، فلمّا عدل الطريق بالذميّ عدل معه أمير المؤمنين «ع» فقال له الذميّ: أ لست زعمت أنّك تريد الكوفة؟ فقال له: بلى. فقال له الذميّ: فقد تركت الطريق، فقال له: قد علمت. قال: فلم عدلت معي و قد علمت ذلك؟ فقال له أمير المؤمنين «ع»: هذا من تمام حسن الصحبة أن يشيع الرجل صاحبه هنيئة إذا فارقه، و كذلك أمرنا نبيّنا «ص». فقال له الذميّ: هكذا قال؟ قال: نعم. قال الذميّ: لا جرم إنّما تبعه من تبعه لأفعاله الكريمة، فأنا أشهدك أنّي على دينك و رجع الذميّ مع أمير المؤمنين «ع»، فلما عرفه أسلم. اصول كافى 2/ 670 كتاب العشرة، باب حسن الصحابة و حق الصحاب فى السفر، حديث 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 391

نشستن امتناع كرد. حضرت به وى فرمود: بر روى آن بنشين نيكى را كسى جز الاغ رد نمى كند آنگاه فرمود: پيامبر خدا فرمود: هنگامى كه بزرگ قومى به نزد شما آمد او را احترام كنيد «1».

43- كتاب مناقب از كتاب مختار تمار، از ابى مطر بصرى روايت نموده كه گفت: امير المؤمنين (ع) بر جايگاه خرمافروشان گذر مى كرد چشمش به كنيزى افتاد كه گريه مى كرد، به كنيز فرمود: علت گريۀ تو چيست؟ گفت: مولايم مرا با يك درهم فرستاده تا خرما بخرم ولى خرمائى را كه خريدارى كرده بودم نپسنديد، خرما را به نزد خرمافروش آوردم ولى او از پس گرفتن آن امتناع كرد، حضرت نزد خرمافروش رفته و فرمود:

«اى بنده خدا اين يك خدمتگزار است و كاره اى نيست خرما را بگير

و درهمش را به او بازگردان» خرمافروش از جاى بلند شد و با مشت به سينه حضرت زد. مردم اجتماع كردند و گفتند: اين امير المؤمنين (ع) است: نفس مرد به شماره افتاد و رنگش زرد شد و خرما را گرفت و درهم را به كنيز بازگردانيد، آنگاه گفت: اى امير مؤمنان از من بگذر. حضرت فرمود: بسيار خرسند مى شوم اگر خودت را اصلاح كنى».

در كتاب فضايل احمد آمده است: «اگر حق مردم را بپردازى ...»

باز در داستان ديگر از آن حضرت (ع) منقول است كه آن حضرت يك روز چند بار غلامش را صدا زد ولى پاسخى از او نشنيد، بدنبال وى بيرون شد، او را در كنار در منزل يافت، به وى فرمود: «چه باعث شده كه جواب من را نمى دهى؟» غلام گفت: از پاسخ دادن خسته شده ام و از

______________________________

(1) دخل رجلان على أمير المؤمنين «ع» فألقى لكل واحد منهما و سادة فقعد عليها أحدهما و أبى الآخر.

فقال أمير المؤمنين «ع»: اقعد عليها، فإنّه لا يأبى الكرامة إلّا حمار. ثمّ قال: قال رسول اللّه «ص»: إذا أتاكم كريم قوم فأكرموه. اصول كافى 2/ 659، كتاب العشرة، باب اكرام الكريم، حديث؟.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 392

كيفر نكردن شما هم اطمينان دارم. حضرت فرمود: سپاس خداى را كه مرا از كسانى قرار داد كه خلق خدا از وى در امانند. تو در راه خدا آزادى ...

باز در جريان ديگر على (ع) در مسجد نماز صبح را اقامه مى فرمود، ابن كوّاء [يكى از سران خوارج] از پشت سر آن حضرت اين آيه را خواند «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ

قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِينَ» «1» [كنايه از اينكه آن حضرت نعوذ باللّه مشرك شده است] على (ع) بخاطر احترام به قرآن لحظه اى ساكت ماند تا اينكه وى آيه را تمام كرد. آنگاه به قرائت خويش ادامه داد، ابن كوّا باز آيه را تكرار كرد على (ع) باز سكوت كرد و سپس به قرائت ادامه داد، باز ابن كوّا آيه را تكرار كرد، على (ع) باز سكوت كرد آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: فَاصْبِرْ، إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ، وَ لٰا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لٰا يُوقِنُونَ- صبر كن كه وعده خداوند حق است و افرادى كه يقين ندارند تو را از موضع خود دور نكنند» آنگاه قرائت نماز را تمام كرد و ركوع بجاى آورد ...

باز يك روز ابو هريره نزد آن حضرت آمد و چيزى از آن حضرت طلب كرد- با اينكه در همان روز و روزهاى قبل مطالبى عليه آن حضرت از وى شنيده شده بود- حضرت نياز او را برآورده نمود. اصحاب آن حضرت وى را بر اين كار مورد اعتراض قرار دادند، حضرت فرمود: «من حيا مى كنم كه نادانى او بر دانائى من و گناه او بر گذشت من و درخواست او بر بخشش من غلبه كند.» اين روايت در بحار نيز آمده است «2».

______________________________

(1) زمر (39) 65.

(2) مناقب ابن شهرآشوب 1/ 379؛ و بحار الانوار 41/ 48، تاريخ امير المؤمنين (ع) باب 104، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 393

44- باز در مناقب از كتاب هاى عقد [الفريد] و نزهة الابصار آمده است:

در جنگ جمل مالك اشتر مروان بن حكم را اسير كرد، آن حضرت با

سخنان تند وى را مورد عتاب قرار داد آنگاه آزادش نمود. عايشه نيز هنگامى كه به دست امير المؤمنين (ع) در جنگ جمل گرفتار آمد گفت: پيروز شدى گذشت كن! آن حضرت وى را در بهترين جهاز به همراه نود و يا هفتاد زن بسوى مدينه فرستاد.

همچنين عائشه براى عبد اللّه بن زبير از طريق محمد بن ابى بكر امان خواست آن حضرت به وى و ساير كسانى كه با وى بودند امان داد. و موسى فرزند طلحة بن عبيد اللّه را نزد آن حضرت آوردند به وى فرمود: سه بار بگو استغفر اللّه و اتوب اليه، آنگاه وى را آزاد كرد و فرمود: هر چه اسلحه و چارپا در ميان سپاه ما دارى برگير و به هر جا كه مى خواهى برو، و در زندگى آيندۀ خود تقوى داشته باش و در خانه ات بنشين.» اين روايت به نقل از مناقب در بحار نيز آمده است «1».

45- در شرح ابن ابى الحديد معتزلى آمده است:

جريان كار عايشه را دانستيد، امّا چون على (ع) بر وى پيروزى يافت وى را گرامى داشت و همراه با بيست نفر زن از زنان عبد القيس كه به دستور على (ع) عمامه بر سر خويش نهاده و شمشير حمايل كرده بودند او را بسوى مدينه فرستاد. هنگامى كه قسمتى از راه را طى كردند عايشه آن حضرت را با سخنانى ناشايسته مورد اعتراض قرار داد و ابراز ناراحتى كرد و گفت: او با فرستادن اين مردان و سپاهيانى كه بر من گماشته مرا هتك حرمت كرده است؛ امّا چون آنها به مدينه رسيدند زنان عمامه ها را برداشته و گفتند ما زن

بوديم كه به همراه

______________________________

(1) مناقب ابن شهرآشوب 1/ 381. و بحار الانوار 41/ 50 تاريخ امير المؤمنين (ع) باب حسن خلق آن حضرت [باب 104]، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 394

تو اعزام شديم.

و امّا اهل بصره كه با حضرت على (ع) به جنگ برخاستند و با شمشير رو در روى او و اولاد او ايستادند و به آن حضرت دشنام و ناسزا گفتند، چون كه وى بر آنان پيروزى يافت شمشير از آنان برداشت و منادى وى در سرتاسر لشكرگاه فرياد زد: كه به هيچ وجه فراريان را تعقيب نكنيد و مجروح و اسير را نكشيد و كسى كه سلاح خود را بيندازد در امان است و كسى كه به سپاه امام پناه بياورد در امان است.

پس از پايان جنگ نيز آن حضرت متاعشان را نگرفت و فرزندانشان را اسير نكرد.

و از اموالشان چيزى به عنوان غنيمت تصرف نكرد. و اگر مى خواست مى توانست همۀ اين كارها را انجام دهد، ولى او جز راه گذشت و عفو راه ديگرى را برنگزيد و به سنت پيامبر خدا (ص) در روز فتح مكه اقتدا نمود كه آن حضرت (ص) نيز در شرايطى مردم مكه را مورد عفو قرار داد كه هنوز آتش كينه ها به سردى نگرائيده و بدى ها فراموش نشده بود «1».

46- انساب الاشراف بلاذرى در جريان واقعۀ نهروان مى نويسد:

و على (ع) همواره مى فرمود: ما آنان را از في ء محروم نمى كنيم و از وارد شدنشان به مساجد خداوند جلوگيرى نمى نمائيم و تا هنگامى كه خونى نريخته اند و دست به كار حرامى نزده اند متعرض آنان نمى شويم «2».

______________________________

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 1/ 23.

(2) إنّا

لا نمنعهم الفي ء و لا نحول بينهم و بين دخول مساجد اللّه و لا نهيّجهم ما لم يسفكوا دما و ما لم ينالوا محرّما. انساب الاشراف 2/ 359. در ارتباط با تنبيه مجرمين، قطع حقوق چيز خوبى نيست، فرض كن يك نفر چند روز زندان رفته، حقوقش را قطع مى كنند، او را از مسجد بيرون مى كنند، به سر كار راهش نمى دهند، بر فرض او هم مقصر باشد زن و بچّه او چه گناهى كرده اند و چه كار بايد بكنند؟! الف- م، جلسه 296 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 395

47- در مصنف ابن ابى شيبه به سند خود از كثير بن نمر آمده است كه گفت:

من در نماز جمعه شركت داشتم و على بن ابى طالب بر منبر بود كه مردى وارد شد و گفت: لا حكم الّا للّه- حكومت فقط براى خداست، آنگاه شخص ديگرى بپاخاست و گفت: لا حكم الّا للّه، آنگاه افراد ديگرى از اطراف مسجد بلند شده و همه با هم مى گفتند لا حكم الّا للّه. آن حضرت با دست خويش به آنان اشاره كرد و فرمود: «بنشينيد. بلى، حكومت جز براى خدا نيست، ولى اين كلمۀ حقى است كه از آن باطل اراده شده است، حكم خدا درباره شما نيز انتظار برده مى شود. بدانيد تا زمانى كه با ما هستيد سه چيز را در مورد شما رعايت مى كنيم. شما را از وارد شدن به مساجد خداوند كه در آن ذكر خدا گوئيد منع نمى كنيم، و تا زمانى كه دستهاى شما همراه با دستهاى ماست حقوق شما را از بيت المال قطع نمى كنيم، و تا هنگامى كه به جنگ با

ما نپردازيد با شما نمى جنگيم.» آنگاه حضرت شروع به خطبه خواندن فرمود «1».

اين روايت را بيهقى نيز در سنن خود از وى [كثير بن نمر] نقل كرده است. باز بيهقى نظير اين روايت را به نقل از شافعى در مورد على (ع) آورده است كه مى توان به آن مراجعه نمود «2».

48- در وسائل از قرب الاسناد به سند خود از مسعدة بن زياد، از جعفر [امام صادق (ع)] از پدرش (ع) روايت نموده است كه فرمود:

على (ع) به افرادى كه با وى به جنگ برمى خاستند نسبت شرك يا

______________________________

(1) اجلسوا. نعم، لا حكم إلّا للّه، كلمة حقّ يبتغى بها باطل، حكم اللّه ينتظر فيكم، ألا إنّ لكم عندي ثلاث خلال ما كنتم معنا: لعن نمنعكم مساجد اللّه أن يذكر فيها اسمه، و لا نمنعكم فيئا ما كانت أيديكم مع أيدينا، و لا نقاتلكم حتّى تقاتلوا. مصنّف ابن ابى شيبه 15/ 327، كتاب الجمل، حديث 19776.

(2) ر، ك سنن بيهقى 8/ 184، كتاب فتال اهل بغى، باب القوم يظهرون رأى الخوارج.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 396

نفاق نمى داد، بلكه مى فرمود: «اينان برادران ما هستند كه عليه ما شورش كرده اند». «1»

كتاب وسائل الشيعة ذيل اين روايت مى نويسد: «اين روايت حمل بر تقيّه مى گردد» ولى به نظر ما اين مطلب درستى نيست زيرا آن حضرت معامله مسلمان با آنان (مخالفين سياسى- نظامى خود) مى نمود.

49- نظير همين روايت را ابن ابى شيبه در مصنف خويش آورده است، وى به سند خود از ابى البخترى مى نويسد:

از على (ع) در ارتباط با اهل جمل پرسش شد كه آيا اينان مشرك هستند؟ فرمود:

اينان از شرك گريخته اند. گفته شد: آيا منافقند؟ فرمود:

منافقين جز اندكى خدا را ياد نمى كنند. گفته شد: پس اينان چه هستند؟ فرمود: اينان برادران ما هستند كه عليه ما شورش كرده اند «2».

ملاحظه مى فرمائيد كه امير المؤمنين (ع) با چه سعه صدرى با مخالفين خود برخورد مى كند و چگونه كسانى كه با وى مخالفت كرده و عليه وى لشكركشى

______________________________

(1) أنّ عليّا «ع» لم يكن ينسب أحدا من أهل حربه إلى الشرك و لا إلى النفاق، و لكنه كان يقول: «هم إخواننا بغوا علينا. وسائل 11/ 62، ابواب جهاد عدوّ، باب 26، حديث 10. از اين روايت استفاده مى شود كه انسان بايد زبانش را حتى در برخورد با دشمن نگهدارد، افرادى كه با زندانيان و بزهكاران سر و كار دارند، اگر مرتب به آنها بگويند: برو گمشو! منافق! دزد! خفه شو! و ... آنها بدتر مى شوند و در دل آنها عقده ايجاد مى شود و مى گويند آب كه از سرگذشت چه يك نى چه صد نى، از نظر تربيت اسلامى نبايد برخورد ما يك برخورد شخصيّت خرد كن و انتقامجويانه باشد، اين روايات اينگونه به ما ياد مى دهد. الف- م، جلسه 296 درس.

(2) سئل عليّ عن أهل الجمل، قال: قيل: أ مشركون هم؟ قال: من الشرك فرّوا. قيل: أ منافقون هم؟ قال:

إنّ المنافقين لا يذكرون اللّه إلّا قليلا. قيل: فما هم؟ قال: إخواننا بغوا علينا. مصنّف ابن ابى شيبه/ 256 15، كتاب الجمل، حديث 19609.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 397

كرده اند را مورد گذشت و عفو خويش قرار داده و حتى با عبارات غير زننده از آنان ياد مى كند.

50- در كتاب مناقب از زاذان [يكى از اصحاب امير المؤمنين (ع) كه گويا ايرانى بوده]

روايت كرده است:

آن حضرت (ع) در بازارها به تنهائى راه مى رفت و گمشدگان را راهنمائى مى فرمود و به ناتوانان كمك مى كرد، گذرش بر فروشندگان كالا و بقّالها مى افتاد، قرآن را باز مى كرد و مى خواند تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا ... «1»

51- در كنز العمال از ابن عساكر، از زاذان روايت نموده است:

كه على (ع) در زمان حكومت خويش به تنهائى در بازارها راه مى رفت و در همان حال افراد گمشده را راهنمائى مى كرد و چيزهاى گمشده را اعلام مينمود و ناتوانان را كمك مى داد و بر فروشندگان كالا و بقّالها عبور مى كرد و قرآن را براى آنان باز مى كرد و مى خواند: تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لٰا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لٰا فَسٰاداً «2» و مى فرمود: اين آيه دربارۀ افراد دادگستر و واليهاى متواضع و صاحبان قدرت از ساير اقشار مردم نازل شده است «3».

52- در كتاب جمل شيخ مفيد از واقدى، از رجال وى آمده است كه گفت:

چون امير المؤمنين (ع) خواست از بصره خارج شود عبد اللّه بن عباس را به

______________________________

(1) أنّه «ع» كان يمشي في الأسواق وحده و هو ذاك يرشد الضّال و يعين الضعيف و يمرّ بالبيّاع و البقال فيفتح عليه القرآن و يقرأ: تلك الدار الآخرة نجعلها ... مناقب ابن شهرآشوب 1/ 372.

(2) قصص (28)/ 83.

(3) أنّه كان يمشي في الاسواق وحده و هو وال يرشد الضالّ و ينشد الضالّ و يعين الضعيف و يمرّ بالبيّاع و البقّال فيفتح عليه القرآن و يقرأ: «تِلْكَ الدّٰارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِينَ لٰا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لٰا فَسٰاداً»، و يقول: نزلت هذه الآية في أهل العدل و التواضع من الولاة و

أهل القدرة من سائر الناس كنز العمّال 13/ 180، كتاب فضايل از قسمت افعال، باب فضايل صحابه، حديث 36538.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 398

فرمانروائى آن منطقه گماشت و سفارشهائى به او نمود كه از آن جمله اين بود: اى ابن عباس؛ بر تو باد به تقواى الهى و عدالت نسبت به كسانى كه بر آنان ولايت دارى، و اينكه با گشاده روئى با مردم روبرو شوى و همه را در مجلس خود راه دهى و با همه بردبار باشى. و بپرهيز از غضب، كه نشانۀ بد شيطان است. و بپرهيز از هواى نفس كه تو را از راه خدا بازمى دارد. و بدان آنچه تو را به خداوند نزديك مى كند همان تو را از آتش دور مى سازد. و آنچه تو را از خدا دور مى كند به آتش نزديك مى نمايد. و خدا را بسيار ياد كن و از غافلان مباش. پيش از اين نظير اين وصيّت از نهج البلاغه گذشت «1».

53- در وسائل از شهيد ثانى در رسالۀ الغيبه، به سند خود از نوفلى، آمده است كه گفت: نزد امام جعفر صادق (ع) بودم كه غلام عبد اللّه نجاشى وارد شد سلام كرد و نامه اى از نجاشى را به دست آن حضرت داد، آن حضرت نامه را گشود و خواند، در سطر اوّل آن آمده بود: بسم اللّه الرحمن الرحيم ... من به فرمانروائى اهواز گرفتار آمدم اى سيّد و مولاى من اگر صلاح مى دانيد مرا راهنمائى نموده يا دستور العمل و الگوئى را براى من بيان فرمائيد ... حضرت در پاسخ وى نوشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم ... بدان كه من مطالبى را به تو گوشزد

مى كنم كه اگر بدان عمل كنى از آنچه از آن مى ترسى رهائى مى يابى، بدان كه رهائى تو در اين كار اين است كه خونهاى مردم را محفوظ نگاهدارى و به آزار دوستان خدا دست نيالائى. و با مردم مهربان باشى و با آنان مدارا و خوش رفتارى كنى، نرمخو

______________________________

(1) يا ابن عباس، عليك بتقوى اللّه و العدل بمن ولّيت عليه و أن تبسط للناس وجهك و توسّع عليهم مجلسك و تسعهم بحلمك. و إيّاك و الغضب، فإنّه طيرة الشيطان. و إياك و الهوى، فإنّه يصدّك عن سبيل اللّه. و اعلم أن ما قرّبك من اللّه فهو مباعدك من النار، و ما باعدك من اللّه فمقرّبك من النار.

و اذكر اللّه كثيرا و لا تكن من الغافلين.» كتاب جمل/ 223. و نهج البلاغه، فيض/ 1080، لح/ 465، نامه 76.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 399

باشى بدون آنكه ضعف نشان دهى و قاطع و استوار باشى بدون اينكه زورگوئى كنى، با آن كس كه تو را بدين كار منصوب كرده و با فرستادگانش مدارا كن، براى گشايش زندگى مردم تلاش نما و آنان را با مواضع حق و عدل آشنا كن.

ان شاء اللّه. و همواره از بدگويان و سخن چينان برحذر باش، مبادا اينگونه افراد خود را به تو نزديك كنند. و مبادا خداوند روز يا شبى را بر تو ببيند كه تو از آنان رشوه و يا انحراف از حقى را قبول كرده باشى، كه بر تو غضب خواهد گرفت و ...» اين روايت طولانيست و مى توان به متن كامل آن مراجعه نمود «1».

54- در تحف العقول از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

بهترين فرمانروايان كسى

است كه سه خصلت را دارا باشد: مهربانى، سخاوت و عدالت. و پسنديده نيست فرمانروا در سه چيز كوتاهى كند: در نگهدارى از مرزها، رسيدگى به احوال ستمديدگان، و برگزيدن افراد نيك براى كارها ... سه چيز است كه فرمانروا بايد نسبت به همۀ مردم خاصه و عامّه رعايت كند:

______________________________

(1) بسم اللّه الرحمن الرحيم ... و اعلم أنّي سأشير عليك برأي إن أنت عملت به تخلّصت ممّا أنت متخوّفه، و اعلم أنّ خلاصك ممّا بك (و نجاتك خ. ل) من حقن الدماء و كفّ الأذى عن أولياء اللّه، و الرفق بالرّعيّة، و التأنّي و حسن المعاشرة مع لين في غير ضعف، و شدّة في غير عنف، و مداراة صاحبك، و من يرد عليك من رسله، و ارتق فتق رعيّتك بأن توقفهم على ما وافق الحق و العدل إن شاء اللّه. و إيّاك و السعاة و أهل النمائم، فلا يلتزقنّ بك أحد منهم. و لا يراك اللّه يوما و ليلة و أنت تقبل منهم صرفا و لا عدلا فيسخط اللّه عليك ...» وسائل 12/ 150، ابواب مالكيّت به باب 49، حديث 1 به نقل از رساله الغيبه/ 122. در اين روايت وظيفۀ كسانى كه در حكومتهاى غصبى مسئوليت و يا رياستى دارند مشخص شده است، در چنين شرايطى اينان بايد ضمن رعايت تقيّه و توجّه به سخن چينى جاسوسان رابطۀ خود را با امام به حق و مردم حفظ كنند و ضمن عطوفت با مردم رعايت اخلاق اسلامى از ريخته شدن خونهاى به ناحق و آزار و اذيّت اولياء اللّه توسط عمّال حكومت جلوگيرى نمايند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 400

پاداش دادن به نيكوكار تا

در نيكى كردن تشويق شود، پوشاندن گناه خطاكار تا از خطاى خويش توبه نموده و بازگردد و احسان و انصاف با همۀ مردم «1».

55- در اصول كافى به سند صحيح از معاوية بن وهب آمده است كه گفت:

به آن حضرت [امام صادق (ع)] عرض كردم: ما با معاشرين خويشاوندان خويش كه بر امر ما نيستند [شيعه نيستند] چگونه رفتار كنيم حضرت فرمود:

به پيشوايانى كه به آنها اقتدا نموده ايد نگاه كنيد و همانگونه عمل كنيد كه آنان عمل مى كنند، به خدا سوگند آنان از بيمارانشان عيادت مى كنند. در تشييع جنازه آنان حاضر مى شوند به نفع و عليه آنان شهادت مى دهند، و امانت را به آنان بازمى گردانند «2».

56- باز در همان كتاب به سند صحيح از معاوية بن وهب آمده است كه گفت:

به امام صادق (ع) عرض كردم ما با خويشاوندان خويش و ساير مردم كه

______________________________

(1) أفضل الملوك من أعطي ثلاث خصال: الرأفة، و الجود، و العدل. و ليس يحبّ للملوك أن يفرّطوا في ثلاث: في حفظ الثغور و تفقّد المظالم، و اختيار الصالحين لأعمالهم ... ثلاثة تجب على السلطان للخاصّة و العامّة: مكافأة المحسن بالإحسان ليزدادوا رغبة فيه، و تغمّد ذنوب المسي ء ليتوب و يرجع عن غيّه، تألّفهم جميعا بالإحسان و الإنصاف. تحف العقول/ 319. اينكه فرموده افراد صالح را براى كارها برگزيند، بدين معنا است كه براى اداره كارها صلاحيت و لياقت داشته باشند، برخى افراد ممكن است خوب باشند ولى براى پيش نمازى خوب باشند با صداقت و باتقوا باشند امّا قدرت ادارۀ كار را نداشته باشند، هر كارى متناسب با كيفيّت خود افراد متناسب را مى طلبد. الف- م، جلسه 296 درس.

(2) تنظرون إلى

أئمتكم الذين تقتدون بهم فتصنعون ما يصنعون فو اللّه إنّهم ليعودون مرضاهم و يشهدون جنائزهم و يقيمون الشهادة لهم و عليهم و يؤدّون الأمانة إليهم. اصول كافى 2/ 636، كتاب العشرة، باب ما يجب على المعاشرة. حديث 4. اين روايت مضمره است و مشخص نيست كه معاوية بن وهب اين روايت را از چه كسى نقل كرده است، به قرينۀ روايت بعدى مشخص مى شود كه اين دو روايت يكى است و اين روايت نيز از امام صادق (ع) است. الف- م، جلسه 296 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 401

[اهل مذهب ما نيستند و] با ما همنشينى و معامله و معاشرت دارند، چگونه رفتار كنيم؟ فرمود:

امانتشان را به آنان بازگردانيد به نفع يا عليه آنان شهادت دهيد، از بيمارانشان عيادت كنيد و بر جنازۀ آنان حاضر شويد «1».

و روايات ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است.

در پايان اين مبحث بجاست روايتى كه پس از گردآورى اين روايات بدان دست يافتم و به مضمون دو روايت «مسعدة» و «ابى البخترى» [روايت شماره 48 و 49] ناظر است را يادآور شوم، و آن روايت اين است:

عياشى در تفسير سورۀ اعراف به سند خود آورده است كه گفت: مردى از اهل شام خدمت على بن حسين امام زين العابدين (ع) رسيد و گفت: شما على بن حسين هستيد؟ فرمود: بلى گفت: پدر شما بود كه مؤمنان را كشت؟! امام زين العابدين (ع) گريست، آنگاه چشمان خود را پاك كرد و فرمود: واى بر تو! چگونه به اين نتيجه رسيدى كه پدر من مؤمنان را كشت؟ گفت: از گفتار خود وى كه گفت: اينان برادران ما بودند

كه عليه ما شورش كردند و ما بخاطر شورشگرى آنان با آنان جنگيديم. حضرت فرمود: واى بر تو! آيا قرآن نخوانده اى؟ گفت: بلى. فرمود: اين آيه شريفه را: «وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً- و فرستاديم بسوى شهر مدين برادر آنان شعيب را»- و نيز اين آيه شريفه: «وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً- و فرستاديم به سوى ثمود برادر آنان صالح را» آيا اينان برادر دينى بودند يا اينكه فقط هم قبيله بودند؟

آن مرد گفت: آنان يك دين نداشتند بلكه هم قبيله بودند. حضرت فرمود: «پس اينان برادران آنان در قبيله بودند نه برادران آنان در دين» آن شخص گفت: اكنون

______________________________

(1) تؤدّون الأمانة إليهم و تقيمون الشهادة لهم و عليهم و تعودون مرضاهم و تشهدون جنائزهم. اصول كافى 2/ 635، كتاب العشرة، باب ما يجب من المعاشرة حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 402

مشكل مرا حل نمودى، خداوند مشكل شما را حلّ نمايد «1» «2».

______________________________

(1) جاء رجل من أهل الشام إلى عليّ بن الحسين «ع» فقال: أنت علي بن الحسين؟ قال: نعم. قالى: أبوك الّذي قتل المؤمنين؟ فبكى علي بن الحسين «ع» ثم مسح عينيه فقال لى: ويلك! كيف قطعت على أبي أنّه قتل المؤمنين؟ قال: قوله: إخواننا قد بغوا علينا، فقاتلناهم على بغيهم. فقال: ويلك! أما تقرأ القرآن؟

قال بلى. قال: فقد قال اللّه: «وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً»، «وَ إِلىٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً»؛ فكانوا إخوانهم في دينهم أو في عشيرتهم؟ قال له الرجل: لا، بل في عشيرتهم. قال: فهؤلاء إخوانهم في عشيرتهم، و ليسوا إخوانهم في دينهم. قال: فرّجت عنّي، فرج اللّه عنك. تفسير عيّاشي 2/ 20. آيات به ترتيب:

اعراف (7)/ 85،

هود (11)/ 84، عنكبوت (29) 36، هود (11)/ 61.

(2) با توجه به آيات و رواياتى كه خوانده شد ويژگيهاى اخلاقى و منش اجتماعى مسئولين و كارگزاران نظام اسلامى و در رأس آنان حاكم و رهبر را مى توان به شكل زير دسته بندى نمود:

1- مهربانى و عطوفت با مردم.

2- پرهيز از خشونت و پرخاشگرى.

3- دورى از افراد نادان و تنگ نظر.

4- نگهدارى خويش به هنگام خشم و غضب.

5- خوش بين بودن نسبت به افراد جامعه مگر در مواردى كه خلاف آن ثابت شود.

6- علاقه مفرط به اصلاح و هدايت افراد و پيشرفت جامعه.

7- تواضع و فروتنى با زيردستان.

8- مقاومت در مشكلات و تحمل فشارها و سختى ها.

9- مشورت با مردم در مسائل مربوط به آنان.

10- قاطعيّت در امور اجرائى پس از مشورت و تصميم گيرى.

11- سرفرازى و غرور در برابر دشمن و پيروى نكردن از كفار و بيگانگان.

12- آغاز نمودن اصلاح جامعه از خويش و نزديكان و آشنايان.

13- اعتماد به نفس و بى توجهى به وسوسه خناسان و تفرقه افكنان.

14- احترام قائل شدن براى افراد و گذشت بزرگوارانه از لغزشهاى آنان.

15- وفادارى در رفاقت و دلجوئى و احوالپرسى از ياران و دوستان به هنگام قدرت.

- 16- ارزش قائل شدن براى كارهاى نيك و تشويق نيكوكاران.

17- نكوهيده شمردن كارهاى ناپسند و تنبيه گناهكاران.

18- جز بر پايۀ تقوى ارزش قائل نشدن براى خويش و ديگران.

19- گسترش عدالت اجتماعى و با يك چشم نگاه كردن به زيردستان.

20- برخورد نيك با بدكاران به انگيزۀ به راه راست كشاندن آنان.

21- تطبيق زندگى خويش با زندگى تهيدستان و بيچارگان.

22- شركت در غم و شادى مردم و رفتن به عيادت مريضان.

23- رفتار و عمل بگونه اى كه طمع ستمگران

و مستكبران را برنينگيزد و موجب نااميدى بيچارگان و مستضعفان نشود.

24- هميشه و در هر حال به ياد خدا بودن.

25- در خوشنودى و غضب فقط حق را گفتن.

26- پس از پيروزى گذشت نمودن و از دشمنان ديرين انتقام نكشيدن.

27- با غير مسلمانان در پناه اسلام با مهربانى و عدل و انصاف و اصول انسانى رفتار كردن.

28- به بزرگان و افراد با شخصيّت هر قوم و ملّتى احترام گذاشتن.

29- منع نكردن مخالفين از حقوق اجتماعيشان به صرف مخالف بودن با مسئولين و حتى حكومت.

30- رعايت كرامت انسانى در برخورد با افراد مخالف و ناراضى و از بين بردن زمينه هاى اتهام

31- پيش از ارتكاب جنايت قصاص نكردن.

32- مراتب دشمنى را در نظر گرفتن و به اندك بهانه اى انگ شرك و نفاق به مخالفان نزدن.

33- از افراد با ايمان و با لياقت كه توان انجام كارها را دارند در مسئوليتها استفاده كردن.

34- و بطور خلاصه متخلق بودن به اخلاق پسنديده و خصايل ويژه اى نظير: گذشت، سخاوت توجه به مردم، نزاكت و ادب اجتماعى، سبقت در سلام، حياء و عفت در گفتار، امانتدارى و ...

35- و نيز دورى از خصلت هاى زشت و نكوهيده اى نظير: تنگ نظرى، پست همتى، به رخ كشيدن ضعف هاى ديگران، خودنمائى، زياده خواهى، تملّق دوستى، حرمت شكنى و ...

و ويژگيهاى ديگرى كه مى توان از آيات و روايات استفاده نمود. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 404

فصل دوم: ضرورت تماس مستقيم رهبر با مردم

[در ارتباط با اين موضوع كه رهبر و مسئولين خود را نبايد از دسترس مردم دور نگهدارند رواياتى وارد شده كه يادآور مى شويم:]

1- در بحار از عيون اخبار الرضا به سند خود از حسين بن على (ع) از پدر خويش روايت شده كه

در وصف پيامبر (ص) مى فرمود:

چون پيامبر (ص) به منزل خويش وارد مى شد وقت خود را به سه قسمت تقسيم مى كرد يك قسمت براى خدا، يك قسمت براى خانواده و يك قسمت براى خودش. آنگاه قسمت خود را به دو قسمت تقسيم مى كرد نيمى براى خود و نيمى براى مردم مى گذاشت كه در آن ساعت مطالبى را براى نزديكان مى فرمود تا آنان مطالب را به ديگران برسانند و چيزى را از ايشان مخفى نمى كرد.

و سيرۀ آن حضرت در ساعت رسيدگى به امر امّت اين بود كه اهل فضل را مقدم مى داشت و وقت خود را به نسبت فضيلتشان در دين تقسيم مى نمود، برخى داراى يك حاجت بودند، برخى دو حاجت برخى حاجت هاى زيادترى داشتند، حضرت به رفع آنها مى پرداخت و آنها را به كارهائى كه به صلاح آنان بود راهنمائى مى فرمود. و امّا ساير مردم نيز حال آنها را جويا مى شد و آنان را از مسائل مطلع مى كرد و مى فرمود اينان كه حضور دارند مطالب را به افرادى كه غايب هستند برسانند. و مى فرمود: حاجت و نياز كسى را كه خود توانائى رساندن نياز خود را ندارد به من برسانيد، همانا كسى كه نياز نيازمندى را كه خود توانائى رساندن نياز خود را به سلطان [حاكم] ندارد به وى برساند خداوند

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 405

گامهاى او را در روز قيامت استوار مى دارد «1».

نظير اين روايت در كنز العمال نيز از هند بن ابى هاله آمده است «2».

مرحوم مجلسى در بحار در توضيح اين روايت مى نويسد: اينكه فرمود: «مطالبى را براى نزديكان مى فرمود تا به ديگران برسانند» معناى آن اين است كه در

اين ساعت به نزديكان اعتماد مى كرد كه آداب و علوم و فرمايشات آن حضرت را به عموم مردم برسانند. و قول ديگرى در اين زمينه هست كه آن حضرت پس از اينكه براى نزديكان جلسه مى گذاشت با عموم مردم نيز ملاقات و گفتگو مى فرمود:

2- در نهج البلاغه در نامه آن حضرت به مالك اشتر آمده است:

امّا بعد، هيچ گاه خود را زمانى طولانى از مردم پنهان مدار! چرا كه دور بودن زمامداران از چشم رعايا خود موجب نوعى محدوديّت و بى اطلاعى نسبت به امور مملكت است و اين چهره نهان داشتن زمامداران، آگاهى آنها را از مسائل نهانى قطع مى كند. در نتيجه بزرگ در نزد آنان كوچك و كوچك، بزرگ، كار نيك، زشت؛ و كار بد، نيكو، و حق با باطل آميخته مى شود. چرا كه زمامدار بهر حال بشر است و امورى كه از او پنهان است نمى داند. از طرفى حق، هميشه علامت مشخصى ندارد تا بشود راست را از دروغ تشخيص داد، از اين گذشته تو

______________________________

(1) إذا آوى إلى منزله جزّأ دخوله ثلاثة أجزاء: جزء للّه، و جزء لأهله، و جزء لنفسه. ثم جزّأ جزءه بينه و بين الناس فيردّ ذلك بالخاصّة على العامّة، و لا يدّخر عنهم منه شيئا. و كان من سيرته في جزء الأمّة إيثار أهل الفضل بإذنه و قسمه على قدر فضلهم في الدين، فمنهم ذو الحاجة، و منهم ذو الحاجتين، و منهم ذو الحوائج، فيتشاغل بهم و يشغلهم فيما أصلحهم و الأمّة: من مسألته عنهم، إخبارهم بالذي ينبغي، و يقول: ليبلّغ الشاهد منكم الغائب، و أبلغوني حاجة من لا يقدر على إبلاغ حاجته، فإنّه من أبلغ سلطانا حاجة من

لا يقدر على إبلاغها ثبّت اللّه قدميه يوم القيامة. الحديث بحار الانوار 16/ 150، تاريخ پيامبر (ص) باب اوصاف آن حضرت، حديث 4.

(2) ر، ك. كنز العمال 7/ 163، قسمت افعال، كتاب شمايل، باب فى حليته (ص) حديث 18535.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 406

از دو حال خارج نيستى يا مردى هستى كه خود را آماده جانبازى در راه حق ساخته اى؟ بنابراين نسبت به حق واجبى كه بايد بپردازى، يا كار نيكى كه بايد انجام دهى، چرا خود را در اختفا نگه مى دارى؟! يا مردى هستى بخيل و تنگ نظر، در اين صورت مردم چون ترا نبينند مأيوس مى شوند و از حاجت خواستن صرفنظر مى كنند. با اينكه بيشتر حوائج مراجعان براى تو چندان زحمتى ندارد، مانند شكايت از ستمى، يا درخواست انصاف در معامله اى «1».

نظير اين روايت نيز در كنز العمال از ابن عساكر و دينورى آمده است «2».

3- باز در همان كتاب در نامه آن حضرت به قثم بن عباس كه كارگزار آن حضرت در مكّه بود آمده است:

اما بعد، حج را براى مردم اقامه كن و ايّام الله را به آنان گوشزد نما، صبح و عصر در ميان مردم بنشين و به پرسشهاى آنان پاسخ بده و نادانان را بياموز و با دانشمندان مذاكره كن و واسطه اى بين خود و مردم جز زبان خويش قرار مده و دربانى جز چهرۀ خود نداشته باش. و هرگز حاجتمندى را از ملاقات خود محروم مكن، زيرا اگر حاجتمندى ابتدا نااميد از در خانۀ تو برگردد بر آوردن

______________________________

(1) و أمّا بعد، فلا تطولنّ احتجابك عن رعيّتك، فانّ احتجاب الولاة عن الرّعية شعبة من الضيق و

قلّة علم بالأمور، و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه فيصغر عندهم الكبير، و يعظم الصغير، و يقبح الحسن، و يحسن القبيح و يشاب الحق بالباطل، و إنّما الوالي بشر لا يعرف ما توارى عنه الناس به من الأمور، و ليست على الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الكذب، و إنّما أنت أحد رجلين: إمّا امرؤ سخت نفسك بالبذل في الحق، ففيم احتجابك؟ من واجب حقّ تعطيه، أو فعل كريم تسديه؟ أو مبتلى بالمنع. فما أسرع كفّ الناس عن مسألتك إذا أيسوا من بذلك. مع أنّ أكثر حاجات الناس إليك ممّا لا مئونة فيه عليك من شكاة مظلمة أو طلب إنصاف في معاملة. نهج البلاغه، فيض/ 1024، لح/ 441، نامه 53.

(2) ر. ك، كنز العمال 13/ 185، قسمت افعال، كتاب فضايل، باب فضايل صحابه، حديث 36553.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 407

حاجت او در زمانهاى بعد، كار قابل ستايشى نيست «1».

4- در بحار از امالى صدوق به سند خود از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

كسى كه امرى از امور مسلمانان را به عهده بگيرد و با عدالت رفتار كند و در خانۀ خود را به روى مردم بگشايد و شر خود را از سر مردم برگيرد، و مشكلات مردم را حلّ و فصل نمايد، حق او بر خداوند- عزّ و جلّ- است كه در روز قيامت وى را از ترس و هول در امان دارد و در بهشت واردش سازد «2».

5- باز در همان كتاب از خصال به سند خود از هشام بن معاذ روايت شده كه گفت: امام باقر (ع) بر عمر بن عبد العزيز [بهترين خليفه

بنى اميّه] وارد شد و او را موعظه نمود، از جمله مواعظ آن حضرت (ع) اين بود كه فرمود:

اى عمر! درها را بگشا، و حجابها را بر چين، به يارى مظلوم بشتاب و آنچه بظلم [از مردم گرفته شده] برگردان «3».

______________________________

(1) أمّا بعد، فأقم للناس الحج، و ذكّرهم بأيام اللّه، و اجلس لهم العصرين، فأفت المستفتي، و علّم الجاهل، و ذاكر العالم، و لا يكن لك إلى الناس سفير إلّا لسانك، لا حاجب إلّا وجهك، و لا تحجبنّ ذا حاجة عن لقائك بها، فإنّها إن ذيدت عن أبواك في أول وردها لم تحمد فيما بعد على قضائها. نهج البلاغه، فيض/ 1062، لح/ 457، نامه 67.

در متن عربى اين نامه، واژۀ «عصران» به معنى صبحگاه و شامگاهان، «ان ذيدت» اگر نياز افتد و «ورد» با كسر واو به معنى وارد شدن است.

(2) من تولّى أمرا من أمور الناس فعدل، و فتح بابه و رفع شرّه، و نظر في أمور الناس كان حقّا على اللّه- عزّ و جلّ- أن يؤمن روعته يوم القيامة و يدخله الجنة. بحار الانوار 72/ 340 (چاپ ايران 75/ 340) كتاب العشره، باب 81، حديث 18.

(3) دخل الباقر «ع» على عمر بن عبد العزيز فوعّظه و كان فيما وعّظه: يا عمر افتح الأبواب، و سهّل الحجاب، و انصر المظلوم، و ردّ المظالم. بحار الانوار 72/ 344 (چاپ ايران 75/ 344) كتاب العشره، باب احوال ملوك و امراء، حديث 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 408

6- باز در همان كتاب از ثواب الاعمال به سند خود از ابن نباته، از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه فرمود:

هر فرمانروائى كه خود را از نيازهاى

مردم نهان دارد خداوند در روز قيامت خويش را از نيازهاى وى نهان مى دارد، و اگر هديه بگيرد خيانتكار است و اگر رشوه بگيرد مشرك است «1».

7- در مسند احمد به سند خود از عمرو بن مرّه جهنى نقل مى كند كه وى به معاويه گفت: اى معاويه من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

هر پيشوا يا فرمانروائى در منزل خويش را بر نيازمندان و تهيدستان و بيچارگان نمى بندد مگر اينكه خداوند عزّ و جلّ درهاى آسمان را بر روى نيازمنديها و تهيدستى ها و بيچارگيهاى وى مى بندد «2».

8- در كنز العمال آمده است:

كسى كه خداوند مسئوليتى از امور مسلمانان را به عهدۀ وى نهاده است ولى او خود را از نياز و كمبود و ندارى آنها بپوشاند خداوند در روز قيامت از نياز و كمبود و ندارى وى نظر رحمت خويش را مى پوشاند «3» (اين روايت را ابن سعد و بغوى نيز، از ابى مريم روايت كرده اند).

______________________________

(1) أيّما وال احتجب عن حوائج الناس احتجب اللّه يوم القيامة عن حوائجه، و إن أخذ هدية كان غلولا، و إن أخذ رشوة فهو مشرك. بحار الانوار 72/ 345 (چاپ ايران 75/ 345)، كتاب العشره باب احوال ملوك و امراء، حديث 42.

(2) ما امن إمام أو وال يغلق بابه دون ذوي الحاجة و الخلّة و المسكنة إلّا أغلق اللّه- عزّ و جلّ- أبواب السماء دون حاجته و خلّته و مسكنة. مسند احمد 4/ 231.

(3) من ولّاه اللّه شيئا من أمور المسلمين فاحتجب دون حاجتهم و خلّتهم و فقرهم احتجب اللّه عنه يوم القيامة دون حاجته و خلّته و فقره. كنز العمال 6/ 35، قسمت اقوال، كتاب الاماره، باب اوّل،

حديث 14739. نظير همين روايت است حديث 14740. و روايات ديگرى در همين باب.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 409

9- باز در همان كتاب آمده است:

كسى كه كارى از مسلمانان را به عهده گرفته است ولى از مسلمانان ضعيف و نيازمندان خود را بپوشاند. خداوند در روز قيامت [رحمت] خويش را از وى بپوشاند «1».

(اين روايت را احمد و طبرانى، از معاذ روايت كرده اند).

10- باز در همان كتاب از على (ع) روايت نموده است كه فرمود:

سه خصلت است كه اگر در پيشوايان يافت شود سزاوار است پيشوائى باشند كه به امانت دارى شناخته شوند [1]- آنگاه كه در حكمرانى خويش عادل باشند [2]- از دسترسى رعيت خويش خود را نهان نكنند، [3]- دستورات كتاب خدا را بر نزديك و دور يكسان پياده نمايند «2» (اين روايت از ديلمى نيز روايت شده است).

11- در مسند زيد از على (ع) روايت شده كه فرمود: پيامبر خدا (ص) فرمود:

هر فرمانروائى كه از نيازمنديهاى مردم خود را مى پوشاند؛ خداوند [رحمت] خود را از وى در روز قيامت مى پوشاند «3».

خلاصه كلام اينكه مقتضاى اين دسته از روايات اين است كه امام نبايد بطور كلى خود را از دسترس مردم دور نگه دارد و مراد از مردم همه طبقات و قشرهاى

______________________________

(1) من ولي من أمر المسلمين شيئا فاحتجب عن ضعفة المسلمين و أولي الحاجة احتجب اللّه عنه يوم القيامه. كنز العمال 6/ 36، كتاب الاماره، قسمت اقوال باب 1، حديث 42/ 147.

(2) ثلاثة من كنّ فيه من الأئمة صلح أن يكون إماما اضطلع بأمانته: إذا عدل في حكمه، و لم يحتجب دون رعيّته، و أقام كتاب اللّه- تعالى- في القريب

و البعيد. كنز العمال 5/ 764، كتاب الاماره، قسمت افعال، باب 2، حديث 14315.

(3) أيّما وال احتجب من حوائج الناس احتجب اللّه منه يوم القيامة. مسند زيد/ 323، كتاب السير، باب طاعة الامام.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 410

مختلف جامعه مى باشند مگر اينكه مانع خاص با شرايط ويژه اى باشد كه افراد يا طبقات بخصوص نتوانند با حاكم اسلامى ملاقات نمايند چنانچه از برخى روايات هم اين معنى استفاده مى شود.

*** در پايان اين فصل بجاست دو سخن در اين زمينه از خليفه دوّم يادآور شوم:

[1]- در مصنف عبد الرزاق صنعانى، از معمر و او عاصم بن ابى النجود نقل مى كند كه گفت:

عمر بن خطاب هنگامى كه كارگزاران خويش را مى فرستاد با آنان شرط مى كرد كه سوار يابو نشويد و غذاى گران قيمت نخوريد و لباس لطيف نپوشيد، و درهاى خويش را به روى نيازهاى مردم نبنديد. كه اگر يكى از اين كارها را انجام دهيد مستوجب مجازات مى باشيد. آنگاه آنان را مشايعت مى كرد و هنگامى كه مى خواست خداحافظى كند مى گفت: من شما را بر خون و آبرو و اموال مسلمانان مسلط نكرده ام، من شما را فرستادم تا بر آنان نماز بپاداريد و اموال عمومى آنان را بين آنان تقسيم كنيد و به عدالت بين آنان حكم برانيد، و اگر چيزى بر شما مشكل شد آن را به من گزارش كنيد «1» ...

[2]- و در كنز العمال، از ابراهيم آورده است كه گفت:

هنگامى كه عمر فرمانروائى را به منطقه اى مى گماشت، چون پيك و يا قافله اى از آن منطقه مى آمد از وى مى پرسيد: فرمانرواى شما چگونه است؟ اگر برده و بينوائى مريض شد به عيادت او مى رود؟

آيا تشييع جنازه مى كند؟ در منزل او چگونه است؟ آيا با مردم خوشرفتارى مى كند؟ اگر مى گفتند: در منزل او بر روى مردم گشوده است. خوش رفتار است، به ديدار بينوايان مى رود، او را در

______________________________

(1) المصنف 11/ 324، باب الامام راع، حديث 20662.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 411

مسئوليت خويش باقى مى گذاشت و الّا پيكى را براى بركنارى او مى فرستاد «1».

______________________________

(1) كنز العمال 5/ 770، كتاب الخلافة مع الاماره، قسمت افعال، باب 2، حديث 14336. در پايان اين قسمت چند نكته را تذكّر ميدهم: يكى اينكه چنانچه خوانديم سيره معتبرۀ پيامبر اكرم (ص) و ائمه عليهم السلام بر اين بوده كه اجازه مى داده اند افراد خدمت آنها برسند و حرفهاى خود را بزنند، در آن زمانها يهودى بوده، زرتشتى بوده، مذاهب مختلف بوده اند و خدمت پيامبر (ص) و ساير ائمه عليهم السلام مى رسيده اند و حرفهاى خود را مى زده اند، گاهى به من اشكال مى شود كه چرا اجازه مى دهيد كه فلان شخص مثلا خدمت شما برسد، من يك طلبه هستم. من خودم گفته ام كه اگر كسى آمد به خانه من چه طرفدار اين آقا باشد چه طرفدار آن آقا باشد، غنى باشد يا فقير باشد، عالم باشد يا غير عالم باشد، حق دارد كه ملاقات كند و حرفش را بزند، هيچ كس چه از افراد بيت من چه غير از افراد بيت من حق ندارد بگويد چرا فلانى آمده حرفش را بزند، اين اشتباه است، روش پيامبر اكرم (ص) اين بوده كه با اقشار مختلف جامعه تماس داشته، البته انسان بايد استقلال فكر داشته باشد ولى بايد حرفهاى مختلف را بشنود و بهترين آنها را عمل كند، خداوند متعال

مى فرمايد «فَبَشِّرْ عِبٰادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ».

نكته دوم اينكه افرادى كه اينجا رفت و آمد مى كنند، اين گونه نباشد كه اينجا بنشينند و عليه اين يا آن حرف بزنند و غيبت افراد را بكنند. من به افراد بيت خودم گفته ام، به افرادى كه مى آيند اينجا احترام كنيد، با اخلاق اسلامى با همه برخورد نمائيد، اگر كسى با من مخالف است و حتى به من فحش هم مى دهد حق نداريد به وى بى احترامى كنيد، و به آنان گفته ام الان زمان انتخابات است، من راضى نيستم كه از تلفن و امكانات دفتر به نفع اين آقا يا آن آقا استفاده شود.

نكته سوم اينكه: در اختلاف نظرها اصولا مسأله اشخاص نبايد مطرح باشد، منطق، روش و طرز فكرها مطرح است كه بايد مورد نقد و بررسى و گفتگو باشد، اگر ما بخواهيم شخصى را به عنوان شخصى تأييد و يا رد كنيم، بر خلاف منطق اسلام است در آن آيۀ شريفه هم كه مى فرمايد: «إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»- باز اسم شخص مطرح نيست، ملاك بررسى درستى يا نادرستى گفتارى است كه گفته شده و روشن است كه اگر متعرض شخص شديد او هم متعرض شما مى شود و مسائل شخصى مطرح مى شود و تازه همين هم نبايد با فحش و بدگوئى همراه باشد، هميشه خط كج

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 412

فصل سوّم سيرۀ رهبرى در خوراك و لباس و بى اعتنائى به دنيا

[در اين فصل نيز گزيده اى از گفتار پيشوايان معصومين (ع) را يادآور مى شويم:]

1- در نهج البلاغه آمده است:

... و اينچنين است كسى كه دنيا در چشمش بزرگ جلوه نموده و موقعيّت آن در قلبش بزرگ قرار گرفته، آن را بر خدا مقدم مى دارد و

از همه جا مى برد و به دنيا مى پيوندد و سخت بردۀ آن مى شود.

و كافى است كه روش پيامبر خدا را سرمشق خويش قرار دهى و او سرمشق توست در بى ارزشى دنيا و رسوائيها و بديهايش و بهمين جهت اين دنيا از وى گرفته شد و براى ديگران مهيّا گرديد؛ از پستان دنيا وى را جدا ساختند و از زخارف و زيبائيهاى آن كنار رفت.

و اگر بخواهى نفر دوّم موسى كليم اللّه را معرفى كنم آنجا كه فرمود: «پروردگارا هر چه از نيكى به من عطا كنى نيازمندم» به خدا سوگند آن روز موسى غير از

______________________________

- و باطل را با منطق محكوم كنيد.

نكته چهارم اينكه: سرمايه اسلام و مسلمين در هر زمان اتحاد و هماهنگى است، سعى كنيم نيروها را پراكنده نكنيم و هر روز با انگ هاى مختلف افراد را كنار نزنيم، آن وقت چه كسى مى ماند؟! بخصوص در بين روحانيون نبايد اين مسائل باشد، امروز اگر خداى نكرده اين انقلاب شكست بخورد، مردم نمى گويند اين قشر از روحانيون خوب بودند آن قشر بد، به همه بدبين مى شوند. هيچ كس نبايد انتظار داشته باشد كه فقط خودش بر جامعه حاكم شود، اگر بنا باشد هر كس بگويد فقط فكر من! كارها درست نمى شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 413

قرص نانى كه بخورد از خدا نخواست زيرا وى مدتى بود از گياهان زمين استفاده مى كرد، تا آنجا كه در اثر لاغرى سبزى گياه از نازكى و درخشندگى پوست شكمش آشكار بود.

و اگر خواسته باشى سومين نفر داود- صلّى اللّه عليه و سلم- صاحب «مزامير» و قارى بهشتيان را نمونه آورم، وى با دست خويش از

ليف خرما زنبيل مى بافت و به دوستان و رفقايش مى گفت: كداميك از شما مى تواند براى من اينها را بفروشد و خود نيز از بهاى آن قرص نان جوى تهيّه كرده مصرف نمايد.

و اگر بخواهى سرگذشت عيسى بن مريم را برايت بازگو كنم، او سنگ را بالش خويش قرار مى داد. لباس خشن مى پوشيد، نان خشك مى خورد، نان خورشتش گرسنگى، چراغ شبهايش ماه، مسكنش در زمستان مشرق و مغرب آفتاب و ميوه و گل و گياهش گياهانى بود كه زمين براى چارپايان مى رويانيد. نه همسرى داشت كه او را بفريبد و نه فرزندى كه او را غمگين كند، نه ثروتى كه او را بخود مشغول دارد و نه طمعى كه خوارش سازد. مركبش پاهايش و خادمش دستانش بود.

پس بر تو باد كه از پيامبر پاك و پاكيزه ات- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- پيروى كنى! آنكه راه و رسمش سرمشقى است براى كسى كه تأسّى جويد و الگوئى است براى كسى كه الگو طلبد. و محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسى است كه از پيامبرش سرمشق گيرد و قدم جاى قدم او گذارد. آن حضرت بيش از حد اقل نياز از دنيا استفاده نكرد و به آن تمايلى نشان نداد. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه گرسنه تر بود، دنيا به وى عرضه شد اما از پذيرفتن آن امتناع ورزيد، او از آنچه مبغوض خداوند است آگاهى داشت لذا خود نيز آنها را منفور مى شمرد، و آنچه خداوند آن را حقير شمرده بود او نيز حقير مى دانست و آنچه را كوچك شمرده بود كوچك مى دانست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 414

و اگر در ما

چيزى جز محبّت نسبت به آنچه مورد غضب خدا و رسول اوست و نيز بزرگداشت نسبت به آنچه خدا و رسولش آن را كوچك شمرده اند نباشد، همين خود براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش كافى است.

پيامبر (ص) روى زمين [بدون فرش] مى نشست و غذا مى خورد، با تواضع همچون بندگان جلوس مى كرد، با دست خويش كفش و لباس خود را وصله مى كرد، بر الاغ برهنه سوار مى شد، و حتى فرد ديگرى را پشت سر خويش سوار مى نمود. روزى پرده اى را بر در اطاقش ديد كه در آن تصويرهائى بود، همسرش را صدا زد و گفت: آن را از نظرم پنهان كن: كه هرگاه چشمم به آن مى افتد به ياد دنيا و زرق و برقش مى افتم، او با تمام قلب خويش از زرق و برق دنيا اعراض نمود و ياد آن را در وجودش ميراند، وى سخت علاقه مند بود كه زينتها و زيورهاى دنيا از چشمش پنهان گردد، تا از آن لباس زيبائى تهيّه نكند و آن را قرارگاه هميشگى نداند و اميد اقامت دائم در آن نداشته باشد؛ لذا آن را از روحش بيرون راند و از قلبش دور ساخت و از چشمانش پنهان داشت. و اينچنين است كه اگر كسى چيزى را منفور بداند، نگاه كردن و يادآورى آن را هم منفور مى شمارد.

در زندگى رسول خدا (ص) امورى است كه ترا بر عيوب دنيا آگاه مى كند: زيرا او و نزديكانش در آن گرسنه بودند و با آن همه مقامى كه در پيشگاه خداوند داشت خداوند آلوده شدن به زينتهاى دنيا را از وى دريغ فرمود. بنابراين هر كس با عقل خويش بايد بنگرد،

كه آيا خداوند با اين كار، محمد (ص) را گرامى داشته و يا به وى اهانت نموده است؟! اگر كسى بگويد وى را تحقير كرده كه- به خدا سوگند- اين دروغ محض است، و اگر بگويد او را گرامى داشته، بايد بداند خداوند ديگران را گرامى نداشته چه اينكه دنيا را براى آنها گسترده و از مقربترين افراد خود دريغ داشته است. بنابراين هر تأسّى جوينده اى بايد به اين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 415

فرستادۀ خداوند تأسّى نمايد و گام در جاى گامهايش بگذارد و از هر درى او داخل شده داخل شود و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نگردد. زيرا خداوند محمد (ص) را نشانۀ قيامت، بشارت دهنده بهشت، انذاركننده از كيفرها قرار داده است. او با شكم گرسنه از اين جهان رفت و با سلامت روح و ايمان به سراى ديگر شتافت، وى سنگى را بر روى سنگى ننهاد تا آن دم كه به راه خود رفت و دعوت حق را اجابت نمود، خداوند چه منت بزرگى بر ما گذاشته كه چنين پيشوا و رهبرى به ما عنايت فرموده تا راه او را بپوئيم.

به خدا سوگند اين قدر اين لباس خود را وصله زدم كه از وصله كنندۀ آن شرم دارم؛ كسى به من گفت: چرا اين لباس كهنه را بيرون نمى اندازى؟ گفتم: از من دور شو، صبحگاهان شب روان ستايش شوند «1».

______________________________

(1) كذلك من عظمت الدنيا في عينه و كبر موقعها في قلبه آثرها على اللّه فانقطع إليها و صار عبدا لها.

و قد كان في رسول اللّه «ص» كاف لك في الأسوة، و دليل لك على ذمّ الدنيا و عيبها،

و كثرة مخازيها و مساويها، إذ قبضت عنه أطرافها و وطئت لغيره أكنافها، و فطم عن رضاعها، و زوي عن زخارفها.

و إن شئت ثنّيت بموسى كليم اللّه «ص» إذ يقول: «ربّ إنّي لما أنزلت إليّ من خير فقير.» و اللّه ما سأله إلّا خبزا يأكله، لأنّه كان يأكل بقلة الأرض. و لقد كانت خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذّب لحمه.

و إن شئت ثلّثت بداود «ص» صاحب المزامير، و قارء أهل الجنة، فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده و يقول لجلسائه: أيّكم يكفيني بيعها؟ و يأكل قرص الشعير من ثمنها.

و إن شئت قلت في عيسى ابن مريم «ع»، فلقد كان يتوسّد الحجر و يلبس الخشن، يأكل الجشب، و كان إدامه الجوع و سراجه بالليل القمر، و ظلاله في الشتاء مشارق الأرض و مغاربها، و فاكهته و ريحانه ما تنبت الأرض للبهائم، و لم تكن له زوجة تفتنه، و لا ولد يحزنه، و لا مال يلفته، و لا طمع يذلّه، دابّته رجلاه و خادمه يداه. فتأسّ بنبيّك الأطيب الأطهر «ص»، فإنّ فيه أسوة لمن تأسّى، و عزاء لمن تعزّى.

و أحبّ العباد إلى اللّه المتأسّي بنبيّه و المقتصّ لأثره، قضم الدنيا قضما، و لم يعرها طرفا، أهضم أهل الدنيا كشحا، و أخمصهم من الدنيا بطنا، عرضت عليه الدنيا فأبى أن يقبلها، و علم أنّ اللّه- سبحانه-

- أبغض شيئا فأبغضه، و حقّر شيئا فحقّره، و لو لم يكن فينا الّا حبّنا ما ابغض اللّه و رسوله و تعظيما ما، صغّر اللّه و رسوله، لكفى به شقاقا للّه و محادّة عن أمر اللّه.

و لقد كان «ص» يأكل على الأرض، و يجلس جلسة العبد، و يخصف بيده

نعله، و يرقع بيده ثوبه، و يركب الحمار العاري و يردف خلفه، و يكون الستر على باب بيته فتكون فيه التصاوير فيقول: يا فلانة- لإحدى أزواجه- غيّبيه عنّي، فإنّي إذا نظرت إليه ذكرت الدنيا و زخارفها، فأعرض عن الدنيا بقلبه، و أمات ذكرها من نفسه و أحبّ أن تغيب زينتها عن عينه، لكيلا يتّخذ منها رياشا و لا يعتقدها قرارا، و لا يرجو فيها مقاما، فأخرجها من النفس، و أشخصها عن القلب، و غيّبها عن البصر. و كذلك من أبغض شيئا أبغض أن ينظر إليه، و أن يذكر عنده.

و لقد كان في رسول اللّه «ص» ما يدلّك على مساوي الدنيا و عيوبها، إذ جاع فيها مع خاصّته، و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته. فلينظر ناظر بعقله، أكرم اللّه محمدا «ص» بذلك أم أهانه؟ فإن قال:

«أهانه» فقد كذب و أتى بالإفك العظيم. و إن قال: «أكرمه» فليعلم أن اللّه قد أهان غيره حيث بسط الدنيا له، و زواها عن أقرب الناس منه، فتأسّى متأسّ بنبيّه و اقتصّ أثره، و ولج مولجه، و إلّا فلا يأمن الهلكة، فإنّ اللّه جعل محمّدا «ص» علما للسّاعة، و مبشرا بالجنّة، و منذرا بالعقوبة، خرج من الدنيا خميصا، و ورد الآخرة سليما، لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله، و أجاب داعي ربّه. فما أعظم منّة اللّه عندنا حين أنعم علينا به سلفا نتبعه، و قائدا نطأ عقبه.

و اللّه لقد رقعت مدرعتي هذه حتى استحييت من راقعها. و لقد قال لي قائل: أ لا تنبذها عنك؟ فقلت:

اغرب عنّى فعند الصباح يحمد القوم السّرى. نهج البلاغه، فيض/ 505، لح/ 226، خطبه 160. در متن اين روايت كلمات زير بدين معنى

است: اسوه: با ضم و كسر- الگو، سرمشق. مخازى:- جمع مخزاة- چيزى كه از آوردن نام آن انسان شرمگين است. مساوى: عيب ها. اكناف: جوانب و اطراف.

زوى: گرفته شده. شفّ الثوب شفا و شفيفا: لباس نازك و شفاف. صفاق: بر وزن كتاب- پوست شكم. هزال: لاغرى. تشذّب: پراكندگى و آب شدن گوشت. مزامير داود: وسيله اى كه با آن زبور و ساير ادعيه خوانده مى شد. سفائف:- جمع سفيفه- بافته شده. خوص- با ضم خاء- برگهاى خرما.

جشب: غذاى سفت و خشك كه خوردن آن دشوار است. ظلال: جمع ظلّ- سايه بان، جايگاه. قضم:

با گوشه دندان جويدن بطورى كه دهانش از آن چيز پر نشده و گوئى كه از آن نخورده. لم يعرها طرفا: با

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 417

طبق برخى روايات پرده اى كه در آن تصاوير بوده، بر در اطاق عايشه آويخته بوده. چنانچه در كنز العمال از ابن عساكر از عروه روايت شده كه گفت: بر در اطاق عايشه پرده اى آويخته بود كه به تصويرهائى مزيّن بود، پيامبر (ص) فرمود: «اى عايشه اين پرده را بردار، زيرا هر وقت آن را مى بينم به ياد دنيا مى افتم.» «1»

بجاست همه مسلمانان به ويژه كسى كه خود را پيشواى مسلمانان قلمداد مى كنند در اين خطبه شريف دقت نمايند و در زندگى خويش از پيامبران بزرگوار و زندگى پيامبر اكرم (ص) سرمشق گيرند و فريب زيور و زينت دنيا را نخورند، تا خداوند متعال در كنار پيامبران و اولياى خويش از درجات بهشت به آنان عنايت فرمايد.

2- باز در نهج البلاغه در خطبه قاصعه آمده است:

اگر خداوند تكبر ورزيدن را به كسى اجازه مى داد، حتما در مرحله نخست آن را

مخصوص پيامبران و اولياء خود مى ساخت، اما خداوند تكبر و خودبرتربينى را براى همه آنها منفور شمرده است و تواضع و فروتنى را بر ايشان پسنديده، آنها گونه هاى خود را بر زمين مى گذاردند. و پروبال خويش را براى مؤمنان مى گسترانيدند و اشخاص مستضعفى بودند. خداوند آنان را با گرسنگى آزمايش نمود و به مشقت و ناراحتى مبتلا ساخت، با امور خوفناك امتحان كرد و با سختى ها و مشكلات خالص گردانيد.

بنابراين بود و نبود و يا كم و زياد بودن ثروت و اولاد را دليل بر جهل خداوند

______________________________

- گوشه چشم نيز به وى نگاه نكرد چه رسد به اينكه آن را مورد نظر قرار داده باشد. هضم: خالى بودن شكم از طعام. كشح: لگن خاصره به پائين. خصف النعل: كفش را وصله زد. رياش: لباس فاخر اشخصها: آن را دور كرد. مدرعه: لباسى پشمين. سرّى: حركت در شب.

(1) كنز العمال 7/ 186، حديث 18604.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 418

نسبت به موارد آزمايش؛ و امتحان در مواضع بى نيازى و قدرت مگيريد، زيرا خداوند سبحان فرموده است:

«آيا گمان مى كنند مال و فرزندانى كه به آنان مى بخشيم دليل بر اين است كه به سرعت نيكى ها را براى آنها فراهم مى آوريم؟ بلكه اينان حقيقت را در نمى يابند.» «1» همانا خداوند بندگان مستكبر خود را با اولياى خويش كه در نظر آنها مستضعف و ناتوانند مى آزمايد.

همانا موسى بن عمران با برادرش بر فرعون وارد شدند؛ در حالى كه لباسهاى پشمين به تن داشتند و در دست هر كدام عصائى بود، با او شرط كردند- كه اگر تسليم فرمان پروردگار شود- حكومت و ملكش باقى بماند و عزّت و

قدرتش دوام يابد. اما او به اطرافيان خود گفت: آيا از اين دو تعجّب نمى كنيد؟ كه با من شرط مى كنند بقاء عمر و دوام عزتم بستگى به خواستۀ آنها داشته باشد در حالى كه خودشان فقر و بيچارگى از سر و رويشان مى بارد، چرا دستبندهاى طلا به آنان داده نشده است؟!

اين سخن را فرعون بمنظور بزرگ شمردن طلا و جمع آورى آن و تحقير پشم و پوشيدن آن گفت، ولى اگر خدا مى خواست به هنگام فرستادن پيامبرانش درهاى گنجها و معادن طلا و باغهاى خرم و سرسبز را براى آنان مى گشود و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان گسيل مى داشت، و اگر اين كار را مى كرد امتحان از ميان مى رفت و پاداش و جزايى در بين نبود و وعده ها و وعيدهاى الهى بى فايده مى گرديد و براى پذيرندگان پاداش آزمودگان واجب نمى شد؛ و مؤمنان استحقاق ثواب نيكوكاران را نمى يافتند و اسماء و نامها با معانى خود همراه نبودند. امّا خداوند پيامبران خويش را از نظر عزم و اراده قوى و از نظر ظاهر فقير و ضعيف قرار داد، ولى

______________________________

(1) مؤمنون (23)/ 55 و 56.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 419

همراه با قناعتى كه قلب ها و چشم را پر از بى نيازى مى كرد هر چند نادارى ظاهرى آنان چشمها و گوشها را از ناراحتى مملو مى ساخت «1».

3- در بحار از امالى صدوق به سند صحيح، از عيص بن قاسم آمده است كه گفت: به امام صادق، جعفر بن محمد (ع) عرض كردم: حديثى كه از پدر شما نقل شده كه فرمود: «هرگز پيامبر خدا (ص) از نان گندم سير نخورد» صحيح است؟

فرمود:

______________________________

(1)

فلو رخّص اللّه في الكبر لأحد من عباده لرخّص فيه لخاصّة أنبيائه و أوليائه، و لكنّه- سبحانه- كرّه إليهم التكابر، و رضي لهم التواضع، فألصقوا بالأرض خدودهم، و عفّروا في التراب وجوههم، و خفضوا أجنحتهم للمؤمنين، و كانوا أقواما مستضعفين، و قد اختبرهم اللّه بالمخمصة و ابتلاهم بالمجهدة، و امتحنهم بالمخاوف، و مخضهم بالمكاره. فلا تعتبروا الرضا او السخط بالمال و الولد جهلا بمواقع الفتنة و الاختبار، في مواضع الغنى و الاقتدار (الإقتار خ. ل)، و قد قال اللّه- سبحانه و تعالى-: أ يحسبون أنّما نمدّهم به من مال و بنين+ نسارع لهم في الخيرات، بل لا يشعرون.» فإنّ اللّه- سبحانه- يختبر عباده المستكبرين في أنفسهم بأوليائه المستضعفين في أعينهم. و لقد دخل موسى بن عمران و معه أخوه هارون- عليهما السلام- على فرعون و عليهما مدارع الصوف و بأيديهما العصيّ، فشرطا له إن أسلم بقاء ملكه و دوام عزّه، فقال: «أ لا تعجبون من هذين؟ يشرطان لي دوام العزّ و بقاء الملك و هما بما ترون من حال الفقر و الذل، فهلّا ألقي عليهما أساور من ذهب؟!» إعظاما للذهب و جمعه و احتقار للصوف و لبسه.

و لو أراد اللّه- سبحانه- لأنبيائه حيث بعثهم أن يفتح لهم كنوز الذهبان و معادن العقيان و مغارس الجنان، و أن يحشر معهم طير السماء و وحوش الأرض لفعل. و لو فعل لسقط البلاء، و بطل الجزاء و اضمحلت الأنباء، و لما وجب للقابلين أجور المبتلين، و لا استحق المؤمنون ثواب المحسنين، و لا لزمت الأسماء معانيها، و لكن اللّه- سبحانه- جعل رسله أولي قوة في عزائمهم و ضعفة فيما ترى الأعين من حالاتهم، مع قناعة تملأ القلوب و

العيون غنى، و خصاصة تملأ الأبصار و الأسماع أذى. نهج البلاغه، فيض/ 789، لح/ 290 خطبه 192.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 420

«خير، پيامبر خدا (ص) نان گندم هرگز نخورد و از نان جو نيز سير نشد» «1».

4- باز در همان كتاب از امالى، از امير المؤمنين (ع) آمده است كه فرمود:

لحاف پيامبر اكرم «ص» عباى آن حضرت بود و تشك وى پوستى بود كه از ليف خرما پر شده بوده، يك شب آن را دولّا براى آن حضرت انداختند چون صبح شد فرمود: اين تشك امشب مرا از نماز بازداشت، و دستور فرمود كه هميشه يك لا باشد. «2»

5- باز در همان كتاب از كتاب قرب الاسناد به سند خود، از امام جعفر صادق (ع) از پدرش (ع) روايت نموده كه فرمودند:

پيامبر خدا (ص) نه دينار، نه درهم، نه بنده، نه برّه و بزغاله، نه گوسفند و نه شتر، از خود بجاى نگذاشت. و در شرايطى آن حضرت از دنيا رحلت فرمود كه زرۀ آن حضرت نزد يك نفر يهودى گرو بود براى بيست صاع جو كه براى نفقۀ خانواده اش قرض گرفته بود «3».

6- باز در همان كتاب از كافى به سند خود از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

______________________________

(1) قلت للصادق جعفر بن محمد «ع»: حديث يروى عن أبيك «ع» أنّه قال: «ما شبع رسول اللّه «ص» من خبز برّ قطّ.» أ هو صحيح؟ فقال: «لا، ما أكل رسول اللّه «ص» خبز برّ قطّ و لا شبع من خبز شعير قطّ.

بحار الانوار 16/ 216، تاريخ پيامبر اكرم (ص)، باب 9، حديث 4.

(2) كان فراش رسول اللّه «ص» عباءة و كانت مرفقته

أدم حشوها ليف، فثنّيت له ذات ليلة فلما أصبح قال:

لقد منعني الفراش الليلة الصلاة. فأمر «ص» أن يجعل بطاق واحد. بحار الانوار 16/ 217، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه، حديث 5.

(3) أنّ رسول اللّه «ص» لم يورّث دينارا و لا درهما و لا عبدا و لا وليدة و لا شاة و لا بعيرا. و لقد قبض «ص» و إن درعه مرهونة عند يهوديّ من يهود المدينة بعشرين صاعا من شعير استلفها نفقة لأهله. بحار الانوار 16/ 219، تاريخ پيامبر اكرم (ص) حديث 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 421

هرگز خود را با بالاتر از خودت مقايسه نكن، در اين ارتباط همين فرمايش خداوند متعال به پيامبرش كافى است كه فرمود: «فَلٰا تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لٰا أَوْلٰادُهُمْ- «1» هرگز اموال و اولاد آنان ترا به شگفتى واندارد. و نيز فرمود:

«وَ لٰا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا «2»- و چشمانت را بسوى آنچه گروه هائى از آنان را برخوردار ساختيم و شكوفه ناپايدار دنياست، مكشان. و اگر از گرفتار شدن به اينگونه مسائل مى ترسى زندگى پيامبر خدا (ص) را به ياد بياور كه خوراك آن حضرت جو و شيرينى او خرما و سوخت وى برگ درخت خرما بود، اگر يافت مى شد. «3»

7- باز در همان كتاب به سند خود از ابن سنان از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود: غذاى پيامبر (ص) نان جو بدون خورش بود «4».

8- باز در همان كتاب از عيون اخبار الرضا با چند سند از امام رضا (ع) از پدرانش (ع) روايت مى كند كه پيامبر خدا (ص) مى فرمود:

فرشته اى نزد من آمد و گفت: اى

محمد، پروردگارت بتو سلام مى رساند و مى فرمايد: اگر خواسته باشى، سرزمين بطحاء مكّه را براى تو انباشته از

______________________________

(1) توبه (9)/ 55.

(2) طه (20)/ 131.

(3) إيّاك أن تطمح نفسك إلى من فوقك، و كفى بما قال اللّه- عزّ و جلّ- لرسول اللّه «ص»: فلا يعجبك أموالهم و لا أولادهم.» و قال اللّه- عزّ و جلّ- لرسوله: «و لا تمدّنّ عينيك إلى ما متّعنا به أزواجا منهم زهرة الحياة الدنيا.» فإن خفت شيئا من ذلك فاذكر عيش رسول اللّه «ص»، فإنّما كان قوته الشعير و حلواه التمر و وقوده السعف إذا وجد. بحار الانوار 16/ 280، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه حديث 120.

(4) إنّ النبيّ «ص» كان قوته الشعير من غير أدم. بحار الانوار 16/ 281 تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه، حديث 125.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 422

طلا كنم؛ فرمود: آن حضرت سر خويش را بطرف آسمان بالا نمود و فرمود:

بار خدايا يك روز سيرم گردان تا تو را ستايش كنم، و يك روز گرسنه ام دار تا از تو بخواهم «1».

9- باز در همان كتاب از محاسن برقى به سند خود، از ابى بصير، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

پيامبر خدا همچون بندگان غذا مى خورد و همچون بندگان مى نشست و مى دانست كه بنده است «2».

اين روايت را كافى از هارون بن خارجه، از امام صادق (ع) نيز روايت كرده است.

10- باز در همان كتاب از محاسن به سند خود، از جابر، از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود: پيامبر خدا (ص) چون بندگان غذا مى خورد، و چون بندگان مى نشست، روى زمين غذا مى خورد و روى زمين مى خوابيد «3».

اين روايت

را كافى از جابر از آن حضرت (ع) نيز روايت كرده است.

11- در اصول كافى به سند صحيح از حميد از جابر، به نقل از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

خداوند مرا پيشواى خلق خويش قرار داد و مرا ملزم كرد كه در زندگى و آب و

______________________________

(1) أتاني ملك فقال: يا محمد، إنّ ربّك يقرئك السلام و يقول: إن شئت جعلت لك بطحاء مكة ذهبا، قال: فرفع رأسه إلى السماء و قال: يا ربّ، أشبع يوما فأحمدك، و أجوع يوما فأسألك. بحار الانوار/ 220 16، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه، حديث 12.

(2) ان رسول اللّه «ص» يأكل أكل العبد، و يجلس جلوس العبد، و يعلم أنّه عبد. بحار الانوار 16/ 225، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه، حديث 29، 52.

(3) كان رسول اللّه «ص» يأكل أكل العبد، و يجلس جلسة العبد، و كان يأكل على الحضيض، و ينام على الحضيض. بحار الانوار 16/ 225، 262، تاريخ پيامبر (ص) باب مكارم اخلاقه، حديث 30 و 55.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 423

خوراك و لباسم همرديف ضعيف ترين افراد جامعه باشم تا فقرا در فقر خويش به من اقتدا كنند و ثروت ثروتمندان باعث طغيانگرى آنان نگردد «1».

12- باز در همان كتاب به سند صحيح از معلّى بن خنيس، آمده است كه گفت: روزى به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت شوم به ياد آل فلان [بنى عباسى] و نعمت هاى گسترده اى كه در اختيار دارند افتادم و گفتم: اگر اين امكانات در اختيار شما بود ما در كنار شما به راحتى زندگى مى كرديم حضرت (ع) فرمود:

هرگز اى معلّى، به خدا سوگند اگر اينگونه بود

ما جز بيدارى شب و تلاش گسترده در روز و پوشيدن لباس خشن و خوردن غذاهاى خشك بهره اى نمى برديم. و اين از ما گرفته شده آيا تاكنون ستمى را كه خداوند آن را اينگونه تبديل به نعمت كرده باشد ديده اى؟! «2»

______________________________

(1) إنّ اللّه جعلني إماما لخلقه، ففرض عليّ التقدير في نفسي و مطعمي و مشربي و ملبسي كضعفاء الناس كى يقتدي الفقير بفقري و لا يطغى الغنى غناه. اصول كافى 1/ 410، كتاب الحجة.

(2) هيهات يا معلّى، أما و اللّه إن لو كان ذاك ما كان إلّا سياسة الليل و سياحة النهار و لبس الخشن و أكل الجشب فزوي ذلك عنّا. فهل رأيت ظلامة قطّ صيّرها اللّه نعمة إلّا هذه؟ اصول كافى 1/ 410، كتاب الحجة، باب سيرة الامام، حديث 2. سند اين روايت تا معلى بن خنيس خوب است ولى معلّى بن خنيس مختلف فيه است، برخى او را تضعيف كرده اند و برخى توثيق، شيخ طوسى در رجال خود ايشان را توثيق كرده است، معلى بن خنيس از كسانى بود كه در دستگاه و بيت امام صادق (ع) بود و از وكلاء آن حضرت محسوب مى شد، ايشان با محمد بن عبد اللّه حسن [نفس زكيّه] هم ارتباط داشته و وجوهات هم براى امام صادق (ع) جمع آورى مى كرده، برخى گفته اند كه او بطور سرى واسطه بوده كه از جانب امام به عبد اللّه حسن كمك مالى مى كرده، طبق شواهد ديگر امام صادق (ع) به زيد هم كمك مالى مى كرده [در جلد اوّل مبانى فقهى حكومت اسلامى از صفحه 333 تا صفحه 352 چگونگى ارتباط زيد بن على با امام صادق (ع) مورد پژوهش قرار گرفته

است] بعدا هم همين معلّى به جرم ارتباط با محمد بن عبد اللّه حسن كشته شد، بعضى نسبت «غلوّ» به او

- داده اند و گفته اند نسبت به ائمه (ع) غلوّ مى كرده است، البته اين نسبت معلوم نيست بر اساس چه مبنائى بوده است، شايد همين عقايدى كه امروز ما راجع به كرامات ائمه داريم اگر كسى آن زمان داشته و ابراز مى كرده غالى محسوب مى شده است، بسيارى از كسانى كه اعتقاد بالائى نسبت به ائمه (ع) داشته اند چوب غلوّ بر آنها خورده است، اگر ايشان فرد ناشايستى بود چگونه امام صادق (ع) مسئوليت امور مالى خويش را به وى مى سپرد؟! الف- م، جلسه 300 درس.

در تأييد فرمايش استاد بايد يادآور شد كه در بسيارى از نسبت هائى كه به افراد و شخصيت هاى مؤثر جهان تشيع داده شده همواره بايد با ديدۀ ترديد نگريست زيرا حسادتها، جهالتها، تنگ نظرى ها، بدفهمى ها، تبليغات سوء قدرتها و دست هاى مرموز تفرقه افكنان و فتنه انگيزان همواره در القاء و ترويج اين اتهامات مؤثر بوده است، چنانچه در اين ارتباط محقق كم نظير جهان تشيّع علّامه وحيد بهبهانى در تعليقه خويش به هنگام نگارش شرح حال «احمد بن محمّد بن نوح سيرافى» مى نويسد:

«حكايت شده كه شيخ [طوسى] مذهب «وعيديّه» [كسانى كه مرتكب كبائر را كافر و مخلّد در آتش مى دانسته اند] را پيروى مى كرده، چنانچه شيخ مفيد را گفته اند كه مذهب «جبائيّه» را دنبال مى نموده و سيد مرتضى را به مذهب «بهشميّه» منتسب كرده اند، و شيخ صدوق و استادش ابن وليد و طبرسى را به جواز سهو بر پيامبر اكرم (ص) و ابن طاوس و خواجه نصير طوسى و ابن فهد و شهيد ثانى و شيخ بهائى

را به «تصوّف» متّهم كرده اند ... و خلاصه اينكه اكثر اجلّه از امثال اين اتهامات مبرّا نبوده اند و از همين جا آشكار مى شود كه به مجرّد ادعاى علماى رجال مبنى بر اينكه فلان شخص غالى يا فاسد المذهب است دليل بر تضعيف وى نمى شود، مگر اينكه با دلايل و شواهد ديگر اين معنى براى ما اثبات گردد.»

مرحوم آية اللّه شهيد مطهرى نيز در كتاب جاذبه و دافعه صفحه 167 مى فرمايد:

«در تاريخ اسلام كمتر صاحب فضيلتى را مى توان يافت كه هدف تهمت اين طبقه واقع نشده باشد، يكى را گفتند منكر خدا، ديگرى را گفتند منكر معاد، سومى را گفتند منكر معراج، چهارمى را گفتند صوفى، پنجمى را چيز ديگر و همينطور ... وقتى على (ع) تكفير شود تكليف ديگران روشن است، بو على سينا، خواجه نصير الدين طوسى، صدر المتألهين شيرازى، فيض كاشانى، سيد جمال الدين اسدآبادى، و اخيرا محمد اقبال پاكستانى از كسانى هستند كه از اين جام جرعه اى به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 425

13- در بحار از كتاب غيبت نعمانى، به سند خود از مفضّل آمده است كه گفت: در طواف مكه در كنار امام صادق (ع) بودم، آن حضرت نگاهى به من كرد و فرمود: اى مفضّل چرا ترا ناراحت و رنگ پريده مى بينم؟! گفت: به آن حضرت عرض كردم: فدايت گردم، من به بنى عباس و آنچه در دست آنان از ملك و سلطنت و جبروت است نگاه كردم، با خود گفتم اگر اينها در دست شما بود ما با شما در آن سهيم بوديم، حضرت فرمود:

اى مفضّل اگر اينگونه بود ما جز بيدارى شب و تلاش گستردۀ روز

و خوردن غذاى خشك و پوشيدن لباس خشن وظيفه اى نداشتيم. همانگونه كه امير المؤمنين (ع) عمل مى نمود، و الّا جايگاه ما در آتش بود، ولى اينها از ما گرفته شد، و ما امروز مى خوريم و مى آشاميم. و تو آيا تاكنون ستمى را كه خداوند آن را اينگونه تبديل به نعمت كرده باشد ديده اى؟! «1»

______________________________

- كامشان ريخته شده است.»

آرى امام حسين (ع) با حكم تكفير شريح قاضى به شهادت مى رسد و جواز تبعيد ابو ذر را ابو هريره صادر مى كند و حكم قتل شيخ فضل اللّه نورى را يك ملاى زنجانى امضاء مى نمايد و ... و متأسفانه اكنون پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز هنوز اين شيوه به اشكال مختلف جريان دارد و شايد براى هميشه از اين شيوه ناجوانمردانه «ترور شخصيت» براى خنثى ساختن شخصيت هاى ارزشمند استفاده گردد، پس لازم است همواره در مورد اتهامات و جوسازى ها با بصيرت و هوشيارى برخورد نمود، و به «مى گويند» تا وقتى انسان از راه صحيح به چيزى يقين پيدا نكند استناد ننمود. اعاذنا اللّه من شرور انفسنا و من سيّئات اعمالنا، الهم اجعل عواقب امورنا خيرا (مقرر).

(1) عن المفضّل، قال: كنت عند أبي عبد اللّه «ع» بالطواف، فنظر إليّ و قال لي: يا مفضل، مالي أراك مهموما متغيّر اللون؟ قال: فقلت له: جعلت فداك نظري إلى بني العباس و ما في أيديهم من هذا الملك و السلطان و الجبروت، فلو كان ذلك لكم لكنا فيه معكم، فقال: «يا مفضّل، أما لو كان ذلك لم يكن إلّا سياسة الليل و سياحة النهار و أكل الجشب و لبس الخشن، شبه أمير المؤمنين، إلّا فالنار، فزوي ذك عنّا فصرنا نأكل و

نشرب. و هل رعيت ظلامة جعلها اللّه نعمة مثل هذا؟ بحار الانوار 52/ 359، تاريخ الامام

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 426

14- باز در همان كتاب از غيبت نعمانى به سند خود از عمرو بن شمر آمده است كه گفت: نزد امام صادق (ع) در منزل آن حضرت بودم و منزل آن حضرت مملوّ از جمعيت بود ... حضرت فرمود: گريه مكن اى عمرو، اكنون ما بهترين غذا را مى خوريم و لباسهاى لطيف مى پوشيم و اگر آنگونه كه تو مى گوئى بود [حكومت به دست ما بود] ما نظير امير المؤمنين (ع) جز خوردن غذاى خشك و پوشيدن لباس خشن بهره اى نداشتيم و اگر جز اين عمل مى كرديم در آتش بايد پاسخگو مى بوديم «1».

15- در اصول كافى باز به سند صحيح از حماد بن عثمان روايت شده كه گفت: نزد امام صادق (ع) بودم. شخصى به وى گفت: خداوند كارهاى شما را به صلاح آورد، فرموديد كه على بن ابى طالب (ع) لباس خشن مى پوشيد و پيراهنى را كه به چهار درهم خريدارى كرده بود بر تن مى كرد و مطالبى از اين قبيل، ولى مشاهده مى كنيم كه شما لباس زيبا و نو مى پوشيد، حضرت فرمود:

على بن ابى طالب در زمانى آن لباسها را مى پوشيد كه پوشيدن آن ناخوشايند نبود و اگر آن روز لباس ما را مى پوشيد در همه جا زبانزد مى شد، بهترين لباس هر زمان لباس مردم آن زمان است، علاوه بر اين هنگامى كه قائم ما اهل بيت- عليهم السلام- قيام كند همان لباس على (ع) را مى پوشد و همان سيرۀ على (ع) را دنبال مى كند «2».

______________________________

- الثانى عشر (ع) باب 27، حديث

127.

(1) لا تبك يا عمرو، نأكل أكثر الطيب و نلبس اللين و لو كان الذي تقول لم يكن إلّا أكل الجشب و لبس الخشن، مثل أمير المؤمنين علي بن أبي طالب «ع»، و إلّا فمعالجة الأغلال في النار. بحار الانوار 52/ 360، تاريخ الامام الثانى عشر، حديث 128.

(2) إنّ علي بن أبي طالب «ع» كان يلبس ذلك في زمان لا ينكر عليه، و لو لبس مثل ذلك اليوم شهر به، فخير لباس كل زمان لباس أهله، غير أنّ قائمنا أهل البيت- عليهم السلام- إذا قام لبس ثياب علىّ «ع»

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 427

ظاهرا اين روايت با ساير روايات تعارضى ندارد، زيرا بين لزوم رعايت اوضاع زمان و امكانات و عرف جامعه و لزوم اينكه پيشوا خود را با ضعيف ترين افراد جامعه هماهنگ كند، منافاتى وجود ندارد و در اينجا نكته اى است شايان تأمل. و شايد از اين روايت فرق بين امام مبسوط اليد و امام غير مبسوط اليد را بتوان استفاده نمود [اگر امام عملا و بالفعل زمام امور جامعه را به دست داشته باشد لازم است در خوراك و پوشاك با اقشار كم درآمد جامعه هماهنگ باشد ولى اگر حق وى غصب شده و عملا ادارۀ مسلمانان به عهده وى نيست ضرورتى ندارد كه خود را با ضعيف ترين افراد جامعه هماهنگ كند و چنين توقعى عملا از وى نيست].

16- باز در همان كتاب آمده است:

على بن محمد از صالح بن ابى حمّاد و نيز عده اى از اصحاب ما از احمد بن محمد و غير آن دو به اسانيد مختلف در احتجاج امير المؤمنين (ع) بر عاصم بن زياد آمده است: چون

وى لباس زيبا و ظريف را كنار گذاشت و لباس خشن يعنى عبا به تن كرد، برادرش ربيع بن زياد نزد امير المؤمنين (ع) از وى شكايت نمود و گفت:

او خانواده و فرزندان خود را با اين كار غمگين و ناراحت كرده است. امير المؤمنين (ع) به عاصم بن زياد فرمود: برادرت را به نزد من بياور. عاصم وى را آورد. حضرت چون چشمش به وى افتاد چهره درهم كشيد و فرمود: «آيا از خانواده ات خجالت نمى كشى؟! آيا به فرزندانت رحم نمى كنى؟! آيا فكر مى كنى خداوند نعمت هاى فراوان خود را بر تو حلال كرده ولى دوست ندارد از آنها استفاده كنى؟ آيا تو در اين جهت از خداوند پيش افتاده اى؟! آيا خداوند نمى فرمايد: و زمين را براى آفريدگان بنهاد در آن ميوه است و خرماى خوشه دار «1»؟! آيا نمى فرمايد:

______________________________

- و سار بسيرة عليّ «ع». اصول كافى 1/ 411، كتاب الحجّة باب سيرة الامام، حديث 4.

(1) وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ- فِيهٰا فٰاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذٰاتُ الْأَكْمٰامِ. الرحمن (55)/ 10 و 11.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 428

دو دريا را روان ساخت تا بهم رسند بين آن دو منطقه واسطه اى است كه از آن نگذرند تا آنجا كه مى فرمايد: مرواريد و مرجان از آن دو بيرون آيد «1»؟ پس به خدا سوگند معرفى كردن نعمت هاى خداوند در عمل نزد خداوند محبوب تر است از تعريف و تمجيد كردن از آن در گفتار و خداوند مى فرمايد: وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ «2» نعمت هاى خدايت را به مردم بازگوى.»

عاصم عرض كرد: پس شما اى امير المؤمنين چرا غذاهاى خشك مى خوريد و لباسهاى خشن مى پوشيد؟ حضرت فرمود: «واى

بحال تو: خداوند عزّ و جلّ بر پيشوايان عدل واجب فرموده كه زندگى خود را با افراد كم بضاعت جامعه هماهنگ و همسان كنند تا بر تهيدستان، تهيدستى آنان گران نيايد.» عاصم بن زياد چون اين سخنان بشنيد لباسهاى خشن را كنار گذاشت و همان لباس ظريف و زيباى خود را پوشيد. «3»

______________________________

(1) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ- بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لٰا يَبْغِيٰانِ ... يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ الرحمن (55)/ 19- 22.

(2) ضحى (93)/ 11.

(3) فقال أمير المؤمنين (ع): عليّ بعاصم بن زياد. فجي ء به، فلما رآه عبس في وجهه، فقال له: أما استحييت من أهلك؟ أما رحمت ولدك؟ أ ترى اللّه أحلّ لك الطيّبات و هو يكره أخذك منها؟ أنت أهون على اللّه من ذلك! أو ليس اللّه يقول: وَ الْأَرْضَ وَضَعَهٰا لِلْأَنٰامِ+ فِيهٰا فٰاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذٰاتُ الْأَكْمٰامِ»؟ أو ليس اللّه يقول: «مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ+ بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لٰا يَبْغِيٰانِ+ (إلى قوله) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ»؟ فباللّه لابتذال نعم اللّه بالفعال أحبّ إليه من ابتذاله لها بالمقال، و قد قال اللّه- عزّ و جلّ-: «وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ.»

فقال عاصم: يا أمير المؤمنين، فعلى ما اقتصرت في مطعمك على الجشوبة، و في ملبسك على الخشونة؟ فقال: و يحك، إنّ اللّه- عزّ و جلّ- فرض على أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره. فلقى عاصم بن زياد العباء و لبس الملاء. اصول كافى 1/ 410، كتاب الحجة، باب سيره امام، حديث 3. در اين روايت عباء: همان عباى خشن بوده كه از پشم بافته مى شده.

ملاء: لباس نرم و لطيف است. در مرآة العقول در معنى جمله: ابتذال نعمة اللّه بالفعال آمده است:

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 429

17- اين داستان در نهج البلاغه نيز بصورت ديگرى آمده است، در نهج البلاغه آمده است:

امام (ع) در بصره به عيادت «علاء ابن زياد حارثى» كه از يارانش بود رفت و چون چشمش به خانۀ وسيع او افتاد فرمود: اين خانه با اين وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى؟ با اينكه در آخرت به آن نيازمندترى! مگر اينكه بخواهى به اين وسيله به آخرت برسى، يعنى مهمانى كنى، صله رحم نمائى و بدين وسيله حقوق لازم خويش را انجام دهى، كه در اين صورت با اين خانه به آخرت نائل شده اى. علاء گفت: اى امير مؤمنان از برادرم «عاصم بن زياد» پيش تو شكايت مى آورم، فرمود: مگر چه كرده؟ علاء پاسخ داد: عبائى پوشيده و از دنيا كناره گرفته است. امام فرمود: حاضرش كنيد. هنگامى كه آمد به او فرمود:

اى دشمن جان خود! شيطان در تو راه يافته و هدف تير او قرار گرفته اى! آيا به خانواده و فرزندانت رحم نمى كنى؟ تو خيال مى كنى خداوند طيبات را بر تو حلال كرده، اما دوست ندارد كه از آنها استفاده كنى؟! تو در اين جهت خدا را كوچك شمرده اى. عاصم گفت: اى امير مؤمنان تو خود با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار بسر مى برى! حضرت فرمود: واى بر تو، من مثل تو نيستم، خداوند بر پيشوايان عدل واجب شمرده كه بر خود سخت گيرند و همچون طبقۀ ضعيف مردم زندگى كنند تا ندارى بينوايان بر آنان گران نيايد «1».

______________________________

- يعنى نعمت خدا را در جائى كه بايد مصرف شود با دست گشاده مصرف كنى بدون اينكه گرفتگى

و فشارى بر خود وارد آورى. طعام جشب: غذاى خشك. تبيّغ به و تبوّغ به: نگران آن بودن، گران آمدن.

(1) و من كلام له- عليه السّلام- بالبصرة، و قد خل على العلاء بن زياد الحارثي- و هو من أصحابه- يعوده، فلمّا رأى سعة داره قال: ما كنت تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا؟ أما أنت إليها في الآخرة كنت أحوج؟ و بلى إن شئت بلغت بها الآخرة، تقري فيها الضيف، و تصل فيها الرحم، تطلع منها الحقوق

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 430

در شرح ابن ابى الحديد معتزلى بر نهج البلاغه آمده است:

آنچه براى من از بزرگان روايت شده است و به خط عبد اللّه بن احمد بن خشّاب (ره) ديده ام اين است كه: به پيشانى ربيع بن زياد حارثى تيرى اصابت كرده بود كه هر سال چرك مى كرد، آن حضرت به ديدار او آمد. ربيع گفت: اى امير مؤمنان آيا از برادرم عاصم بن زياد شكايت نكنم؟ حضرت فرمود: چه كرده؟

گفت: لباسى خشن پوشيده و لباسهاى زيباى خود را كنار گذاشته و خانواده و فرزندان خود را اندوهگين ساخته و ... تا آخر داستان را نظير آنچه در كافى آمده ذكر كرده- آنگاه اضافه نموده كه «ربيع بن زياد» همان كسى است كه برخى از مناطق خراسان را فتح نمود ... و امّا «علاء بن زياد» كه سيد رضى- رحمه اللّه- آورده، من او را نمى شناسم، شايد ديگران او را بشناسند «1».

18- در نهج السعادة، مستدرك نهج البلاغه، از سبط ابن جوزى به سند خود از احنف بن قيس آمده است. كه گفت:

شبى به هنگام افطار بر امير المؤمنين (ع) وارد شدم. به

من فرمود: بلند شو و با حسن و حسين شام بخور. آنگاه خود مشغول نماز شد، چون نمازش تمام شد. كيسۀ

______________________________

- مطالعها، فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة. فقال له العلاء: يا أمير المؤمنين، أشكو إليك أخي عاصم بن زياد. قال: و ماله؟ قال: لبس العباءة و تخلّى عن الدنيا. قال: عليّ به. فلمّا جاء قال: «يا عديّ نفسه، لقد استهام بك الخبيث. أما رحمت أهلك و ولدك؟ أ ترى اللّه أحلّ لك الطّيّبات و هو يكره أن تأخذها؟

أنت أهون على اللّه من ذلك! قال: يا أمير المؤمنين، هذا أنت في خشونة ملبسك و جشوبة مأكلك! قال: و يحك، إنّي لست كأنت. إنّ اللّه فرض على أئمة العدل أن يقدّروا أنفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره.

نهج البلاغه، فيض/ 662، لح/ 324، خطبه 209. در متن اين كلام، عديّ: مصغّر عدوّ است و جملۀ استهام بك الخبيث يعنى: شيطان ترا هدف قرار داده و گمراه كرده است.

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 11/ 35- 37.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 431

سربسته اى را كه مهر وى بر آن زده شده بود طلبيد، سپس از آن مقدارى نان جو بيرون آورد و مجددا سر كيسه را بست و مهر بر آن زد. عرض كردم:

اى امير مؤمنان من شما را بخيل نمى دانستم، چرا بر اين كيسه مهر زديد؟! فرمود: اين بخاطر بخل نبود بلكه مى ترسم حسن و حسين آن را با روغن يا زيتون يا پيه مذاب آغشته كنند. عرض كردم: مگر خوردن اينها حرام است؟

فرمود: نه، ولى بر پيشوايان حق است كه با بينواترين افراد جامعه در خوراك و لباس خود را همسان كنند،

و از مزيتى كه آنان توان دسترسى به آن را ندارند استفاده نكنند، تا فقرا زندگى آنان را مشاهده كنند و از خداوند متعال به آنچه به آنان داده راضى باشند، و اغنياء نيز به آنان بنگرند و شكرگزارى و فروتنى آنان افزون گردد «1».

______________________________

(1) دخلت على أمير المؤمنين «ع» ليلة عند إفطار قال لي: قم فتعشّ مع الحسن و الحسين. ثمّ قام إلى الصلاة، فلمّا فرغ دعا بجراب مختوم بخاتمه فأخرج شعيرا مطحونا ثمّ ختمه. فقلت: يا أمير المؤمنين، لم أعهدك بخيلا فكيف ختمت على هذا الشعير؟! فقال: لم أختمه بخلا و لكن خفت أن يبسّه الحسن و الحسين بسمن أو إهالة. فقلت: أ حرام هو؟ قال: «لا، و لكن على أئمة الحق أن يتأسّوا بأضعف رعيّتهم حالا في الأكل و اللباس، و لا يتميّزون عليهم بشي ء لا يقدرون عليه، ليراهم الفقير فيرضى عن اللّه- تعالى- بما هو فيه، و يراهم الغني فيزداد شكرا و تواضعا. نهج السعادة 2/ 48، خطبه 168 در اين روايت؛ بسّ السويق مخلوط كرده آرد با روغن يا روغن زيتون است. اهاله: پيه آب كرده يا روغنى بوده كه به عنوان خورش استفاده مى كرده اند.

اكنون اين روايت را مقايسه كنيد با زندگى برخى از ما كه مسئوليتى دارند، با اين بنز و ماشينهائى كه در اختيار ما هست، مردم چگونه قضاوت مى كنند؟! البته تا حدى كه ضرورت دارد يك حرفى ولى بيشتر از آن را چگونه مى توان توجيه كرد؟! الف- م، جلسه 301 درس. علاوه بر فرمايش حضرت استاد مد ظله بايد گفت متأسفانه در برخورد اينهمه روايت و داستان برخى فقط از آنها براى خطابه و گرم كردن سخنرانى

بين مردم استفاده مى كنند و برخى ديگر مى گويند در شرائط فعلى دنيا امكان ندارد چنين زندگى نمود و اينها مربوط بهمان روزگاران گذشته ميباشد! نتيجه غلط

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 432

19- در نهج البلاغه در نامه آن حضرت به عثمان بن حنيف انصارى- فرماندار بصره، پس از آن كه به حضرت گزارش داده شد كه يكى از ثروتمندان بصره وى را به ميهمانى دعوت كرده و او پذيرفته- آمده است:

اما بعد، اى پسر حنيف، به من گزارش داده شده كه مردى از متمكّنان اهل بصره تو را به خوان ميهمانيش دعوت كرده و تو به سرعت به سوى آن شتافته اى، درحالى كه طعامهاى رنگارنگ و ظرفهاى بزرگ غذا يكى بعد از ديگرى پيش تو قرار داده مى شده، من گمان نمى كردم تو بر سفره اى بنشينى (در ضيافت حاضر شوى) كه نيازمندان از آن محروم و ثروتمندانشان دعوت شده اند. به آنچه مى خورى بنگر، آنگاه آنچه حلال بودنش براى تو مشتبه بود از دهان بينداز و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى تناول كن.

آگاه باش كه هر مأمومى امام و پيشوائى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد، بدان امام شما از دنيايش به همين دو جامۀ كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است، البته شما توانائى آن را نداريد كه چنين باشيد اما مرا با پرهيزگارى، تلاش، پاكى و پيمودن راه صحيح يارى دهيد. بخدا سوگند من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته ام و از غنائم و ثروتهاى آن مالى ذخيره نكرده ام، و براى اين لباس كهنه ام بدلى مهيّا نساخته ام و از

زمين آن حتى يك وجب در اختيار نگرفته ام ... اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفّا و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم براى خود خوراك و لباس تهيّه كنم. اما هيهات كه هوا و هوس بر من غلبه كند و حرص و طمع مرا وادار كند تا

______________________________

- و باطل هر دو برخورد اين است كه سيره پيامبر (ص) و حضرت امير (ع) نسبت به رهبرى و امامت و هدايت جامعه در زمان كنونى قابل استفاده نيست و حقيقت اين كلام سخيف همان است كه دشمنان اسلام ميگويند كه اسلام به درد امروز بشريت نميخورد بلكه مربوط بهمان روزگار گذشته بوده است!- مقرر-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 433

طعامهاى لذيذ را برگزينم- درحالى كه ممكن است در سرزمين «حجاز» يا «يمامه» كسى باشد كه حتى اميد بدست آوردن يك قرص نان نداشته باشد و هرگز شكمى سير نخورده باشد، آيا من با شكمى سير بخوابم درحالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه و كبدهاى سوزانى باشند؟ و آيا آنچنان باشم كه آن شاعر گفته است:

و حسبك داء ان تبيت ببطنة و حولك اكباد تحنّ الى القدّ خجالت تو را بس كه شب سير خفتى و دلهائى اندر كنارت گرسنه بماند

آيا به همين قناعت كنم كه گفته شود: من امير مؤمنانم، و با آنان در ستم هاى روزگار شركت نكنم؟ و پيشوا و مقتدايشان در تلخيهاى زندگى نباشم؟ «1»

______________________________

(1) أمّا بعد، يا ابن حنيف فقد بلغني أنّ رجلا من فتية أهل البصرة دعاك إلى مأدبة فأسرعت إليها تستطاب لك الألوان، و تنقل إليك الجفان. و ما ظننت أنك تجيب إلى طعام قوم عائلهم مجفوّ و غنيّهم مدعوّ،

فانظر إلى ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه عليك علمه فالفظه، و ما أيقنت بطيب وجوهه فنل منه.

ألا و إنّ لكلّ مأموم إماما يقتدي به و يستضي ء بنور علمه، ألا و إنّ إمامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. ألا و إنكم لا تقدرون على ذلك و لكن أعينوني بورع و اجتهاد و عفّة و سداد. فو اللّه ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادّخرت من غنائمها و فرا، و لا أعددت لبالي ثوبي طمرا، و لا حزت من أرضها شبرا ...

و لو شئت لالهتديت الطريق إلى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القزّ، و لكن هيهات أن يغلبني هواي و يقودني جشعي إلى تخيّر الأطعمة و لعلّ بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له في القرص و لا عهد له بالشبع!! أو أبيت مبطانا و حولي بطون غرثى و أكباد حرّى!! أو أكون كما قال القائل:

و حسبك داء أن تبيت ببطنة و حولك أكباد تحنّ إلى القدّ.

أ أقنع من نفسي بأن يقال: أمير المؤمنين و لا أشاركهم في مكاره الدهر؟ أو أكون أسوة لهم في جشوبة العيش؟ نهج البلاغه، فيض/ 965، لح/ 416، نامه 45. لغت هاى مشكل متن: مأدبه: به فتح دال و ضمّ آن طعامى است كه براى مهمانيها و عروسيها تهيّه مى بينند. جفان:- جمع جفنه- كاسه هاى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 434

به راستى بايد اين نامه شريفه را مورد دقت قرار داد و به سيره و روش امير المؤمنين (ع) در خوراك و لباسش به هنگامى كه زمام حكومت را به دست مبارك داشت و اموال عمومى مسلمانان و بيت المال در

دست آن حضرت بود. دقت نمود. و نيز بايد توجّه داشت كه با مسافت زيادى كه بين كوفه و بصره وجود داشت و در آن زمان وسايل مخابراتى همانند اين زمان نبود چگونه امير المؤمنين (ع) بر احوال و اعمال فرمانروايان و كارگزاران خويش تسلط داشت و چگونه آنان را در امور حتى جزئى كه به آن حضرت گزارش مى رسيد مورد مؤاخذه قرار مى داد.

و اين درس بزرگى است كه پيشوايان و فرمانروايان مسلمانان، بايد همواره كارهاى امراء و فرمانروايان و فرماندهانى را كه به كارهاى مختلف منصوب كرده اند مورد مراقبت قرار دهند و در حفظ بيت المال و راههاى مصرف آن احتياط كامل به خرج دهند، خداوند ان شاء الله ما را در عمل به وظايفمان يارى دهد و ما را لحظه اى به خودمان واگذار ننمايد «1».

20- باز در نهج البلاغه آمده است:

بر پيكر آن حضرت پيراهن كهنۀ وصله زده اى ديده شد و برخى مطلبى در اين

______________________________

- پر از طعام. قضم: غذا خوردن با گوشه دندانها. (جويدن). طمر: لباس كهنه تبر:- با كسره- طلاى ساخته نشده، يا طلاى سكّه نخورده. وفر: مال فراوان. قمح: گندم. جشع: حرص ورزيدن شديد.

بطنه: پر شدن شكم از طعام. قدّ:- با كسر قاف و تشديد دال- قطعه اى از پوست كه هنوز دبّاغى نشده.

(1) علاوه بر آنچه گفته شد از ذيل اين كلام استفاده مى شود كه اين مسائل مربوط به شخص امير المؤمنين «ع» نيست بلكه از وظايف مقام امير المؤمنين و از لوازم به عهده گرفتن مسئوليت ادارۀ جامعه اسلامى است. نكته ديگر اينكه در سفره انداختن ها بايد توجه داشت كه افراد نيازمند و فقير و بيچاره ها و همسايه ها

هم بر سر سفره حاضر باشند نه فقط كسانى كه هميشه «پلو» مى خورند.

الف- م، جلسه 301 درس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 435

ارتباط اظهار داشتند حضرت فرمود: با پوشيدن اين لباس، قلب خاشع مى شود، نفس ذليل مى گردد و مؤمنان سرمشق مى گيرند. «1»

21- در كتاب وسائل به سند صحيح از محمد بن قيس، از امام صادق (ع) وارد شده كه فرمود:

به خدا سوگند على (ع) همانند بندگان غذا مى خورد و همانند بندگان مى نشست. وى گاهى دو پيراهن سنبلانى [پيراهن بلند، يا پيراهن بافته و دوخته شده در سنبلان روم] مى خريد و غلام خويش را در انتخاب (بهترين آنها مخيّر مى كرد و ديگرى را مى پوشيد، و اگر آستين آن از انگشتانش بلندتر بود آن را مى بريد و اگر از قوزك پا بلندتر بود اضافى آن را مى بريد، آن حضرت پنج سال حكومت كرد ولى در اين مدت آجرى بر آجرى و يا خشتى بر خشتى ننهاد. و هيچ زمين و باغى را خريدارى ننمود و چيزى از طلا و نقره به ارث نگذاشت، مردم را با نان گندم و گوشت اطعام مى كرد ولى خود به منزل مى رفت و نان جو و زيتون و سركه ميل مى فرمود و هرگز دو كارى كه مورد رضايت خداوند بود پيش نمى آمد مگر اينكه آنچه بر بدنش گران بارتر بود را انتخاب مى كرد، از دسترنج خود، با خاك آلودگى دستان و عرق پيشانى هزار بنده را خريد و آزاد نمود و هيچ يك از مردم توان و طاقت انجام كارهاى او را ندارند «2».

______________________________

(1) و رثي عليه «ع» إزار خلق مرقوع فقيل له في ذلك فقال: «يخشع له القلب، تذلّ به النفس، و

يقتدى به المؤمنون. نهج البلاغه، فيض/ 1132، لح/ 486. حكمت 103.

(2) و اللّه إن كان عليّ «ع» ليأكل أكل العبد، و يجلس جلسة العبد، و ان كان ليشتري القميصين السنبلانيين فيخيّر غلامه خيرهما، ثمّ يلبس الآخر، فإذا جاز أصابعه قطعه، و إذا جاز كعبه حذفه، و لقد ولّى خمس سنين ما وضع آجرّة على آجرّة و لا لبنة على لبنة، و لا أقطع قطيعا، و لا أورث بيضاء و لا حمراء، و إن كان ليطعم الناس خبز البرّ و اللحم و ينصرف إلى منزله و يأكل خبز الشعير و الزيت و الخلّ، و ما ورد عليه أمران كلاهما للّه رضى إلّا أخذ بأشدّهما على بدنه، و لقد أعتق ألف مملوك من كدّ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 436

اين روايت در بحار به نيز از امالى صدوق به سند صحيح از محمد بن قيس، از امام باقر (ع) روايت شده است «1». در بحار به نقل از قاموس مى نويسد: پيراهن سنبلانى: به پيراهن دراز و يا پيراهنى كه منسوب به «سنبلان»- شهرى بوده در روم گفته مى شده است.

22- در مناقب از احياء العلوم غزالى مى نويسد:

على بن ابى طالب از بيت المال مصرف نمى فرمود تا جائى كه روزى مجبور شد شمشير خود را به فروش برساند و جز يك پيراهن، پيراهن ديگرى نداشت كه به هنگام شستن آن را بر تن نمايد «2».

23- باز در همان كتاب آمده است:

معاويه به ضرار بن ضمره گفت: على را براى من توصيف كن گفت: بخدا سوگند او روزها روزه دار بود و شبها را به عبادت مى پرداخت، از لباس خشن ترين آن را برمى گزيد و از طعام خشك ترينش را، او در

ميان ما مى نشست و هنگامى كه ما سكوت مى كرديم سخن مى گفت و هنگامى كه پرسش مى كرديم پاسخ مى فرمود: بيت المال را بطور مساوى تقسيم مى كرد و با مردم به عدالت رفتار مى نمود، فرد ناتوان از ستم او در هراس نبود و فرد توانمند در جلب نظر او طمع نمى ورزيد. به خدا سوگند من شبى از شبها هنگامى كه تاريكى پرده هايش را افكنده و ستارگانش را پراكنده بود، او را مشاهده كردم كه در محراب عبادت همچون افراد مارگزيده بخود مى پيچيد و چون فرزند

______________________________

- يده، تربت فيه يداه و عرق فيه وجهه، و ما أطاق عمله أحد من الناس. الحديث. وسائل 1/ 66، ابواب مقدمة العبادات، باب 20، حديث 12.

(1) بحار الانوار 41/ 102 تاريخ امير المؤمنين (ع) باب 107 حديث 1.

(2) كان عليّ بن أبي طالب يمتنع من بيت المال حتى يبيع سيفه، و لا يكون له إلّا قميص واحد في وقت الغسل لا يجد غيره. مناقب ابن شهرآشوب 1/ 366.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 437

ازكف دادگان گريه مى كرد و ديدم كه اشك از چشمانش بر صورتش جارى شده بود، محاسن شريفش را در دست گرفته و دنيا را طرف سخن قرار داده بود و مى فرمود: اى دنيا، آيا مرا مى فريبى؟ آيا به من دست خواهى يافت؟! هرگز! اين زمان زمان تو نيست، من ترا سه طلاقه كردم كه هيچ بازگشتى براى من به سوى تو نيست، عيش تو كوتاه و خطر تو [يا بهرۀ تو] بسيار كم است، آه از كمى توشه و دورى سفر و هولناكى راه. «1»

24- در امالى صدوق به سند خود از اصبغ بن نباته روايت شده كه

گفت:

ضرار بن ضمره نهشلى بر معاوية بن ابو سفيان وارد شد، معاويه به وى گفت: براى من على (ع) را توصيف كن، گفت: مرا معاف داريد، گفت: نه، بايد او را توصيف كنى. ضرار گفت:

خداوند على را رحمت كند، به خدا سوگند وى در ميان ما همانند يكى از ما بود، هنگامى كه بر او وارد مى شديم ما را كنار خود مى پذيرفت، و هنگامى كه چيزى از او مى پرسيديم پاسخ ما را مى داد هنگامى كه به ديدار او مى رفتيم به ما احترام مى كرد، هرگز در خانه او به روى ما بسته نبود و هيچ نگهبانى مانع از ديدار ما با او نمى شد. و به خدا سوگند با اينكه او اينهمه به ما نزديك بود و به ما ابراز محبّت مى فرمود ما بخاطر هيبتى كه آن حضرت داشت قدرت سخن گفتن با او را نداشتيم و بخاطر عظمت و بزرگوارى او ابتداى به سخن نمى كرديم، هنگامى كه تبسم مى فرمود دندانهاى او همانند دانه هاى مرواريد نمايان مى شد.

معاويه گفت: اوصاف او را بيشتر برايم بگو.

ضرار گفت: خداوند على را رحمت كند. به خدا سوگند وى شبها كمتر مى خوابيد و بيشتر بيدار بود، در نيمه هاى شب و صبح و عصر كتاب خدا را

______________________________

(1) يا دنيا أبي تشوقت ولي تعرضت؟! لا حان حينك، فقد أبنتك ثلاثا لا رجعة لي فيك، فعيشك قصير و خطرك يسيره، آه من قلّة الزاد و بعد السفر و وحشة الطريق. مناقب ابن شهرآشوب 1/ 371.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 438

تلاوت مى فرمود، با همه وجود در راه خدا تلاش مى كرد و در كارها همواره بسوى او متمايل بود، حجابها او را از مردم

نمى پوشانيد و اموال را از مردم احتكار نمى كرد، چاپلوسى او را به سازش نمى كشانيد و با جفاكارى مردم به خشونت نمى گرائيد و اگر او را مى ديدى كه چگونه در محراب عبادت آنگاه كه شب پرده هاى خويش افكنده و ستارگانش را پراكنده بود، محاسن خويش را در دست گرفته و همچون مارگزيده به خود مى پيچيد و چون فرزند ازكف دادگان گريه مى كرد و مى فرمود: اى دنيا آيا مرا هدف گرفته اى يا به من متمايل گشته اى؟ هرگز، هرگز، من به تو نيازى ندارم، من ترا براى هميشه طلاق دادم و ديگر بازگشتى به تو ندارم. آنگاه مى فرمود: واه واه از دورى سفر و كمى توشه، و ناهموارى راه.

در اين هنگام معاويه گريست و گفت: بس است اى ضرار، آرى بخدا سوگند اينگونه بود على، خداوند ابو الحسن را رحمت كند «1».

اين روايت به نقل از وى در بحار نيز آمده است. «2»

25- در نهج البلاغه نيز آمده: نقل شده است كه ضرار بن حمزه [ضمره] ضبائى بر معاويه وارد شد، معاويه از او خواست كه حالات امير المؤمنين على (ع) را براى او شرح دهد، ضرار در پاسخ گفت: گواهى مى دهم كه او را در بعضى از مواقف عبادتش ديدم، به هنگامى كه شب پرده تاريكى خود را فرو افكنده بود. او در

______________________________

(1) يا دنيا، أ لي تعرّضت أم إليّ تشوّقت؟ هيهات هيهات، لا حاجة لي فيك أبنتك ثلاثا لا رجعة لي عليك. ثمّ يقول: واه واه لبعد السفر، و قلّة الزاد، و خشونة الطريق. امالى/ 371 (چاپ ديگر/ 499) مجلس 91، حديث 2.

(2) بحار الانوار 41/ 14 تاريخ امير المؤمنين (ع) باب 101، حديث 6. مرحوم

مجلسى در توضيح اين روايت مى نويسد: بدور جمع بدره [بدره مال زياد- ده هزار درهم] سدول جمع سدل به معنى پرده است. تململ: دگرگون شدن، بخود پيچيدن، سليم: مارگزيده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 439

محراب ايستاده و محاسنش را در دست گرفته و همانند مارگزيده بخود مى پيچيد و همچون انسان بسيار ناراحت گريه مى كرد و مى فرمود:

اى دنيا! اى دنيا! از من دور شو، آيا خود را به من عرضه مى كنى؟ يا مى خواهى مرا به شوق آورى؟ هرگز! زمان زمان تو نيست، هرگز! برو ديگرى را بفريب، من نيازى به تو ندارم. من ترا سه طلاقه كردم كه رجوعى در آن نيست. زندگى تو كوتاه، موقعيّت تو كم، و آرزوى تو پست است، آه از كمى توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت مقصد «1».

ظاهرا اين دو روايت يكى است و هر يك از دو اسم «حمزه» و «ضميره» نيز تحريف شده ديگرى است [بخاطر شباهت لفظى در نگارش اشتباه شده است] و آنچه در تنقيح المقال [يكى از كتابهاى رجال] آمده «ضرار بن ضمرۀ ضبائى» است، در نسخۀ قديمى خطى از نهج البلاغه نيز به همين شكل نگارش شده است. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه مى توان به كتاب شرح نهج البلاغه ابن الحديد مراجعه نمود. «2»

26- باز در مناقب از ابانة و نيز در كتاب فضايل از احمد آمده است:

كه آن حضرت (ع) از بازار كوفه خرمائى خريدارى فرموده بود و در گوشه عباى خويش آن را به منزل مى برد، برخى از مردم خواستند كه به آن حضرت كمك كنند و گفتند: اى امير مؤمنان اجازه فرمائيد ما آن

را به منزل برسانيم.

______________________________

(1) يا دنيا يا دنيا، إليك عنّي، أبي تعرّضت؟! أم إليّ تشوّقت؟ لا حان حينك، هيهات! غرّي غيري، لا حاجة لي فيك، قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها فعيشك قصير و خطرك يسير، و أملك حقير، آه من قلة الزاد و طول الطريق و بعد السفر و عظيم المورد. نهج البلاغه، فيض/ 1118، لح/ 480.

حكمت 77.

(2) رح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 18/ 225؛ تنقيح المقال 2/ 105؛ و نهج البلاغه مخطوط در سال 494 ه. ق صفحه 263.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 440

حضرت (ع) فرمود:

صاحب خانواده سزاوارترين فرد به بردن غذا براى خانواده است «1».

27- باز در همان كتاب از قوت القلب به نقل، از ابو طالب مكى آمده است كه على (ع) خرما و مواد خوراكى را با دست خويش به خانه مى برد و مى فرمود:

لا ينقص الكامل من كماله ما جرّ من نفع الى عياله «2» كامل از كمال خويش نمى كاهد كه غذا براى عيال خويش آرد

28- در تاريخ ابن عساكر به سند خود از عبد الرحمن بن ابى بكره آمده است كه گفت:

على بن ابى طالب آن زمان كه ما را از بصره ترك گفت از بيت المال ما جز يك جبّه گرم كننده و يا يك نمد چهارگوش دارابگردى چيزى برداشت نكرده بود. «3»

اين روايت را ابن ابى شيبه نيز در كتاب خويش آورده است «4».

29- باز در همان كتاب به سند خود از عبد العزيز بن محمد، از پدرش روايت نموده كه براى على (ع) اموال را آوردند و وزن كنندگان و ارزش گزاران در مقابل آن حضرت نشسته بودند و تپّه اى از طلا و تپّه اى

از نقره انباشته شده بود، آن حضرت [با اشاره به طلاهاى قرمز و نقره هاى سفيد] فرمود:

اى قرمزها و اى سفيدها بدرخشيد و جلوه گرى كنيد ولى ديگرى جز من

______________________________

(1) ربّ العيال أحق بحمله. مناقب ابن شهرآشوب 1/ 372.

(2) مناقب ابن شهرآشوب 1/ 372.

(3) لم يرزأ علي بن أبي طالب من بيت مالنا يعني بالبصرة حتى فارقنا غير جبّة محشوّة أو خميصة دارابجردية. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 181.

(4) مصنف ابن ابى شيبه 14/ 595، كتاب مغازى حديث 18942.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 441

را بفريبيد «1».

30- باز در همان كتاب به سند خود از هارون بن عنتره، از پدرش آمده است كه گفت: در خورنق بر على بن ابى طالب (ع) وارد شدم در حالى كه حوله اى به تن داشت و از شدت سرما مى لرزيد عرض كردم خداوند براى شما و خانوادۀ شما در اين مال بهره اى قرار داده و شما با جان خود اينچنين مى كنيد؟!

فرمود: بلى به خدا سوگند، من از اموال شما هيچ چيز به خود اختصاص نداده ام و اين حوله را از منزل خود- يا فرمود- از مدينه آورده ام «2».

31- باز در همان كتاب به سند خود از سفيان نقل شده است كه گفت:

على (ع) آجرى بر آجرى و خشتى بر خشتى و چوبى بر چوبى در دوران زمامدارى ننهاد و خوراك آن حضرت را در جوالهائى از مدينه مى آوردند «3».

32- باز در همان كتاب به سند خود از مجمع تيمى آمده است كه گفت:

على بن ابى طالب (ع) شمشير خود را به بازار آورده و مى فرمود: چه كسى اين شمشير را از من خريدارى مى كند؟

اگر چهار درهم داشتم كه با آن يك پيراهن خريدارى مى كردم، آن را نمى فروختم «4».

______________________________

(1) يا حمراء، يا بيضاء، احمرّي و ابيضي و غرّي غيري. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 182.

(2) إي و اللّه، لا أرزأ من أموالكم شيئا، و هذه هي القطيفة التي أخرجتها من بيتى، أو قال: من المدينة تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 188.

(3) ما بنى عليّ آجرة على آجرّة و لا لبنة على لعنة، و لا قصبة على قصبة، و إن كان ليؤتى بحبوبه من المدينة فى جراب. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 188.

(4) خرج علي بن أبي طالب بسيفه إلى السوق فقال «من يشتري منّي سيفي هذا؟ فلو كان عندي أربعة دراهم اشترى بها إزارا ما بعته. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 189.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 442

روايت ديگرى نيز به همين مضمون در آن كتاب [تاريخ ابن عساكر] وارد شده است.

33- باز در همان كتاب با سند خود از ابن عباس روايت شده كه گفت:

على بن أبي طالب- در زمانى كه خليفه بود- پيراهنى را به سه درهم خريدارى فرمود و [چون بلند بود] آستين هايش را از مچ قطع كرد و فرمود: «سپاس خداى را كه اين نيز از لباسهاى لطيف و زيباى اوست. «1».

34- باز در همان كتاب به سند خود از آزاد شده آل عصيفر روايت نموده كه گفت:

على را ديدم كه به نزديكى از لباس فروش ها آمد و فرمود: «آيا پيراهن سنبلانى دارى؟»

گفت: وى پيراهنى به دست آن حضرت داد، آن حضرت آن را

پوشيد تا نصف ساق مباركش رسيد، حضرت به چپ و راست خود نگاه كرد و فرمود: پيراهن خوبى است به چند درهم آن را مى فروشى؟ گفت: به چهار درهم، حضرت از كنار شلوار خود چهار درهم درآورده به او داد و حركت فرمود «2».

35- باز در همان كتاب به سند خود از سعيد رجانى روايت كرده است كه گفت:

على (ع) دو پيراهن سنبلانى كه در «انبجان» توليد شده بود، به هفت درهم

______________________________

(1) اشترى علي بن أبي طالب قميصا بثلاثة دراهم- و هو خليفة- و قطع كمّيه من موضع الرضغين و قال:

الحمد للّه الذي هذا من رياشه. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 191.

(2) رأيت عليّا خرج فأتى رجلا من أصحاب الكرابيس فقال له: عندك قميص سنبلاني؟ قال: فأخرج إليه قميصا فلبسه فإذا هو إلى نصف ساقيه، فنظر عن يمينه و عن شماله فقال: ما أرى إلّا قدرا حسنا، بكم هو؟ قال: بأربعة دراهم يا أمير المؤمنين، قال: فحلّها من إزاره فدفعها إليه ثمّ انطلق. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب 3/ 191.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 443

خريدارى فرمود، يكى از آنها را به قنبر [غلام خويش] پوشاند و هنگامى كه خواست پيراهن خويش را بپوشد مشاهده شد كه آن حضرت شلوارش را با يك قطعه چرم وصله كرده است «1».

36- باز در همان كتاب به سند خود از زيد بن وهب جهنى روايت شده كه گفت:

روزى على بن ابى طالب (ع) بر ما وارد شد درحالى كه دو قطعه پارچه به تن داشت كه يكى را به كمر بسته و ديگرى را بر شانه افكنده بوده به

صورتى كه يك طرف آن رها و طرف ديگر بالا آورده شده بود، باديه نشينى بر آن حضرت گذشت و گفت: اينگونه لباس مى پوشى، مگر تو مرده يا مقتول هستى؟!

حضرت فرمود: «اى باديه نشين، من اين دو لباس را مى پوشم تا مرا از تكبر دور نگه دارد و در نماز راحت باشم، و براى مؤمن سنت باشد «2».

37- باز در همان كتاب به سند خود از صالح لباس فروش، به نقل از جدّه خود روايت شده كه گفت:

على را ديدم كه درهمى خرما خريدارى فرموده بود و آن را در گوشۀ لباس خود ريخته و به خانه مى برد، افرادى گفتند: اى امير مؤمنان اجازه مى فرمائيد در بردن آن به شما كمك كنيم؟ حضرت فرمود: پدر خانواده به بردن آن سزاوارتر است «3».

______________________________

(1) اشترى علىّ قميصين سنبلانيين انبجانيين بسبعة دراهم فكسا قنبر احدهما فلما اراد ان يلبس قميصه فاذا اراده برقعة من اديم تاريخ ابن عساكر زندگينامه على بن أبي طالب 3/ 191.

(2) ايّها الاعرابى، انّما البس هذين الثوبين ليكونا ابعد لى من الزهو، و خيرا لى فى صلاتى، و سنة للمؤمن. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 192.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 5، ص: 443

(3) ابو العيال احق بحمله. تاريخ ابن عساكر، زندگينامه على بن ابى طالب (ع) 3/ 200، و كنز العمال 13/ 180 كتاب فضائل، باب فضائل صحابه، حديث 36537.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 444

اين روايت به نقل از آن حضرت در كنز العمال

نيز آمده است.

38- در كنز العمال از ابن عساكر و ديگران، از على بن ارقم، از پدرش آمده است كه گفت:

على بن ابى طالب را ديدم كه در ميدان كوفه شمشير خود را به دست گرفته و مى فرمود: چه كسى اين شمشير را از من خريدارى مى كند؟ به خدا سوگند من بارها با آن غبار غم را از چهرۀ رسول خدا (ص) زدوده ام. و اگر من پول مى داشتم كه با آن شلوارى تهيه كنم آن را نمى فروختم «1».

39- باز در همان كتاب از على (ع) روايت شده است كه فرمود:

من در شرايطى با دختر رسول خدا (ص) ازدواج كردم كه زيراندازى جز يك پوست گوسفند نداشتيم، چون شب مى شد بر آن مى خفتيم و به هنگام روز آن را برمى گردانديم و شتر خود را بر روى آن علوفه مى داديم. «2»

البته اين داستان مربوط به عصر خلافت و امامت آن حضرت نبوده است.

40- باز در همان كتاب از عمرو بن قيس آمده است كه گفت:

بر تن على (ع) شلوار وصله دارى مشاهده شد، از آن حضرت دربارۀ آن پرسش شد، فرمود: مؤمن از آن درس مى گيرد و دل با آن خاشع مى شود «3».

______________________________

(1) من يشترى منّى سيفى هذا؟ و اللّه لقد جلوت به غير مرّة من وجه رسول اللّه (ص). و لو انّ عندي ثمن ازار ما بعته. كنز العمال 13/ 178، قسمت افعال، كتاب فضائل، باب فضائل صحابه حديث 36531.

(2) نكحت ابنة رسول اللّه (ص) و ليس لنا فراش الّا فروة كبش فاذا كان الليل بتنا عليها و اذا اصبحنا فقلبناه و علفنا عليها الناضح. كنز العمال 13/ 179، قسمت افعال، كتاب فضائل، باب فضائل صحابه،

حديث 36536.

(3) رئي على علىّ (ع) ازار مرقوع فقيل له. فقال: يقتدى به المؤمن و يخشع به القلب. كنز العمال 13/ 181، قسمت افعال، كتاب فضائل، باب فضائل الصحابة، حديث 36542.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 445

41- باز در همان كتاب از مسند على، از عبد اللّه بن شريك، از جد خود روايت نموده است كه گفت:

نزد على بن ابى طالب (ع) ظرفى از فالوده نهادند، آن حضرت فرمود: تو بسيار خوش بو و خوشرنگ و خوش طعم هستى ولى من دوست ندارم نفسم را به چيزى كه عادت ندارد عادت دهم «1».

42- باز در همان كتاب از ابن مبارك، از زيد بن وهب روايت شده كه گفت:

على (ع) بر ما وارد شد در حالى كه بر تن او شلوار و عبائى بود كه با پارچه اى وصله زده شده بود از آن حضرت دربارۀ آن پرسش شد، فرمود: اين دو لباس را از آن روى مى پوشم كه مرا از فخرفروشى دور نگه دارد. و در نماز راحت تر باشم، و مؤمنان از اين سرمشق گيرند «2».

و روايات بسيار ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است.

در فصل نخست اين بخش نيز رواياتى را يادآور شديم كه به اين مضمون دلالت داشت و مى توان به آنها نيز مراجعه نمود «3».

______________________________

(1) ان على بن أبي طالب اتى بفالوذج فوضع قدامه فقال: انك طيّب الريح حسن اللون طيب الطعم و لكن اكره ان اعوّد نفسى ما لم تعتد. كنز العمال، 13/ 184 حديث 36549.

(2) خرج علينا علىّ (ع) و عليه رداء و ازار قد رقّعه فقيل له، فقال: انّما البس هذين الثوبين ليكون ابعد لى من الزهر، و

خيرا لى فى صلاتى، و سنة للمؤمنين. كنز العمال 13/ 185، قسمت افعال، كتاب فضائل، باب فضائل صحابه، حديث 36552.

(3) در پايان آنچه استاد بزرگوار از آيات و روايات در بيان اخلاق و ويژگيهاى انسانى اسلامى زمامداران و كارگزاران حكومت اسلامى يادآور شدند، بجاست به اين چند جمله از مورّخ و جامعه شناس بزرگ اسلامى ابن خلدون كه در مقدمه خويش بر تاريخ (مقدمه ابن خلدون) نگاشته نيز توجه شود:

ايشان در فصلى از كتاب خويش كه در تبيين ضرورت آراستگى كارگزاران اسلامى به اخلاق نيك نگاشته است مى نويسد:

- آدمى بر حسب فطرت و نيروى ادراك خويش به خصال نيكى نزديكتر از خصال بدى است زيرا بدى از جانب قواى حيوانى كه در وى است صادر مى شود ولى از جنبۀ انسانيت، آدمى به خصال نيكى نزديكتر است و سياست و كشوردارى تنها از اين رو به انسان اختصاص يافته كه وى انسان است، بنابراين صفت هاى نيك ويژگى سياستمدارى و فرمانروائى انسانهاست.

گذشته از اين، سياست و فرمانروائى عهده دارى امور خلق و خلافت از جانب خدا در ميان بندگان اوست، و احكام خدا در ميان بندگان او چيزى جز نيكى و مراعات مصالح مردم نيست، چنانچه شرايع گواه آن است ...

پس براى هر كس عصبيّتى حاصل آيد كه قدرت وى را تضمين كند و به خصال نيك و پسنديده اى كه متناسب با تنفيذ احكام خدا در ميان خلق او باشد خوى گيرد، چنين كسى براى مقام خلافت در ميان بندگان و عهده دارى امور خلق شايسته است و در وى لياقت احراز اين مقام وجود خواهد داشت ...

و آن خصال عبارتند از: بخشش، گذشت از لغزشها و چشم پوشى از ناتوانان،

مهمان نوازى و يارى رساندن به بيچارگان و ستمديدگان، دستگيرى از بينوايان، شكيبايى در سختيها، وفادارى بر عهد، حراست از عرض و ناموس مردم، تعظيم شريعت و بزرگداشت علمائى كه حافظ و نگهبان شريعتند، پيروى از علماى شريعت كه مردم را به عمل يا ترك كارى فتوى مى دهند، خوش گمانى به عالمان دينى و اعتقاد به مردم ديندار و يارى جستن از آنان، شرم داشتن از بزرگان و پيران و گرامى شمردن آنان، فرمانبرى از حق و از دعوت كنندۀ به آن، دادرسى و انصاف دادن نسبت به درماندگان و بيچارگان و توجه به احوال آنان، گوش فرا دادن به شكايت دادخواهان، دورى گزيدن از مكر و فريب و پيمان شكنى و خصلتهاى ناپسندى نظير اينها. (مقدمه ابن خلدون باب دوّم فصل بيستم).

و هم ايشان در جاى ديگر در تبيين چگونگى دگرگونى نظام خلافت اسلامى [حاكميت مكتب و ارزشها] به نظام شاهنشاهى [حاكميت اشخاص و افراد] مى نويسد:

و على را در نظر مى آوريم كه «مغيره» در آغاز خلافت به وى پيشنهاد مى كند كه زبير و طلحه و معاويه را بر مناصب خويش ابقا كند تا مردم بر بيعت وى اجتماع كنند و اتفاق كلمه و اتحاد حفظ شود آنگاه پس از مدت زمانى هر چه مى خواهد بكند! و اين از سياست پادشاهى بود! ليكن على [ع]

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 5، ص: 447

و الحمد للّه ربّ العالمين، و صلّى اللّه على محمد و آله الطاهرين، و لعنة اللّه على اعدائهم اجمعين.

______________________________

-- براى فرار از تزوير و زراندوزى كه منافى اسلام است از اين كار امتناع مى ورزد. او روز ديگر بامداد باز على مى آيد و مى گويد: آنچه را ديروز به عنوان

مشورت با تو در ميان نهادم مبتنى بر حق و خيرخواهى نبوده و حق همانست كه تو آن را بپسندى. ولى على [ع] مى گويد نه به خدا تو ديروز مرا پند خيرخواهانه دادى و امروز مرا بر خلاف آنچه در دل دارى پند مى دهى. ولى دفاع و حمايت از حقيقت مرا از مشورت و خيرخواهى تو بازمى دارد.

و احوال آن بزرگان چنين بوده است كه بخاطر اصلاح دين، دنيا را از دست مى داده اند ولى ما با پاره كردن دينمان دنيايمان را وصله مى زنيم؛ ولى نه دينمان باقى مى ماند و نه آنچه را وصله مى زنيم [ترجمه شعر «جاحز» كه مى گويد: نرقّع دنيانا بتمزيق ديننا- فلا ديننا يبقى و لا ما نرقّع].

و در اين شرايط بود كه امر خلافت به پادشاهى تبديل شد و خلافت به مروان و پسرش عبد الملك رسيد، و خلافت به سلطنت محض تبديل شد و طبيعت قدرت طلبى و جهانگشائى به مرحلۀ نهائى خود رسيد و ويژگيهاى مخصوص آن از قبيل بسط تسلط و فرو رفتن در شهوات و لذات معمول شد و فقط نام خلافت در ميان آنان به علت بقاى عصبيّت عرب برجاى ماند. (همان مأخذ. باب سوّم فصل بيست و هشتم).

و نيز ايشان در جاى ديگر فصل مستقلّى را زير عنوان: «حاصل آمدن فراخى معيشت و تجمل و فرو رفتن در ناز و نعمت از موانع پادشاهى و كشوردارى است»، مى گشايد. (همان، باب دوم، فصل نوزدهم).

و در فصلى ديگر خودكم بينى و احساس ضعف و اطاعت كوركورانه از ديگران را عامل بدبختى يك ملت مى شمارد. و در جاى ديگر پنج مرحله را براى رشد و سقوط دولتها ترسيم مى كند و اخلاق زمامداران

و دولتمردان را متناسب با هر مرحله از مراحل دولت ها مى داند

(باب سوّم، فصل هفدهم) كه در اينجا براى رعايت اختصار از ذكر آن صرفنظر مى كنيم.

و الحمد لله ربّ العالمين.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109